نمایش پست تنها
  #24  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض آدم برای یک پیغام شیرین که فرهاد نمیشود کوه بیستون را بکند /آراستن سرو، ز پیراستن است


آدم برای یک پیغام شیرین که فرهاد نمیشود کوه بیستون را بکند
شیرین برای آنکه فرهاد را از سر خود باز کند، وعده وصال را بنای عمارتی در دل کوه معلوم مینماید، چنانکه نهری از حمام تا ستیغ کوه بکشد تا چوپانان بتوانند از کوهستان شیر گوسفندانش را به حوض حمام سرازیر کنند تا خانم استحمام بکنند.
فرهاد نیز چنین کاری را انجام میدهد!

[قند و نمک، ص20]


آراستن سرو، ز پیراستن است

سلطان یمین الدوله، مردی دیندار و متقی بود و با عشق ایاز، بسیار کشتی گرفتی تا از شارع شرع و منهاج حریت قدمی عدول نکرد.
شبی در مجلس عشرت –بعد از آنکه شراب در او اثر کرده بود و عشق درو عمل نمود به زلف ایاز نگریست.
عنبری دید بر روی ماه غلتان، سنبلی دید بر چهره آفتاب پیچان.
حلقه حلقه چون زره، بند بند چون زنجیر، در هر حلقه ای هزار دل.
در هر بندی هزار جان. ترسید که سپاه صبر او با لشکر زلفین ایاز برنیاید. کارد برکشید و به دست ایاز داد که بگیر و زلفین خویش را ببر.
ایاز خدمت کرد و کارد از دست او بستد و گفت:

«از کجا ببرم؟»
گفت: «از نیمه»
ایاز زلف دو تا کرد و تقدیر بگرفت و فرمان به جای آورد و هر دو زلف خویش را پیش محمود نهاد.
گویند آن فرمانبرداری عشق را سبب دیگر شد. محمود زر و جواهر خواست و افزون از رسم معهود و عادت، ایاز را بخشش کرد و غایت مستی و در خواب رفت و چون نسیم سحرگاهی بر او وزید، بر تخت پادشاهی از خواب درآمد، آنچه کرده بود یادش آمد.
ایاز را بخواند و آن زلفین بریده را دید.
سپاه پشیمانی بر دل او تاخت برآورد و خمار عربده بر دماغ او مستولی گشت. میخفت و میخاست و از مقربان و مرتٌبان کس را زهره آن نبود که پرسیدی که سبب چیست؟
تا آخر کار حاجب علی قریب – که حاجب بزرگ او بود- روی به عنصری کرد و گفت:
« پیش سلطان درشو و خویشتن بدو نمای و طریق کن که سلطان خوش طبع گردد.
عنصری فرمان حاجب بزرگ را به جای آورد و در پیش سلطان شد و خدمت کرد.

سلطان یمین الدوله سر برآورده و گفت:

«ای عنصری، این ساعت از تو می اندیشم میبینی که چه افتاده است ما را؟
در این معنی چیزی بگوی که لایق حال باشد.»
عنصری خدمت کرد و بر بدیهه گفت:



کی عیب سـر زلـف بت از کاسـتن است


چه جای به رغم نشستن و خاستن است





جای طرب و نشاط و می خواستن است


کـــــه آراســتن ســرو ز پــیـراسـتن اسـت




سلطان یمین الدوله محمود را با این دوبیتی غایت خوش افتاد.
بفرمود تا جواهر بیاورند و سه بار دهن او پر جواهر کرد و مطربان پیش خواست و آن روز تا به شب بدین دوبیتی شراب خوردند و آن داهیه بدین دوبیتی از پیش برخاست و عظیم خوش طبع گشت.


[چهار مقاله نظامی عروضی، ص66-69]



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید