04-10-2010
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267
508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
او هر روز صبح زود از منزل بیرون می رفت نزدیک ظهر تلفن می زد که به علت گرفتاری زیاد نمی تواند ناهار را با من بخورد شب هم یا با عجله می امد و مرا به یکی از مهمانیهایی که صددرصد برای منافع بیشتر کارخانه اش داده بود می برد یا انکه باز هم تلفن می زد عزیزم شامت را بخور و بخواب امشب گرفتارم و دیروقت می ایم این برنامه وحشتناک یک سال تمام هر روز و هر شب تکرار شده بود و من هرگز در این مدت نتوانسته بودم به این حقیقت تلخ پی ببرم که من هم جزو ان عده از زنهایی بودام که متاسفانه در این دنیا بجای انکه زندگی کنم و به دنبال حقایق اصیل زندگی که مایع خوشبختی است بروم فقط خواسته ام ادای زندگی مجلل و با شکوه هرگز نمی توانستم به کسی بفهمانم که بد بخت ترین زن دنیا هستم .و هیچکس نمی تواند باور کند که در زیر ان قیافه ارام و خندان من چه دریای متلاطم و بیکرانی از زجر و شکنجه و بدبختی موج می زند.
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|