نمایش پست تنها
  #11  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض با این ﮐ ن میخواهی بروی جنگ هرات؟ ....


با این ﮐ ....ن میخواهی بروی جنگ هرات؟


نادر شاه در اردو کشی به طرف هرات، بین راه دچار اسهال میشود.
به خیمه پیرزنی پناه میرد. در هر رفت و آمد پیرزن در آوردن دوا و غذا، مجبور به بیرون رفتن از خیمه جهت قضای حاجت میشود و پیرزن چون چنین مینگرد، با شناختی که از او پیدا کرده و از قدش باخبر شده بود، رو به نادر میگوید:
« با این ﮐ ...ن میخواهی بروی جنگ هرات؟»

[قند و نمک، ص124]


با اینهمه خری، راست گفتی
عمرولیث را گویند که یک چشم داشت.
آن گه که امیر خراسان گشت روزی به میدان رفت تا گوی زند، وی را سپهسالاری بود از هر خر گفتندی.
این از هر خر بیامد و عنان او بگرفت و گفت:
«نگذارم که تو گوی زنی و چوگان بازی.»
عمرولیث گفت: «چون تو چوگان زنی روا نبود که من چوگان زنم»
از هر خر گفت: «از بهر آنک ما را دو چشم است، اگر گوی در چشم ما افتد به یک چشم کور شویم و یک چشم بماند که بدو جهان روشن ببینم و تو یک چشم داری، اگر اتفاق بد را، یک گوی بدان چشم افتد. امیری خراسان را بدو رد باید کرد.»
عمرولیث گفت: «با این همه خری خود را راست گفتی، پذیرفتم که تا من زنده باشم گوی نزنم.»

[قابوس نامه، باب 19، ص96]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید