نمایش پست تنها
  #40  
قدیمی 02-22-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شعر ترجمه شده شیرکو بیکس



در اين تاپيك سعي ميكنم ترجمه اشعاري از چند شاعر معروف كورد رو براتون بزارم

شعري از شيركو بيكس شاعر اهل حلبجه و برنده جايزه معروف ادبي توخولسكي

مپرسيد چگونه ‌!؟

آن گاه كه دل ،تيهويي مي شود و « سليمانيه » لانه اش،

زين پس ، شعر نيز آسمانيست و فوج فوج واژه هاي سبز و سرخ در آ ن پر مي كشند.

مپرسيد چگونه !؟

آن گاه كه سر شعله ورم ، پاره ابر فراز سر « ازمر 1 » مي شود و

دردناك ،

پيچان پيچان به زير مي آيد ،

مي غرد و بر خانه و خيابان مي بارد ،

زين پس ، شعر نيز سرچشمه ايست و از گوشه ي چشمانم فواره مي زند.

نه ، مپرسيد چگونه !؟

اگر اندوه تندر نشود؛

وعشق بنفش گون چشمان شما ، راه و كور سويي ؛

شكوفه ي زخم هاي شعرم ،

در اين زمهرير سينه چگونه مي شكفد ؟

صدا چگونه طوفان مي شود ؟

موج در جانم چگونه قرار مي گيرد ؟

نه ، مپرسيد چگونه !؟

زين پس ، تا ابد ، عشق من ، قمري رزمندگانيست ،

كز ميان چشمان « گويژه2 » و گردنه هاي « پيره مگرون3 » مي آيد و

نامه ي آخرين شهيد را به همراه دارد ؛ بال مي زند ؛ مي گذرد ؛

و عشق سليمانيه ، ماه سرخيست كه هر شب ،

از درون برف شعرهايم آرام آرام بر مي آيد .

نه مپرسيد چگونه ،

شاعر چنان چون چلچله اي كوچنده است .

سال از پي سال تنها به فصلي ،

اندوه هايش را باز مي سرايد ؛

اما اينك او نيز آوازيست و

چشمان مه آلودش را فرو بسته است .

مپرسيد چرا چنين عاشقانه از همرزمانش مي سرايد !؟

راه « سيامند4 » تا « خج 4 » از گلوگاه هزاران نهنگ مي گذرد .

و فصل عشق ،

سواراني چون« فرخ5 » و « مم 6 » و «مامه ريشه7 » را مي طلبد .

شايد بال هزارن شعر ،

هزاران سرود ،

در اين زمستان فرو ريزد .

شايد گيسوي هزارن ارغوان ،

هزاران بيد ،

چون گيسوان دختران شهرم در اين كولاك چيده شوند .

شايد هزاران چنار عشق ،

چون چناران درگاه حجره ي « نالي8 » ، ايستاده بميرند.

شايد پستان هزاران « حبيبه9 » ام ،

به ديوار شب آونگ شود .

شايد هزاران كوچه ي دلم ،

خانه ي چشمم ،

اتاق درونم ،

ويران ويران تخته كوبي شوند .

شايد ... ، شايد ... ، شايد.

اما نگاه «گله زرد10 »

چراغيست بر فراز دستان شهيد ؛

كه دويست سال است خانه به خانه مي گردد.

چراغي دويست ساله ،

كه نه پلكهاي آتشينش را فرو مي بندد ؛

نه كم سو مي شود و

نه مي ميرد.

هفدهم كانون ، در احتضار پائيز ، پيش از آخرين كوچ پرندگان ،

باد سردي چون تگرگ ، آه سينه ي « سيوان11 » بود.

به كردار هر سحرگاه ديگر ، شهرم شهربانويي آشفته ونگران بود .

هفدهم كانون ، سحر گاهي آفتابي ،

بر تيغ تيز خيابان ، دسته دسته محصلان ، چون مداد رنگي ،

شوق نوشتن به دل داشتند .

گام هاي تند واژه بودند .

زنبور بودند ، رهسپار كندوي مدرسه .

ماه پرپر شدن و پژمردن ، هفدهم كانون ، سحرگاه آفتابي ،

وقتي كه گل را لگد مال مي كردند

از زير زمين نمناك شهر ،

سه اسب را بيرون آوردند ؛

سه اسب سركش ، چشم آتشين ،

داغ شده ، خونين يال ،

آه

سه اسب چنين ياغي را به مسلخ مي بردند.

ماه پريشاني و پژمردن ، هفدهم كانون ، سحرگاهي آ فتابي ،

رو در روي مدرسه اي بهت زده ،

سينه به سينه ي ديوار تكيه شان دادند .

درخت ارغوان بودند ،

رخساره به جانب پيره مگرون .

سه آهو بودند ،

سه آهوي سليمانيه ،

سه آهوي فصل قرباني ،

سه سرود ،

سه نهال ،

« سردار » شاخه ي درخت بادام بود ؛

اولين بهار جوانه زدنش .

« هيوا » چشمه اي بود كه مي خنديد .

« آرام » بچه عقابي تيز چشم ،

كه مي خواست پيش از شكفتن بالش به بالا بر آيد .

سينه به سينه ي ديوار ،

رگبار ... رگبار ... رگبار ...

تفنگ آفتاب را مي كشد .

تفنگ خون سنبله ها را مي ريزد .

تفنگ چشمان انديشه را كور مي كند .

تفنگ ... تفنگ ... تفنگ ...

تفنگ سه كشتزار سرخ ، زير سه تير برق ،

براي رهگذران به جاي مي گذارد .

هفدهم كانون ، سحرگاهي آفتابي ، در احتضار پاييز ،

پيش از آن كه سال ، شولاي زمستان به تن كند ؛

عصايش را بردارد و با دستاني لرزان ، جهاني را بدرود گويد ،

پيش از آن كه زندگي عقد سالي ديگر را ببندد ؛

آن روز ، قله ها به جانب تاريخ سرك كشيدند ؛

تا در يابند ، كيستند آناني كه در سرزمين شهيدان ،

آفتاب مي شوند ؛

ماه مي شوند و

بازِ شاهي بر شانه هايشان مي نشيند .

هفدهم كانون ، سحر گاهي آفتابي ،

باساز قله هاي سرخ ، بر شانه ي آواز « خاك و خول شهر زور12 »

سليمانيه سه داماد خويش را رهسپار حجله كرد .

سحرگاه هفدهم كانون ،

رو در روي مدرسه اي بهت زده ؛

عروسي سه داماد ما بود ؛

سور شهيدان بود ؛

ولوله ي عشق و سوختن بود .

دامادها سه تن بودند ؛

اما عروسانشان سه شاخه گل زبيا ،

سه ريواس ساقه حنايي كوهستان ،

سه گلابي پيرهن سفيد ،

سه ماده كبك طناز نبودند .

داماد سه اسب سوار خونين و

عروسانشان هزاران « خج» و « شيرين » و « پري خان » بودند

جويبارعروس بود

باغچه عروس بود

برف عروس بود

شعرعروس بود

در آن روز آنان داماد و وطنم نو عروس بود .

مپرسيد چگونه شعر معشوقه مي شود و

سليمانيه ميعادگاه !؟

زين پس ،

من نيز انتظارم درختي است ؛

كه در كوچه و خيابان هاي شهر آتش مي گيرد .

مپرسيد چگونه !؟

نه ! مپرسيد .

اينك به « سر چنار13 » دل ، عروسي شهيد بر پاست

و اين سور ، نه هفت شب وروز ،

بل تا ماديان آزادي به مقصد نرسد ،

بر پاست .

عروسي شهيد گرم است و

شعر من ساقدوش داماد ،

خون تارا و

شعله هاي سرم دستمال رقص .


1 و 2 و 3 ) سه كوه اطراف شهر سليمانيه .

4 و 5 و 6 ) خج و سيامند ،فرخ و خاتون اَ ستي ، مم و زين ،از عاشق و معشوق هاي منظومه هاي كردي مي باشند .

7 )از مبارزاني كه بر عليه رژيم عراق جنگيدند و شهيد شدند .

8 ) شاعر بزرگ و نامي كرد 9 ) معشوقه ي نالي .

10 ) كوهي در نزديكي سليمانيه .

11 ) گورستان مشهور سليمانيه .

12 ) خاك وخول زادگاه نالي در شهرزور عراق . شهرزور نيز منطقه اي در كردستان مي باشد .

13 ) گردشگاهي در اطراف سليمانيه



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید