01-19-2010
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267
508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بالاخره مرد خیاط و زنش به در خانه طبیب رسیدند دق الباب کردند .کنیزکی سیاه در را باز کرد و پرسید چه پیش امده که این موقع شب به سراغ طبیب امده اید ؟زن گفت بچه ام تب کرده و بی هوش شده برای انکه سرما نخورد او را لای چادر شب پیچیده ام .این دو سکه زر را از ما بگیر ئ با عذرخواهی تمام به اقای طبیب بده و از او خواهش کن که جهت معالجه این کودک بی گناه از بستر برخیزد منا این سکه هم از ان خودت.
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|