پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   حسین پناهی، بزرگ مرد کوچک(زندگینامه و آثار و اشعار و یادگاریهای این هنرمند فقید) (http://p30city.net/showthread.php?t=4095)

k@vir 08-19-2008 05:08 PM


از مجموعه سلام ، خداحافظ


سلام , خداحافظ
چیزی تازه اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل
باز شود این در گم شده بر دیوار....



سکوت
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
واندکی سکوت......

Nur3 07-02-2009 11:42 AM

اشعار حسين پناهي
 


كودكي ها

به خانه مي رفت
با كيف
و با كلاهي كه بر هوا بود
چيزي دزديدي ؟
- مادرش پرسيد -
دعوا كردي باز؟
- پدرش گفت -
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود


Nur3 07-02-2009 12:19 PM


گنجشك

من بانوي تاج دار ِ عشقم را
كه در قصر غصه و سوسن سكنا دارد
شبانه به كوچه هاي سر گردانيم دعوت مي كنم
بانوي عشق من
با تاج سوسنش
پا برهنه و گرسنه
به كوچه هاي سرگرداني من مي آيد.ر
آخرين بار
او را به جايي بردم
تا به وضوح ببيند
اژدهاي هزار چشمي را
كه بر پيچك هزار پيچ شاخك هايش
گنجشكي تنها
گل سرخي را
در آواز پيوسته صدا مي زد

Nur3 07-02-2009 12:21 PM



از شوق به هوا

به ساعت نگاه مي كنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم مي بندم تا مبادا چشمانت را از ياد برده باشم
و طبق عادت كنار پنجره مي روم
سوسوي چند چراغ مهربان
وسايه هاي كشدار شبگردانه خميده
و خاكستري گسترده بر حاشيه ها
و صداي هيجان انگيز چند سگ
و بانگ آسماني چند خروس
از شوق به هوا مي پرم چون كودكي ام
و خوشحال كه هنوز
معماي سبز رودخانه از دور
برايم حل نشده است
آري!از شوق به هوا مي پرم
و خوب مي دانم
سالهاست كه مرده ام


Nur3 07-02-2009 12:22 PM

دلم

آن لحظه
كه دست هاي جوانم
در روشنايي روز
گل باران ِ سلامُ تبريكات ِ دوستان ِ نيمه رفيقم مي گذشت
دلم
سايه اي بود ايستاده در سرما
كه شال كهنه اش را
گره مي زد



Nur3 07-02-2009 12:23 PM

خاطرات

ما چيستيم ؟!
جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
که خاطرات کهکشان هارا
مغشوش ميکند
!

Nur3 07-02-2009 12:24 PM



شب نازي ، من و تاب


مگه يادش که هميشه يادشه
يادمه قبل از سوال
کبوتر با پاي من راه مي رفت
جيرجيرک با گلوي من مي خوند
شاپرک با پر من پر مي زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا مي کرد
سبز بودم درشب رويش گلبرگ پياز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل ياس
گيج مي رفت سرم در تکاپوي سر گيج عقاب
نور بودم در روز
سايه بودم در شب
بيکرانه است دريا
کوچيکه قايق من
هاي ... آهاي
تو کجايي نازي
عشق بي عاشق من
سردمه
مثل يک قايق يخ کرده روي درياچه يخ ، يخ کردم
عين آغاز زمين
نازي : زمين ؟
يک کسي اسممو گفت
تو منو صدا کردي يا جيرجيرک آواز مي خوند
من : جيرجيرک آواز مي خوند
نازي : تشنته ؟ آب مي خواي ؟
من : کاشکي تشنه م بود
نازي : گشنته ؟ نون مي خواي ؟
من : کاشکي گشنه م بود
نازي : په چته دندونت درد مي کنه ؟
من : سردمه
نازي : خب برو زير لحاف
من : صد لحاف هم کمه
نازي : آتيشو الو کنم ؟
من : مي دوني چيه نازي ؟
تو سينه م قلبم داره يخ مي زنه
اون وقتش توي سرم
کوره روشن کردند
سردمه
مثل آغاز حيات گل يخ
نازي : چکنم ؟ ها چه کنم ؟
من : ما چرامي بينيم
ما چرا مي فهميم
ما چرا مي پرسيم
نازي : مگس هم مي بينه
گاو هم ميبينه
من : مي بينه که چي بشه ؟
نازي : که مگس به جاي قند نشينه رو منقار شونه به سر
گاو به جاي گوساله اش کره خر را ليس نزنه
بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه
خيلي هم خوبه که ما ميبينيم
ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه مي شد
اگه ما نمي ديديم از کجا مي فهميديم که سفيد يعني چه ؟
که سياه يعني چي؟
سرمون تاق مي خورد به در ؟
پامون مي گرفت به سنگ
از کجا مي دونستيم بوته اي که زير پامون له مي شه
کلم يا گل سرخ ؟
هندسه تو زندگي کندوي زنبور چشم آدمه
من : درک زيبايي ، درکي زيباست
سبزي سرو فقط يک سين از الباي نهاد بشري
خرمت رنگ گل از رگ گلي گم گشته است
عطر گل خاطره عطر کسي است که نمي دانيم کيست
مي آيد يا رفته است ؟
چشم با ديدن رودونه جاري نمي شه
بازي زلف دل و دست نسيم افسونه
نمي گنجه کهکشون در چمدون حيرت
آدمي حسرت سرگردونه
ناظر هلهله باد و علف
هيجاني ست بشر
در تلاش روشن باله ماهي با آب
بال پرنده با باد
برگ درخت با باران
پيچش نور در آتش
آدمي صندلي سالن مرگ خودشه
چشمهاشو مي بخشه تا بفهمه که دريا آبي است
دلشو مي بخشه تا نگاه ساده آهو را درک بکنه
سردمه
مثل پايان زمين
نازي
نازي : نازي مرد
من : تا کجا من اومدم
چطوري برگردم ؟
چه درازه سايه ام
چه کبود پاهام
من کجا خوابم برد ؟
يه چيزي دستم بود کجا از دستم رفت ؟
من مي خواهم برگردم به کودکي
قول مي دهم که از خونه پامو بيرون نذارم
سايه مو دنبال نکنم
تلخ تلخم
مثل يک خارک سبز
سردمه و مي دونم هيچ زماني ديگه خرما نمي شم
چه غريبم روي اين خوشه سرخ
من مي خوام برگردم به کودکي
نازي : نمي شه
کفش برگشت برامون کوچيکه
من : پابرهنه نمي شه برگردم ؟
نازي : پل برگشت توان وزن ما را نداره برگشتن ممکن نيست
من : براي گذشتن از ناممکن کيو بايد ببينيم
نازي : رويا را
من : رويا را کجا زيارت بکنم ؟
نازي ک در عالم خواب
من : خواب به چشمام نمي آد
نازي : بشمار تا سي بشمار ... يک و دو
من : يک و دو
نازي : سه و چهار

Nur3 07-02-2009 12:25 PM

گفتگويي من و نازي زير چتر


نازي : بيا زير چتر من که بارون خيست نکنه
مي گم که خلي قشنگه که بشر تونسته آتيشو کشف بکنه
و قشنگتر اينه که
يادگرفته گوجه را
تو تابه ها سرخ کنه و بعد بخوره
راسي راسي ؟ يه روزي
اگه گوجه هيچ کجا پيدانشه
اون وقت بشر چکار کنه ؟
من : هيچي نازي
دانشمندا تز مي دن تا تابه ها را بخوريم
وقتي آهنا همه تموم بشه
اون وقت بشر
لباسارو مي کنه و با هلهله
از روي آتيش مي پره
نازي : دوربين لوبيتل مهريه مو
اگه با هم بخوريم
هلهله هاي من وتو
چطوري ثبت مي شه
من : عشق من
آب ها لنز مورب دارند
آدمو واروونه ثبتش مي کنند
ژسمون تو آب برکه تا قيامت مي مونه
نازي : رنگي يا سياه سفيد ؟
من : من سياه و تو سفيد
نازي : آتيش چي ؟ تو آبا خاموش نمي شن آتيشا
من : نمي دونم والله
چتر رو بدش به من
نازي : اون کسي که چتر رو ساخت عاشق بود
من : نه عزيز دل من ، آدم بود



Nur3 07-02-2009 12:26 PM


شب باراني


و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استکان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني
آن ها را
با خداي خويش
چشم در چشم هم نوش کنيم

Nur3 07-02-2009 12:27 PM

كاج ها در بكراند

نيمكت كهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولين بارش زمستاني
از ذهن پاك كرده است
خاطره شعرهايي را كه هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهايي را كه هرگز نخوانده بودي




اکنون ساعت 07:53 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)