02-22-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شعر ترجمه شده شیرکو بیکس
در اين تاپيك سعي ميكنم ترجمه اشعاري از چند شاعر معروف كورد رو براتون بزارم
شعري از شيركو بيكس شاعر اهل حلبجه و برنده جايزه معروف ادبي توخولسكي
مپرسيد چگونه !؟
آن گاه كه دل ،تيهويي مي شود و « سليمانيه » لانه اش،
زين پس ، شعر نيز آسمانيست و فوج فوج واژه هاي سبز و سرخ در آ ن پر مي كشند.
مپرسيد چگونه !؟
آن گاه كه سر شعله ورم ، پاره ابر فراز سر « ازمر 1 » مي شود و
دردناك ،
پيچان پيچان به زير مي آيد ،
مي غرد و بر خانه و خيابان مي بارد ،
زين پس ، شعر نيز سرچشمه ايست و از گوشه ي چشمانم فواره مي زند.
نه ، مپرسيد چگونه !؟
اگر اندوه تندر نشود؛
وعشق بنفش گون چشمان شما ، راه و كور سويي ؛
شكوفه ي زخم هاي شعرم ،
در اين زمهرير سينه چگونه مي شكفد ؟
صدا چگونه طوفان مي شود ؟
موج در جانم چگونه قرار مي گيرد ؟
نه ، مپرسيد چگونه !؟
زين پس ، تا ابد ، عشق من ، قمري رزمندگانيست ،
كز ميان چشمان « گويژه2 » و گردنه هاي « پيره مگرون3 » مي آيد و
نامه ي آخرين شهيد را به همراه دارد ؛ بال مي زند ؛ مي گذرد ؛
و عشق سليمانيه ، ماه سرخيست كه هر شب ،
از درون برف شعرهايم آرام آرام بر مي آيد .
نه مپرسيد چگونه ،
شاعر چنان چون چلچله اي كوچنده است .
سال از پي سال تنها به فصلي ،
اندوه هايش را باز مي سرايد ؛
اما اينك او نيز آوازيست و
چشمان مه آلودش را فرو بسته است .
مپرسيد چرا چنين عاشقانه از همرزمانش مي سرايد !؟
راه « سيامند4 » تا « خج 4 » از گلوگاه هزاران نهنگ مي گذرد .
و فصل عشق ،
سواراني چون« فرخ5 » و « مم 6 » و «مامه ريشه7 » را مي طلبد .
شايد بال هزارن شعر ،
هزاران سرود ،
در اين زمستان فرو ريزد .
شايد گيسوي هزارن ارغوان ،
هزاران بيد ،
چون گيسوان دختران شهرم در اين كولاك چيده شوند .
شايد هزاران چنار عشق ،
چون چناران درگاه حجره ي « نالي8 » ، ايستاده بميرند.
شايد پستان هزاران « حبيبه9 » ام ،
به ديوار شب آونگ شود .
شايد هزاران كوچه ي دلم ،
خانه ي چشمم ،
اتاق درونم ،
ويران ويران تخته كوبي شوند .
شايد ... ، شايد ... ، شايد.
اما نگاه «گله زرد10 »
چراغيست بر فراز دستان شهيد ؛
كه دويست سال است خانه به خانه مي گردد.
چراغي دويست ساله ،
كه نه پلكهاي آتشينش را فرو مي بندد ؛
نه كم سو مي شود و
نه مي ميرد.
هفدهم كانون ، در احتضار پائيز ، پيش از آخرين كوچ پرندگان ،
باد سردي چون تگرگ ، آه سينه ي « سيوان11 » بود.
به كردار هر سحرگاه ديگر ، شهرم شهربانويي آشفته ونگران بود .
هفدهم كانون ، سحر گاهي آفتابي ،
بر تيغ تيز خيابان ، دسته دسته محصلان ، چون مداد رنگي ،
شوق نوشتن به دل داشتند .
گام هاي تند واژه بودند .
زنبور بودند ، رهسپار كندوي مدرسه .
ماه پرپر شدن و پژمردن ، هفدهم كانون ، سحرگاه آفتابي ،
وقتي كه گل را لگد مال مي كردند
از زير زمين نمناك شهر ،
سه اسب را بيرون آوردند ؛
سه اسب سركش ، چشم آتشين ،
داغ شده ، خونين يال ،
آه
سه اسب چنين ياغي را به مسلخ مي بردند.
ماه پريشاني و پژمردن ، هفدهم كانون ، سحرگاهي آ فتابي ،
رو در روي مدرسه اي بهت زده ،
سينه به سينه ي ديوار تكيه شان دادند .
درخت ارغوان بودند ،
رخساره به جانب پيره مگرون .
سه آهو بودند ،
سه آهوي سليمانيه ،
سه آهوي فصل قرباني ،
سه سرود ،
سه نهال ،
« سردار » شاخه ي درخت بادام بود ؛
اولين بهار جوانه زدنش .
« هيوا » چشمه اي بود كه مي خنديد .
« آرام » بچه عقابي تيز چشم ،
كه مي خواست پيش از شكفتن بالش به بالا بر آيد .
سينه به سينه ي ديوار ،
رگبار ... رگبار ... رگبار ...
تفنگ آفتاب را مي كشد .
تفنگ خون سنبله ها را مي ريزد .
تفنگ چشمان انديشه را كور مي كند .
تفنگ ... تفنگ ... تفنگ ...
تفنگ سه كشتزار سرخ ، زير سه تير برق ،
براي رهگذران به جاي مي گذارد .
هفدهم كانون ، سحرگاهي آفتابي ، در احتضار پاييز ،
پيش از آن كه سال ، شولاي زمستان به تن كند ؛
عصايش را بردارد و با دستاني لرزان ، جهاني را بدرود گويد ،
پيش از آن كه زندگي عقد سالي ديگر را ببندد ؛
آن روز ، قله ها به جانب تاريخ سرك كشيدند ؛
تا در يابند ، كيستند آناني كه در سرزمين شهيدان ،
آفتاب مي شوند ؛
ماه مي شوند و
بازِ شاهي بر شانه هايشان مي نشيند .
هفدهم كانون ، سحر گاهي آفتابي ،
باساز قله هاي سرخ ، بر شانه ي آواز « خاك و خول شهر زور12 »
سليمانيه سه داماد خويش را رهسپار حجله كرد .
سحرگاه هفدهم كانون ،
رو در روي مدرسه اي بهت زده ؛
عروسي سه داماد ما بود ؛
سور شهيدان بود ؛
ولوله ي عشق و سوختن بود .
دامادها سه تن بودند ؛
اما عروسانشان سه شاخه گل زبيا ،
سه ريواس ساقه حنايي كوهستان ،
سه گلابي پيرهن سفيد ،
سه ماده كبك طناز نبودند .
داماد سه اسب سوار خونين و
عروسانشان هزاران « خج» و « شيرين » و « پري خان » بودند
جويبارعروس بود
باغچه عروس بود
برف عروس بود
شعرعروس بود
در آن روز آنان داماد و وطنم نو عروس بود .
مپرسيد چگونه شعر معشوقه مي شود و
سليمانيه ميعادگاه !؟
زين پس ،
من نيز انتظارم درختي است ؛
كه در كوچه و خيابان هاي شهر آتش مي گيرد .
مپرسيد چگونه !؟
نه ! مپرسيد .
اينك به « سر چنار13 » دل ، عروسي شهيد بر پاست
و اين سور ، نه هفت شب وروز ،
بل تا ماديان آزادي به مقصد نرسد ،
بر پاست .
عروسي شهيد گرم است و
شعر من ساقدوش داماد ،
خون تارا و
شعله هاي سرم دستمال رقص .
1 و 2 و 3 ) سه كوه اطراف شهر سليمانيه .
4 و 5 و 6 ) خج و سيامند ،فرخ و خاتون اَ ستي ، مم و زين ،از عاشق و معشوق هاي منظومه هاي كردي مي باشند .
7 )از مبارزاني كه بر عليه رژيم عراق جنگيدند و شهيد شدند .
8 ) شاعر بزرگ و نامي كرد 9 ) معشوقه ي نالي .
10 ) كوهي در نزديكي سليمانيه .
11 ) گورستان مشهور سليمانيه .
12 ) خاك وخول زادگاه نالي در شهرزور عراق . شهرزور نيز منطقه اي در كردستان مي باشد .
13 ) گردشگاهي در اطراف سليمانيه
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|