پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   فرهنگ و تاریخ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=121)
-   -   داستانی واقعی و جالب از مرگ و عالم برزخ (http://p30city.net/showthread.php?t=18076)

amir ahmadi 12-16-2009 02:05 AM

داستانی واقعی و جالب از مرگ و عالم برزخ
 
جوانی به نام محمد شوشتری که پدر و مادرش در تهران زندگی می کنند ودر یک حادثه اتومبیلرانی از دنیا رفته است جریان عجیب زندگی عالم بعد از مرگ خود را برای یکی از دوستانش در مدت ده شب هر شبی چند دقیقه که اوائل در خواب و بعد در بین خواب و بیداری و سپس در بیداری بوده تعریف می کند که تمام مطالبش از طرفی با اخرین نظرات علمای علم روح و از طرف دیگر با احادیث اسلامی کاملا تطبیق دارد.

amir ahmadi 12-16-2009 02:10 AM

دوستش که از مردان معروف علم و دانش است می گفت :همان روزی که او تصادف کرده بود و من نمی دانستم که او مرده است شبش وی را در خواب دیدم که با عجله به طرف من می اید و با خوشحالی کانل می گوید:من مرده ام و می خواهم جریانات بعد از مرگم را هر شب چند دقیقه برای تو بگویم .تو حاضری به انها گوش دهی ؟برایت خیلی اموزنده است.من گفتم بسیار خوب شروع کن:

amir ahmadi 12-16-2009 02:13 AM

او گفت:این طور که نمی شود .بیا با هم به ویلایی که همین امروز تحویل من دادند برویم و انجا روی مبل بنشینیم و تکیه بدهیم و میوه و اجیل بخوریم و ان وقت من با خیال راحت برای تو جریانات بعد از مرگم را نقل کنم.

amir ahmadi 12-16-2009 02:20 AM

من گفتم: برویم و با این جمله دو نفری راه افتادیم و به در باغ بزرگی رسیدیم در باغ از طلا و نقره و جواهرات ساخته شده بود .او با اشاره و اراده ای بدون انکه دستش دراز کند در باغ را باز کرد و ما دو نفری وارد باغ شدیم و مستقیما به طرف قصری که در وسط باغ بود رفتیم .حالا این باغ چه خصوصیاتی داشت بماند زیرا در ضمن مطالبی که برای من نقل می کند خصوصیات باغ هم تا حدی خواهم گفت.

amir ahmadi 12-16-2009 02:27 AM

این قصر اتاقهای زیادی داشت ولی در وسط این اطاقها تالار بزرگی وجود داشت که صدها مبل مخملی نرم در اطرافش گذاشته بودند .من و او در گوشه ای از این تالار پهلوی یکدیگر نشستیم .او حس کرده بود که من مبهوت این باغ و این قصر شده ام و ممکن است به سخنانش گوش ندهم .لذا به من گفت:اگر می توانی شش دانگ حوایت را به من بدهی قضیه ام را شروع کنم .گفتم:بسیار خوب این کار را می کنم.لذا با دقت مطالب او را گوش دادم و به ذهنم سپردم و وقتی بیدار شدم فورا انها را نوشتم و اینک تحویل شما می دهم.

amir ahmadi 12-16-2009 02:45 AM

لحظه مرگ و ملاقات با ملک الموت
 
او گفت اولا به شما بگویم که راحت ترین مرگها برای کسی که دلبستگی به دنیا ندارد و نزکیه نفس کرده است مرگ دفعی و ناگهانی است زیرا من وقتی تصادف کردم اصلا متوجه نشدم که مرده امفقط وقتی چشمم به بدنم افتاد که فرمان ماشین به سینه جسدم فشار اورده بود و قلب مرا له کرده بود متوجه شدم که مرده ام .در این بین که نمی دانم همان لحظه ای بودکه تصادف کردم یا بعد از تصادف دیدم جوان خوش قیافه ای دست مرا گرفته و به طرفی می برد .به او سلام کردم او با تبسم جواب خوبی داد و گفت :نترس من به تو از هر کسی مهربان ترم زیرا تو دوست دوستان ارباب من هستی .گفتم:دوستان و ارباب شما چه کسانی هستند ؟گفت:من خدمتگذار خاندان پیامبر اسلامم و دوستان من هم همانها هستند من امده ام شما را به خدمت انها ببرم انها به من گفته اند شما می ایید و من به استقبال شما امده ام .گفتم:اسم شما چیست؟ان جوان گفت اسم من ملک الموت است.من به او گفتم :در دنیا شما طور دیگری معرفی کرده اند اهل منبر می گفتند :شما با مردم خیلی با خشونت و تندی رفتار می کنید ولی من حالا از شما این همه مهربانی و محبت می بینم.

amir ahmadi 12-16-2009 03:01 AM

حضرت ملک الموت با چشمهای زیبا و درشت و پلکهای بلند و صورت نورانی و بسیار وجیه نگاه محبت امیزی به من کردد با حیای عجیبی فرمود :راست می گویید بعضی از ما گاهی مجبوریم که با دشمنان شما شیعیان و کسانی که خیلی دنیا پرستند قدری خشونت کنیم انها ان را می گویند و الا خدای تعالی در من و گروهی که من انها در انها هستم به هیچ وجه غضب بیجا و سبعیت که از صفات حیوانی است قرار نداده بلکه هم مثل حضرت جبراییل افتخار خدمت گذاری اهل بیت عصمت و طهارت ع را داریم و مطیع انها هستیم انها هر فرصت خوبی که داشته باشند ما هم صفت متصف باشیم و انها دارای خلق عظیم و مهربانی کاملی هستند.

amir ahmadi 12-16-2009 03:12 AM

سئوال و جواب قبر و تشرف به خدمت اهل بیت
 
ملاقات دوم:چند شب بعد او را در حالت خلسه یعنی بین خواب و بیداری دیدم که ادامه قضیه اش را اینگونه نقل کرد:بالاخره ان جوان خوش قیافهبا همان مهربانی و محبت فوق العاده مرا به خدمت خاندان عصمت و طهارت ع برد و در بین راه دو نفر جوان خوش قیافه که مثل خودش بودند و من همانجا فهمیدم انها حضرات نکیر و منکر یا بشیر و مبشرند .چند سئوال کوتاه از من کردند و بعد به من اجازه عبور دادند .در اینجا من از حضرت ملک الموت پرسیدم :پس سئوال قبر چه می شود؟ایشان گفتند:چون جسد تو له شده همینجا که روی قبر تو است از روحت سئوال شد و سئوال قبر تو همین است.گفتم:قبر من کجاست ؟گفت همین جا و اشاره به زمین کرد.

amir ahmadi 12-16-2009 03:20 AM

من نگاه کردم دیدم بدن من زیر خاکها کرده اند و من کنار بدن له شده ام در راه عبور به خدمت خاندان عصمت ع قرار گرفته ام. خواستم مقداری متاثر و محزون بشوم حضرت ملک الموت فرمودند :بیا برویم معطل اینها نشو انچه را که امروز خواهی دید سبب می شود که همه چیز را فراموش کنی . و با یک چشم بر هم زدن مرا به محضر مبارک رسول الله ص و فاطمه زهرا و ائمه اطهار رساند و خودش با من وداع کرد و رفت .من به محضر انها مشرف شدم......

amir ahmadi 12-16-2009 03:57 AM

ملاقات سوم
 
چند شب بعد در حالتی که نمی دانم خواب بودم یا بیدار روح ایشان را دوباره دیدم که اینگونه ادامه داد:من از وقتی که به خدمت حضرات معصدمین ع مشرف شده ام با انکه هیچ لیاقت محضر انها را ندارم در عین حال مایل نیستم لحظه ای از خدمتشان دور شوم اما در همان لحظات اول متوجه شدم که روح من از نظر بعضی از کمالات ناقص است و هنوز بعضی از صفات رذیله در من هست که نباید به خود اجازه بدهم با داشت ان صفات زیاد در میان انها باشم حال من عینا مثل کسی بود که با لباس چرکین و دست و صورت کثیف و الوده به مجلس بزرگان وارد شود و بخواهد با انها مجالست نماید .اما به مجرد انکه در خود احساس شرمندگی کردم یکی از اولیای خدا که نباید اسمش را نقل کنم نظافت و تزکیه روح مرا به عهده گرفت و از امروز من مثل شاگردی که به مدرسه می رود مشغول تحصیل کمالات روحی شده ام و بنا شد که من اول حودم از بعضی صفات رذیله با راهنمایی ان ولی خدا پاک کنم و سپس معارفم را تکمیل نمایم.


اکنون ساعت 09:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)