سید امیر حسین میر حسینی و اشعارش، اشعار سید محمد حسین میر حسینی
http://www.blogfa.com/photo/m/mirhosseini57.jpg سيد محمد حسين ميرحسيني(امير) تاريخ تولد20/10/57 متولد:شهر مقدس قم آثار منتشر شده:مثنوي اشك.خاتون نيلوفري.قبيله عشق.روضه هاي آسماني.مرثيه عشق.زينب امام رضا.ضامن آهو.ناله هاي حيدري. بي بي ( بي حرم).مه جبين 1و2......
|
بيچاره کسي هست که دلدار ندارد
در شهر غريب است و مدد کار ندارد فرمود به من پير طريقت که عزيزم ديوانه که با عقل و خرد کار ندارد هر کس که شده کلب در خانه عباس اين منسب شاهانه بود عار ندارد ميگويم و از گفته ي خود ترس ندارم ميثم که هراسي زسر دار ندارد گر پا بدهد سجده کنم رو به حريمش عباس علي کعبه دادار ندارد |
سید امیر حسین میر حسینی و اشعارش، اشعار سید محمد حسین میر حسینی
السلام و علیک یا بنت الثارالله |
سید امیر حسین میر حسینی و اشعارش، اشعار سید محمد حسین میر حسینی
آسمان غرق سیاهی شد |
سید امیر حسین میر حسینی و اشعارش، اشعار سید محمد حسین میر حسینی
http://mirhosseini57.blogfa.com/Phot...hosseini57.jpg
غرق در افکار بودم بی قرار از دو چشمم موج می زد انتظار با خودم گفتم عجب دنیا بد است هر که اهل عشق باشد مرتد است چون میسر نیست مارا کام او تا به کی دل خوش کنم با نام او با که حرف خویش را نجوا کنم قبر لیلی را کجا پیدا کنم کاش از قلبم به قبرش راه داشت کاش زهرا هم زیارتگاه داشت زین همه شادی وعشرتها چه سود کاش قبر مادرم مخفی نبود ناگهان ازسوی حق آمد پیام می دهم بر درد هایت التیام قبر زهرا گر چه از دیده گم است بارگاه با شکوهش در قم است ای که گفتی مادرت مظلومه است حضرت زهرا همان معصومه است با خودت هر گاه تنها میشوی خسته ودلتنگ زهرا میشوی قم برو که خانه ی عشق همه است صاحب آن خانه بی بی فاطمه است چون که تو عرض ارادت کرده ای قبر زهرا را زیارت کرده ای خاک او مانند خاک علقمه است هم حسین وهم رضا هم فاطمه است این مکان موعود هر هم عهدی است زائر ثابت در اینجا مهدی است یا حسین:53::53: |
سید امیر حسین میر حسینی و اشعارش، اشعار سید محمد حسین میر حسینی
بیچاره کسی هست که دلدار ندارد
در شهر غریب است و مدد کار ندارد فرمود به من پیر طریقت که عزیزم دیوانه که با عقل و خرد کار ندارد هر کس که شده کلب در خانه عباس این منسب شاهانه بود عار ندارد می گویم و از گفته ی خود ترس ندارم میثم که هراسی زسر دار ندارد گر پا بدهد سجده کنم رو به حریمش عباس علی کعبه دادار ندارد |
سید امیر حسین میر حسینی و اشعارش، اشعار سید محمد حسین میر حسینی
دلم را مست عباس آفریدند به یمن هست عباس آفریدند مرا شاعر به عشق شعر گفتن برای دست عباس آفریدند :53::53::53::53: |
از دو چشم یاس میخوانم بیا شعری از احساس میخوانم بیا نیستم قابل ولی ارباب من روضه عباس میخوانم بیا ******************************* چون ببارد ابر دریا میکند چون بنالد سینه غوغا میکند درکلاس درس عشق وعاشقی عشق را عباس معنا میکند ******************************* تا که پرسیدم ز خالق عشق چیست در جوابم اینچنین گفت و گریست لیلی ومجنون فقط افسانه است عشق بازی کار عباس علیست |
در چه می زنید دری وا نمی شود من گشته ام نگرد که پیدا نمی شود دریا دلم چگونه به یک قطره دل دهم یک قطره آب مانده که دریا نمی شود لیلا یکی درست بگویم خدا یکی هر کس به یک کرشمه که لیلا نمی شود او سیب خواست تو دیگر بگو چرا آدم که خام خواهش حوا نمی شود حق با تو بود گر به دلت مهر ما نبود یوسف که پایبند زلیخا نمی شود من گشته ام تمام جهان را عزیز من هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود |
سید امیر حسین میر حسینی و اشعارش، اشعار سید محمد حسین میر حسینی
نوشتم نامه ای با آه و زاری
برای مه وشی زیبا نگاری بنام آنکه مهرت در دلم ریخت همو که عشق تو با جانم آمیخت سلام ای دلبرم ای نازنینم سلام ای تاج سر ای مه جبینم سلام ای سرو قد ای گلعذارم خبر خواهی اگر از حال زارم ملالی نیست جز درد جدایی کجایی ای گل نازم کجایی؟ نه پنهانی که پیدایت نمایم نه پیدایی تماشایت کنم همه سوزم همه سوزم همه سوز به عشقت ای عزیز عالم افروز دو چشمم بی رخت نوری ندارد دل من طاقت دوری ندارد بیا از دوریت آن روزه دارم که بر الله اکبر گوش دارم دلم دکان عشق و احتیاج است بیا ای مشتری جانم حراج است تو که هفت آسمان را قبله گاهی بهایش را بده نیمه نگاهی غلط گفتم خطا رفتم ببخشا جسورانه نمودم نامه انشا تو آن می کن که بر آن میل داری که در هستی تو صاحب اختیاری کجا با من نگارا کار داری تو شاهی از گدایی عار داری ز دل غم نامه ی خود تا نوشتم ببستم روی آن خوانا نوشتم فرستنده:زمین ظلم و باطل ز شهر آینه از کشور دل خیابان جنون بازار غربت کنار سوز نبش دار غربت پلاک بی کسی از کوچه ی درد غریب و خسته و تنها و شبگرد ولی گیرنده:در صحرای غیبت میان خیمه ی عشق و محبت رسد نامه به دست شاه و مولا عزیز فاطمه مهدی زهرا سحر برد و دلم غرق نوا بود که آن نامه رسان باد صبا بود به دستش بوسه دادم گفتمش زار جواب نامه ام را زود باز آر :41::41::41::41::53::53::53::53: |
سید امیر حسین میر حسینی و اشعارش، اشعار سید محمد حسین میر حسینی
عشق از من و نگاه تو تشکیل میشود
گاهی تمام من به تو تبدیل میشود ای عابر بزرگ که با گامهای تو از انتظار پنجره تجلیل میشود تا کی سکوت وخلوت این کوچه های شهر بر زخمهای حنجره تحمیل میشود آیا دوباره مثل همان سالهای پیش امسال هم بدون تو تحویل میشود بی شک به پاس ناز غزلهای چشم تو بازار وزن وقافیه تعطیل میشود یک سین کم گذاشته ام روی سفره ام این سفره با سلام تو تکمیل میشود :53::53::53::53: |
هفت سین اهورایی بهار
عشق از من و نگاه تو تشکیل میشود گاهی تمام من به تو تبدیل میشود ای عابر بزرگ که با گامهای تو از انتظار پنجره تجلیل میشود تا کی سکوت وخلوت این کوچه های شهر بر زخمهای حنجره تحمیل میشود آیا دوباره مثل همان سالهای پیش امسال هم بدون تو تحویل میشود بی شک به پاس ناز غزلهای چشم تو بازار وزن وقافیه تعطیل میشود یک سین کم گذاشته ام روی سفره ام این سفره با سلام تو تکمیل میشود |
اي مهربان مرد مدينه شرمسارم
چيزي ي ندارم تا به درگاهت بيارم مظلوميت را حق به تقديرت سرشته تاريخ را گشتم نوشته نا نوشته از لطف باران سخايت خيس خيسم جرآت بده تا با قلم چيزي نويسم مي خواهم از چشمت بگويم ياريم ده از لحظه هاي درد و غم دلداريم ده من شاعرم اما چرا قدري نفس نيست صد ها هزاران واژه دارم ليک بس نيست سردار مظلوم مدينه صبر تا کي؟ سيراب گشته دشمن تو ابر تا کي؟ تا کي دو چشم خسته ات از غم ببارد باران رحمت دشمنت رحمي ندارد بايد کدامين چشم را شاهد بيارم از گفتن ظلمي که شد من شرم دارم وقتي که طعنه از زبانش گشت جاري در پيش چشمت نا سزا مي گفت آري با چشم پر غم سر به ديواري نهادي بغضت فرو بردي جوابش را ندادي نه اينکه تو فرزند شير خيبر هستي نه اينکه از نسل رسول اطهر هستي هر چه ميان خاطرات خود دويدم مظلوم تر از تو قسم هرگز نديدم دورو برت پر بود از ياران نامرد يک مشت اهل مال دنياخلق بي درد غم ها درون سينه ي تو جا نمي شد در خانه ات هم همدمي پيدا نمي شد از مردم دورو برت طعنه شنفتي آب دهان انداختن ،چيزي نگفتي سخت است مولا ماجرايت را شنيدن خواندم تو را از منبرت پايين کشيدن قفل دهان خویش را آزاد کردند با ناسزا پیشت ز حیدر یاد کردند لعن پدر گفتند و تو خاموش بودي خون در دلت کردندو تنها گوش بودي وقتي تورا مشغول سوز و ساز ديدند سجاده را از زير پاي تو کشيدند مرد کريم شهر قلبت را شکستند؟ با حيله و نيرنگ دستان تو بستند؟ غصه نخور آقا نگاه آب با توست مانند بابايت گمانم چاه با توست ای سفره دار شهر بد کردند با تو ای در کرامت بحر بد کردند با تو دستان سبزت را کسي حس کرد،هرگز اشک تو را مولا کسي حس کرد هرگز زهر هلاهل بود افطاریت آقا میداد هر دم غصه دلداریت آقا (سید امیر حسین میرحسینی) |
