نمایش پست تنها
  #17  
قدیمی 01-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



پادشاهی به بیماری سختی مبتلا شد.
گروهی از پزشکان یونان گفتند، که این درد هیچ داروئی به جز زهرۀ انسان ندارد که باید دارای فلان ویژگی ها باشد.
شاه دستور داد که به دنبال فردی با آن مشخصات بگردند و به نزد او بیاورند.
در نهایت، پسر دهقانی را یافتند که دارای آن ویژگیها بود.
پدر و مادرش را خواستند و آنان را با پول راضی کردند که به کشتن فرزندشان رضایت دهند.
قاضی هم حکم داد که اگرخون کسی به خاطر سلامتی پادشاه ریخته شود مانعی ندارد.
جلاد پیش رفت تا سر پسر را از تن جدا کند.
در این حال، پسر سر به سوی آسمان کرد و خندید.
سلطان از این کار او متعجب شد و پرسید:
حالا چه وقت خندیدن است؟
پسر گفت:
پدر و مادر کسانی هستند که ناز فرزندشان را می خرند و قاضی کسی است که مردم از ظلم و جور به او شکایت می برند و شاه هم فریاد رس مردم است.
اکنون پدر و مادرم برای مال دنیا مرا به جلاد سپردند و قاضی هم فرمان کُشتنم را صادر کرد و شاه هم زنده ماندن خود را در گرو کُشتن من می بیند.
حال، به جز خدا باید به چه کسی پناه ببرم.

شاه از این سخن به شدت غمگین شد و گریست.
آنگاه گفت: همان بهتر که من بمیرم ولی جان بیگناهی را نگیرم.
پسر را به نزد خود خواند، سر و چشمش را بوسید و به او مال فراوان بخشید.
نقل کرده اند که هنوز بیش از هفته ای نگذشته بود که او نیز بهبود یافت.

( هنوز آن یک بیت شعررا به خاطر دارم که روزی فیل بانی درکنار رود نیل برایم نقل کرد. او می گفت، حال یک مورچه در زیر پای تو، مانند حال تو در زیر پای فیل است.)

همچنان در فکر آن بیتم که گفت
پیل بانی بر لب دریای نیل

زیر پایت گر ندانی حال مور
همچو حال توست زیر پای پیل
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید