پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   اگر آن ترک شیرازی و باقی ماجرا (کل کل شاعران) (http://p30city.net/showthread.php?t=26393)

امیر عباس انصاری 06-23-2010 02:17 PM

اگر آن ترک شیرازی و باقی ماجرا (کل کل شاعران)
 
اگر آن ترک شیرازی و باقی ماجرا (کل کل شاعران)

امیدوارم تکراری نباشه

حافظ می‌گوید:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را




صایب تبریزی می‌گوید:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را




شهریار می‌گوید:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سرو دست و تن و پا را

سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که شور افکنده دلها را


امیر نظام گروسی می‌گوید:
اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تن و جان و سر و پا را

جوانمردی بدان باشد که ملک خویشتن بخشی
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


ناشناس می‌گوید:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را

من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را


دکتر انوشه می‌گوید:
اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را

به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را


ناشناس می‌گوید:
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم
زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را

و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را
چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا


ناشناس می‌گوید:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیزاست؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را

کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست
که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را


ناشناس می‌گوید:
چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا

را که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را
از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را

وجود او معمایی است پر از افسانه و افسون
ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را


ناشناس می‌گوید:
هر آنکس چیز می بخشد ،به زعم خویش می بخشد

یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را

کسی چون من ندارد هبچ در دنیا و در عقبا
نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را


رند تبریزی می‌گوید:
اگــــر آن تـــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مـــا را
بــهــایـش هـــم بــبـــایـــد او بـبخشد کل دنیـــــا را
مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری
کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟

نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را
و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را
کـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داـند که می ارزد
هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا را
ولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا

در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا را
کــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا

بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را


محمد فضلعلی می‌گوید:
اگر یک مهرخ شهلا بدست آرد دل ما را

زیادت باشد او را گر ببخشم مال دنیا را
سر و دست و دل و پا را به راه دین می بخشند

نه بر گور و نه بر آدم گری بخشند این ها را


محمد فضلعلی می گوید:
مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی

نباشد ارزش یک فرد زیبا روح و معنا را
امام عصری و حاضر! چنین بیهوده می گویی؟

که روح و معنیش بخشی یکی مه روی شهلا را ؟
وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم

که نالایق بود دست و سر و هم روح و معنا را






حسین فصیحی لنگرودی:
“اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را”

نبخشم بهر خالی یک وجب از خاک ایران را
ببخشید آنچه میخواهید از سر تابه پا اما
نبخشید از سر وادادگی ملک شهیدان را

امیر عباس انصاری 06-23-2010 02:44 PM

اگر آن ترک شیرازی و باقی ماجرا (کل کل شاعران)
 
کل کل شعرا بر سر يک بيت شعر !!!


حافظ شيرازي


اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل مارا


به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را




صائب تبريزي


اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل مارا


به خال هندويش بخشم سر و دست و تن و پا را


هر آنکس چيز مي بخشد ز مال خويش مي بخشد


نه چون حافظ که مي بخشد سمرقند و بخارا را




شهريار


اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل مارا


به خال هندويش بخشم تمام روح و اجزا را


هر آنکس چيز مي بخشد بسان مرد مي بخشد


نه چون صائب که مي بخشد سر و دست و تن و پا را


سر و دست و تن و پا را به خاک گور مي بخشند


! نه بر آن ترک شيرازي که برده جمله دلها را





حافظ شيرازي

اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل مارا

به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را




امیر نظام گروسی ( شاعر و عارف کردستانی )


اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را

بدو بخشم تن و جان و سر و پا را

جوانمردی به آن باشد که ملک خویشتن بخشی

نه چون حافظ که می بخشد سمر قند و بخارا را


دکتر انوشه


اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را

به لبخند ترش (1) بخشم تمام روح و معنا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن مه لقای ما که شور افکنده دنیا را


(1) ترش : تر - خیس




مرد تنهای شب 06-24-2010 06:37 AM

اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما را
چرا بر وی بخشش کنم به غیر از قلب شیدا را
سمرقند وبخارا را همه دیگران بردند
چرا اخر بخشیده ایم خاک اهورا را

امیر عباس انصاری 06-24-2010 09:41 AM

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
ز او پرسم که گر ترکی چرا در شهر شیرازی؟

به دنبال چه بودی تو، شراب خوش؟ می و ساقی؟
نکن جانا برو کار کن، برو دنبال خبازی!!!

امیرالشعرا!!!


ساقي 06-28-2010 07:46 PM

اگر آن ترک شیرازی و باقی ماجرا (کل کل شاعران)
 


بنازم چشم شهلا ي آن ساقي شيرازي :d
که بخشند دين و دنيا را براي ديدن رويش

حافظ ، ناشناس ، انوشه ،لنگرودي و گروسي
همه يکجا ، فداي خال لب و کمان ابرويش ;)



ختم کل کل :cool::d :
d

امیر عباس انصاری 06-29-2010 12:33 AM

اگر آن ترک شیرازی و باقی ماجرا (کل کل شاعران)
 
نقل قول:

نوشته اصلی توسط ساقي (پست 160860)
بنازم چشم شهلا ي آن ساقي شيرازي :d
که بخشند دين و دنيا را براي ديدن رويش

حافظ ، ناشناس ، انوشه ،لنگرودي و گروسي
همه يکجا ، فداي خال لب و کمان ابرويش ;)
ختم کل کل :cool::d :
d

ببین جوگیر می گردد، هرآنکس پا نهد اینجا :21:
و در فکر است که این اشعار، برای او ول شده اینجا !!! :21:

نخیر جانا برو بنشین که الحق ساقی و مطرب
به وصف شعر نمی گنجند نه اینجا بلکه در هرجا

نه هر کس شاعری داند، می و ساقی شناس است او
تمام عشق و ایمان را همی حفظ در نهان است او

اگر گویی که در این ره، مثال قیس مجنونی
بگویم من تو را بگذر، از این سودای بیرونی

به شوق ساقی و مطرب برو اندر سرای دل
ببین خوان خداوندت درون گلعذار دل

برو با فکر او سر کن، برو با یاد او خوش باش
که ساقی و می و مطرب همه یکجاست در رویاش

پنج تومن وده
امیرالشعرا!!!

ساقي 06-29-2010 01:31 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط امیر عباس انصاری (پست 160921)
ببین جوگیر می گردد، هرآنکس پا نهد اینجا :21:
و در فکر است که این اشعار، برای او ول شده اینجا !!! :21:

نخیر جانا برو بنشین که الحق ساقی و مطرب
به وصف شعر نمی گنجند نه اینجا بلکه در هرجا

نه هر کس شاعری داند، می و ساقی شناس است او
تمام عشق و ایمان را همی حفظ در نهان است او

اگر گویی که در این ره، مثال قیس مجنونی
بگویم من تو را بگذر، از این سودای بیرونی

به شوق ساقی و مطرب برو اندر سرای دل
ببین خوان خداوندت درون گلعذار دل

برو با فکر او سر کن، برو با یاد او خوش باش
که ساقی و می و مطرب همه یکجاست در رویاش

پنج تومن وده
امیرالشعرا!!!







بدون مي و مطرب ، شاهد و باقي و ساقي
کجا يابي غزل هاي ناب و مست عرفاني
برو خوش باش سردار ، که در اين سراي فاني
همه هيچ , جز شراب ناب و ساغر و ساقي




پنج تومن ديروز وت دادم برو بازي ديه دهه :d

بنازم من اعتماد بنفست را برادر
ساقيالشعراي شيرازي :d

امیر عباس انصاری 06-29-2010 01:44 PM

اگر آن ساقی شیراز که کل دارد سر اشعار
بیاید صدهزاران بار در این تاپیک با اطوار

کلام من همان باشد که ای دخت پر از سودا
نشاید گفتن ساقی به هر بزم و ز هر دیوار

چرا که گوش دارد موش و موش هم هست بسیار
بیا پایین کز آن بالا، که این جا هم دارد حال


(داری تو شعر راه میفتی خواهر):d
ایولله:d

ساقي 06-29-2010 01:56 PM

همان ديوار که دارد موش ، همو که دارد گوش
دو گوشش کر ، دوچشمش کور و نابينا
منم ساقي بي سودا که دارد کل بر اين شعرا
کلام من هم همين باشد که گفتم.... :d
به هر بزمي ، به هر شعري ساقيست بي همتا

امیر عباس انصاری 06-29-2010 02:17 PM

اگر آن ترک شیرازی و باقی ماجرا (کل کل شاعران)
 
اگر آن دخت ایرانی، که سر تا پا همه حسن است
بخواهد جان عاشق را ببخشم من که این عشق است

چه جایی بهتر از اینکه بود جانم به دست او
و هم او جان من باشد و این قانون یک عشق است

جهانی بی می و ساقی ، و خالی از نگار خویش
نخواهم لحظه ای جانا که این اعدام یا کفراست

سخن در شعر شاعر نیز بدون عشق بی جان است
جهانی با می و ساقی بدون یار زندان است

تقدیم به همسر مهربانم
و تمامی عشاق ایران زمین
امیرالشعرا:53::53:

ساقي 06-29-2010 04:14 PM

آفرين سردار
چه جاي بحث و جنجال است
همان بهتر که از اول
ببخشيدي آن جان ناقابل
نمي کردي با ما اين همه کل کل... :d


جانت سلامت سردار امير در کنار خانواده و همسر شاد باشيد همه عمر....
ختم کل کل رو با بخشش جان در ره يار بپايان رسوندي
بقيه شعرا هم يا بخارا و سمرقند و شال و کلاه دارايي خويش بخشيدن ، بخشيدني هارو ....
آنچه که با ارزش بود در اين شعرها ، داشتن جرات بر بخشيدن جان در ره معشوق بود ،
آيا فقط در حرف و شعر ميشه بخشيد
يا هر دو طرف عاشق و معشوق جرات بخشش زندگي
به ديگري رو دارند ؟
شيرين فرهاد ، خسرو و شيرين ، وامق و عذرا ......
همه عشق هاي زيبا و جاودانه ادبيات سرزمين ايران زمينند و همه ما فرزندان آن ديار کهن ..... {پپوله} {پپوله} {پپوله}


کنون چون بخشيدي تو جان را برسر ليلا
منم بخشم بهر آسايش ليلا ، در تهرانپارس يک ويلا :53:
برو خوش باش تو فرزند ، نکن کل کل دگر بر سر شعرا
در رو که قبل از جان ، نبخشي قبا و پتو و کت و شولا
:d

Hamed 06-29-2010 08:03 PM

اگه او دختره مِشَدی دل مو رِ ببره
بهش یه سطل شُله مُدُم حالش رِ ببره!

ساقي 07-09-2010 01:47 PM

بگو بدست آرد دل ما را :d
تمام کن اين جنگ و بلوا را ;)


عمرن نتواند نتواند


ساقي 05-25-2011 01:57 PM

اگر آن ترک شیرازی و باقی ماجرا (کل کل شاعران)
 
اخی چه با حال بود کل کل با امیرالشعرا بر سر این شعر :d یادش بخیر :):53:
داشتم این شعر رو میخوندم گفتم شما هم بخونید ...


تو در جیبت سند داری مگر، مرد سخن آرا ؟
که میبخشی به این و آن سمرقند و بخارا را ؟

به جای بخشش آن ها ، بیا حافظ صوابی کن
به مجنون زبان بسته رسان جوری تو لیلا را

برو پیش نظامی ، خالق افسانه ی لیلی
برایش خواستگاری کن بت مجنون تنها را

بگویش قلب این عاشق میان شعر توخون شد
بیا حل کن نظامی جان تو آخر این معما را !

نمیدانم ولی مجنون خبر دارد زلیلایش
که دارد خواستگارانی، همه پر مایه و دارا

دگر لیلی نه مثل پییشتر در خانه میماند
برای مُد به لندن میرود یا شهر فِرّارا (شهرمعروف مد کیف و کفش وچرم در ایتالیا)

برای پوستش غیر از پاریس شأنش نمیگیرد
دماغش را عمل کرده ، تَوُرُّم داده لب ها را

چو رفتی خواستگاری دم مزن از مهر کم ارزش
بگو مهرش کند مجنون سر و دست و دل و پا را

کلاس دخترک را در نظر گیر و زبان بگشا
نگویی میکند مهرش کلام الله و خرما را !

نگاهش کن چه میپوشد ، ز کفش و پیرهن لیلی
نمیپوشد بَرندی همچو" منگو"، "نکست" یا "زارا " !

لباسش "گوچی" و کیفش "شانل"، کفشش "والنتینو"
جواهر"کارتیه" ،ساعت "رولکس" ، عطرش "نیاگارا"

ز استایلش چه گویم من ؟ سر است از "آنجلا جولی"
به جیبش میگذارد " هیلتون " و "میشل اوباما" را !

به این اوصاف پندارم که وصلی سر نمیگیرد
همان بهتر نهی بیرون تو از این ماجرا پا را...


.....
احسان زارع

GhaZaL.Mr 05-29-2011 11:25 PM

این بیتم از من داشته باشین ....... (مال خودمه)

کجایی خواجه ی شیراز! خطیبان پاسخت گویند / همه شاعر شدیم گرچه نخواندیم آب بابا را

ساقي 07-14-2013 05:30 PM

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
 
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
نه شهری بخشمش او را ، نه روح و جان و اجزا را
اگر میلش به ما باشد خودش بی پرده دلدار است
به دست آرد دل ما را ، نمی خواهد بخارا را
:d{شیت شدن}




{پپوله}

امیر عباس انصاری 07-15-2013 12:27 AM

اگر آن دختر رعنا
بگیرد دسته ای نعنا

یه سطل ماست و کمی کشمش
یه کم هم گردوی برنا (برنا=منظور تازه و جوان)

ردیف است آب و دوغ امروز
تو ول کن شعر بیا با ما

زنیم تو رگ کمی آبدوغ
که حال است این اوضاع را

پریشان 07-15-2013 12:29 PM

اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
به نامش ميكنم يارانه و يك مرغ زيبا را

مهرگان 07-15-2013 03:49 PM

تێ هه‌ڵکێشی مامۆستا قانع ده‌گه‌ڵ حافظی شیرازی - اگر آن ترک شیرازی و بقیه ماجرا .. کل کل شاعران
 
تێ هه‌ڵکێشی مامۆستا قانع ده‌گه‌ڵ حافظی شیرازی


ئه گه ر شه و بیته سه ر جیگه م كه وا تاقه ی كراس خارا

«به خال هندویش بخشم ســـمرقند و بخـــــــــــارا را»

وتم پیی: كوێ به دڵ تویه؟ به عیشوه پی كه نی و فه رموی

«كنار آب ركن آباد و گلگــــشت مصــــــــــلی را»
...
سه رو زوولف و برۆ چاو و خه ت و خاڵو له بی له علت

«چنان بردند صبر از دل كه تركان خوان یغمـــــــا را»

نه ته نیا من له ره مزی تاقی میحرابی بی برۆت ناگه م

«كه كس نگشود و نگشاید به حكمت این معمــــا را»

سه لاوم كرد له یاری خوم وتی، هه ی ناعه له یك ئه بله

«جواب تلخ می زیبد لب لعل شكرخـــــــــــــــارا»

كه حوسنی یوسفم بینی سه عاته ن بوم مو حه قه ق بوو

«كه عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخـــــــا را»

ره واجی ده فته رت« قانع» ئه بی مونكیر چلون بیكا

«كه بر نظم تو افشاند فلك عقد ثریــــــــــــا را»

امیر عباس انصاری 07-15-2013 07:59 PM

اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده
بدان عاشق شده است و گریه کرده

اگر دیدی جوان را بر سبویی تکیه کرده
بدان از دست ساقی گریه کرده... سکته کرده !!

:خر خون:

ساقي 07-15-2013 08:42 PM

هاهاها :21:
بجون خودم من بی تقصیرم :d
به ایشان بگویید :d
گریه چرا!
به دست آرد دل ما را ، نمی خواهم بخارا را :d


...

پریشان 07-15-2013 09:02 PM


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورده دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟

کارگر سایت 07-16-2013 07:42 AM

اگر آن ترك شيرازي هرچه سريعتر لطفا برنگرداند دل مارا به قران مجيد ميشكنم شيشه و در پنجره همسايه هارا


اورده خبر راوي كان يار هم ولايتي ژاوي! مي در سبو كرده با باقي !
درنيوش مرا پندي سيه موي ياغي بده جامي تا خرم برايت در لواسان باغي !

آناهیتا الهه آبها 07-16-2013 10:57 AM

کنون بشنوید دو کلمه از ما :d

اگر این کرد دخت شاهانی
به پا خیزد شب و روزی
بیاندازد به آنی بنیاد ترک شیرازی
به خال و خط نباید داد همه شهر و همه اجزا
به عشق و وفاداری بباید داد همه جان را
:پلکه شورر:

ساقي 07-18-2013 09:19 PM

اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
 
اوه اوه کارگر سایت هم عاشق دختر شیرازی شده :d
کاکو بش گوفتوم دلتو بیاره پس :21:
دختر شیرازو گفت بزار برم حافظیه و برگردم :)
در و پنجره نشکن کاوکم :d
پس میاره پس میاره :d

بزنم بشت کور بشه چشت {قاط}

بنازم ان شیرین سخن را
که اتش زد همه دلها را


{پپوله}




seifi1 03-13-2015 12:57 PM

استاد دادا بیلوردی در عالم حافظ شیراز

.

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم نه شهری بلکه دنیا را
زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود
همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را
من از بیلوردی ِ شیراز ، حال معنوی دارم
که نفروشم به دنیایی چنین احساس و رؤیا را
دگر بابای من حافظ، ندارد حدّ و سدّی را
چو عشق واحدی بینیم و رمز و راز سیما را
بده ساقی می ِ باقی که در جنّت نخواهی یافت
صفای ائل گؤلی را و زلالیات دادا را

.

شرح یک راز به قلم دادا ( منبع : وبلاگ غزل های دادا بیلوردی ):
.
ایضاح (شرح یک راز):
در روزگاران قدیم به روستای ( بیلوردی = بلویردی = بلوردی ) تبریز ( زادگاه اینجانب دادا بیلوردی ) زلزله می آید و همه ی خانه ها را خراب می نماید. روستا چنان تخریب می شود و با خاک یکسان می گردد که دیگر می ترسند دوباره در همانجا خانه بسازند. آنگاه گروهی از اجداد باقیمانده ی من در دو کیلومتری حادثه ، دوباره روستای بیلوردی را احداث می کنند و گروهی دیگر به شیراز کوچ می کنند و کویی را بنا می نهند و اسم محلشان را « بیلوردی » می گذارند.
اینک « بیلوردی » از بزرگترین و آبادترین کوی های شهر شیراز است. آنجا با لهجه ی خاصّی به زبان ترکی با همدیگر صحبت می کنند.
بیست سال پیش به شیراز رفته بودم . بطور اتّفاقی در ایستگاهی شنیدم یک نفر در بغل تاکسی اش به دنبال مسافر است و پیدر به زبان ترکی صدا می زند: « بیلوِردی، بیلوردی، بیلوردی.... بیر نفر بیلوِردی... ). برایش نزدیک شدم به زبان ترکی گفتم منظورتان از « بیلوردی = bilverdi » همان کویی است که اهالی اش ترکی حرف می زنند؟ گفت : هه یه ( آره )
گفتم: شما صدا می کنید « بیلوردی » اما روی اتوبوس های خط واحدشان نوشته شده « ابیوردی » ! چرا؟!
گفت: بعداً این اسم را شهرداری عوض کرده.
احساسم به جوش آمد. با همان تاکسی رفتم به آن کوی.
کویی است با صفا .
دیدم از زن و بچه گرفته تا پیر و جوان ، همه دارند با لهجه ای خاص و شیرینی به زبان ترکی حرف می زنند. محبتم به جوش آمد.
تازه از حافظیّه آمده بودم و طبعم داغ می کرد. می خواستم از یک راز با خبر باشم اما خودم را گم کرده بودم. نمی دانستم چکار کنم. همه به من مهربانانه نگاه می کردند. نتوانستم تحمل کنم. رفتم پیش یک مرد و ضمن سلام ، با زبان ترکی پرسیم:
« آیا از اولین های اصلی این کوی خبر دارید؟ اجداد شما از کجا به اینجا آمده اند؟ ».
جواب داد: « یک چیزهایی شنیده ام ، مثل کوچ اجدادمان از روستایی بنام بیلوردی در نزدیکی تبریز و ... اما مطمئنم که آقای ... از من خوبتر بلد است.»
گفتم: آقای ... را می توانم ببینم؟
گفت: کارخانه ی .... مال ایشان است. آنجا دورتر از شهر است اما خانه شان همین نزدیکی هاست.
خانه شان را به من نشان داد و رفت.
خانه ، دارای حیاطی بزرگ و سرسبز بود و آن طرفش ساختمان زیبایی ( دو طبقه ) داشت.
درب را آرام آرام زدم ، بعد از چند بار تکرار ، دیدم از پنجره ی طبقه ی بالا دختری صدا می زند:
کیمیدیر؟ ( کیست؟ )
کمی رفتم عقبتر با صدای بلند و لرزان گفتم: باغیشلایین آتاز هاردادیر آتاز ایله ایشیم واردیر ( ببخشید بابایتان کجاست؟ با پدرتان کار دارم )
- نه ایشیز واردیر؟ ( چکار داری؟ )
- مهندسم. ایشلمک اوچون گلمیشم. ( مهندس هستم برای کار آمده ام. )
- کیمسن؟ هاردان گلیبسن؟ ( چه کسی هستی از کجا آمده ای؟ )
- من دادایام اهر یولوندا کی بیلوردی کندیندن گلمیشم ( من دادا هستم از آن روستای بیلوردی که در راه شهر اهر است آمده ام )
- تبریزین بیلوردی سیندن؟ ( از بیلوردی نزدیک تبریز؟ )
- بله اوردان گلمیشم ( آره از آنجا آمده ام )
- آتام کارخانایا گئدیبدیر ساعات ایکی ده گله جکدیر اوندا گلیب گؤررسن.( بابایم به کارخانه رفته ساعت دو می آید آنوقت می آیی می بینی ).

یک ساعت بعد بر گشتم دوباره در را زدم. آقای .... در را باز کرد و مرا با مهربانی تحویل گرفت و با زبان ترکی پرسید؟ « چکار داری؟ » گفتم: حقیقتش من با دخترتان شفاف حرف نزدم که خیال نکند که دیوانه ام. برای تحقیق و کشف رازی آمده ام. می خواهم بدانم که اجداد شما از کجا به این کوی آمده اند؟
جواب داد: پدران ما چنین گفته اند که اجدادمان از روستای بیلوردی که در نزدیکی تبریز بوده آمده اند. تو از آنجا آمده ای؟
- آره من از بیلوردی تبریز آمده ام. شاعرم.
- به به. چه با صفا. پس شاعر هم هستی!! شعر ترکی هم داری؟
- آره دارم.
- من الآن بر می گردم به کارخانه بیا در داخل ماشین باهم حرف زنیم و برویم از کارخانه ام نیز دیدن کنید....
- عجب کارخانه ی بزرگی!!! عجب تشکیلاتی!!! من افتخار میکنم به تلاشتان. ماشاءالله
- می خواهی بمانی شیراز کار کنی؟ ....
- دلم می خواهد، اما تِرم آخرم ، درسم تمام نشده هنوز. در دانشگاه تبریز درس می خوانم...
- ...

اما گیجم.
همینطور حالا هم در حیرتم که چرا اکنون از ( بلوردی = بیلوردی = بلویردی ) در نوشته هایی که سرچ می کنم خبری نیست؟
شاید تعداد کوچی های سمت خراسان بعداً زیاد شده اند و دیگر طایفه ی اصیل « بلوردی ِ تبریز » به چشم نیامده است و تنها سخن از ابیوردی یا بلوردی های غالب خراسان سخن به میان آمده است.
حقیقتی بود که به خاطرم انداختم. حقیقتی که کمی بیشتر شبیه تخیّل و رؤیاست...
در هر حال، عالمی بوده که گفتم و گذشتم. خواستم محبتم را به خاک پای حضرت حافظ اعلام دارم.
فارس و ترک و عرب و .... همه در آغوش این مملکت عزیزمان ( ایران ) برادریم.
روح حضرت حافظ شاد و روانش قرین رحمت حق باد


seifi1 04-01-2015 12:31 AM

رقص قلم حافظ در دست دادا . صائب . شهریار:

http://www.axgig.com/images/83806018637181364072.jpg
.
دادا بیلوردی در دوستی با حافظ شاهکار کرده:
.
http://www.axgig.com/images/96870005961657002349.jpg
.


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را ...

seifi1 04-06-2015 07:21 PM

جواب دادا به صائب و شهریار در جریان خال هندوی ترک شیراز:
.
.


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تجمّل های دنیا را
نه چونان شهریار و صائب و غیره که میبخشند
به خال ترک شیرازی تمام روح و اجزا را
امانت هست روح و جسم از سوی خدا در ما
خیانت بــــر امانت هیچ نبوَد رسم دادا را


seifi1 04-06-2015 11:32 PM

درک و معرفت عمیق دادا بلوردی در قبال عالم حافظ شیراز



ثابت می شود که در بین سه شاعر ( صائب ، دادا و شهریار ) ، معرفت « دادا » در محضر حافظ بسی بیشتر و قابل تأمّل است.
حافظ می گوید :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را





از کلمه ی « هندو » معلوم است که این غزل کاملاً غرق در عالم عشق مجازی است زیرا که مکان خال هندو رسماً مابین دو ابرو در زیر پیشانی فرد مؤنّث می باشد و نشانه ی دیگر مجازی بودن احساس فوق ، در محتوای کلام پیداست ، زیرا که حافظ صرفاً مادّیات را به خال می بخشد نه آنچه را که در وجودش از سوی خدا امانت گذاشته شده است.
انسان بطور کلی از چه اجزایی ساخته شده است؟
جواب: بدن ، ذهن ، خرد ، روح
این اجزا در ما امانت است و نمی توانیم به جز « الله » به کسی دیگر ببخشیم. امروز اگر من آنقدر پول داشته باشم که یک شهر را بطور کلی بخرم ، می توانم آن شهر را موقع مرگ به فرزندم ارث بگذارم تا بعد از من او نیز از این مادّیات بهره مند شود اما نمی توانم روح و دل و بدن و عین جوهره ی درون و بطور کلی اجزایم را به فرزندم ارث بگذارم و این ارث ، نسل به نسل همچنان بچرخد. زیرا که اجزا در انسان از طرف خدا امانت است و بعد از مرگ ( زود یا دیر ) به جایگاه اصلی اش بر گردانده می شود و بخصوص روح انسان که جزئی از اجزا می باشد: انّا لله و انّا الیه راجعون.
حافظ در این غزل، محبوب و مطلوب موقّتی اش را به چشم عرفان نگاه نمی کرده و با تکیه بر همین اساس نیز دو دستی و محکم از روح و تن و دل و جگر و کلّ اجزایش مواظبت نموده و در برابر لذّات عشق مجازی تنها به بخشش مادّیات غیر از وجود خویش کفایت کرده است.
عبارت بخشش « سمرقند و بخارا » به این معنا نیست که حافظ خیال کرده باشد مُلک اوست. منظور حافظ ، چشم پوشی کردن از دیگر لذّات مجازی بوده است. حافظ می گوید : اگر آن ترک شیرازی دل ما را به دست آورد به خاطر جذبه و خال هندویش از لذت های شهر سمرقند و بخارا در می گذرم و در قبال او به لذتهای نهفته در سمرقند و بخارا ( دنیای مادّیات و تجملات صوری ) بی اعتنا می باشم.
از احساس لطیف حضرت حافظ چنان برداشت می شود که گویا ایشان از حوادث روزگار و بذل و بخشش سلاطینی متأثر بوده که این واقعه کمی به عکس ضرب المثل « عطایش را به لقایش بخشیدم » نیز شباهت دارد. آنهایی که به حضرت لسان الغیب - عارف زمان – ایراد می گیرند از درک عالم زیبای او بی خبرند.
صائب تبریزی، عالم حافظ را درک نکرده است. او می گوید:
اگر آن ترکِ شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
آقای صائب! انسان عارف سرش را به جز خدا به کسی نبخشد ، تو سر خود را به یک دختر می بخشی؟!
آقای صائب! انسان فاضل دستهایش را به جز خدا به کسی دیگر نبخشد، آنوقت تو به یک دختر می بخشی؟!
یعنی حافظ به اندازه ای فهم نداشت که از امثال تو سبقت گیرد و وجود مبارک خود را با نفس مادّی معامله نماید؟!
حافظ، خواسته هایی زودگذر از دنیای مادّی را که سمرقند و بخارا را نمادین ساخته است هدف می گیرد که برایش بجز ارضاء نفس امّاره ثمری نداشت و این احساس مادّی مربوط به خود اوست و اصلاً مال اوست . مختار است آن همه را به لذّتی دیگر ببخشد. یعنی به خاطر لذت و منظری دیگر از همه ی خواسته های مجازی اش در گذرد. از یکسو نیز حافظ وقتی می شنود فلان شاه نتوانست بر هوس خویش غلبه کند و فلان شهرها را به خاطر رسیدن به دختری به پای معامله کشید، خواسته های هوس انگیز جهان مادّی را به تمسخر می گیرد .
آقای صائب! حالا تو از مال خویش می بخشی؟!
سری که خدا به تو داده ، مال توست؟!
با این حال آیا می توانی سرت را موقع مرگ به فرزندت هدیه بدهی ؟!
شهریار نیز عالم حافظ را درک نکرده است. او می گوید:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سرو دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
با توجّه به مطلب بالا کاملاً واضح است که شهریار نیز بدتر از صائب ، عالم زیبای حافظ بزرگ را درک نکرده است.
شهریار خواسته به صائب جواب دهد اما جوابش را درست نداده که هیچ ، بلکه کار را خرابتر هم کرده است زیرا که صائب، روحش را نگهمیدارد و جسمش را می بخشد اما شهریار هم روحش را می بخشد و هم جسمش را. کار شهریار بی مطالعه و بی تأمّل و عجولانه بوده است، برای اینکه:
اولاً - روح، جزئی از اجزای انسان است و در داخل اجزا ، بخشش های صائب نیز وجود دارد. پس « هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد » رفت پی کارش.
آقای شهریار ! می خواهی روح و اجزا ( عقلانیت، دست، پا، سر، دل و جگر، جوهره ی درون ، کل هیکل، روان ، ذهن و ... ) را به خال یک دختر شیرازی ببخشی که حتّی در خواب هم او را ندیده ای؟!! آقای شهریار! به فرض اینکه تو در کمال اختیار، سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشی و روحت را به خال هندوی یک دختر شیرازی!!!! پس به خدا چه می ماند؟! - بنازم بر چنین مردانگی!!!!!
آقای شهریار! یعنی شما آن خال هندو را واضحتر و نزدیکتر از حافظ دیده اید که اینقدر مجذوبش شده اید که حتّی از روح و اجزای خود نیز می گذرید و به خال هندو می بخشید ؟! خال هندو چه کارش با روح تو ؟! خال هندو چه کارش با اجزای تو ؟!
آقای شهریار! حالا که خال هندوی یک دختر را مقدّمتر از وجود خدا دانسته و روح و اجزا را به خاطر کسب لذّت دنیوی به یک خال می بخشی پس به خدا چه خواهی بخشید؟!
آقای شهریار! بدان که روح ( این امانت بزرگ الهی ) فقط برازنده ی خداست و عارف بزرگ عصر ( حضرت حافظ ) بی تأمل سخن نگفته است. او در چنین موقعیّتی خوب فهمیده که روح و روانش را به که خواهد بخشید....
امّا در این میان ، فهم و درک « دادا » در عالم حافظ بسی عمیق و دوست داشتنی است.
زیرا که دادا بر خلاف صائب و شهریار، همسو با حافظ حرکت کرده و در پی کلام شیرین حافظ ، خط سخن او را دنبال می نماید. دادا در اینجا آنقدر بر اندیشه و عالم حافظ احترام قائل گشته که حتّی بطور غیر مستقیم برایش می گوید : خوب کاری کرده ای که سمرقند و بخارا را بخشیده ای! اگر من به جای تو بودم بیشتر از آن را نیز می بخشیدم.
و شاید هم دادا بیلوردی از روی لج با جاهلان عالم حافظ یا از روی خشم بر مخالفان اندیشه ی حافظ ، دنیا را به خال هندو می بخشد. یعنی از دیگر لذتهای مادّی این دنیا می گذرد. قصد حافظ هم از سمرقند و بخارا ، لذتهای دیگر مادی بوده که در سهم خودش برایش مالک بود اما نه آنقدر اسیر که وجود مبارک خویش ( این امانت بزرگ الهی ) را فدای هوس و شهوت خویش گرداند.
دادا می گوید:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم نه شهری بلکه دنیا را
زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود
همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را
بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت
صفای ائل گلی را و زلالیـّات دادا را
و در جای دیگر همسو با حضرت حافظ به صائب و شهریار جواب می دهد:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تجمّل های دنیا را
نه چونان شهریار و صائب و غیره که میبخشند
به خال ترک شیرازی تمام روح و اجزا را
امانت هست روح و جسم از سوی خدا در ما
خیانت بــــر امانت هیچ نبوَد رسم دادا را
حضرت دادا در خلاف اندیشه ی حضرت حافظ حرکت نمی کند برای اینکه عارف بر قضیّه است. دادا حتّی به حافظ خرده نمی گیرد که چرا در این دنیای بدین بزرگی فقط از لذّت دو شهر ( سمرقند و بخارا ) در گذشته است ؟ زیرا در بیتی می گوید : « زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود – همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را » یعنی: زمانی که حافظ بر لذت های مادی شبیه سمرقند و بخارا مالک بود شاید به همانها قانع شده بود و از بین لذّات مادّی، همانها را نمادین قرار داده بود .
دادا در اینجا باز هم بر عالم والای حافظ احترام گذاشته و بر عمق اندیشه ی او انگشت اشاره دراز می کند.
همچنین از بیت « بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت – صفای ائل گلی را و زلالیّات دادا را » کاملاً همسویی و احترام دادا در عالم دل انگیز حافظ آشکارتر می شود.
الحق که از پدر سبک شعر زلال جز این نباید انتظار داشت.
دست مریزاد دادا
التماس دعا
خانی


اکنون ساعت 05:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)