حضرت علی اکبر (ع)
آن سراپا هم پیمبر هم امام آمد از دریای خون سوی خیام از عطش چون شعله ، پیچ وتاب داشت شکوه با بابا ز قحط آب داشت او که می دانست قحط آب بود اشک هم از تشنگی نایاب بود آب اگر می خواست از قلب سپاه بود تا دریا ، بر او ، یک گام راه این سوال آب معنایش چه بود اکبر از باب این تمنایش چه بود آب اینجا یک بهانه بیش نیست آنکه گردد آگه از این راز کیست کوثر او در دهان باب بود آب اگر می خواست عالم آب بود با گلوی تشنه رو در خیمه برد از لب عطشان بابا آب خورد شب فشردش در بغل کای نور عین ای حسین از آن تو ، تو از حسین کام عطشان تو را دریا منم این تو و این اشک دامن دامنم من تو را تقدیم جانان کرده ام آنچه جانان خواسته ، آن کرده ام گر چه چون جان منی در پیکرم نیست جایی تا نشینی در برم تیغ ها لحظه شماری می کنند نیزه داران بیقراری می کنند دوست دارم تا شوی از تیغ تیز پیش چشم اشک ریزم ، ریز ریز بشکنی از سنگ بدر آیینه را هر چه تیغ آید سپر کن سینه را دوست خود از تو پذیرایی کند خواجه ی لولاک سقایی کند هر چه آید بر سرت در این نبرد خوش بود دیگر ز میدان بر نکرد آن خدا آیینه آن احمد جمال تاخت چون حیدر ، به میدان قتال هر چه طعم زخم خنجر می کشید انتظار زخم دیگر می کشید گفت ما را زخم قاتل مرهم است هر چه بارد تیغ بر فرقم کم است نیزه داران سینه ام را بشکنید سنگ ها ، آیینه ام را بشکنید عاقبت گردید آن گل نقش خاک پیش چشم باغبان شد چاک چاک ریخت خون از برگ برگ لاله اش کشت بابا را صدای ناله اش آمد و چون جان در آغوشش گرفت بوسه از لبهای خاموشش گرفت ناله زد کای جان رفته از تنم از فراقت اشک دامن دامنم ای فدای پاره پاره پیکرت ای پدر را کشته با زخم سرت دیده بستی ، یا ز من دل کنده ای دست و پا زن تا ببینم زنده ای جان بابا عمه آمد از حرم زخم فرقت را بپوشان اکبرم خیز از جا ، آبرویم را بخر عمه را از بین نامحرم ببر |
حضرت سجاد (ع)
من آن گلم که به خون خفته باغبان من نه گل نه غنچه مانده به باغ خزان من مرغ بهشت وحیم و از جور روزگار ویرانه های شام شده آشیان من هفتاد داغ دارم و از جور روزگار هجده سر بریده بود سایه بان من زنهای شام خنده به ناموس من زدند این بود احترام من و خاندان من زنجیرها به زخم تن من گریستند دشمن نکرد رحم به اشک روان من شام بلا و تشت طلا و سر حسین گردیده قاتل پدرم میزبان من |
همه عالم یه طرف حسین زهرا یه طرف
هر چه عشق ِ یه طرف ، عشق به مولا یه طرف این کیه هر کی صداش می کنه دیوونه می شه دیگه جایی نمی ره ، گدای این خونه می شه این کیه که اسمش ُ هر کی تو عالم می بره همه ی وجودشو ، مصیبت و غم می بره این کیه ، که عشق اون ، عالم و حیرون می کنه غم کربلاش دل ِ ، فاطمه رو خون می کنه اسم اون حسین و ، جوونی ما به فداش خدا اون روز و بیاره ، که بریم به کربلاش نمی دونم که چرا ، دلم براش پر می زنه هر کی تو روضه بیاد ، به سینه و سر می زنه یکی نیست تو کربلا ، خواهرشو یاری کنه یکی نیست تو قتلگاه ، برا حسین زاری کنه نمی دونم که چرا ، قامت خواهرش خمه هر چی ما گریه کنیم ، برا حسین بازم کمه دیگه چیزی نمی خوام ، حسین زهرا رو می خوام گل و بستان نمی خوام ، خیمه مولا رو می خوام |
حضرت علی اصغر (ع)
در کویر غربت آئینه ها در غروب غرق آه سینه ها در هجوم تیر بغض صد سپاه با دلی خون ، بی کس و پشت وپناه خالی از اسباب رزم لشکری در لباس ساده ی پیغمبری خسته و لب تشنه با جوش و خروش رو به میدان کرد پیر گلفروش روی دستش غنچه ای بی تاب داشت از عدویش انتظار آب داشت غنچه لب بسته اش ، بی رنگ بود با خزان بی حیا در جنگ بود غنچه اش رو بر خموشی می گذاشت تاب این که سر نگهدارد نداشت رو به روی خیل گلچین ایستاد دشمنش را اینچنین آواز داد کربلای من غدیر دیگر است روی دست من علی اصغر است آمدم تا اینکه سیرابش کنم جرعه ای آبش دهم خوابش کنم کودکم از حال رفته بنگرید از برایش جرعه ای آب آورید بس زبان دور دهان گردانده است خرمن هستی من سوزانده است از ترک خورده لبش ، خون جاری است زخم شرم از او به قلبم کاری است ناگهان در خطبه ی آه ِ امام در خروش اهل کوفه اهل شام از کمان حرمله تیری پرید گوش تا گوش علی اصغر درید بر سپیدی گلویش تیر زد وای من انگار با شمشیر زد تا گلوی نازکش از هم گسیخت خون او بر صورت خورشید ریخت |
یا رقیه (س)
گر شود امشب صفایی می کنم واژه هایم را خدایی می کنم ای قلم در دست من امداد کن سینه ام تنگ آمده فریاد کن ای قلم در دست من اعجاز کن سفره ی درد دلم را باز کن یاد بوذر فکر سلمانی مکن گبر شو دیگر مسلمانی مکن این خوارج مهر ذلت می زنند با نماز و روزه گولت می زنند میهمان جهل و ننگت می کنند با سجود و ذکر رنگت می کنند این سیه کاران پی بی دردی اند در پی خونخواری و نامردی اند اینقدر نا پختگی خامی مکن فکر رسوایی و بدنامی مکن اینقدر در سایه ی غفلت مباش زیر بار منت و ذلت مباش شعله شو فریاد شو بیداد شو بال بگشا از قفس آزاد شو اهل سوز و رنج اهل درد باش لااقل یک ساعتی را مرد باش آشکارا شد چو از هم نیک و زشت بعد از این دیگر قلم خود می نوشت بارالها خوان خود را باز کن با عزیزانت مرا دمساز کن با نگاهت بی ریا و ساده کن گردنم زنجیر زن قلاده کن جای خاموشی تو فریادم بده راه و رسم عشق را یادم بده ناگهان پروردگار خوب و زشت روی برگ کاغذین من نوشت دوست داری مست و مجنونت کنم تا ابد بر خویش مدیونت کنم با می یم پر شور و شینت می کنم مست فرزند حسینت می کنم با بلا و غم قرینت می کنم با رقیه هم نشینت می کنم دختر گیتی سلامت می کنم شش دنگم را به نامت می کنم یا رقیه غرق یاست می کنم ای سه ساله التماست می کنم هر کجا رفتم جوابم می کنند یا که با طعنه خرابم می کنند بیش از این مگذار تنهاتر شوم در میان خلق رسواتر شوم چشم مظلومت خرابم کرده است پای مجروحت کبابم کرده است سیدم من عمه پیشم رو مگیر در خیالم دست بر پهلو مگیر هستیم را من فدایت می کنم شانه هایم را عصایت می کنم می شود آیا خدایی ام کنی ؟ یا رقیه کربلایی ام کنی ؟ می روم آنجا ثنایت می کنم پیش بابا من دعایت می کنم |
امام حسین (ع)
به جنون می کشدم آیه ی روحانی عشق ای خوشا عشق و غم عشق و پریشانی عشق پیشه ام چیست کی ام ؟ ، یا ز کجا آمده ام ؟ گوش کن مکتبی ام طفل دبستانی عشق گر خدا خواست دهد جنت و رضوان گویم به دو عالم ندهم سر به گریبانی عشق گر کند یک نظرم حضرت عباس علی می کنم با نگهم کار سلیمانی عشق گر چه من خانه بدوشم به جهان ، باکی نیست نفروشم به خدا بی سرو سامانی عشق گر چه خوانند مرا عاشق و دیوانه ی او روز محشر شودم نوبت سلطانی عشق می زنم تیغ به سر می کُشم آخر خود را تا بگویند شده کشته و قربانی عشق امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم بر سر خوان حسینیم و به مهمانی عشق |
یا امام رضا
قد هزار تا آسمون کبوتراتو دوست دارم وقتی میام به مشهدت سوغاتی گندم میارم وقتی میام به مشهدت داغ دلم تازه می شه دلم میره کرب وبلا غصه بی اندازه می شه تنگ می شه تا دلم برات عکس حرم رو می بینم تو خیالم می یام پیشت کنار گنبد می شینم دنیا بدون مشهدت از خونمون کوچیکتره وانمی شه دلم آقا با صد هزار تا پنجره بسکه به مشهد اومدم جاده ها باهام رفیق شدند چرا نمی رسم به تو ثانیه ها دقیق شدند دلم برای صحن تو نگاه بکن پر می زنه این دفه که من اومدم نگو که وقت رفتنه امید دارم که من بیام دوباره پاکم بکنی تو صحن اسماعیل طلا یه گوشه خاکم بکنی با خاک کفشداری تو آقا چشامو سو میدم با گفتن رضا رضا به خودم آبرو میدم آخ که چی می شه تو بگی خونت و جمع کن و بیا رها بکن زندگی رو بیا به مشهدالرضا کاشکی می گفتی خونه ام یه حجره تو صحن طلاست داد می زنم آی آدما صاحب خونه ام امام رضاست |
میلاد با سعادت حضرت معصومه (س) مبارکباد
غرق در افکار بودم بی قرار از دو چشمم موج می زد انتظار با خودم گفتم عجب دنیا بد است هر که اهل عشق باشد مرتد است چون میسر نیست ما را کام او تا به کی دل خوش کنم با نام او با که حرف خویش را نجوا کنم قبر لیلی را کجا پیدا کنم کاش از قلبم به قبرش راه داشت کاش زهرا هم زیارتگاه داشت زین همه شادی وعشرتها چه سود کاش قبر مادرم مخفی نبود ناگهان ازسوی حق آمد پیام می دهم بر درد هایت التیام قبر زهرا گر چه از دیده گم است بارگاه با شکوهش در قم است ای که گفتی مادرت مظلومه است حضرت زهرا همان معصومه است با خودت هر گاه تنها میشوی خسته ودلتنگ زهرا میشوی قم برو که خانه ی عشق همه است صاحب آن خانه بی بی فاطمه است چون که تو عرض ارادت کرده ای قبر زهرا را زیارت کرده ای خاک او مانند خاک علقمه است هم حسین و هم رضا هم فاطمه است این مکان موعود هر هم عهدی است زائر ثابت در اینجامهدی(عج)است |
خدا گم شده است
تازگي شايعه كردند خدا گم شده است درشب حادثه تسبيح دعا گم شده است فالگيري كه كف غرقه بخونم را ديد گفت احساس در آيين شما گم شده است ابرهامان چه عقيمند وباراني نيست باد در همهمه ي دود هوا گم شده است زخم در حنجره بي هلهله فرياد مزن درخم دره كه پژواك صدا گم شده است دوست دارم كه از اين دايره پرواز كنم كه در اين سختي افكار خدا گم شده است |
قصه ی خرابه
باز باب عشق سویم باز شد بار دیگر مثنوی آغاز شد از قلم شد طاقت و صبر و قرار می نوشتم با قلم بی اختیار باید امشب هر دومان مجنون شویم بهر طفلی واله و مفتون شویم با کلامش جسم و جانم را فسرد فکر من را سوی یک ویرانه برد پرده ها از پیش چشمم زد کنار تا که دیدم ، سخت گشتم دلفکار یک خرابه بود و یک دنیا محن عده ای دلخسته چندین طفل و زن اینطرف یک زن نشسته در نماز آنطرف تر کودکی غرق نیاز چند طفلی بی قرار و بی شکیب گوشه ای یک مرد تنها و غریب مادری در فکر یک گهواره بود آن یکی در فکر مشک پاره بود دختری با سوز شب در جنگ بود جای بالش زیر سرها سنگ بود کودکان دلخسته در سوز و نوا گریه می کردند اما بی صدا باغی از گلها ولی بی باغبان نسترن زخمی اقاقی ناتوان چهره ی گلها یکایک سوخته از غم و رنج و تعب افروخته در میان خیل زنها کودکان بود طفلی خردسال و قد کمان لعل او خشکیده بود از قحط آب دستهایش زخمی از ردّ طناب موقع برخواستن آن بی نوا با اشاره عمه را می زد صدا گونه اش زخمی و پا پر آبله روی جسمش بود جای سلسله گاه با یک دست در حال قنوت گاه در گریه زمانی در سکوت در دل ویرانه طفل سینه چاک با سرانگشت خود بر روی خاک نقش می زد صورت زیبای یار عکس یک بابا به دستش گوشوار زینهمه رنج و محن از تاب رفت بر روی خاک خرابه خواب رفت ناگهان از خواب خوش بیدار شد از غم هجر پدر بیمار شد گفت ای عمه بگو بابا کجاست همدم این دختر تنها کجاست خواب دیدم سر به این ویرانه زد با محبت موی من را شانه زد تاب مهجوری ندارم عمه جان طاقت دوری ندارم عمه جان تا بیاید از سفر باب غریب زیر لب نجوا کنم امن یجیب در همین اثنا پدر از ره رسید با سر آمد ناز دختر را خرید دختر مجروح چشمش باز کرد شکوه از جور فلک آغاز کرد گفت بابا کی بریده حنجرت کاشکی می مرد اینجا دخترت کی شکسته ابروی زیبای تو کی زده با چوب بر لبهای تو گوئیا در راه هتاکی شده از چه رو مویت پدر خاکی شد این جراحتها ز سنگ کین کیست آنقدر زخمی است جا ی شانه نیست ردهّ نیزه بر گلویت مانده است خاک و خون چشم تو را پوشانده است دست هایت کو پدر نازم کند با خوشی و عشق دمسازم کند زد به خود آن قدر تا مجروح شد رفت از جسمش توان بی روح شد طاقت از کف داد بی حرکت نشست ناله ای زد چشم خود آرام بست دخترک خیری از این دنیا ندید گوشه ویرانه در خاک آرمید |
می آید بزرگ آفرینش
باور کن این شهر جای زندگی نیست تا ناخدایانند جای بندگی نیست این تیره دلها از شقایق سربریدند اینها برای آخرت ذلت خریدند دیندارهای شهرمان در خواب رفتند اهل نماز و عشقبازی آب رفتند دیگر کسی اهل دعا اهل صفا نیست دیگر کسی دنبال مردان خدا نیست چشم کسی از ترس داور غرق نم نیست بی دین و دنیا پیشگان در شهر کم نیست هر اهل دل در شهر ما خانه نشین است هر رادمردی با غم و غصه قرین است دیوارهای شهرمان را غم گرفته سجاده ها درخانه هامان نم گرفته دیگر کسی دلتنگ عصر جمعه ها نیست دیگر کسی در فکر و یاد جبهه ها نیست قران شده بازیچه ی یک مشت نامرد اسباب دکان ریای خلق بی درد پیرغریب شهر از ما خسته گشته از نامرادیها دو بالش بسته گشته یک روز اینجا عرصه ی حکم و قصاص است دنیا پر از شمر و یزید و عمر عاص است باید بیاید آنکه مرد آسمانهاست باید بیاید آنکه فوق کهکشانهاست باید بیاید عدل را برپا نماید میزان حق را با خودش معنا نماید وقتی بیاید شهر پر جوش و خروش است صوت کلامش گوییا بانگ سروش است من منتظر تا فصل هم عهدی بیاید با ذوالفقار حیدری مهدی بیاید |
تقدیم به امیرالمومنین
روز محشر وقت پرسیدن زمن رب جلی گفت تو غرق گناهی ؟ گفتمش یا رب بلی گفت پس آتش نمی گیرد چرا جسم و تنت ؟ گفتمش چون حک نمودم روی قلبم یا علی *************** عشق علی از سینه ی من کم شدنی نیست مهرش به زر و مال فراهم شدنی نیست خود را بکشی در ره اثبات ولایت خصم علی و فاطمه آدم شدنی نیست *************** نام علی مرتضی ذکر مدام ماست لعن سه خصم فاطمه در مرام ماست ما را محبت علی و آل او بس است دشمن برو بمیر که حیدر امام ماست |
حضرت فاطمه (س)
شور تب در پیکرم افتاده است شور مستی در سرم افتاده است حرف قلبم را هویدا می کنم با خدای خویش نجوا می کنم بارالها خسته ام از زندگی معصیت هایم شده شرمندگی خوب می دانم که من بد کرده ام راه خوشبختیِ خود سد کرده ام من ذلیلم بیش از این خوارم مکن دوره گرد کوچه بازارم مکن خود نمی دانم کجا رفتم بخواب از چه بیدارم نکردی آفتاب توبه کردم توبه کردم باراله زندگی و عمرِ خود کردم تباه باب لطفت را به رویم باز کن با عزیزانت مرا دمساز کن *** بعد از این نجوا خدای نیک و زشت روی برگ کاغذین من نوشت دوست داری مست و مجنونت کنم تا ابد بر خویش مدیونت کنم دوست داری همره جانان شوی با خدای خویش هم پیمان شوی می دهم با درد هایت خاتمه آشنایت می کنم با فاطمه فاطمه کار خدایی می کند فاطمه مشکل گشایی می کند هستی عالم بود از هست ِ او جنتُّ و دوزخ بُود در دست او ماسوا روزی خورد از خوان او گردش چرخ است با فرمان او *** او کلید قفل های بسته است او امید هر دل بشکسته است من به عشقش مصطفی را ساختم گفت او پس مرتضی را ساختم بهترین غمخوار و یاور دادمش همسری را همچو حیدر دادمش من به عشقش ساختم کوه و دمن من عطا کردم به زهرایم حسن داده ام او را عزیز عالمین برترین مخلوق عالم را حسین فاطمه بر عرض عالم کوکب است مادر و آموزگار زینب است علت ایجاد عالم فاطمه است نقش روی قلب خاتم فاطمه است فاطمه یعنی سرور اهل بیت عزت و فخر و غرور اهل بیت کردگار این جهان زهرایی است او تمام دلخوشی حیدر است او شهيد بین دیوار و در است ای که هستی پر ز عصیان و گناه هر چه می خواهی تو از زهرا بخواه |
کاش ثانی ذره ای احساس داشت
احترام باغبان و یاس داشت کاش زهرا پشت در تنها نبود مادر سادات هم عباس داشت *** این قدر مزن طعنه بر این احساسم من پیرو مردانگی عباسم بیهوده تلاش می کنی ای دشمن من غیرتیم به مادرم حساسم |
محشر من با امام رضا (ع)
گرم شور و عشق مستی عیش وحال غوطه ور در عالم فکر و خیال پرکشیدم از زمین و از زمان یافتم خود در مکانی لامکان چشم تا می دید انسان بود و بس از کسی بالا نمی آمد نفس آدم و حوا و هر چه زاده اند گوییا در این زمین استاده اند هاتفی در گوش من داد این پیام عمر دنیا گشته است اینک تمام روز حشر و محشر عظمی بپاست قاضی این محکمه تنها خداست یک طرف دوزخ بد و یکسو بهشت وقت آگاهی ز حکم سرنوشت هر کسی در دست خود یک نامه داشت نامه را در پیش حاکم می گذاشت بعد از آن باری تعالی می نوشت بنده اش اهل جهنم یا بهشت گشت و نوبت بر من مسکین رسید نامه ام را خواند و اعمالم چو دید با غضب افکند سوی من نگاه گفت چیزی تو نداری جز گناه خوب می دانی که اینجا برزخ است جای تو یک گوشه ای در دوزخ است در حق رب خودت بد کرده ای راه خوشبختی خود سد کرده ای کارخوب و نیک اینجا می خرند گفت تا من را سوی دوزخ برند یک نظر تا به جهنم دوختم از شرار شعله هایش سوختم ناگهان زیبا رخی از ره رسید حال زارم چون بدید آهی کشید تا که آمد دیده ام پر نور شد یک نگاهم کرد آتش دور شد من چه گویم از جمال او دریغ ابروانش چون کمان مژگان چو تیغ چشمهایش چشمه ی آب حیات می برد دل از حیات و از ممات گیسویش مشکین بُد مشک آفرین سرو قد و مهربان ومه جبین دست گل بود و بدن گل چهره گل برده از زیبایی او بهره گل گوئیا حق هر چه قدرت داشته پای خلق این صنم بگذاشته چهره اش پر مهر و چشمش پر عفاف حوریان گرد رخش غرق طواف دست بر سینه به پیشش جبرئیل دور او حلقه زده نوح و خلیل موسی و عیسی پی اش آیینه دار حق کند بر شاهکارش افتخار اوست دریا خلق پیشش چون نم است هر چه گویم از جلال او کم است پیش آمد تا مرا افسرده دید اینچنینم خسته و پژمرده دید اشک در چشمان پر مهرش شکفت رو به حق بنمود با دادار گفت پور موسی با تو صحبت می کند ضامن آهو شفاعت می کند خوب می دانی که من دردی کشم جور این بد کار را من می کشم گر چه او با نامه ی بد آمده چند باری را به مشهد آمده ریزه خوار بزم خوانم بوده است چند روزی میهمانم بوده است آمده صد بار برمن رو زده پیش ایوان طلا زانو زده گنبد و گلدسته ام را دیده است کفشداری مرا بوسیده است گرچه از لطف تو دیگر رانده است در حریم من زیارت خوانده است گر چه صد بار آبرویم برده است آب سقا خانه ام را خورده است مادرش او را به عشقم زاده است به کبوترهام دانه داده است خوب می دانم که خوش کردار نیست لیک دیدم بهر زهرا می گریست تا توانست احترامم کرده است بعد هر مجلس سلامم کرده است من نمی خواهم که تنهاتر شود پیش مخلوق تو رسواتر شود او به عشق من تمام عمر زیست غافل از حالش شدن انصاف نیست بار الها ای خدای نیک و زشت من بدون او نمی خواهم بهشت لطف کن پروردگار جرم بخش بنده بد را به اربابش ببخش پس ندا آمد بهشت از هست ِ توست بخشش و عفو خطا در دست توست تو برای من عزیزی دلبری هان تو صاحب اختیار محشری هر که را خواهی ببر با خود بهشت ای تو جنت آفرین زهرا سرشت گفته بودم از ازل روز نخست اختیار من رضا در دست توست |
کربلا
میخوام برم که ساکن یه خاک با صفا بشم زندگیمو جمع بکنم مقیم کربلا بشم حریم عباس و حسین کعبه عشق و امیده زندگی غیر کربلا دیگه بهم حال نمی ده آدرس من رو بنویس شهر قشنگ عالمین نزدیکی شط فرات کنار بین الحرمین کمی جلوتر که بیای می شه وجودت پرشین کوچه ماه هاشمی محله ی امام حسین پلاک عشق و عاشقی درش رو رنگ غم زده ام برسر درب خونه ام نشونی یک علم زدم از خونه ی من تا حرم یک دو قدم فاصله نیست همسایه ام تو کربلا خونه ی عباس علی است هر وقت می رم توی خونش با مهربونی رام می ده هر جای خونش که بخوام آقا بهم یه جا می ده اگه منو خواستی بیای ببینی وقت صبح گاه نشسته غرق گریه ام یه گوشه ای تو قتلگاه وقتی که ظهر می شه می رم از سمت بین الحرمین نماز جماعت می خونم تو حرم ارباب حسین اینجا حریم خوشگلش پر شور و احساسی ِ همیشه حال شور دارم حال و هواش عباسی ِ آره می مونم کربلا تا از گناه پاکم کنند با صورت کبود شده همین جاها خاکم کنند |
یوسف و زلیخا
