به عالم زره ای بی تاب و تب نیست
کسی فارغ ز دست روزو شب نیست
قدم چالاک یا اهسته بردار
به منزل می رسی در اخر کار
مگو دیگر که بس دور است منزل
که اسان است هر کاری نه مشکل
مگو وامانده این کاروانم
کز این حرف تو سوزد استخوانم
مگو من ناتوان و ناشکیبم
مگو در زندگی حسرت نسیبم
نباشد ناتوان موری به عالم
ندارد او تلاش زندگی کم.
|