ماه تلخ bitter moon
http://covers.dvd.img.compricer.com/4/87934.png«رومن پولانسكي» چندين بحران و فاجعه را در زندگي شخصي خويش تجربه كرده است. قتل مادرش در اردوگاههاي مرگ نازيها و خاطراتي كه بعدها در فيلم پيانيست جلوي دوربين رفتند، مصله شدن همسر حاملهاش «شارون تيت» به دست طرفداران مانسن شيطانپرست و تجاوزش به دختري 13 ساله كه منجر به اخراجش از امريكا شد از جمله اين خاطرات تلخ هستند. اما پولانسكي همزمان با سپري كردن اين رويدادهاي تكان دهنده يك سينماگر هم بود. فيلمهايش به لحاظ بار رواني نميتوانند بي تاثير از چنين حوادثي باشند. گويي او خود را با ساختن فيلمهايي كه سرشار از تهوع، ساديسم و تراژدي است مجاب كرده است. به هر جهت او فيلمسازي قهار است و با نگاه به زندگياش نميتوان بر قدرت سينمايياش خرده گرفت. هرچند فرود و فرازهاي عجيبي در كارنامه سينمايي او وجود دارد و همه آثارش را نميتوان شاهكار تلقي كرد. او بعد از تريلوژي اكسپرسيونيستي آپارتمان (فيلمهاي بچه رزماري، مستاجر و تنفر) ماه تلخ را جلوي دوربين برد. يك فيلم سادومازوخيستي تكان دهنده و تفكر برانگيز.
ماه تلخ داستان دهشتناك ارتباط نافرجام است. در اين داستان دو زوج حضور دارند، زوجهايي كه رسماً زن و شوهر هستند اما همه چيز بين آنها تمام شده است. مساله بحران اولين موردي است كه در يك اثر اكسپرسيونيستي به آن توجه ميشود. بحراني كه خاستگاه آن تمدن است. نمونه بارز نشست تمدن و اجتماع مدني و مدرن آپارتمان است. در تريلوژي آپارتمان كه در ماه تلخ نيز رگههايي از آن به چشم ميخورد همين آپارتمان به عنوان سنبل ظهور تمدن وجود دارد. اين سنبل آزاردهنده بستر انزوا، تنهايي و خودخوري است و همواره تنهايي به لحاظ روانشناسي زمينه ساديسم يا مازوخيسم كه بيماريهايي تخريب كننده هستند را فراهم ميكند. در چنين آثاري تخريب حرف اول را ميزند. تخريب از نوع پيش رونده و آرام. تخريب شخصيت، انسانيت و عشق. در ماه تلخ در هم ريختن آرمانها موج ميزند. آرمانها همواره در فيلمهاي پولانسكي تحليل رونده و بي اعتبار هستند. معمولا تخريب آنها به تبديل هنجارها به سندرومهاي عجيب و غريب رواني شكل ميگيرد و چون سيلي ويرانگر كسي را ياراي رويارويي با آن نيست. تحقير، تنهايي، وابستگي و بي اهميت بودن به عنوان اتيولوژي و علت غايي بيماريهاي رواني نام برده ميشوند. http://www.critic.de/images/kritiken/182_1.jpgرابطه ميمي (امانوئل ساينگر، همسر سوم پولانسكي) و اسكار (پيتر كايوت) با مبنايي غريزي پايهگذاري ميشود. ميمي در جايگاه عشق مينشيند و اسكار در حد غريزه و حيوانيت باقي ميماند. اين تقابل ترسناك احساس و طبيعت است و طبيعت همواره بارها قويتر عمل كرده است. به دليل اينكه غريزه تنوعطلب و ماهيتش تغيير و دگرديسي است به مرور اسكار ميمي را پس ميزند و عشق ضربهپذير ميگردد. وقتي اسكار حتي ديگر از بدن ميمي نيز لذت نميبرد جايي براي عشق وجود ندارد. عشق را بيرون ميكند؛ اما چون بسيار مقدس و آرمانخواه است حتي براي باقي ماندن از يك حيوان خواهش ميكند. التماس ميكند و اشك ميريزد. ميمي از پنجره هواپيما به ماه زيبا كه در تاريكي فرو شده و نماد تنهايي عشق در ظلمت است نگاه ميكند. عشقي كه زيباست همچون ماه اما تلخ است. تلخ است چون با طبيعت دست و پنجه نرم ميكند. اما عشق به همان اندازه كه زيباست انتقامجو نيز هست پس، ميمي با قدرت تمام باز ميگردد. اسكار پاهاي خود را از دست ميدهد و اين نمادي است براي درجا زدن. غريزه هميشه چندگانه انديش است اما درجا ميزند. غريزه هيچگاه پيشرفت نميكند و قدمي هم به عقب بر نميدارد. پولانسكي معتقد است ازدواج انسان را دست و پا بسته ميكند. باعث درگيري و ساديسم ميشود و تعلق داشتن آدمي را به سمت ناهنجاري منحرف مينمايد. يكي از دلايل نفرت برخي از سينماگران از او شايد همين نكته باشد. اسكار در جايي از عبارت «گورستان زناشويي» استفاده ميكند و اين نمايانگر ديدگاه تلخ او نسبت به وابستگي و تعلق ملكي و روحي داشتن است. زناشويي گورستاني است كه عشق را در خود فرو ميخورد. همواره عشق بعد از ازدواج از بين ميرود و دو طرف يكديگر را تحمل ميكنند. اين تحمل تا لحظه جدايي ادامه دارد. تعلق باعث ايجاد ساديسم و مازوخيسم ميشود. دقت كنيد در جايي كه هنوز ارتباط ميمي و اسكار سياه نشده است. آنها سكسهاي خشن انجام ميدهند، خود را شبيه خوك ميكنند و چون بچهها ادا در ميآورند. اين اولين نشانه بيماري رواني در اثر اعتياد به تعلق است. نايجل و همسرش از سوي ديگر زن و شوهري معتدل هستند. پولانسكي آنها را وارد فيلم كرده تا ضرب شست خود را به شعارهاي چون وفاداري، صداقت و پاكدامني نشان بدهد. نايجل درستكار فريب ميخورد، به خيال يك سكس دلپذير وارد كابين اسكار ميشود و تنها چيزي كه برايش باقي ميماند تخليه شخصيتي است. در اين سكانس حتي بيننده دلش ميخواهد نايجل آب شود و چنين تحقيري را تحمل نكند. در اين فيلم خرد شدن انسانيت و تحقير در منتهاي اوج به نمايش در آمده است. اين بار كشتي جاي آپارتمان را گرفته است. دريا نماد زندگي است. اما در اين فيلم نكته عجيب ديگري وجود دارد. حضور مرد هندي و دخترش به شكلي بيتاثير و حتي به نظر زائد در كنار آدمهاي اصلي فيلم. پولانسكي با اين كار تنها ارادت خود را به انديشه والاي شرقي و جايگاه منيف عشق و احساس در فرهنگ شرق (هند به عنوان نماينده اي از شرق) بيان ميكند. او ميپندارد در اين فرهنگ كه عاري از مدرنيسم و تمدن بحرانزاي غرب است عشق سراسر ارزش و غريزه لبالب منفور است. در سكانسي ديگر مهر تاييدي بر اين بحث وجود دارد؛ اسكار مشغول تماشاي فيلم «روزي روزگاري در امريكا» است و امريكا نماينده غرب در نظر گرفته شده است. در اين فيلم بحران و بنبست به تصوير كشيده شده است، چيزي كه هراس و دغدغه اوليه و بسترساز اكسپرسيونيستهاي اوايل قرن بيستم بود. آنها نهيب ميدادند كه انسان مادر تمدن و تمدن خونخوار انسان است. http://www.vangelismovements.com/BitterMoonStill04B.jpgماه تلخ فيلمي آموزنده نيست. پيام خاصي هم ندارد. تنها مكاشفه است، تعمق در رابطههاي عجيب انساني و عريان كردن فعل و انفعالهاي بشري. در اين فيلم بشر مست رذالت و در قعر حماقت نمايش داده ميشود. بيانيهاي است براي سركوب هنجارهاي اجتماعي. از اجتماع كوچك يعني خانواده گرفته تا اجتماع بزرگ. اين فيلم روايت دردناك تنهايي عشق است و كمتر فيلمي با اين جسارت عشق را در مقابله به غريزه نمايش داده است. آدمهاي فيلمهاي پولانسكي تنها هستند، خوددرگير هستند و كاشانه متعالي خود را تخريب ميكنند. هرچند پيانيست، دزدان دريايي و خونآشامها در اين زمره قرار نميگيرند. ماه تلخ نشاندهنده ويراني زيبايي در گرداب تلخ بياعتنايي است. زيبايي كه تلخ است. ازدواجي كه شيرين است اما اين شيريني طعمي جز تلخي ندارد. ماه تلخ در كارنامه پولانسكي يك شاهكار كمنظير است. درباره رومن پولانسكي: http://i.cnn.net/cnn/2003/LAW/02/11/...y.polanski.jpgپولانسكي در 18 اوت 1933 در پاريس متولد شد. پدرش روس و مادرش لهستاني-يهودي بود. وقتي سه ساله بود با خانوادهاش به لهستان رفتند و در كراكو (منطقه يهودينشين) اقامت كردند. بيشتر كودكي او در هراس و انزوا و در گتوهاي تحميلي نازيها گذشت و مادرش در اردوگاه اشويتز به استقبال مرگ رفت. رويدادهاي ترسناك دوره كودكياش بر او تاثير زيادي داشت و برخي از اين خاطرات بعدها در فيلم پيانيست نشان داده شدند. پولانسكي به طراحي، نقاشي، بازيگري و هنرهاي تجسمي علاقمند بود و در سال 1954 وارد مدرسه ايالتي لودز شد و 5 سال به آموزش سينما و عكاسي پرداخت. او در لودز چند فيلم كوتاه ساخت و براي ديگران نيز بازي كرد. مهمترين فيلم كوتاه او در اين دوره «دو مرد و يك گنجه» بود كه پولانسكي را بر سر زبانها انداخت و استعدادش كشف شد. او اولين فيلم بلندش را با نام «چاقو در آب» در سال 1962 ساخت. اين تنها فيلمي از او بود كه در لهستان فيلمبرداري شد. اين فيلم نامزد اسكار بهترين فيلم خارجي سال 1963 نيز شد. او بعد از اين به انگلستان رفت و فيلم «تنفر» را در سال 1965 كارگرداني كرد. اين فيلم بسيار روانشناسانه و اكسپرسيونيستي بود. او در سال 1968 با شارون تيت بازيگر ازدواج دومش را انجام داد. در سال 1968 پولانسكي به امريكا رفت و فيلم «بچه رزماري» دومين فيلم از تريلوژي آپارتمان را ساخت. اين فيلم نيز براي او اعتبار و شهرت بيشتري به ارمغان آورد. در سال 1969 شارون تيت حامله به طرز فجيعي در منزل تكهتكه شد. در زمان حادثه پولانسكي براي يك فيلم به انگلستان رفته بود. او در سال 1971 به اروپا رفت و فيلم «مكبث» را كارگرداني كرد. در سال 1973 فيلم «چي؟» را در ايتاليا جلوي دوربين برد. او فيلم سياه «مستاجر» را در سال 1976 در پاريس كارگرداني كرد. اين فيلم آخرين فيلم از تريلوژي آپارتمان بود. در 1974 دوباره به هاليوود برگشت و شاهكار نوآر خود يعني «محله چينيها» را با همكاري رابرت تاون نويسنده و جك نيكلسون بازيگر خلق كرد. در 1979 فيلم «تس» را ساخت كه برنده سه جايزه اسكار شد. در سال 1986 فيلم ضعيف «دزدان دريايي» را ساخت و در 1988 با فيلم «ديوانهوار» با بازي هرسون فورد و «ماه تلخ» در سال 1994 به اوج برگشت. در سال 2002 فيلم غيرمتعارف با كارنامهاش يعني «پيانيست» را ساخت كه كمتر رد پاي پولانسكي را در خود داشت و باعث آشتي منتقدين و جامعه امريكا با او شد. در سال 2004 نيز رمان كلاسيك اليور توئيست را به فيلم برگرداند. معروفترين فيلمي كه او به عنوان بازيگر در آن ظاهر شد «تشريفات ساده» در سال 1995 كار سوررئال جوزپه تورناتوره بود. (منبع مجله سينما و ادبيات شماره دهم) آشنايي با مكتب هنري اكسپرسيونيسم: اكسپرسيون (Expression) در لغت به معناي «بيان، عبارت، حالت و چهره» است و اكسپرسيونيسم دراصطلاح به مكتبي اطلاق ميشود كه در هنرهاي مجسمه سازي، نقاشي ، ادبيات و … روشي را به كار ميگيرد تا حالات، طرزتفكر و احساسات دروني هنرمند و خالق اثر را بيان كند. اكسپرسيونيسم زباني براي بيان افكار، احساسات دروني، غرايز انساني و زباني تند براي برخورد با قوانين و اصول موجود در قالبهاي هنري است و اكسپرسيونيستها با طغيان انديشه، قدرت كلمات ونيروي هنر كه همراه با سركشي و نافرماني از اصول سنتي است اثر خود را ارائه ميدهند. • عقايد اكسپرسيونيستها: 1)نفي جامعه سرمايهداري و مدرنيته: اكسپرسيونيستها ميخواهند جامعه سرمايهداري و زندگيهاي پرتجمل، منظم و حساب شده بورژوازي را از بين ببرند و كلاً با زندگي مدرنيته، از خودبيگانگي و اختلاف طبقاتي درجامعه مخالف هستند. 2)نفي قالبهاي سنتي: اين مكتب، سنت، نظم، قوانين و قراردادهاي موجود در قالبهاي هنري گذشته را نفي ميكند. درواقع اكسپرسيونيستها به دنبال از بين بردن ارزشهاي پيشين و به وجود آوردن ارزشهاي جديد هستند و دراين امر گاهي نيز زياده روي و افراط ميكنند. 3)تغيير وضعيت موجود: اكسپرسيونيستها نگاهي نو به زندگي دارند كه با نوعي عصيان و طغيان همراه است. آنان خود را از يك طرف تحت فشار زندگي درحال پيشرفت و مدرن شهري ميبينند واز طرف ديگر تحت فشار نوعي احساس خطر پيش از وقوع حادثه هستند و همين احساس خطر و اضطراب دروني، آنان را به فكر تغيير وضعيت موجود مياندازد. 4)هنر انتزاعي: اكسپرسيونيسم دوران هنر آبستره است. پيروان اين مكتب، تقليد و پيروي از طبيعت را در ادبيات و هنر اكسپرسيونيست جايز نميدانند (نقطه مقابل با ناتوراليسم و امپرسيونيسم). چون به عقيده آنان تقليد مستقيم از طبيعت به دليل اينكه مانع خلاقيت هنرمند ميشود، ديگر جايي در هنر مدرن ندارد. بلكــــــــه هنر در دنياي جديـــــد بيشتر با انتزاع (Abstration) خلق ميشود و به اين وسيله هنرمند، فريادهاي دروني، اسرار، دلتنگيها، رنج ها، فشارهاي ناشي از اين دنياي مدرن را در هنرخود بيان مي كند. • قالبهاي ادبي وهنري: 1)نقاشي: اكسپرسيونيستها در وهله اول افكار و عقايد خود را در قالب نقاشي به تصوير ميكشند. نقاش سبك اكسپرسيونيسم با الهام و تأثيري كه از طبيعت ميگيرد، انگيزه و احساسي دروني در او برانگيخته ميشود كه آن را بطور غيرمستقيم دراثر خود منتقل ميكند. برخلاف امپرسيونيستها كه بطور مستقيم از طبيعت الهام ميگيرند. 2)شعر: اشعار اكسپرسيونيستها «بيان واقعيت» و «تصويرسازي» است و هدف آنان از ايجاد اين تصوير در ذهن خواننده اين است كه ميخواهند از واقعيت براي خواننده دنياي رؤيايي بسازند. آنان دراين زمينه از ترجمه اشعار رمبو و بودلر فرانسوي نيز بسيار بهره بردهاند. 3)تئاتر: بعد از نقاشي و شعر، اكسپرسيونيستها قالب تئاتر را براي ارائه كارها و تفكرات خود ترجيح ميدهند. درواقع تئاتر اكسپرسيونيستي پاياني براي تئاتر روانشناختي و طبيعتگرا يا ناتوراليستي است. نمايشنامه نويسان اين سبك به مسائل روز جامعه مانند جنگ، خشونت، انقلاب و مشكلات نسل جديد ميپردازند. آنان ميخواهند تماشاگر را باديدي كه از دنيا و جامعه خود دارند آشنا كنند. اغلب اين نمايشنامهنويسان تحت تأثير كارهـــــــــاي اوگوست استريندبرگ (August Strindberg) هستند. اين نويسنده سوئدي اولين نمايشنامه هاي سبك اكسپرسيونيستي را ارائه داده است. رمان، موسيقي، سينما، معماري، هنرهاي تزييني و تبليغاتي از ديگر قالبهايي است كه هنرمند اكسپرسيونيسم از طريق آنها، مخاطبان را با تفكر، عقايد و احساسات خود آشنا ميكند. • موضوع و مضمون آثار اكسپرسيونيستي: مرگ و پايان زندگي، بي هدفي و پوچي دنيا، بروز احساسات دروني، بيان عقايد مذهبي و اخلاقي ازجمله مضامين اشعار اكسپرسيونيستها است. تغيير وضعيت، بازگشت، شورش و انقلاب از اصطلاحهاي رايج درآثار نويسندگان وشعراي اين مكتب است كه طرح اين موضوعها اغلب با شدت بيان، صحنهپردازيهاي خيالي و بازگوكردن واقعيتهاي ذهني نويسنده همراه باكمي افراط بيان ميشود. اكسپرسيونيستها معمولاً صحنه هاي دلخراش و حوادث زندگي را به تصوير ميكشند و در آثار خود عذاب، دلزدگي و بحران زندگي و تمدن مدرن را بيان ميكنند. (منبع (iraninstitute.net |
فیلم خیلی خوبی بود
خیلی چیزا بهم گفت ولی دم تا فیلم از پولانسکی دیدم و هنوز اونجور که آوازه اش در رفته با فیلماش حال کردم چند وقت قبل وقتی بچه رزمری شو دیدم روز قبلش دنبلاه رو استاد برتولوچی رو دیده بودم به نظرم دنباله رو خیلی خیلی فیلم بهتری اومد کلا فیلماش خوب بودن ولی نه در حدی که انتظار داشتم |
اکنون ساعت 02:15 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)