بر در چه می زنید دری وا نمی شود من گشته ام نگرد که پیدا نمی شود دریا دلم چگونه به یک قطره دل دهم یک قطره آب مانده که دریا نمی شود لیلا یکی درست بگویم خدا یکی هر کس به یک کرشمه که لیلا نمی شود او سیب خواست تو دیگر بگو چرا آدم که خام خواهش حوا نمی شود حق با تو بود گر به دلت مهر ما نبود یوسف که پایبند زلیخا نمی شود من گشته ام تمام جهان را عزیز من هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود |
بانو ام البنین
من خادمه در خانه ی شاه ولایم جاروکش صحن وسرای مرتضایم من آمدم اینجا نه از بهر عزیزی من آمدم در خانه ی حیدر کنیزی خدمتگذار کودکان مه جبینم من مادر عباسم و ام البنینم در چشم خود بحری ز خون و اشک دارم من خاطری بد از فرات و مشک دارم غم نیست گر عباس را در خون کشیدند یا اینکه از تن دستهایش را بریدند چشمش اگر زخمی است این تاوان عشق است در جنت فردوس او مهمان عشق است تنها غمم این است او آبی نیاورد امید را با رفتنش از خیمه ها برد تا هست این دنیا و تا من زنده هستم از مادر اصغر بسی شرمنده هستم |
میلاد با سعادت منجی عالم بشریت اباصالح المهدی (عج ) مبارکباد |
اللهم عجل لولیک الفرج
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن تبر بدوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی دوباره جنگ نهروان دوباره مکر کوفیان چه حیله ها که ساکن قلوب شد نیامدی برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام دوباره صبح- ظهر- نه غروب شد نیامدی |
قبیله عشق |
سید امیر حسین میر حسینی و اشعارش، اشعار سید محمد حسین میر حسینی
حضرت عباس (ع) |
سید امیر حسین میر حسینی و اشعارش، اشعار سید محمد حسین میر حسینی
حضرت عباس (ع) |
کربلا
اینجا نه دیر و ، نه کلیسا ، نه کنشت است دارم یقین این خاک رضوان بهشت است ايوان زرينش نشان بي نشاني است جولانگه دلخسته های قد كماني است اينجا پناه و مامن هر بي پناه است اينجا محل بخشش اهل گناه است اینجا زیارتخانه ی هر انس وجان است دارالشفای قلبهای ناتوان است اين گنبد وگلدسته از آن حبيب است اين مدفن مولا غريب ابن غريب است اینجا پراز یاس واقاقی ها و لاله است اینجا محل گریه ی طفل سه ساله است آن پرچم گلگون كه بالابي شكيب است گويد كه صاحب خانه اينجا غريب است هر گوشه اي از اين حرم احساس دارد اين خاك در خود حضرت عباس دارد داني چرا اين خاك جزء بهترين است همسايه اش نام آور ام البنين است اين خاك در خود رازهاي بسته دارد شبهاي جمعه زائري دلخسته دارد |
سید امیرحسین میرحسینی
http://i36.tinypic.com/33lzc3r.jpg سيد امیر حسين ميرحسيني آثار منتشر شده:مثنوي اشك.خاتون نيلوفري.قبيله عشق.روضه هاي آسماني.مرثيه عشق.زينب امام رضا.ضامن آهو.ناله هاي حيدري. بي بي ( بي حرم).مه جبين 1و2...... دلم را مستعباس آفریدند به یمن هست عباس آفریدند مرا شاعر به عشق شعر گفتن برای دست عباس آفریدند |
با سلام
لطفا متن کامل شعر آسمان غرق سیاهی شد را با فایل صوتی زمانی که این شعر در برنامه تلویزیون چند سال قبل پخش شد را به اشتراک بذارید. با تشکر |
دل نوشته هاي سيد اميرحسين ميرحسيني ماه آخر آمد اما آخرين ماهم نيامد . . . .ميخواستم با "سين" سلام تو سفرهام را تكميل كنم اما نيامدي صاحب شيعه بيا غيبت بس است شيعه در دنيا غريب و بي كس است ميرود دنيا به سوي التهاب شيعه كشتن گوييا دارد ثواب ( . . . ) سينهها آماج تيغ و تير شد كي ميآيي مهربانم دير شد ( . . . ) زخمهاي شيعه گشته بيشمار عاشق تو ميرود بالاي دار دشمنانت دست در دست هماند وارثان شمر و سعد و ملجماند ( . . . ) مهربان خيمه نشيني تا به كي در بيابان بي قريني تا به كي اي كه دستت ميرسد كاري بكن شيعهي مظلوم را ياري بكن زودتر آقا بيا اميد نيست كاممان تلخ است ديگر عيد نيست |
اکنون ساعت 01:41 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)