یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت کجایی که مشتاق بوده ام،
گفت مشتاقی به که ملولی.
دیر آمده ای ای نگار سر مست***زودت ندهیم دامن از دست
معشوقه که دیر دیر ببینند***آخر کم از آنکه سیر ببینند
شاهد که با رفیقان آید،بجفا کردن آمده است، بحکم آنکه از غیرت و مضادت خالی نباشد.
به یک نفس که برآمیخت یار با اغیار
بسی نماند که غیرت وجود من بکشد
بخنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی
مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد