نگاهی دوباره به كتاب شازده كوچولو نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری
آنچه در پی میآید متن تنظیم شده سخنرانی دكتر عباس پژمان (مترجم) در فرهنگسرای پایداری است. این سخنرانی به مناسبت انتشار ترجمه وی از شازده كوچولو در فرهنگسرای پایداری انجام شده است. پژمان در سخنان خود تحلیل كوتاهی از محتوای این اثر جهانی دارد و به این نكته تاكید میكند كه با دلایل فراوانی میتوان اثبات كرد شازده كوچولو آنقدرها هم اثری برای كودكان نیست. اگرچه كودكان و نوجوانان هم میتوانند از خواندن آن لذت ببرند. ... |
آنتوان دو سنت اگزوپری در جنگ جهانی دوم به آمریكا پناهنده شده بود و شازده كوچولو را هم در آنجا نوشت و در همانجا چاپ كرد (در سال ۱۹۴۳). ظاهرا كتاب بلافاصله به انگلیسی هم ترجمه و منتشر شد. اما یكی از بحثهایی كه از همان سال مطرح شد این بود كه آیا این كتاب واقعآ كتاب كودكان است.
البته در اینكه شازده كوچولو كتاب كودكان است شك زیادی نمیشود كرد، چون به هر حال كودكان این كتاب را میخوانند و تحت تاثیر آن قرار میگیرند، اما در این هم نمیشود شك كرد كه بعضی چیزها در این كتاب هست كه واقعا از حد كتابهای كودكان خیلی فراتر میرود. یكی از اینها نمادپردازی كتاب است كه واقعا برای كودكان خیلی سنگین است. نمادپردازی شازده كوچولو چیزی در حد منطقالطیر و این قبیل كتابهاست. مثلا آن دوتا تصویر اول و دوم كتاب، یعنی مار بوآیی كه خودش را به دور حیوانی پیچیده است و بعد هم آن را بلعیده و دارد هضمش میكند، واقعا از حد كتابهای كودكان خیلی فراتر میرود. خود نویسنده هم روی این دوتا تصویر یا نماد خیلی تاكید كرده. من اینها را بهطور مفصل شرح خواهم داد. یكی دیگر از چیزهایی كه در كتاب شازده كوچولو هست و از حد كتابهای كودكان خیلی فراتر میرود طنز كتاب است. سرتاسر كتاب پر از طنزهای كلامی و طنزهای موقعیت است. درك لااقل بعضی از اینها احتیاج به تجربه و ورزیدگی ذهن و آشنایی با شیوههای طنزپردازی و بازیهای مختلف كلامی دارد. مثلا: بعد هم گفت: «پس تو هم از آسمان میآیی؟ اهل كدام سیارهای؟» در همان آن پرتوی به چشمم خورد كه بر راز حضور او تابیده بود، و فورا پرسیدم: «پس تو از یك سیاره دیگر میآیی؟» اما او پاسخم را نداد. چشم دوخته بود به هواپیمای من و به آرامی سرتكان میداد: «معلوم است كه از جای خیلی دوری نیامدهای. با این نمیشود از خیلی دورها آمد...» راوی هم به هر حال بخشی از زندگیاش در آسمان گذشته است. یعنی او هم به نوعی موجود آسمانی است. لذا جمله «با این نمیشود از خیلی دورها آمد...» طنز ظریفی پیدا خواهد كرد كه بعید است كودكان به این طنز هم در این جمله توجه كنند. از طنز كه بگذریم خود سبك كتاب هم واقعا خیلی از حد كتابهای كودكان فراتر رفته است. بعضی از ایهامها و تلمیحها و تلویحها و تصویرهای كلامی كتاب واقعا برای كودكان خیلی سنگین است. همینطور است ایجاز آن. شازده كوچولو بدون شك موجزترین سبك را در میان همه كتابهای كودكان دارد. این ایجاز هم واقعا از حد كتابهای كودكان خیلی فراتر رفته. و مهمتر از همه اینها غمی است كه در كتاب شازده كوچولو هست. كتابهای كودكان را اینقدر غمگین نمینویسند. اما زیبایی خیرهكننده شازده كوچولو واقعا همه اینها را میپوشاند و هر سال هزارها هزار كودك این كتاب را در سراسر دنیا میخوانند و جالب اینكه هیچ چیز در این كتاب نیست كه تصنعی جلوه كند. حتی آن نمادپردازی، حتی آن طنز، حتی آن سبك، حتی آن غم. واقعا همه چیز آن طبیعی جلوه میكند. مخصوصا سبك حرف زدن شازده كوچولو. البته خیلی چیزها هست كه در خیلی از كتابهای دیگر هم كه مخصوص كودكان هستند حالت تصنعی ندارد. اما آنطور كه شخصیت كودك این كتاب حرف میزند شاید طبیعیترین حالت را در بین همه آن كودكانی داشته باشد كه در كتابهای كودكان هستند. واقعیت این است كه هرچند شخصیتهای كودك داستانهای كودكان افكارشان معمولا بچهگانه است، اما طرز حرف زدنشان غالبا از روی زبان بزرگسالان و دستور زبان آنها الگوبرداری شده است. یعنی معمولا با توصیفهای كامل و جملههای كامل حرف میزنند. در حالیكه كودكان به علت اینكه هنوز عقلشان رشد كافی نكرده و خودآگاهشان خیلی ضعیف است توصیفی كه از هر چیز میكنند خیلی ناقص است. مخصوصا كودكانی كه در سن و سال شازده كوچولو هستند. كودكان به طور طبیعی مثل تصویر اول این كتاب حرف میزنند. یعنی مثل تصویر آن مار بوآیی كه خودش را دور حیوانی پیچیده و از آن حیوان فقط یك سر و یك دم دیده میشود و بقیه هیكلش نامرئی یا پنهان شده است. یكی از معناهای این تصویر هم همین است. یعنی نمادی است از سبكی كه فرانسویها به آن میگویند سبك الیپتیك(Elliptique) ، كه ترجمه تحتاللفظی آن میشود سبك دور زننده یا سبكی كه بعضی چیزها را دور میزند یا آنها را میپوشاند و نامرئی میكند؛ البته بدون اینكه خودشان را هم از بین برده باشد. تركیب دور زدن هم كه اخیرا در فارسی رایج شده به همین معنی است. این سبك در واقع معادل همان چیزی است كه در فارسی به آن ایجاز قصر میگوییم (قصر در معنی كوتاه). یعنی اینكه بعضی از اعضای جمله از صورت عادی یا به قول علمای بلاغت و نحویها از صورت مساوات آن حذف میشود، بدون اینكه البته معنایشان هم حذف شود. كمااینكه تصویر دوم هم نماد حالت دوم ایجاز است و به آن میگویند ایجاز حذف. در تصویر دوم، كه مار بوآیی را نشان میدهد كه فیلی را در شكم خود هضم میكند، از فیل هیچ چیز دیده نمِیشود. یعنی صورت ظاهر آن كاملا حذف شده، اما خودش در واقع در آن عكس وجود دارد. بعضی از معنیهای متن واقعا همینطوراند. اما این دوتا تصویر چیزهای دیگری هم میگویند. تصویر اول درواقع نمادی از «متونیمی» هم هست. هروقت كه فقط جزیی از یك چیز به جای كل آن به كار رود این یعنی متونیمی. متونیمی یكی از مكانیزمهای مهم زبان است. اگر قرار بود كه آدم در مورد هر موضوعی همه چیز و همه جزئیات را بگوید حرف زدن واقعا كار خیلی سخت و طاقتفرسایی میشد. فكر و حافظه، و به تبع آنها زبان، طوری شكل میگیرد كه میشود هر چیزی را در جزیی از آن خلاصه كرد. حافظه، مخصوصا حافظه دور، كاملا به همین شكل عمل میكند. البته متونیمی حالتهای دیگر هم دارد. مثلا آوردن علت به جای معلول یا برعكس. ظرف به جای مظروف یا برعكس. اما آنها هم درواقع حالتهای خاصی از همین گفتن جزئی از یك چیز به جای كل آن هستند. مثلا ظرف و مظروف در واقع هر كدامشان جزیی از كلی هستند كه از مجموع آنها تشكیل شده است. فنجان و قهوه داخل آن آنقدرها هم از همدیگر جدا نیستند. قهوه را بدون ظرف نمیشود خورد. همینطور است علت و معلول. علت و معلول آنقدرها هم از همدیگر جدا نیستند و میتوان گفت كه درواقع با همدیگر یك كل را تشكیل میدهند. تصویر دوم هم درواقع نمادی از متافور یا استعاره است. در متونیمی وابستگی و تعلق اساس كار است و در متافور شباهت. راوی در تصویر دوم كتاب درواقع به جای بوآیی كه فیلی را در شكم خود هضم میكند شكل یك كلاه را كشیده است. چون این دو به همدیگر شبیه هستند و میتوانند همدیگر را به ذهن آدم تداعی كنند. ذهن كودك چون هنوز اشیا را خوب نمیشناسد با كوچكترین شباهتی كه بین دو چیز كشف كند آنها را به جای همدیگر میگیرد. به زبان دیگر میشود گفت كه مكانیزم استعاره در ذهن كودك خیلی قوی است. عقل كه رشد میكند این مكانیزم ضعیف میشود. چون كار عقل این است كه اشیا را از هم متمایز كند. با رشد عقل درواقع نه اشیا و امور عالم از همدیگر متمایز میشوند بلكه رازآلودگی و شگفتی خود را هم از دست میدهند. كار هنر و ادبیات در واقع این است كه این مكانیزم را دوباره در ذهن مخاطب فعال و یا فعالتر كنند. حقیقت این است كه متونیمی و متافور درواقع اساس ادبیات و هنر هستند. در هر كدام اینها در واقع دو چیز هست كه به نوعی با هم رابطه دارند. یعنی یا یك نوع وابستگی در بینشان هست یا یك نوع تشابه. كشف این رابطه درواقع با یك نوع شگفتی همراه است و برای ذهن انسان یك نوع حس زیبایی شناسی ایجاد میكند. در علم بلاغت به متونیمی و متافور و حالتهای مختلف آنها تصویر یا ایماژ میگویند. كلا هر چیزی كه در ظاهر چیزی بگوید؛ اما در باطن چیز دیگری باشد، این یعنی ایماژ یا تصویر. مثل همان سر و دمی كه در عكس اول كتاب شازده كوچولو میبینیم. این سر و دم در ظاهر همان سر و دمی بیش نیست؛ اما آنها برای ذهن ما یعنی حیوان كامل. این دوتا تصویر معناهای دیگری هم میدهند كه بعدا به شرح آنها خواهم پرداخت. فانتزی یا سوررئال؟ بحث دیگری هم كه میتوان در مورد شازده كوچولو مطرح كرد بحث فانتزی یا سوررئال بودن آن است. شازده كوچولو واقعا فانتزی است یا سوررئال؟ حقیقت این است كه هرچند شازده كوچولو به علت وجود یك شخصیت غیرزمینی در آن و داشتن فرم داستانی حالت فانتزی دارد اما مایههای زیادی از سوررئالیسم هم در آن هست و شواهدی از علاقه آنتوان دو سنت اگزوپری به آندره برتون و ادای احترام او به رهبر سوررئالیستها در سرتاسر این اثر به چشم میخورد. بنابراین میشود این سؤال را مطرح كرد كه شازده كوچولو فانتزی است یا سوررئال. اما فانتزی با سوررئال چه فرقی دارد؟ درواقع میتوان وقایع دنیای رمان و داستان را به دو گروه تقسیم كرد: وقایع رئالیستی و وقایع فانتزیك. منظور از وقایع رئالیستی آن وقایعی است كه نظیر آنها در عالم واقع هم اتفاق میافتد و فرض واقعی بودن آنها شگفتانگیز نخواهد بود. اما وقایع فانتزیك عكس این است. فرض واقعی بودن وقایع فانتزیك برای ما شگفتانگیز خواهد بود و نظیر آنها در عالم واقع اتفاق نمیافتد. باید توجه داشت كه هر دوی این وقایع ساخته و پرداخته ذهن خودآگاه نویسنده هستند. حتی آنهایی كه براساس بعضی از اتفاقات واقعی شكل گرفته باشند. اما سوررئال چیزی است كه ذهن خودآگاه نویسنده نقشی در ایجاد آن ندارد. مثل آن چیزی كه در خواب دیده میشود. خواب چیزی است كه وقتی شكل میگیرد كه ذهن خودآگاه ما غیرفعال شده است. البته میتوان یك نوع تقسیمبندی هم برای سوررئال قائل شد. یك بخش از سوررئال میتواند وقایع شگفتانگیز زندگی باشد. مثل بعضی از تصادفهای خاص. سوررئالیستها به این تصادفها تصادف هدفمند یا تصادف معنیدار یا تصادف عینی میگفتند. تصادفها ماهیتا نه هدفی دارند نه معنایی. اما بعضی تصادفها هم هستند كه به نظر میرسد آنقدرها هم بیهدف و بیمعنا نیستند. برای مثال، ویكتورهوگو نمایشنامهای دارد به نام «ماریون دولورم». هوگو این نمایشنامه را در اواخر دهه ۱۸۲۰ نوشت و در سال ۱۸۳۲ هم بود كه این نمایشنامه چاپ شد و روی صحنه رفت. هوگو یك سال بعد از این تاریخ، یعنی در سال ۱۸۳۳ با زنی به نام ژولیت دوروئه آشنا شد كه هنرپیشه تقریبا گمنامی بود. این آشنایی به یك رابطه خیلی صمیمانه و زیبایی منجر شد و تا آخر عمر هوگو هم ادامه یافت. هوگو وقتی آن نمایشنامه را مینوشت هیچ آشنایی با ژولیت دوروئه نداشت و حتی اسم او را هم نشنیده بود. اما سرگذشت ماریون دولورم، شخصیت اول نمایشنامه مذكور، شباهت بسیار عجیبی با سرگذشت ژولیت دوروئه داشت. بخش دیگر سوررئال هم هذیانها و توهمات و خوابها هستند. هذیانها و توهمات و خوابها واقعیتهایی هستند كه بدون دخالت خودآگاه و عقل در ذهن شكل میگیرند. همینطور است الهام و شهود شاعرانه و هنری كه ناگهان به ذهن میرسند. یعنی تفكر خودآگاه نقشی در ایجاد آنها ندارد. عوامل مختلفی میتوانند بخش خودآگاه را غیرفعال كرده و مرز بین خودآگاه و ناخودآگاه را از بین ببرند و باعث ایجاد توهم و هذیان و خواب شوند، از قبیل بعضی داروهای روانگردان، بعضی بیماریهای روانی و جسمانی... بخش دیگر سوررئال هم میتواند خود زندگی و همه مظاهر واقعی آن باشد به شرطی كه مثلا با نگاه كودك دیده شود. آن واقعیتی كه كودك میبیند خیلی شگفتانگیز است. برای اشخاص بزرگسال یك پوستگردو همان پوست گردوست، اما كودك واقعا آن را قایق میبیند. برای كودك مرزی بین واقعیت و رویا نیست. چون هنوز خودآگاهش ضعیف است و مرزی بین خودآگاه و ناخودآگاهش ایجاد نشده است. برای همین بود كه سوررئالیستها غالبا برای خلق آثار خودشان متوسل به افیونها و داروهای مختلف میشدند تا مرز خودآگاه و ناخودآگاه را از بین ببرند. البته طرز نوشتن یا گزارش این سوررئال هم مهم است. در گزارش یا نوشتن این سوررئال هم خودآگاه و عقل نباید دخالت كند. یعنی سوررئال هرطور كه به ذهن آمد باید دقیقا به همان شكل گزارش شود. بدون اینكه تغییری در آن داده شود یا هیچ نوع نظم و ترتیب یا سبك یا تكنیك خاصی برآن تحمیل شود. یعنی همان چیزی كه سوررئالیستها به آن میگفتند نگارش خودكار، كه به گفته برتون چیزی مثل شیوه نگارش پروندههای پزشكی است. در پروندههایی كه پزشكان برای بیمارانشان تشكیل میدهند اولا یافتههای معاینات خود و آن چیزهایی را كه خود بیمار میگوید عینا به همان صورت در پرونده ضبط میكنند، بدون اینكه هیچ نوع تغییری در آنها بدهند. علاوه بر این در نوشتن آنها هم هیچ اهمیتی به ظاهر سخن نمیدهند و سخنپردازی و اینجور چیزها نمیكنند و چون نظر خودشان را دخالت نمیدهند طبیعی است كه توصیف هم در این پروندهها خیلی كم است. سوررئالیستها با داستانپردازی و رمان هم سخت مخالف بودند. آندره برتون در مراسم تدفین آناتول فرانس در سخنرانی خود گفت: ما امروز آمدهایم تا ابتذال را دفن كنیم. منظورش از ابتذال همان رمان بود. علت مخالفت سوررئالیستها با رمان این بود كه رمان خردمندانهترین نوع ادبی است. واقعا عقل و خودآگاه نویسنده تغییر زیادی در واقعیتهای زندگی میدهد تا آنها را به صورت واقعیتهای رمان در میآورد. سوررئالیستها فقط داستانهای واقعی و بیوگرافی را قبول داشتند. آندره برتون در بخش اول نادیای خود با صراحت و قاطعیت این موضوع را مطرح میكند. آنجا كه از اویسمانس و كتاب او حرف میزند و اشارهای كه به یكی از شرح حالهای ویكتور هوگو میكند و بحث را به شیوه نوشتن ملاقاتهای خود با نادیا میكشاند و میگوید كه كماكان در خانه شیشهایام ساكن خواهم بود، یعنی هیچ چیزی را پنهان نخواهم كرد و تغییر نخواهم داد، بحث او درباره همین موضوع است. اما آیا شازده كوچولو میتواند سوررئال باشد؟ صحرا و هذیان نویسنده تا آنجا كه معلوم است، نویسنده شازده كوچولو ۶ سال قبل از نوشتن این كتاب هواپیمایش در آسمان صحرا نقص فنی پیدا میكند و مجبور میشود همانجا بر زمین بنشیند. البته او در این واقعه تنها نبود و خلبان دیگری به نام آندره پرهوو هم با او بود. آنها در این واقعه فقط برای یك روز آب به همراه داشتهاند، آن هم در شرایط عادی داخل هواپیما، نه برای شرایط صحرای كبیر. برای همین بوده كه در همان ساعات اولیه فرودشان دچار دزهیدراتاسیون و هذیان میشوند و به كما میروند تا اینكه مردی كه با شتر از آنجا رد میشده تصادفا آنها را میبیند و زود به واحهای میرساندشان و به شیوه آبدرمانی بومی نجاتشان میدهد. آنها ظاهرا قبل از اینكه بیهوش شوند و به كما بروند روباهی را هم در صحرا میبینند. ضمنا میگویند كه كودكی خود آنتوان دوسنت اگزوپری هم چیزی شبیه شازده كوچولو بوده و به علت موهای طلاییاش خورشید شاه صدایش میكردهاند. بنابراین هیچ بعید نیست كه روایت كتاب شازده كوچولو واقعا سوررئالی از همان واقعه صحرا باشد. یعنی در همان حالتی كه نویسنده در صحرا دچار هذیان شده بود اتفاقات این كتاب به صورت هذیان و توهم از ذهنش گذشته است. حقیقت این است كه همه آن چیزهایی هم كه اصول سوررئالیسم محسوب میشود در شازده كوچولو هست، از قبیل تحقیر عقل و همه مظاهر آن، رد اومانیسم غربی، تحقیر همه شغلها، ستایش از داستانهای واقعی، ستایش از سوررئال، ستایش از تصویر و برتر دانستن آن از كلمه، توجه به ایجاز و پرهیز از توصیف، توجه به رازها و شگفتیها، كه همگی از اصول سوررئالیسم محسوب میشوند. علاوه بر این، نگارش آن هم طوری است كه توصیفهای چندانی در متن دیده نمیشود و به جای توصیف از تصویر استفاده شده است. اما همانطور كه گفتم چیزی كه در شازده كوچولو هست و در روایتهای سوررئالیستی تیپیك دیده نمیشود نوعی فرم داستانی است. شازده كوچولو تا حدودی به قصههای پریان شباهت پیدا كرده. و حالا دوباره برمیگردیم به آن دوتا تصویر اول كتاب. راوی از میان درسهایی كه آدمبزرگها مجبورش میكنند تا به جای نقاشی آنها را یاد بگیرد فقط به جغرافیا نظر خوبی دارد: «آدمبزرگها نصیحتم كردند كه كشیدن مارهای بوآی باز یا بسته را كنار بگذارم و به جایش جغرافیا و تاریخ و حساب و دستور یاد بگیرم... واقعا هم جغرافیا خیلی كمكم كرد. با یك نگاه میفهمیدم چین كدام است و آریزونا كدام. و این هروقت كه در وسط شب گم شده باشی، خیلی به دردت میخورد.» یا: شازده كوچولو گفت: «این چه كتابی است به این بزرگی؟ شما در اینجا چه میكنید؟» آقای پیر گفت: «من جغرافیدانم.» «جغرافیدان چی هست؟» «یك دانشمندی كه میداند دریاها و رودها و شهرها و كوهها و صحراها در كجا هستند.» شازده كوچولو گفت: «خیلی جالب است! بالاخره یك كار حسابی هم بود!» جغرافیا، برعكس تاریخ، اتفاقات را عین خود آن اتفاقات گزارش میكند. مخصوصا عكسهای جغرافیایی. درحالیكه حتی دقیقترین گزارشهای تاریخی را هم یك نوع روایت یا رمان تاریخی میدانند، چون ذهن تاریخنویس خیلی در واقعیتها دخل و تصرف میكند. چیزهای شگفتانگیز هم در جغرافیا كم نیست. همان دوتا عكس مار بوآ، یعنی تصویرهای اول و دوم كتاب، درواقع هر كدام یك داستان واقعی در مفهوم سوررئالیستی آن هستند. چون هم واقعه شگفتانگیزی را گزارش میكنند، هم آن واقعه را عین خودش گزارش میكنند. اینكه ماری به طول چند متر خودش را به دور حیوان درشت هیكلی بپیچد و او را بر اثر فشار خود بكشد واقعا شگفتانگیز است. همینطور است خواب ۶ ماهه مار بوآ وقتی كه فیل كاملی را در شكم خود هضم میكند. و بالاخره آخرین معنایی كه تصویر آن مار شروع روایت میتواند داشته باشد. مار نماد آگاهی و مرگ شازده كوچولو درواقع با تصویر مار شروع میشود و با تصویر دیگری از مار هم تمام میشود. تصویرهای مار اول نماد حالتهایی از چیزی هستند كه خودش وسیله آگاهی و معرفت است. یعنی نماد حالتهایی از زبان. مار دوم هم تصویر مرگ است: «فقط درخششی زرد در كنار قوزك پایش و همین.» (ص ۸۸) مار اصلا خودبهخود متونیمی مرگ است. چون گاهی انسان را میكشد. اما سرنوشت كنونی انسان را هم طبق روایتهای مسیحی مار بود كه آغاز كرد. مار بود كه باعث شد تا آدم و حوا از میوه دانش یا معرفت بخورند و به مفهوم گناه و خیر و شر پی ببرند و بعد هم از وجود چیزی به نام عشق آگاه شوند و همینطور چون میرا شدند چیزی به نام مرگ را بشناسند. بعید نیست كه آنتوان دو سنت اگزوپری این معنی را هم برای مار آغاز روایتش در نظر داشته است. مار هم افتتاحكننده سرنوشت و زندگی كنونی بشر بود و هم پایان دهنده آن است. زندگی هر فرد از ابنای بشر هم درواقع با شروع شناخت و آگاهی او از دنیا شروع میشود و با مرگ او پایان مییابد و ضمنا كودكان هم تقریبا در ۶ سالگی است كه معنای واقعی مرگ را كمكم میفهمند. شاید برای همین است كه راوی روایتش را با خاطرهای شروع میكند كه به هر حال خاطره نوعی مرگ هم هست و این خاطره به ۶ سالگی او بر میگردد: «یك بار، در شش سالگیام، تصویر بسیار زیبایی دیدم، كه در كتابی درباره جنگل استوایی و به اسم داستانهای واقعیبود. آن تصویر از مار بوآ بود كه حیوانی را میبلعید. |
شازده كوچولو نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری
اگر من گلی را بشناسم که تو همه ی دنیا تک است و جز رو اخترک خودم هیچ جای دیگر پیدا نمیشه و ممکن است یک روز صبح یک برّه کوچولو، مفت و مسلم، بی این که بفهمد چه کار دارد میکند به یک ضرب، پاک از میان ببردش چی؟ یعنی این هم هیچ اهمیتی ندارد؟ اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که تو کرورها و کرورها ستاره فقط یک دانه ازش هست واسه احساس خوشبختی همین قدر بس است که نگاهی به آن همه ستاره بیندازد و با خودش بگوید: «گل من یک جایی میان آن ستاره هاست»، اما اگر برّه گل را بخورد برایش مثل این است که یکهو تمام آن ستاره ها خاموش بشوند. یعنی این هم هیچ اهمیتی ندارد؟ {پپوله} |
شازده كوچولو نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری
روباه گفت: آدم ها اين حقيقت را فراموش كرده اند اما تو نبايد فراموشش كني. تو تا زنده اي نسبت به آني كه اهلي كرده اي مسئولي.... .... شازده كوچولو{پپوله} |
شازده كوچولو نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری
جز با دل ، هیچی رو چنان که باید نمی شه دید . نهال و گوهر رو چشم سر نمی بینه . شازده کوچولو برای اینکه یادش بمونه تکرار کرد : نهال و گوهر رو چشم سر نمی بینه . - ارزش گل تو ، به قدر عمری که به پاش صرف کردی . شازده کوچولو برای اینکه یادش بمونه تکرار کرد : - به قدر عمری که به پاش صرف کردم . روباه گفت : - انسان ها این حقیقت رو فراموش کردند اما تو نباید فراموش کنی ، تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کردی مسئولی . تو مسئول گلتی . شازده کوچولو برای اینکه یادش بمونه تکرار کرد : - من مسئول گلمم ...:53: |
شازده كوچولو نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری
شازده کوچولو: پادشاه بر چه چیز حکومت میکنند؟ پادشاه با ساده لوحی پاسخ داد: بر همه چیز پادشاه با حرکتی سیاره خود ودیگر سیارات را نشان داد. _ یعنی بر همه اینها؟ قدرت باید بر پایه عقل باشد. اگر به مردم خود دستور بدهی که خود را به دریا بیاندازند انقلاب خواهند کرد. (بی چاره مردمی که خود را به دریا انداختند !!!) حکومت بر سیارات خالی از سکنه بسیار با ارزشتر است از حکومت بر کشوری با مردمی نادان که تن به هر دستوری میدهند... |
شازده كوچولو نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری
شازده کوچولو پرسید: پس آدمها کجا هستند؟ در صحرا آدم احساس تنهایی میکند... مار گفت: با آدمها هم احساس تنهایی میکنی... |
شازده كوچولو نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری
شازده کوچولو گفت: سلام! فروشنده گفت: سلام! این کاسب قرصی میفروخت برای رفع تشنگی. هفتهای یک بار یکی از آن قرصها را میخورند و دیگر تشنه نمیشوند. شازده کوچولو پرسید: تو چرا از این قرصها میفروشی؟ فروشنده گفت: برای صرفهجویی در وقت. کارشناسان حساب کردهاند که با خوردن یکی از این قرصها پنجاه و سه دقیقه وقت در هفته صرفهجویی میشود. ...- خوب، آن پنجاه و سه دقیقه را صرف چه میکنند؟ - صرف هر کاری که بخواهند... شازده کوچولو با خود گفت: "من اگر پنجاهو سه دقیقه وقت زیادی داشتم، خرامان خرامان به سرِ چشمهای میرفتم و آب میخوردم." راستی راستی این آدم بزرگا چه قدر عجیبن؟! |
شازده کوچولو
بار دوم بود که این کتاب میخوندم.... |
شازده کوچولو - آنتوان دو سنت اگزوپری
شازده کوچولو - آنتوان دو سنت اگزوپری |
اکنون ساعت 08:23 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)