از ديوان شهريار
در دياري كه در او نيست كسي يار كسي
هر كس آزار منِ زار پسنديدولي
آخرش محنت جانكاه به چاه اندازد
سودش اين بس كه به هيچش بفروشند چو من
سود بازار محبت همه آه سرد است
غير آزار نديدم چو گرفتارم ديد
تا شدم خار تو رشكم به عزيزان آيد
آنكه خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
لطف حق يار كسي باد كه در دورة ما
گر كسي را نفكنديم بسر سايه چو گل
شهريارا سرم ن زير پس كاخ ستم
كاش يارب كه نيفتد به كسي ، كار كسي
نپسنديد دلِ زار من آزارِ كسي
هر كه چون ماه برافروخت شبِ تارِ كسي
هر كه باقيمت جان بود خريدار كسي
تا نكوشيد پس گرمي بازار كسي
كس مبادا چو من زار گرفتار كسي
با الها ! كه عزيزي نشود خوار كسي
به هوس هر دو سه روزي است هوادار كسي
نشود يار كسي تا نشود باركسي
شكر ايزد كه نبوديم به پا خار كسي
به كه بر سرفتدم ساية ديوار كسي
***************************
از ديوان شهريار
شباب عمر عجب با شتاب مي گذرد
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ، ساقي
خوش آن دقايق مستي كه زير ساية بيد
به چشم خود گذر عمر خويش مي بينم
غبارِ آيينة دل حجاب ديدة ماست
به آب و تابِ جواني چگونه غره شدي
كمان چرخ فلك شهريار در كف كيست ؟
بدين شتاب خدا يا شباب مي گذرد
شتاب كن كه جهان با شتاب مي گذرد
بنالة دف و چنگ و رُباب مي گذرد
نشسته ام لب جوئي و آب مي گذرد
وگرنه شاهد ما بي نقاب مي گذرد
كه خود جواني و اين آب و تاب مي گذرد
كه روزگار چو تير شهاب مي گذرد
***************************
از ديوان شهريار
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي
مي روم تا كه به صاحبنظري باز رسم
دلِ چون آينة اهل صفا مي شكنند
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
شهريارا غم آوراگي و در بدري
رفتم از كوي تو ليكن عقب سرنگران
تو بمان و دگران واي بحال دگران
محرم ما نبود ديدة كوته نظران
كه ز خود بي خبرند اين زخدا بي خبران
كاين بود عاقبت كار جهان گذران
شورها در دلم انگيخته چون نوسفران