پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   فرهنگ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=24)
-   -   گدا (http://p30city.net/showthread.php?t=14759)

amir ahmadi 10-02-2009 01:32 PM

گدا
 
صدای زنگ در را شنید یکی باعجله زنگ میزد .مادرش که مشغول جاروب کردن یکی از اتاقها بود صدا زد زود برو دررا باز کن .رفت دررا باز کرد گدای پیری بود که لباسهای پاره ای به تن داشت .دستش رادراز کرد وباصدای لرزانی گفت از انچه خدا به شما داده چیزی هم به من بدهید مادرش از توی اتاق صدا زد کیه .باصدای بلند جواب داد گدا /مادر پرسید چه میخواهد به گدا گفت چه می خواهی .گدا گفت یک تکه نان گرسنه ام جواب داد مادر گدا میگویدگرسنه ام یک تکه نان می خواهم /گفت وبعد سر جایش خشکش زد وترسان به گدا چشم دوخته بود مادرش با یک تکهنان امد وان را به گدا داد .گدا با احترام نان را گرفت وبه لبش نز دیک کرد وبر ان بوسه زد .سپس زیر لب چیز هایی گفت تشکر کرد واز انجا دور شد گدا اهسته اهسته راه می رفت مادر در را بست از مادرش پرسید .مادر چرا گدا نان را بوسید مادر گفت چون نان را خیلی دوست دارد پرسید چرا نانرا این همه دوست دارد مادرش که لبخند می زد گفت اگر نان نباشد مردم از گرسنگی می میرند مادر به اتاقی که جاروب می کرد رفت واو به اشپزخانه رفت در انجا تکه نانی برداشت وان را بوسید/دراین حال برخود لرزید .دلش گویی بالهای گنجشکی بود در لانه ای سنگی بی هیچ در وپنجره ای محبوس


اکنون ساعت 03:54 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)