با شعر و سیگار
به جنگ نابرابری ها می روم
من، دون کیشوتی مضحک هستم
که جای کلاهخود و سرنیزه
مدادی در دست و
قابلمه ای بر سر دارد
عکسی به یادگار از من بگیرید
من انسان قرن بیست و یکم هستم!
اگر تو نبودی من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوستداشتن تو
از هر جادهای که آمدهام
نفرینش میکنم
از هر پلی که گذشتهام
شکسته باد
عجیب است پلها و جادهها
انسان را به ساحلی میرسانند
که تا چشم کار میکند دریاست
و عجیبتر اینکه تنها ماه میتواند
از آبهای خروشان بگذرد و غرق نشود.
تو بايد بيايی
تو با كشتي فيتز كارالدو خواهي آمد
از دور دست آوازهاي بومي
تو با اسب زورو
از ميان نور و موزيك
و حتماً در وراي شنل بلندت
آفتابي نهان كرده اي;
شايدهم از كوپه اي درجه سه پياده شوي
تا هيچ فرقي نداشته باشي
با زنان فقير كارگر
كه از پنبه زاران بر مي گردند
براي آمدنت داستان ها ساخته ايم.