سخن مستانه
کی لاف علم و دانش و فرهنگ می زنم
مستم سخن ز باده گلرنگ می زنم
بی نشئه یه نفس نتوان برد بار غم
ساغر ز باده گشته تهی بنگ می زنم
گه پای خم شکستم و گه فرق محتسب
از بی خودی به هر چه رسم سنگ می زنم
از بسکه کرد حوصله ام تنگ روزگار
با هر که می رسم سخن از جنگ می زنم
خو کرده ام به محنت و اوارگی نوید
اتش به فرق افسرو و اورنگ می زنم.
ویرایش توسط amir ahmadi : 01-31-2010 در ساعت 09:17 AM
|