نمایش پست تنها
  #20  
قدیمی 01-31-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در سال 1313 در تهران چشم به جهان گشود پس از گذراندن دوره های آموزشی دبستانی و دبیرستانی برای آموزش نقاشی به هنرستان نقاشی رفت.
در 16 سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرد و به اهواز رفت و در آنجا اقامت کرد.
اما پس از یکی دو سال از هم جدا شدنددر سال 1337 در سن 22 سالگی به کارهای سینمایی روی آورد و در شرکت گلستان فیلم به کار پرداخت در سال 1338 برای بررسی و مطالعه ساخت فیلم به انگلستان رفت در طی فعالیت سینمایی خود چندین فیلم ساخت و در یک فیلم و نمایش بازی کرد در این زمینه فیلم خانه سیاه است که در باره جذامیان جذامخانه ای اطراف تبریز می پرداخت برنده بهترین فیلم مستند در سال 1342 شد.
در سال 1345 برای شرکت در دومین فستیوال پژارو به ایتالیا سفر کردفروغ سرانجام در سال 1345 در سن 33 سالگی در اوج شکفتگی استعداد شاعرانه اش به هنگام رانندگی بر اثر یک تصادف جان سپرد وی را در گورستان ظهیرالدوله تهران به خاک سپردنداز او پسری به نام کامیار شاپور به یادگار مانده است


دفترهای شعر
  1. اسیر امیرکبیر 1331
  2. دیوار جاویدان 1336
  3. عصیان امیر کبیر 1337
  4. تولدی دیگر مروارید 1342
  5. برگزیده اشعار جیبی 1343
  6. ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد مروارید 1352
  7. گزینه اشعار مروارید 1364
فتح باغ
آن کلاغی که پرید
از فراز سرما
و فرو رفت دراندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبرما را با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند
همه می دانند
که من و تواز آن روزنه سرد و عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و اینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و هم آعوشی دراوراق کهنه یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایقهای سوخته بوسه تو
و صمیمیت تن ها مان در طراری و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهی هادر آب
نهذن
سخن از زندگیی نقره ای آولزی است
که سحرگاهان فواره کوچک میخواند
مت در آن جنگل سبز سیال است
شبی از خرگوشان وحشی و در آن دریای مضطرب خونسرد
از صدفهای پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عقالان جوان پرسیدیم
که چه باید کرد
همه می دانند
همه می دانند
ما به خواب سرد و سکت سیمرغان ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظه نا محدود
که دو خورشید به هم خیره شدند
سخن از پچ پچ ترسانی در ظامت نیست
سخن از روز است و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیا بیهوده می سوزند
و زمینی که زه کشی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان عاشق ما است
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته اند
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را
پرده ها از بعضی پنهانی سرشارند
و کبوترهای معصوم از بلندیهای برج سپید خود
به زمین می نگرند


گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سر انجام برگ گل سرخی بامن خوابید
ای کبوترهای مغلوج
ای درختان بی تجربه یائسه ای پنجره های کور
زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم کنون
گل سرخی دارد می روید
گل سرخ
سرخ
مثل یک پرچم در رستاخیز
آه من آبستن هستم آبستن آبستن

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید