پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مولانا : خاموش پرگفتار ، اشعار مولانا ، اشعار حضرت مولوی (http://p30city.net/showthread.php?t=1679)

kalantar48 06-14-2008 08:48 AM

اين بار من يكبارگی در عاشقی پيچيده ام
اين بار من يكبارگی از عافيت ببريده ام

دل را ز خود بركنده ام با چيز ديگر زنده ام
عقل و دل و انديشه را از بيخ و بن سوزيده ام

ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام

ديوانه كوكب ريخته از شور من بگريخته
من با اجل آميخته در نيستی پريده ام

امروز عقل من ز من يكبارگی بيزار شد
خواهد كه ترساند مرا پنداشت من ناديده ام

من خود كجا ترسم ازو شكلی بكردم بهر او
من گيج كی باشم ولی قاصد چنين گيجيده ام

از كاسهء استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارويان بسی من كاسه ها ليسيده ام

من از برای مصلحت در حبس دنيا مانده ام
حبس از كجا من از كجا مال كه را دزديده ام

در حبس تن غرقم به خون وز اشك چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاك می ماليده ام

مانند طفلی در شكم من پرورش دارم ز خون
يكبار زايد آدمی من بارها زاييده ام

چندانك خواهی در نگر در من كه نشناسی مرا
زيرا از آن كم ديده ای من صد صفت گرديده ام

در ديدۀ من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زيرا برون از ديده ها منزلگهی بگزيده ام

تو مست مست سرخوشی من مست بی سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی دهان خنديده ام

من طرفه مرغم كز چمن با اشتهای خويشتن
بی دام و بی گيرنده ای اندر قفس خيزيده ام

زيرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای يوسفان در چاه آراميده ام

در زخم او زاری مكن دعوی بيماری مكن
صد جان شيرين داده ام تا اين بلا بخريده ام

چون كرم پيله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز كرم پيله هم كاندر قبا پوسيده ام

پوسيده ای در گور تن رو پيش اسرافيل من
كز بهر من در صور دم كز گور تن ريزيده ام

نی نی چو باز ممتحن بر دوز چشم از خويشتن
مانند طاووسی نكو من ديبها پوشيده ام

پيش طبيبش سر بنه يعنی مرا ترياق ده
زيرا درين دام نزه من زهرها نوشيده ام

تو پيش حلوايی جان شيرين و شيرين جان شوی
زيرا من از حلوای جان چون نيشكر باليده ام

عين ترا حلوا كند به زانك صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنيده ام

خاموش كن كاندر سخن حلوا بيفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زانسان كه من بوييده ام

هر غوره ای نالان شده كای شمس تبريزی بيا
كز خامی و بی لذتی در خويشتن چغريده ام

kalantar48 06-14-2008 08:58 AM

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی‌صحبت جانانه

هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی
و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه

تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه

ای لولی بربط زن تو مست تری یا من
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه

گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه

من بی‌دل و دستارم در خانهء خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه

در حلقهء لنگانی می‌باید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجهء علیانه

سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی
برخاست فغان آخر از استن حنانه

شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی
اکنون که درافکندی صد فتنهء فتانه


VAHID 07-20-2008 02:25 PM

بی تو بسر نمی شود
 
بی همگان بسر شود
بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم
جای دگر نمی شود

دیده عقل مست تو
چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو
بی تو بسر نمی شود


جان ز تو نوش می کند
دل ز تو جوش می کند
عقل خروش می کند
بی تو بسر نمی شود


جاه و جلال من توئی
ملکت و مال من توئی
آب زلال من توئی
بی تو بسر نمی شود


گاه سوی وفا روی
گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی
بی تو بسر نمی شود

بی تو اگر بسر شدی
زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی
بی تو بسر نمی شود

خواب مرا ببسته ای
نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای
بی تو بسر نمی شود

ساقي 05-21-2009 05:52 PM


ساقیا شد عقل‌ها هم خانه دیوانگی
کرده مالامال خون پیمانه دیوانگی
صد هزاران خانه هستی به آتش درزده
تشنگان مرد و زن مردانه دیوانگی
ما دوسر چون شانه‌ایم ایرا همی‌زیبد به عشق
در سر زنجیر زلفش شانه دیوانگی
در چنین شمعی نمی‌بینی که از سلطان عشق
دم به دم در می‌رسد پروانه دیوانگی
پنبه در گوشند جان و دل ز افسانه دو کون
تا شنیدند از خرد افسانه دیوانگی
کفش‌های آهنین جان پاره کرد اندر رهش
چون در او آتش بزد جانانه دیوانگی
عقل آمد با کلید آتشین آن جا ولیک
جز کلید او نبد دندانه دیوانگی
چونک عقل از شمس تبریزی به حیرت درفتاد
تا شده یاران و ما دیوانه دیوانگی

ساقي 07-03-2009 02:46 PM

تلخی نکند شیرین ذقنم
خالی نکند از می دهنم

عریان کندم هر صبحدمی
گوید که بیا من جامه کنم

در خانه جهد مهلت ندهد
او بس نکند پس من چه کنم

از ساغر او گیج است سرم
از دیدن او جان است تنم

تنگ است بر او هر هفت فلک
چون می رود او در پیرهنم

از شیره او من شیردلم
در عربده‌اش شیرین سخنم

می گفت که تو در چنگ منی
من ساختمت چونت نزنم

من چنگ توام بر هر رگ من
تو زخمه زنی من تن تننم

حاصل تو ز من دل برنکنی
دل نیست مرا من خود چه کنم


مولوی- دیوان شمس

nae 07-03-2009 02:56 PM

مستانه شد حديثش پيچيده شد زبانش
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
آنكس كه مست گردد خود اين بود نشانش
گه مي فتد ازين سو گه مي فتد از آن سو
من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
چشمش بلاي مستان ما را ازو مترسان
برجه بگير زلفش دركش درين ميانش
اي عشق الله الله سرمست شد شهنشه
جان بر سرش فشانم پر زر كنم دهانش
انديشه اي كه آيد در دل ز يار گويد
وان شيوه هاش يا رب تا با كيست آنش
آن روي گلستانش وان بلبل بيانش
بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
اين صورتش بهانه ست او نور آسمانست
پس اين جهان مرده زنده ست از آن جهانش
دي را بهار بخشد شب را نهار بخشد

دیوان شمس

ساقي 07-07-2009 06:46 PM

چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم
گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم

چون من خراب و مست را در خانة خود ره دهی‌
پس تو ندانی این‌قدر کین بشکنم‌، آن بشکنم‌


گر پاسبان گوید که «هی‌!» بر وی بریزم جام می‌
دربان اگر دستم کشد، من دست دربان ‌ بشکنم

چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم

خوان کرم گسترده‌ای‌، مهمان خویشم برده‌ای‌
گوشم چرا مالی اگر من گوشة نان بشکنم‌

نی نی‌، منم سرخوان تو، سرخیل مهمانان تو
جامی دو بر مهمان کنم‌، تا شرم مهمان بشکنم‌



..

ساقي 07-31-2009 05:24 PM

ما زبان را ننگريم و قال را
ما درون را بنگريم و حال را
ناظر قلبيم اگر خاشع بُوَد
گر چه گفت لفظ ناخاضع رَوَد
زانکه دل جوهر بُوَد، گفتن عَرض
پس طفيل آمد عَرَض ، جوهر غَرَض
ملت عشق از همه دين‌ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود، باک نيست
عشق در دريای غم، غمناک نيست


...
..
.


آري مذهب عشق بالاتر از همه مذهب هاست...

ساقي 08-01-2009 04:25 PM

دیوان شمس یا دیوان کبیر
 
دلی را کز آسمان ودایره افلاک بزرگتر است
وفراخ تر ولطیف تر وروشن تر
بدان اندیشه ووسوسه چرا باید تنگ داشتن
وعالم خوش را برخود چون زندان،تنگ کردن؟
چگونه روا باشد عالم چون بوستان را برخود چو زندان کردن ؟
همچو کرم پیله ،لعاب اندیشه ووسوسه وخیالات مذموم
برگرد نهاد خود تنیدن ودر میان زندان شدن وخفه شدن
ما آنیم که زندان را برخود بوستان گردانیم .

شمس تبریزی -مقالات شمس ص610

http://ronpenndorf.com/images/rkav.jpg



اگر آدمی از انقباض وتنگ نظری به در آید ونگاه خود را نسبت به دیگران مثبت وزیبا گرداند باب رحمت خداوند براو گشوده می شود ودل وروان وروح او سرشار از زیبای وطراوت می شود چرا که دوست داشتن دیگران ونگرش مثبت به زندگی موجب میشود که روابط انسان ها در مدار مهر ومحبت توسعه یابد در اثر این گشایش وسعه ی صدر ومهربانی زندگی فردی واجتماعی بدون تنش ودر گیری در مسیری روان وآسان جریان می یابد...



..
..
.

ساقي 08-05-2009 04:05 PM

گفتا كه كيست بر در؟ گفتم: كمين غلا‌مت
 
گفتا كه كيست بر در؟ گفتم: كمين غلا‌مت
گفتا: چه كار داري؟ گفتم: مها سلا‌مت
گفتا كه: چند راني؟ گفتم: كه تا بخواني
گفتا كه: چند جوشي؟ گفتم كه: تا قيامت
دعوي عشق كردم سوگندها بخوردم
كز عشق ياوه كردم من ملكت و شهامت
گفتا: براي دعوي قاضي گواه خواهد
گفتم: گواه اشكم زردي رخ علا‌مت
گفتا: گواه جرحست تر دامنست چشمت
گفتم: به فر عدلت عدلند و بي غرامت
گفتا: كه بود همره؟ گفتم خيالت‌اي شه
گفتا: كه خواندت اينجا؟ ‌گفتم كه: بوي جامت
گفتا: چه عزم داري؟ گفتم: وفا و ياري
گفتا: زمن چه خواهي؟ گفتم: كه لطف عامت
گفتا: كجاست خوشتر؟ گفتم: كه قصر قيصر
گفتا: چه ديدي آنجا؟ گفتم: كه صد كرامت
گفتا: چرا خاليست؟ گفتم: ز بيم رهزن
گفتا: كه كيست رهزن؟ گفتم: كه اين ملا‌مت
گفتا: كجاست ايمن؟ گفتم: كه زهد وتقوي
گفتا: كه زهد چه بود؟ گفتم: رو سلا‌مت
گفتا: كجاست ايمن؟ گفتم: به كوي عشقت
گفتا: كه چوني آنجا؟ گفتم: در استقامت
خامش كه گر بگويم من نكته‌هاي او را
از خويشتن بر آيي ني در بود نه بامت



....


اکنون ساعت 06:53 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)