درختی که پیوسته بارش خوری
جوانی ز ناسازگاریِّ جفت / برِ پیرمردی بنالید و گفت:
«گران باری از دستِ این خصمِ چیر / چنان میبرم کآسیاسنگ زیر
به سختی بنه گفتش ای خواجه، دل / کس از صبر کردن نگردد خجل
به شب سنگِ بالایی ای خانه سوز / چرا سنگ زیرین نباشی به روز؟
چـو از گلبـنی دیـده باشـی خوشـی / روا باشـد ار بـار خـارش کشـی
درخـتی کـه پیوسـته بارش خوری / تحمـل کن آنـگه که خـارش خوری
[بوستان، باب هفتم، حکایت 17]
سه نفر رفیق با هم صحبت داشتند. یکی از درد عشق و جفای معشوقه شکایت میکرد.
دیگری گفت:
«گرسنگی نکشیده ای که عاشقی از یادت برود.» سومی که سخت ادرارش گرفته بود بطور مزاح گفت: «شاش سختت نگرفته که هر دو را فراموش کنی.»
[داستان نامه بهمنیاری ، ص351]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )