عطار نیشابوری
جانا، حدیث حسنت، در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت، در صد زبان نگنجد فَریدالدّین ابوحامِد محمّد عطّار نِیشابوری (۵۴۰ قمری - ۶۱۸ قمری) یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیّات فارسی در اواخر سدهٔ ششم و اوایل سدهٔ هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری مطابق با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابورزادهشد. نام او «محمّد»، لقبش «فرید الدّین» و کنیهاش «ابوحامد» بود و در شعرهایش بیشتر عطّار و گاهی نیز فرید تخلص کردهاست. نام پدر عطّار ابراهیم (با کنیهٔ ابوبکر) و نام مادرش رابعه بود. او که داروسازی و عرفان را ازشیخ مجدالدّین بغدادیفرا گرفتهبود به شغل عطاری و درمان بیماران میپرداخت. او را از اهل سنت دانسته اند اما در دوران معاصر شیعیان با استناد به برخی اشعارش معتقدند که وی پس از چندی به تشیع گرویده یا محب اهل بیت بوده است. درباره به پشت پازدن عطار به اموال دنیوی و راه زهد، گوشه گیری و تقوی را پیش گرفتن وی حکایات زیادی گفته شدهاست. مشهور ترین این روایات، آنست که عطار در محل کسب خود مشغول به کار خود بود که درویشی از آنجا گذر کرد. درویش حاجت خود را با عطار در میان گذاشت، اما عطار همچنان به کار خود میپرداخت و درویش را نادیده گرفت. دل درویش از این اتفاق چرکین شد و خطاب به عطار گفت: تو که تا این حد به زندگی دنیوی وابستهای چگونه میخواهی روزی جان بدهی؟ عطار به درویش گفت : مگر تو چگونه جان خواهی داد ؟ درویش در همان حال کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این اتفاق اثری ژرف بر او نهاد که عطار دگرگون شد شغل خود را رها کرد و راه حق را پیش گرفت. چیزی که معلوم است این است که عطار پس از این قضیه مرید شیخ رکن الدین اکاف نیشابوریمیگردد و تا پایان عمر (حدود ۷۰ سال) با بسیاری از عارفان زمان خویش همصحبت گشته و به گردآوری حکایات صوفیه و اهل سلوک پرداختهاست. و بنا بر روایتی وی بیش از ۱۸۰ اثر مختلف به جای گذاشته که حدود ۴۰ عدد از آنان به شعر و مابقی نثر است. عطار در سال ۶۱۸ یا ۶۱۹ و یا ۶۲۶ در حملهٔ مغولان، به شهادت رسید. ... |
فَریدالدّین ابوحامِد محمّد عطّار نِیشابوری
وی یکی از پرکارترین شاعران ایرانی به شمار میرود و بنا به نظر عارفان در زمینه عرفانی از مرتبهای بالا برخوردار بودهاست؛ چنانکه مولوی درباره او میفرماید: هفت شهر عشق راعطار گشت ماهنوز اندر خم یک کوچهایم نام برخی از آثار به جا مانده از عطار بدین شرح است
نثر:
نمونهٔ اشعار جانا، حدیث حسنت، در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت، در صد زبان نگنجد سودای زلف و خالت، در هر خیال ناید اندیشهٔ وصالت، جز در گمان نگنجد هرگز نشان ندادند، از کوی تو کسی را زیرا که راه کویت، اندر نشان نگنجد آهی که عاشقانت، از حلق جان برآرند هم در زمان نیاید، هم در مکان نگنجد آنجا که عاشقانت، یک دم حضور یابند دل در حساب ناید، جان در میان نگنجد اندر ضمیر دلها، گنجی نهان نهادی از دل اگر برآید، در آسمان نگنجد عطّار وصف عشقت، چون در عبارت آرد زیرا که وصف عشقت، اندر بیان نگنجد {پپوله} |
منطقالطیر
آفرین جانآفرین پاک را آن که جان بخشید و ایمان خاک را منطِقُالطِّیر منظومهایست از عطار نیشابوری که به زبان فارسی و در قالب مثنوی به بحر رمل مسدس مقصور سروده شدهاست. کار سرودن این مثنوی در قرن ششم هجری قمری (۱۱۷۷ میلادی) پایان یافتهاست. این مثنوی که ۴۴۵۸ بیت دارد، از مثنویهای تمثیلی عرفان اسلامی به شمار میآید. مراحل و منازل در راه پوییدن و جُستن عرفان یعنی شناختن رازهای هستی در منطقالطّیر عطار هفت منزل است. او این هفت منزل را هفت وادی یا هفت شهر عشق مینامد. هفت وادی به ترتیب چنین است: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، و فقر که سرانجام به فنا میانجامد. در داستان منطقالطّیر، گروهی از مرغان برای جستن و یافتن پادشاهشان سیمرغ، سفری را آغاز میکنند. در هر مرحله، گروهی از مرغان از راه باز میمانند و به بهانههایی پا پس میکشند تا این که پس از عبور از هفت مرحله، از گروه انبوهی از پرندگان تنها «سی مرغ» باقی میمانند و با نگریستن در آینه حق در مییابند که سیمرغ در وجود خود آنهاست. در نهایت با این خودشناسی مرغان جذب جذبه خداوند میشوند و حقیقت را در وجود خویش مییابند. عطار در آثار خود از این کتاب با نامهای «مقامات طیور» و «منطق الطیر» یاد کردهاست. همچنین در پایان همین کتاب میفرماید: عطار در نامگذاری این اثر منظورش مقام جویندگان حقیقت است. عطار خود اینگونه پرده از این راز برمیدارد: من زبان مرغان سر بسر با تو گفتم فهم کن ای بیخبر در میان عاشقان مرغان درند کز قفس پیش از عجل در میپرند جمله را شرح و پیانی دیگر است زانکه مرغان را زبانی دیگر است پیش سیمرغ آنکسی اکسیر ساخت کو زبان جملهٔ مرغان شناخت پایه داستان اینست که جمعی از پرندگان در جلسهای، برای انخاب پادشاهی برای خود به اجماع میرسند. پس از بحث فراوان سیمرغ را برای اینکار نامزد میکنند وبرای یافتنش به راه میافتند. اما در راه هریک به دلیلی جان میبازد و فقط سی(۳۰) مرغ به سیمرغ میرسند و آنجا میابند که طالب و مطلوب یکیست. چون آنها سی مرغ بودند که طالب سیمرغ شدند. سيمرغ رمز انسان كامل است ..{پپوله}... |
وادي عشق حکایت خلیلالله که جان به عزرائیل نمیداد ........................... چون خلیل الله درنزع اوفتاد جان به عزرائیل آسان مینداد گفت از پس شو، بگو با پادشاه کز خلیل خویش آخر جان مخواه حق تعالی گفت اگر هستی خلیل بر خلیل خویشتن جان کن سبیل جان همی باید ستد از تو به تیغ از خلیل خود که دارد جان دریغ حاضری گفتش که ای شمع جهان ازچه میندهی به عزرائیل جان عاشقان بودند جان بازان راه تو چرا میداری آخر جان نگاه گفت من چون گویم آخر ترک جان چونک عزرائیل باشد در میان بر سر آتش درآمد جبرئیل گفت از من حاجتی خواهای خلیل من نکردم سوی او آن دم نگاه زانک بند راهم آمد جز اله چون بپیچیدم سر از جبریل من کی دهم جان را به عزرائیل من زان نیارم کرد خوش خوش جان نثار تا از و شنوم که گوید جان بیار چون به جان دادن رسد فرمان مرا نیم جو ارزد جهانی جان مرا در دو عالم کی دهم من جان به کس تا که او گوید، سخن اینست و بس |
ممنون تاپيکهاي خفته رو بيدار کردي......
|
عطار _هيلاج نامه حقايق و توحيد كل ........................................... بجز هو نیست چیزی در حقیقت که هو آمد یقین ذات شریعت همه جان در نمود ذات آمد عیان جمله در ذرات آمد اگر قرآن نبودی رهبر اینجا که بگشادی مرا بیشک در اینجا اگر قرآن نبودی جان نبودی حقیقت بیشکی دو جهان نبودی منور شد جهان جان ز قرآن معاینه نگر جانان ز قرآن منور شد دل از زنگ طبیعت چو قرآن یافت دیدار شریعت ز قرآن هرچه گوئی ذات آنست که در قرآن یقین عین عیانست عیان خواهی ز قرآن یاب اینجا ز قرآن یاب فتح الباب اینجا عیان جوئی ز قرآن جوی آخر که اسرارت کند اینجای ظاهر دلی گر بود قرآن باخبر نیست مر او را راه از این منزل بدر نیست دوای درد عشاقست قرآن چو ذات کل یقین طاق است قرآن حقیقت شیخ گنج ذات اینست که قرآن بیشکی عین الیقین است اگر از وصل من خواهی دراینجا که قرآن کرد جان را واصل اینجا ز قرآن با خبر شو ای دل ریش بجز قرآن دگر چیزی نیندیش ز قرآن باخبر شو ای دل اینجا که قرآن کرد جان را واصل اینجا ز قرآن باخبر شو تا بیابی که وصل خویشتن یکتا بیابی اگر در وصل قرآن بوی بردی چو منصور از حقیقت گوی بردی اگر از وصل قرآنی خبردار حقیقت خیربین بگذر ز اشرار چو نیک و بد همه زین شه پدید است از آن منصور در وی ره بدید است همه سری که در عین کتاب است از آن منصور در وی بیحجابست دل پاکیزه باید کین بخواند حقیقت سر جانان باز داند دل پر گوهر معنی است ما را ز قرآن دیدن مولی است ما را حقیقت شیخ با قرآن مرا راز بود زانم در این عالم سرافراز مرا وصلست در قرآن پدیدار ز قرآنم شده جانان پدیدار مرا وصلست از قرآن حقیقت دم از قرآن زدم اندر شریعت ز اول تا به آخر راز جانان حقیقت راز تو گفتم ز قرآن دمی از سرّ قرآن گرد آگاه حقیقت قل هوالله است آن شاه محمد بیشکی قرآن در اینجا نمود شرع کرد آن شاه دانا تو اسرار محمد شیخ دیدی اگر او یافتی در کل رسیدی هزاران همچو منصور است بردار بقول شرع این شاه جهاندار جهان جان ما نور حضور است که احمد بیشکی ذاتست و نور است ره دعوت که کرد اینجا یقین او ز قرآن کرد و آمد پیش بین او نگفت او سر خود با هیچکس باز از آن آمد ازین اعیان سرافراز دگر چون او نیاید سوی دنیا همه مقصود بد در کوی دنیا چو مقصود آفرینش مصطفایست یقین منصور او را رهنمایست مرا مقصود اینجا بود احمد ازو گشتیم منصور و مؤید حقیقت یا رسول الله بردار ز اسرار توام اینجا خبردار خبرداری ز نور آفرینش توئی در آفرینش نور بینش خبرداری ز درد دین حقیقت که کردستیم بردار طریقت مرا بردار شرع تو یقین شد دل وجانم ز ذاتم پیش بین شد مرا بردار شرع تست دیدار بجان و دل شدم ذاتت خریدار در این بازار تو ای شاه عالم دم تو میزنم ظاهر درین دم تو میدانی که به از دیگران من یقین اسرار تست اینجای روشن مرا ای اول و آخر همه تو حقیقت باطن و ظاهر همه تو توئی مقصود ما اینجا طفیل است هزاران به ز من در کوی خیل است همه اینجاترا جویند وخواهند کسانی کاندرین دار فنایند که ایشان برده ره در قربت تو رسیده در نمود حضرت تو ترا زیبد که شاه جمله آئی که هم ذاتی و دیدار خدائی ترا زیبد که اندر گوی عالم زنی از من برانی در یقین دم ترا زیبد که جمله یار بینی که اینجا دیده و دیدار بینی ترا زیبد که سرّ کل بدانی تو خود بودی یقین خود را بدانی ترا زیبد که سرّ کل نمودی در معنی بصورت برگشودی ترا زیبد که شاه انبیائی حقیقت شاه بیچون و چرائی ترا زیبد که اندر دار منصور نمائی جمله ذرات منصور ره دید او گردانیش واصل کنی مقصود او در عشق حاصل چه گویم برتر از آنی که گویند که در میدان تو مانند گویند درین میدان شرعت همچو گوئی شدم گردان ز دستم هایهوئی درین میدان تو گردان شدستم درین اسرار تو حیران شدستم چنان حیران حکم شرعم ای یار که میبینم وجود خویش بردار مرا این پرده از رخ بازکردی مرا اینجا تو صاحب راز کردی مرا کردی در اینجا صاحب راز بتو مینازم اینجا ای سرافراز سرافرازی من از تست ای شاه که از دید توام ای شاه آگاه چنان از تو شدم آگه بآخر که میبینم ترا از جمله ظاهر چنان آگه شدم در آخر کار که میبینم ترا من سرّ اسرار زهی بنموده رخ در لاوالا ترا جان در حقیقت ذات یکتا چو میدانی چگویم شاه و سرور همه ذرات و تو هستی یقین خور تو میدانی چه گویم از دل و جان که هستم جان و دل خاک رهت هان که وصل تست در جانم هویدا حقیقت در یکی زانم هویدا هویدا بود من بود تو آمد زیان من همه سود توآمد زیان و سود چبود جان عشاق فدای خاکپای تست ای طاق یگانه در جهان جز تو کسی نیست جهان نزد تو جانان جز خسی نیست همه بهر تو پیدا کرد بیچون در آن منزل سرای هفت گردون غلام و چاکر تست این یگانه یقین خورشید از آن دارد زبانه مه از شرم رخت بگداخت اینجا برتیرت سپرانداخت اینجا تو از نوری و ذاتی در حقیقت سپهسالار دینی و شریعت همه اشیاء بتو گشته منور چه تحت و فوق چه افلاک و اختر زمین با قدر تودر عین دیدار حقیقت یافته درخویش اسرار فلک از نورتو روشن شد ای دوست جهان تابنده گلشن شد ای دوست اگر تو پیشوائی برتمامت تو خواهی بود هم شاه قیامت همه در سایهٔ تو در پناهست که خواهی این گدایان را ز شاهست گدای خرمنت منصور آمد از آن در حضرتت منصور آمد بجز تو کس نداند تا بمحشر توئی در ذات آدم شاه و سرور ره ذرات من بنمای با خویش حجاب جمله شان بردار از پیش چو ره دادند در عین وصالت رسیده یافته عین کمالت مگردان دورشان ازخویش جانا مکن محروم این درویش جانا تو دارم در دو عالم کس ندارم بجز تو راه پیش و پس ندارم تو دارم زانکه بخشیدی لقایم حقیقت درد را کردم دوایم تو دارم زانگه بیشک بحر رازی از آن از هر دو عالم بینیازی ترا دارم که ذاتی در دل و جان ترا میبینم ای دیدار خوبان سلامت میکنم اینجا سلامت که ازتو یافتم عین وصالت سلامت میکنم ای برگزیده که مثل تو دگر عالم ندیده سلامت میکنم ای ماه عشاق که درجانی و جان از تست کل طاق سلامت میکنم زیرا که جانی درون جان تو گفتی من رآنی سلامت میکنم زیرا که شاهی توداری فرد دیدار الهی سلامت میکنم بخشایشی کن مرا در جان ودل آرایشی کن سلامت میکنم اندر سردار مرا اینجایگه ضایع بمگذار سلامت میکنم دستم بریده ز سرّ تست اینجا آرمیده سلامت میکنم تا خود بسوزم ز نورت شمع جانم برفروزم سلامت میکنم درجزو و در کل نباشد حکم ما ای دوست هر ذل حقیقت بود منصور حقیقت ز سر تا پای او نور حقیقت بتو زنده است جانش بر سردار تو میگوئی درونش سرّ اسرار تو میگوئی هوالله در درونم از آن عشاق اینجا رهنمونم ترا میبینم اینجا گاه الحق که درجان میزنی جانا انالحق ترا میبینم اندر جسم و درجان که میگوید اناالحق ذات اعیان تو ذاتی جملهٔعالم صفاتت تمامت گم شده در نور ذاتت تو خورشیدی و عالم هست ذرات همه فعلاندو تواندر صفت ذات چو خود منصور از تو راز دیده ترا در دیده خود او باز دیده چگویم وصف تو توبیش از آنی که خود نعت و ثنای خویش خوانی چگویم وصف تو ای سرور کل که خود وصف خودی ای سرور کل همه هستی من از دیدن تست دلم جز تو دو دست از دیگران شست توئی نزدیک تو کای راهدیده ز خود گفته یقین از خود شنیده جهانت در تعجب ماند آخر که بیچون آمدی در وی تو ظاهر زمین از عزت تو نور دارد که از تو این ز جان دستور دارد ز نور شرع اندر کل آفاق شدم ای جان و دل من در جهان طاق ره شرعت سپردستم به تحقیق که تا آخر تو بخشیدیم توفیق ره شرع تو بسپردم در اینجا مرا در شرع خود کردی تو یکتا ره شرع تو بسپردم یقین من از آنم کردی اینجا پیش بین من ره شرع تو بسپردم در این راز از آنم کردهٔ اینجا درم باز ره شرع تو هر کو کرد جان شد چو جان درجملگی صورت عیان شد ره تو کردهام تا درگه تو منم امروز جانا در ره تو تو معشوقی واکنون من چه جویم توی محبوب رازت با که گویم تو معشوقی و من مسکینم ای دوست از آن دارم چنین تمکینم ای دوست حبیب خالق بیچون توئی شاه که ازحال منی اینجای آگاه چو تو اینجایگه کل حاضری باز حقیقت درد ودیده ناظری باز طفیل تست جسم و جان منصور توی پیدائی و پنهان منصور طفیل تست این دنیا سراسر قیامت با یک انگشتت برابر ز قرآنت چنانم من خبردار که میگویم هوالله سرّ اسرار مرا تا جان بود جان میفشانم ز پیدائیت جان زان میفشانم تو ای دلدار و در دل راز گوئی تو ای نطقم که هر دم بازگوئی حدیث عشق تو اندر سر دار ابا شیخ کبیرت صاحب اسرار جنیدت چاکر و شبلی غلامند حقیقت در ره تو ناتمامند توقع یا رسول الله دارم که ایشانند اینجا گاه یارم نظر درحال ایشان کن بتحقیق مرایشان را درآنجا بخش توفیق حقیت از تو اینجا هر چه هستند ز شوق نام تو امروز مستند هر آنکو کرد ما را اینچنین خوار مر او را بخش اینجاگه خبردار مر او را از بقا بخشی کمالش نمود خویش بنمائی زوالش توی فی الجمله ناظر باکه گویم بجز وصل تو اینجاگه چه جویم زمین و آسمان اینجا طفیل است ملک با آدمی درجنب خیل است نیارم مدح تو اینجایگه گفت که مدح تو حقیقت پادشه گفت وصالم بخش چون من بر سردار حقیقت هستم ازوصلت خبردار وصالم بخش چون اندر نمودت فنا خواهم شد اندر بود بودت وصالم بخش با اندر وصالت نباشم هیچ جز اندر خیالت جمالت گرچه ظاهر می نهبینم ولیکن کل نما عین الیقینم فنا خواهم شدن اندر ره تو یقین از جانم اینجا آگه تو حقیقت بهترین و مهترینی حقیقت رحمة للعالمینی توئی جان و همه همچون طلسم است به هر کسوت نموده عین اسم است حقیقت در یقین دانم خدایت که میبینم به هر چیزی لقایت لقایت در همه ظاهر نموده است مرا دیدار تو آخر نموده است بشرعت مدح گفتم در حقائق اگرچه مینیاید اینت لایق ............................................................ ... |
****جعلی بودن انتساب برخي آثار به عطار**** گفت و گو با دكتر «محمد قراگوزلو» هنوز هم آثار ديگران به نام عطار خريد و فروش مي شود مهمترين ويژگي عطار، در كنار مولانا اين است كه اين دو شاعر شاخص و برجسته، به دربار نرفتند. عطار تنها شاعري است كه مدح هيچ حكومتي را نگفته است .ما در تاريخ ادبيات ايران، شاعري به آزادگي عطار نداريم عدهاي براي اين كه بگويند تصوف خراسان كماكان زنده است، آثار فراواني را توليد كردند و به اسم عطار منتشر ساختند. محسن فرجي: همه عطار بينقاب ميخواهند؛ عطاري كه عطر شعرش، اصيل و بيبديل باشد. اما افسوس كه اين گونه نيست و بازار آشوبناك نشر، پر است از آثاري منسوب به شيخ بزرگ نيشابور كه احتمال مجعول بودن آن بسيار بيشتر از اصيل بودنشان است. او نويسنده كتابي است با عنوان «چنين گفت نيشابور». اما در كارنامه پربارش، آثاري چون «شيوه شهرآشوبي»، «حالات عشق پاك»، «چنين گفت بامداد خسته» و «چنين گفت حافظ شيراز» نيز ديده ميشود. * آقاي دكتر قراگوزلو، در تاريخ ادبيات ما چهرهاي مانند عطار ديده نميشود كه اين همه آثار منسوب، به نامش ثبت شده باشد. اين اتفاق چگونه روي داده است؟ _ از زمان عطار تا ظهور مولانا، خلاء فرهنگي بزرگي در كشور ما به وجود آمد كه ناشي از حمله مغول به منطقه مرو بزرگ بود. بر اثر اين اتفاق، بيشترين لطمه فرهنگي، جمعيتي و اقتصادي را به اين منطقه وارد ساخت و اقتصاد كشاورزي، توليد فئودالي و شيوه آبياري در منطقه مرو، دچار اختلال و انهدام شد. اگر فرهنگ را تابعي از اقتصاد بدانيم، به دنبال خلاء بزرگي كه در اين ناحيه به وجود آمد، حوزه فرهنگ از مرو به مركز ايران رفت و مكتب فلسفي فارس قوام گرفت. اما عدهاي براي اين كه خلا را پر كنند و بگويند كه تصوف خراسان كماكان زنده است، آثار فراواني را توليد كردند و به اسم عطار منتشر ساختند. از آنجايي كه اين افراد، آدمهاي شناخته شدهاي نبودند و به همين دليل، مراكز حمايت از نشر تك نسخهاي آثار، از آنها پشتيباني نميكرد، منظومههاي زيادي را به تبعيت از عطار و با امضاي او توليد كردند. * بخشي از اين ماجرا به اين دليل نيست كه عطار شاگردان فراواني داشته و آنها آثاري را به اسم استادشان منتشر كردهاند؟ _ همينطور است. در واقع از دوران سنايي تا عصر حافظ كه پايان گفتمان شعري با ويژگي سبك عراقي است، هيچ شاعري پيدا نميشود كه به اندازه عطار، مريد و شاگرد داشته باشد، حتي خود مولانا. البته شاگردان عطار در جايي متمركز نبودهاند و در نقاط مختلف ايران، به صورت گستردهاي، پراكنده بودهاند. آثار زيادي هم توسط آنها و به نام عطار توليد شده است. با اين حال، كنار گذاشتن اين آثار، چندان هم دشوار نيست. به همين دليل، خيلي هم به دنبال تصحيح اين آثار نرفتهاند و اگر هم تصحيح شده، خيلي استقبال نشده است. * با اين كه به گفته شما كنار گذاشتن آثار منسوب به عطار، چندان هم دشوار نيست، اما بد نيست كه شما مشخصا آثار اصلي او را نام ببريد و حداقل در اين گفت و گو، تكليف اين بحث را روشن كنيد. _ «رضاقلي خان هدايت» در «مجمعالفصحا» 190 اثر را برشمرده است كه منسوب به عطار است. او در «رياضالعارفين» هم 114 اثر را منسوب به اين شاعر ميداند. دولتشاه سمرقندي هم در «تذكرهالشعرا» 40 اثر را به عطار نسبت داده است، اما خود عطار در مقدمه مختارنامه، به صورت منظوم، از دو «مثلث» صحبت ميكند و ميگويد كه اينها آثار من هستند. به عبارتي ديگر، عطار شش عنوان كتاب را به خودش انتساب داده است: خسرونامه، اسرارنامه و منطقالطير يك مثلث است و ديوان غزليات و قصايد، مصيبتنامه و مختارنامه، مثلث ديگر محسوب ميشود. علاوه بر اينها تذكرهالاولياء هم هست كه تنها اثر منثور عطار است. * در ميان آثار منسوب به عطار، بعضي از شهرت بيشتري برخوردارند. اين آثار كدامند و اشتباه نسبت دادن آنها به اين شاعر، چگونه صورت گرفته است؟ يكي از اين كتابها خسرونامه است. دكتر شفيعي كدكني در مقدمه محققانه خود بر كتاب مختارنامه، ثابت كرده است كه خسرونامه يا خسرو و گل يا همان گل و هرمز، از عطار ديگري است. ما شاعري هم داريم به اسم زينالدين محمدبن ابراهيم زنجاني كه معروف به عطار است. او از شاعران قرن هفتم و هشتم ا است و كتابي به اسم كنزالاسرار دارد. سعيد نفيسي گفته است كه كنزالاسرار يا كنزالحايق، اثر شيخ فريدالدين عطار نيشابوري است، در حالي كه اكنون همه ما ميدانيم اين گونه نيست. كتابهاي بيسرنامه و هيلاجنامه هم به اسم عطار خريد و فروش ميشود و متاسفانه دانشجويان، اين آثار را به اسم عطار ميخرند و ميخوانند. كتاب ديگري هم با عنوان مظهرالعجايب و مظهر وجود دارد كه به صراحت روي جلد آن اسم شيخ فريدالدين عطار نيشابوري نوشته شده است، در صورتي كه به هيچ وجه اين كتاب متعلق به عطار نيست. علاوه بر اينها كتاب ديگري به اسم جوهرالذات چاپ و منتشر ميشود كه نويسنده آن عطار توني است، نه عطار نيشابوري! مثنوي مفتاحالاراده هم كه گفته ميشود از آثار عطار است، متعلق به شاعري به نام محمد عصار لواساني است. به اين فهرست، بايد مثنوي وصلتنامه را هم اضافه كنيد كه متعلق به فردي به نام بهلول است كه در جاهايي تخلص خود را عطار عنوان كرده است. * آقاي دكتر، چرا هيچ كدام از محققان حوزه ادبيات كلاسيك، با طرح اين مسايل، به آشفتهبازاري كه در عرصه آثار عطار وجود دارد، خاتمه نميدهند؟ _ به دليل اين كه بحث عطار و آثار منسوب به او، بحث پيچيده و دشواري است. اما تاكنون 20 ميليون بار حافظ را خوشنويسي و منتشر كردهاند؛ چون سفره حاضر و آمادهاي است و همه ميتوانند بر سر اين سفره بنشينند و شروع به خوردن كنند. البته زندهياد دكتر سيدضياءالدين سجادي مقالهاي دارد به اسم «پندنامه عطار و چند اثر منسوب به او» كه جامعترين مطلب درباره آثار عطار است. دكتر سجادي سال 1372 در كنگره جهاني عطار، اين مقاله را به شكل سخنراني ارايه كرده بود. * شما تا اين جاي بحث، درباره تمايز آثار اصلي و منسوب به عطار، صحبت كرديد. حال اين سوال مطرح ميشود كه نقطه تمايز خود عطار از ديگر شاعران بزرگ ايران، در كجاست؟ به عبارتي ديگر، چه چيز وجه مشخصه و ويژگي اصلي اين شاعر را شكل ميدهد؟ _ مهمترين ويژگي عطار، در كنار مولانا اين است كه اين دو شاعر شاخص و برجسته، به دربار نرفتند. عطار تنها شاعري است كه مدح هيچ حكومتي را نگفته است و از اين نظر، شاملو با او قابل قياس است. واقعا ما در تاريخ ادبيات ايران، شاعري به آزادگي عطار نداريم. از اين جهت، ميتوان او را يك شاعر پست مدرن ناميد؛ چون هيچ ارتباطي با منابع قدرت ندارد. * شايد بتوان وجه تمايز ديگر عطار را در نگاهش به ماجراي شيخ صنعان و تاثير اين طرز تلقي بر شاعران بعدي، دانست. _ بله. اگر نگاه قلندرانه عطار به شيخ صنعان در غزل نبود، بخشي از هويت حافظ حذف ميشد. اساسا حافظ به شكل مستقيم، نگاه قلندرانه خود را از عطار گرفته است. رفتار عطار در شعرش، بسيار رندانه است و گاهي آنقدر به زنديق ها نزديك ميشود كه حتي از حافظ هم جلو ميزند. * كتاب تذكرهالاولياء هم به دليل نثر درخشان و نزديك شدن به فضاهاي سورئاليستي، ميتواند جايگاه ممتاز و متمايز عطار را محكمتر كند. اين طور نيست؟ _ البته تذكرهالاولياء دو بخش دارد كه از امام جعفر (ع) شروع ميشود و با حسينبن منصور حلاج ادامه مييابد. اين بخش از تذكرهالاولياء متعلق به عطار است. ساختارشناسي، بافتارشناسي معنايي و رفتارشناسي گفتماني متن هم همين را ثابت ميكند. اما بخش دوم كه به چهرههايي چون ابراهيم خواص، ابوبكر شبعي و ابوالحسن خرقاني اختصاص دارد، ضعيفتر از بخش اول است. با اين حال، اين كه بخش دوم متعلق به عطار نباشد، جاي ترديد است. * آقاي دكتر، چرا از تذكرهالاولياء يك تصحيح انتقادي صورت نگرفته است كه اين متن ارزشمند، راحتتر به كار شاعران و نويسندگان امروز بيايد؟ _ اين حرف، به معني ناديده گرفتن كار دكتر محمد استعلامي است. هر چند كه خواندن تذكرهالاولياء با تصحيح دكتر استعلامي دشوار است، متدولوژي ندارد و شاعران جوان را زمين ميگذارد. كاري كه دكتر شفيعي كدكني در كتاب «اسرارالتوحيد» كرده است، نمونه بسيار مناسب و خوبي است. اگر كسي، در چارچوب «اسرار التوحيد»، روي تذكرهالاولياء كار كند، نتيجه درخشاني خواهد داشت؛ چرا كه اين كتاب، بسيار قويتر از اسرارالتوحيد است و ميتواند تاثير بسيار گستردهاي بر شعر امروز ما بگذارد. در بحث داستاننويسي هم من فكر ميكنم كه براي داستانهاي عيني مال، به شدت ميتوان از تذكرهالاولياء كمك گرفت. درست است كه اين كتاب، روايت از شخصيتهاست، ولي بعضي از بخشهايش ميتواند يك روايت عيني مال باشد. * اگر مايل باشيد، ميتوانيم گفت و گو را با كتاب «چنين گفت شيخ نيشابور» به پايان برسانيم؛ انگيزه و دليل شكلگيري اين كتاب چه بود؟ _ عطار به عنوان حلقه رابط بين سنايي و مولاناست، نقش مهمي در تكوين و تكميل شعر عارفانه داشته است. اگر اين حلقه رابط نبود، خلاء بزرگي پيش روي ما وجود داشت. چنانچه آثار عطار در حمله مغول از دست ميرفت، ما در خوانش مولانا به مشكل برميخورديم. مولانا پا روي شانه عطار گذاشته است و اگر او عطار را نداشت، نهايتا عطار ميشد. با توجه به اقبالي كه امروزه به مولانا شده است، من فكر كردم كه ابتدا بايد شناختي از عطار به دست داد. دليل دوم من اين بود كه به جايگاه ويژه عطار پرداخته نشده است و بايد حتما اين جايگاه، مشخص شود. سوم اين كه من تاكيد زيادي روي ماجراي شيخ صنعان داشتم. افرادي مثل مجتبي مينوي و بديعالزمان فروزانفر كه وارد تبارشناسي شيخ صنعان شدهاند، هر دو به بيراهه رفتهاند. به همين دليل، من وارد اين بحث شدم و تحريفات آن را روشن كردم. انگيزه ديگر من براي نوشتن كتاب «چنين گفت شيخ نيشابور»، نگاه ويژه مولانا به مقوله عشق در «الهينامه» بود. عطار در الهينامه، موضوع بسيار جالبي را مطرح ميكند كه ماجراي قتل اولين بانوي شاعر ايران، رابعه بنت كعب قزداري، است. او جانش را در راه عشق ميگذارد و به نظر من با فروغ فرخزاد قابل مقايسه است. تنها كتابي كه راجع به رابعه و زيست و قتلش به تفصيل صحبت كرده، «الهينامه» است. در مجموع، كتاب «چنين گفت شيخ نيشابور» نتيجه 8 – 7 سال كار من در اين عرصه است و به نظر خودم، كار قابل توجهي شده است، اگر چه جاي نقد هم دارد. |
نگاهی به آثار عطار با تصحیح شفیعی کدکنی
***مصیبت نامه*** مصیبت نامه به اعتقاد دکتر کدکنی پس از منطق الطیر برجسته ترین اثر عطار به شمار می رود. وی علت کم شناختگی این اثر را نام آن می داند که غالبا تصور می کردند و می کنند که کتابی است در فن مصیبت سرایی و نوحه خوانی، حال آنکه عطار در این اثر سوگنامه تبار انسان و اضطراب های بیکران و جاودانه آدمی و مشکلات ازلی و ابدی بشر را سروده است و این که در عرصه معرفت شناسی الاهیات، همه کاینات سرگشته اند و گرفتار مصیبت، این کتاب از این چشم انداز، سوکنامه تبار آدمی است. مصیبت نامه حجیم ترین کتاب این مجموعه است که در نزدیک به هزار صفحه منتشر شده است.۱۲۰ صفحه کتاب به مقدمه،۳۴۰ صفحه متن کتاب و بقیه به تعلیقات و توضیحات اختصاص یافته است. ابوالحسن مختاباد برگرفته از: بي بي سي فارسي |
نگاهی به آثار عطار با تصحیح شفیعی کدکنی
***اسرار نامه*** برخلاف سه کتاب دیگر (منطق الطیر، الهی نامه و مصیبت نامه) که دارای پیرنگ کلان و طرحی سراسری است که در خلال آن طرح داستان های کوتاهی به تناسب ابواب و فصول می آید و شاعر آرایش طبیعی داستان اصلی را از رهگذر آن داستان های فرعی و نتیجه گیری خاص خود از آن حکایات به سامان می رساند، در اسرار نامه اما پیرنگ کلانی وجود ندارد، کتاب مانند دیگر مثنوی های عرفانی-اخلاقی قبل از عطار، از جمله حدیقه الحقیقه سنایی و مخزن الاسرار نظامی، بر طبق ابواب و فصول خاص تدوین شده و هر فصل و مقاله حکایاتی را در خلال خود به همراه می آورد. ۸۰صفحه از این کتاب۶۰۰ صفحه ای به مقدمه، ۱۶۰ صفحه متن و بقیه به تعلیقات و توضیحات درباره ابیات کتاب اختصاص یافته است. برگرفته از: بي بي سي فارسي |
نگاهی به آثار عطار با تصحیح شفیعی کدکنی
***عطار در نگاه كدكني*** دکتر کدکنی خود درباره ابرهای ابهامی که زندگی و آثار عطار را در برگفته توضیحی دقیق داده است: "درمیان بزرگان شعر عرفانی فارسی، زندگی هیچ شاعری به اندازه زندگی عطار در ابر ابهام نهفته نمانده است. اطلاعات درباره مولانا صد برابر چیزی است که در باب عطار می دانیم. حتی آگاهی ما درباره سنایی غزنوی که یک قرن قبل از عطار می زیسته است، بسی بیشتر از آن چیزی است که در باب عطار می دانیم." "نه سال تولد او به درستی روشن است و نه حتی سال وفات او. این قدر می دانیم که او درنیمه دوم قرن ششم و ربع اول قرن هفتم می زیسته است. چند کتاب منظوم و یک کتاب به نثر از او باقی است." "نه استادان او، نه معاصرانش ونه سلسله مشایخ او در تصوف، هیچ کدام،به قطع روشن نیست. از سفرهای احتمالی او هیچ آگاهی نداریم و از زندگی شخصی و فردی او و زن و فرزند و پدر و مادر و خویشان او هم اطلاع قطعی وجود ندارد." "در این باب هرچه گفته شده است، غالبا احتمالات و افسانه ها بوده است و شاید همین پوشیده ماندن در ابر ابهام خود یکی از دلایل تبلور شخصیت او باشد که مثل دیگر قدیسان عالم در فاصله حقیقت و رویا و افسانه و واقعیت در نوسان باشد." برگرفته از: بي بي سي فارسي |
اکنون ساعت 05:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)