هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، از پیاش بروید،
هرچند راهش سخت و ناهموار باشد. هنگامی که بالهایش شما را در بر میگیرد، تسلیمش شوید، گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروحتان کند. وقتی با شما سخن میگوید باورش کنید، گرچه ممکن است صدای رؤیاهاتان را پراکنده سازد، همان گونه که باد شمال باغ را بیبر میکند. زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان میگذارد، به صلیبتان میکشد. همان گونه که شما را میپروراند، شاخ و برگتان را هرس میکند. همان گونه که از قامتتان بالا میرود و نازکترین شاخههاتان را که در آفتاب میلرزند نوازش میکند، به زمین فرو میرود و ریشههاتان را که به خاک چسبیدهاند میلرزاند. عشق، شما را همچون بافههای گندم برای خود دسته میکند. میکوبدتان تا برهنهتان کند. سپس غربالتان میکند تا از کاه جداتان کند. آسیابتان میکند تا سپید شوید. ورزتان میدهد تا نرم شوید. آنگاه شما را به آتش مقدس خود میسپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند، نانی شوید. |
شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که آدم را تنها نیمه سیر کند ، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش آدمی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد.
جبران خلیل جبران |
به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود .
جبران خلیل جبران |
زنی به مردی گفت : دوستت دارم و مرد گفت : آرزو دارم که سزاوار عشق تو باشم زن گفت : مرا دوست نداری ؟ مرد فقط به زن خیره شد و چیزی نگفت . زن فریاد زد : از تو متنفرم مرد پاسخ داد : پس آرزو دارم که سزاوار نفرت تو باشم.... برگرفته از کتاب باغ پیامبر وسرگردان |
اشک ها و خنده ها شامگاه در ساحل رود نیل کفتاری به تمساحی برخورد و به هم سلام کردند . کفتار گفت : حال و روزتان چطور است آقا؟ تمساح پاسخ داد : وضعم خراب است . گاهی از شدت درد و رنج گریه می کنم و بعد همه می گویند : این ها اشک تمساح است. این بیش تر از هر چیز دیگری ناراحتم می کند . سپس کفتار گفت : از درد و رنج خودت می گویی اما یک لحظه ها به من فکر کن. من زیبایی ها و شگفتی ها و معجزه های دنیا را می بینم و از شدت شادی مثل روز می خندم و بعد همه ی اهل جنگل می گویند : این خنده کفتار است.! برگرفته از کتابباغ پیامبر وسرگردان |
ترانه عاشقانه شاعری ترانه عاشقانه ی زیبایی سرود . و نسخه های بسیاری از آن تهیه کردو برای دوستان و آشنایانش زن و مرد فرستاد.حتی آن را برای زن جوانی فرستاد که تنها یک بار دیده بود و آن سوی کوه ها می زیست. یکی دو روز بعد پیکی از سوی زن جوان آمد . نامه ای آورد زن در نامه گفته بود: بگذارید این اطمینان را به شما بدهم ترانه عاشقانه ای که برایم فرستادید بسیار مسحورم کرده. اکنون بیاید و پدر و مادرم را ببنید تا ترتیب مراسم ازدواج را بدهیم. و شاعر به نامه پاسخ داد و نوشت : دوست من این فقط ترانه عاشقانه ای بود که از قلب شاعری بر می خاست و هر مرد و هر زنی آن را می خواند. و زن در نامه ی دیگری پاسخ داد : بوقلمون صفت و دروغ گو !از امروز تا دم مرگ به خاطر کار تو از شاعرام متنفر خواهم بود ! برگرفته از کتاب باغ پیامبر و سرگردان |
مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید .
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید . زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه . اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید . |
این است قلب من تحت امر قلب من این است سر من با سر آشکار من این است هوشیاری من از مستیم آگاهم کند این است که برخی از من با برخی از من آشکار است |
http://iran.forum2u.org/templates/At...ges/spacer.gifhttp://iran.forum2u.org/templates/At...ges/spacer.gifhttp://iran.forum2u.org/templates/At...ost_corner.gif
به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود . |
آنگاه میترا گفت: استاد نظر شما درباره ی زنا شویی چیست؟ پاسخ داد و گفت: شما با هم متولدشده اید و تا ابد با هم خواهید ماند اما چون بالهای سفید مرگ بر زندگانی تان سایه افکند باز با هم خواهید بود . آری در سکون یاد خدا نیز با هم خواهید بود اما بگذارید فاصله ای در پیوستگی تان باشد تا نسیم آسمانی در میان شما به رقص در آید. به یکدیگر عشق بورزید اما عشق را به بند نکشید. هریک از شما جام همسرش را پر سازد اما هرگز از یک جام منوشید. هر یک از شما نان خود را با همسرش تقسیم کند اما از یک قرص نان نخورید. هر یک از شما دل خود را به همسرش دهد اما مبادا چنین بخششی برای اسارت باشد. مانند ستون های معبد در کنار هم بایستید اما زیاد به هم نزدیک نشوید چون بلوط و سرو در سایه هم نمیرویند... |
اکنون ساعت 09:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)