پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   درد دل های عاشقانه... (http://p30city.net/showthread.php?t=16380)

behnam3638 01-11-2008 04:10 AM

عشق..................
 
من پذيرفتم که عشق افسانه است ... اين دل درد آشنا ديوانه است

مي روم شايد فراموشت کنم ... با فراموشي هم آغوشت کنم

مي روم از رفتن من شاد باش ... از عذاب ديدنم آزادباش

گر چه تو تنها تر از ما مي روي ... آرزو دارم ولي عاشق شوي
http://smileys.smileycentral.com/cat/36/36_3_9.gif
آرزو دارم بفهمي درد را ... تلخي بر خوردهاي سرد را









http://www.smileycentral.com/sig.jsp?pc=ZSzeb112&pp=ZN

behnam3638 01-11-2008 04:10 AM

ديگه يار نمي خوام وقتيكه مي بيني عشق دوروغه چراغش بي فروغه

آخه وقتي كه وفا نيست عشقو عاشقي چيست؟؟؟


behnam3638 01-11-2008 04:11 AM

داني كه چرا زميوه ها سيب نكوست نيمش رخ عاشق است و نيمش رخ دوست

آن زردي و سرخي كه درآن مي بيني زردي رخ عاشق است و سرخي رخ دوست.

آن دوست كه بي وفاست دشمن به از اوست... آن نقره كه بي بهاست

آهن به از اوست


behnam3638 01-11-2008 04:11 AM

از ویکتور هوگو ...


عشق یك تنفس آسمانی از هوای بهشت است.
آدمی دایره نیست كه یك كانون داشته باشد، بیضی است و دارای دو
كانون، یك كانونش افعال است و كانون دیگرش افكار.
خدا منتهای عظمت عالم خلقت است، عشق منتهای عظمت آدمی.
وقتی كه قلب خشك شود، چشم نیز خشك می شود.
دوست داشتن یك موجود ، شفاف كردن اوست

behnam3638 01-11-2008 04:12 AM

گريه هايم بي صداست

عشق من بي انتهاست

رد پاي اشکهايم را بگير

تا بداني خانه ي عاشق کجاست


SonBol 02-13-2008 10:12 AM

** عاشقانه هایم**
 
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....


SonBol 02-13-2008 10:18 AM

ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من

آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من

آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من

بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!

با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من


SonBol 02-13-2008 10:19 AM


هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم
شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم
هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم
شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را
کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...
هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم
زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود
گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟
آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی
زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی
مـکـتــوب ِ یــار ؛
نـیـاورده ســت ؟
.....
هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم
هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...

SonBol 02-13-2008 10:21 AM

در من ترانه های قشنگی نشسته اند

انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند

انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت

امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند

ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان

حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...

من باز گیج می شوم از موج واژه ها

این بغضهای تازه که در من شکسته اند

من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم
اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند

SonBol 02-14-2008 09:48 AM

خطوط را رها خواهم کرد
 
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهمکرد
و از میان شکلهای هندسی محدود
به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم عریانم عریانم
مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم
و زخمهای من همه از عشق است
از عشق عشق عشق
من این جزیره سرگردان را
ازانقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدیبود
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد

...

وقتی كه اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغهای مرا تكه تكه می كردند
وقتی كه چشم های كودكانه عشق مرا
با دستمال تیرهقانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون میپاشید
وقتی كه زندگی من دیگر
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیك تاك ساعتدیواری
دریافتم باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارمhttp://www.cloob.com/public//public/.../smiles/16.gif


فروغ فرخ زاد



SonBol 02-14-2008 06:17 PM

تمام عاشقانه ها فدای یک نگاه تو
که عشق، عشق می کند فدا شود برای تو
تو از همیشه آمدی به گاه گاه شهر ما
نصیب کوچه مان نشد عبور گاه گاه تو
نشان به آن نشان که من همیشه پشت پنجره
تو را مرور می کنم از ابتدای راه تو
از آسمان شنیده ام که در غروب حل شدی
و بعد از آن مگر کسی ندیده روی ماه تو
بیا که جز تو هیچ کس نمی رسد به داد من
که من سقوط کرده ام به عمق پرتگاه تو

شعر و اجرای ترانه : کامران رسول زاده

ALIMAGIC 10-27-2008 12:34 PM

به نام عشق
 
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

دانه کولانه 10-27-2008 05:29 PM

آگر اشعار از خودتونه بفرمایید تا دیگران هم آگاه بشوند

deltang 07-19-2009 11:25 PM

بی تو من زنده نمانم
 
بی تو من زنده نمانم



بی تو توفان زده ی دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چو در خانه ببستم

دگر از پای نشستم

گوئیا زلزله آمد

گوئیا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه ی شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی

برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوائی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من؟

که ز کویت بگریزم

گر بمیرم ز غم دل

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدائی

نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم.




این شعر را" مرحوم سیمین دانشور" در جواب شعر "کوچه"" فریدون مشیری" سروده است.

SonBol 08-27-2009 09:26 AM

و اما پیری و دوباره عشق...
 
و اما پیری و دوباره عشق

آهای.... من برگشتم . به همان کوچه های پیچ در پیچ و دربدر.
به همان محله ای که بوی اقاقی هایش بی قرارمان می کرد . همان جایی که هر روز طبق طبق عشق جهیزیه دخترانش را می گرداندند . آهای کجایی؟ من برگشتم به کوچه باغ های جوانی و دلد ادگی...باور کن به همان کوچه هایی که هر روز همسایه ها عشق نذری می آوردند به خانه من و تو.... به همان کوچه ای که یک دل عاشق نذر تو کردم و تو با خنده گرفتی . یادت هست؟ به همان محله ای که تو از آن جا رفتی برای دیدن ستاره ها . حالا نگاه کن من برگشتم تا دوباره دربدر تو شوم در طول این کوچه ها . یادت باشد اگر دیدی ستاره ای افتاد آن ستاره من هستم بیا....بیا و اقاقیا در این کوچه های پیچ در پیچ پر پر کن . بیا و در پیچ همان کوچه ای که دوستت داشتم برایم سوگواری کن . بیا و جلوی خانه مرا جارو بزن و عشق جمع کن بیا و دلی را
که در آن عشق نذری برایت آوردم به خانه ات را بر گردان .

--------------------------------

گاه گاهی
سری به من بزن
بوی خوشی به مشامم می رسد
کسی سمت چپ من دست راستش را بلند کرده
سنگین و با وقار
گاه گاهی سری به من بزن
بوی خوش از اوست باور کن
او مرگ است
تا دست راستش به شانه چپ من نرسیده
وقتی پیدا کن
گاه گاهی سری به من بزن
می دانم هر کس با تنهایی خود می میرد...اما
من می خواهم با کسان بی کس بمیرم
گاه گاهی سری به من بزن

توکلی




من نیستم ها یکی دیگه است به خدا این جناب توکلی:)

رزیتا 10-09-2009 02:04 AM

عاشقانه
 
عاشقانه


مگر کور باشد نقاشی

که به ديدن تو چهره تصوير کند

که انگشت به دهان ميماند

که گر اين کار از بشری ساخته بود

نه سنگی بود يارای به دوش کشيدن بار تصوير تو

نه قلمی اين چنين توانا

به نقش زدن

*

بازدم سحر گاهيت بشارت بهاران است

نسيمی (ا)ست که جهان را مينوازد

خوشا خزانی که از آه سرد تو آغاز ميشود

باران به لبخند تو مانند است

شکوهناک ميبارد و

دلگير ميانجامد

و صدايت آنی (ا)ست

که به آزادی و عشق بدل ميکند شعر را

*

آه اگر تاب تحمل ات در من بود...

توان ايستادن به زير نگاهت

توان شنفتن سکوتت

که آرامش بعد از طوفان بدان مانند است.

آه اگر در حضورت فکرم يخ نميزد و

زبانم در التهاب جنبيدن بند نميامد

آه اگر به ديدارت

دست هايم به گرفتن دستهای تو

وا نميماند و

سراسر وجودم درمانده نميشد

از گفتن دوستت دارم

رزیتا 10-09-2009 02:06 AM

عاشقانه
 
شعر ِ باران



« اي تقدير من! » و « شعر ِ باران » عنوان دو غزل از "راحله يار" شاعر افغانستاني ساكن كشور آلمان است كه باهم مي خوانيم.






اي تقدير من!



آتشي افتاده امشب در دل دلگير من

گرم مي ريزد به رويم اشک بي تاثير من



اي دل آزاده! اي زنجيريي سوداي عشق!

شعله بودم آب گشتم تا شدي درگير من



عشق مي جوشد به رگ هاي تنم با سرکشي

آب مي سازد دل ِ سرحلقه ي زنجير من



هرقدر آتش به کف داري بزن بر سينه ام!

اي محبت! اي رسول عشق! اي تقدير من!



شکوه بيجا مي کند طبع سخن ناسنج دل

تا ابد بايد بسوزد قامت تصوير من...

Omid7 11-09-2009 04:20 PM

درد دل های عاشقانه...
 
غم احاطه ام کرده است .
ديگر سنگری برايم باقی نمانده است .
بايد شکست را سر افرازانه پذيرفت ... مگر نه اين هم جزیی از زندگیست ؟
امی اين بار بايد پذيرفت چيزی را که انتخاب نکرده ای ... چيزی را که برايت جز نيست کل است....
کاش می شد رفت .... کاش می توانستم بروم ..... کاش انسان نبودم ... کاش دوست نداشتم ....


کاش بغض اجازه می داد .................................................

Omid7 11-09-2009 04:21 PM

دلم بد جوري گرفته !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!

Omid7 11-09-2009 04:21 PM

نمیدانم چه میخواهم خدایا

به دنبال چه میگردم شب وروز؟

چه میجوید نگاه خسته ی من

چرا افسرده است این قلب پرسوز؟

Omid7 11-09-2009 04:22 PM

بزن بر سنگ ، جامم را

مرا بشكن ، مرا بشكن

تو سر تا پا وفا بودي

ولي اي مهربان من ،

بگو آخر ، كه از اول كجا بودي

كنون كز من بجا ، مشت پري در آشيان مانده

آهي زير سقف آسمان مانده

بيا آتش بزن اين آشيان ، اين بال و پرها را ،

رها كن اين دل غمگين و تنها را

تورا راندم

كه دست ديگري بنيان كند روزي بناي عشق و اميــــدت

شود امـــيد جاويدت

Omid7 11-09-2009 04:22 PM

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سرد مهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سرا پا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در یبن جمع
لاله ام که از داغ تنهای به صحرا سوختم
همچون آن شمعی که افروزند نه پیش آفتابچ
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم ازآتش دل درمیان موج اشک
شور بختی بین که درآغوش دریا سوختم
شمع وگل هرکدام شعله ای درآتشند
درمیان پاکبازان من نه تنها سوختم
جان پاک من رهی خورشید عالمتا ب بود
رفتم و از ماتم خودعالمی راسوختم

Omid7 11-09-2009 04:22 PM

روز جدائی بود واز غم گریه کردم
تا لحظه آخر دمادم گریه کردم
وقتی جدا شد چشم من از شانه هایت
من تازه فهمیدم که باهم گریه کردیم

Omid7 11-09-2009 04:23 PM

اشکهايم رهايم نميکنند نا بساماني تا به کي ؟نميدانم فقط اين را ميدانم که دوستت دارم و ميخواهم تا زماني که نفس ميکشم لايق قلب مهربانت باشم مديون اشکهاي مني اگر فراموشم کني

Omid7 11-09-2009 04:24 PM

اگه سبزم اگه جنگل اگه ماهی اگه دریا
اگه اسمم همه جا هست روی لبها تو کتابها
اگه رودم رود گنگم مثل مریم اگه پاک
اگه نوری بر صلیبم اگه گنجی زیر خاک
واسه تو قد یه برگم پیش تو راضی به مرگم
اگه پاکم مثل معبد اگه عاشق مثل هندو
مثل بندر واسه قایق واسه قایق مثل پارو
اگه عکس چل ستونم اگه شهری بی حصار
واسه آرش تیر آخر واسه جاده یه سوار
واسه تو قد یه برگم پیش تو راضی به مر گم
اگه قیمتی ترین سنگ زمینم توی تابستون دستای تو برفم
اگه حرفای قشنگ هر کتابم برای اسم تو چند تا دونه حرفم
اگه سیلم پیش تو قد یه قطره اگه کوهم پیش تو قد یه سوزن
اگه تن پوش بلند هر درختم پیش تو اندازه دگمه پیرهن
واسه تو قد یه برگم پیش تو راضی به مر گم

Omid7 11-09-2009 04:25 PM

مرا درديست اندر دل
اگر گويم زبان سوزد
وگر پنهان كنم
ترسم كه مغز استخوان سوزد

Omid7 11-09-2009 04:25 PM

باز هم عشق...
خدایا...
رهایش کردم...
کمک کن...به من و بیشتر به او..

Omid7 11-10-2009 03:45 PM

در کدامین چمن ای سرو به بار آمده‌ای؟
که رباینده‌تر از خواب بهار آمده‌ای
با گل روی عرقناک، که چشمش مرساد!
خانه‌پردازتر از سیل بهار آمده‌ای
چشم بد دور، که چون جام و صراحی ز ازل
در خور بوس و سزاوار کنار آمده‌ای
آنقدر باش که اشکی بدود بر مژگان
گر به دلجویی دلهای فگار آمده‌ای
بارها کاسه‌ی خورشید پر از خون دیدی
تو به این خانه به دریوزه چه کار آمده‌ای؟
نوشداروی امان در گره حنظل نیست
به چه امید به این سبز حصار آمده‌ای؟
تازه کن خاطر ما را به حدیثی صائب
تو که از خامه رگ ابر بهار آمده‌ای

Omid7 11-10-2009 03:46 PM

هر که را دیدم به راز عشق محرم ساختم

خویش را در عاشقی رسوای عالم ساختم

شمع را دیدم که از راز شب وصل آگهست

صبح چون نزدیک شد کارش به یکدم ساختم

آنچه دل را بیم آن می سوخت درد هجر بود

آخر از ناسازگاری گردون به آنهم ساختم

Omid7 11-10-2009 03:46 PM

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟

من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید خوشتر است

داستانهایی که مردم از تو می گویند چیست؟

خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست

این دل شوریده و این قلب نا خرسندچیست؟

از تو هم دل کندم و از خویش می پرسم مدام

چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟

Omid7 11-10-2009 03:47 PM

با خيالت دل خوشم ای ماه پنهان بعد از اين
می نهم بی روی تو سر در گريبان بعد از اين

پشت اين ديوارها سوسوی يک فانوس نيست
لحظه هايم بی تو چون شام غريبان بعد از اين

فصل ها تکرار يک پاييز بی پروانه اند
کوچه ای بی انتها، من زير باران بعد از اين

اين خيابان های خالی تا کجايم می برند
مشت در جيب و پر از بغض نيستان بعد از اين

گر که بگذاری سرت را بر سکوت شانه ام
می شوم غرق گل و بوی بهاران بعد از اين

عشق را هم صحبت اين لحظه های لال کن
آه ای شيرين زبان، من را مرنجان بعد از اين

Omid7 11-10-2009 03:48 PM

اي كاش جان بخواهد معشوق جاني ما .... تــا مدعي بميـــرد از جانفشــاني ما

در عــالم محبــت ، الفـت به هم گرفته .... نامهــربــاني او بــا مهـــربـــاني ما

در عيــن بي زباني بــا او به گفتگـوييم .... كيفيت غريبي است در بي زباني ما

صد ره ز ناتواني در پايش اوفتــاديم .... تا چشم رحمـت افكند بر ناتواني ما
__________________

Omid7 11-10-2009 03:49 PM

هيچ فكر نمي كردم

به جرم عاشقي اينگونه مجازات شوم
ديگر كسي به سراغم نخواهد آمد
قلبم شتابان مي زند
شمارش معكوس براي انفجار در سينه ام
و من تنهايي خود را در آغوش ميگيرم

تنها مانده ام....

Omid7 11-10-2009 03:49 PM

دل، که دایم عشق می‌ورزید رفت
گفتمش: جانا مرو، نشنید رفت

هر کجا بوی دلارامی شنید
یا رخ خوب نگاری دید رفت

هرکجا شکرلبی دشنام داد
یا نگاری زیر لب خندید رفت

در سر زلف بتان شد عاقبت
در کنار مهوشی غلتید رفت

Omid7 11-10-2009 03:50 PM

دلم به یاد تو هر دم بهانه ای می گیرد
چو آتشی که بر دل زبانه می گیرد
چرا ز شهر خیالم به قهر می گذری؟
کزین عبور غریبانه دلم می گیرد
چه سخت می شود از عمق دیده ات فهمید
که، عاقبت به دوچشم تو خانه می گیرد
به کوله بار سفر بستنم نمی گریم
دلم از این همه زجر فراق می گیرد
کدام گوشه ایوانی آشنا دیگر
دوباره چلچله مهاجرآشیانه می گیرد؟
مسافری که نیاسوده بود تا چشمت
برای رفتن به این ره نشانه می گیرد
همیشه این دل غریب می خواند که تا سحر
دلم به یاد تو هر دم بهانه می گیرد

Omid7 11-10-2009 03:50 PM

با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه می خواند
نیمه شب در کنج تنهایی
بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر
سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی
باد ، پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را

546382 11-10-2009 03:52 PM

یکی رادوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید ........

Omid7 11-10-2009 06:19 PM

به نام عشق...
بوی اقاقیا کوچه ها را عطر آگین می کند وروح لطیف فرشته ها را نوازش
نوید امید را به ارمغان می آورد....
سنجاقک و پروانه ترانه ی حضور می خوانند
به یکباره چمن ها تبسم عشق بر لبانشان جاری می شود
خاک نفس عمیق می کشد گویی تا به حال تولد دوباره نیافته ...
رزهای وحشی نیز عاشق و آرام یکدیگر را می نگرند. ‼
پرستوهای مهاجر خیره به افق مانده اند و بی مهابا به طرفش پر می زنند.
پیچک های باغچه می پیچند بر تنه ی مهر
من وتو،
با هم این بهار دل انگیز روح افزا ی نشاط را بدرقه کرده و هم صدای مهر می شویم
گویی باران را برایش هدیه و نامش را " عشق " نهادیم
کاش می شد به نام عشق تبسم کنیم و بمانیم تا ملکوت....

Omid7 11-10-2009 06:20 PM

آن روز ...
آن روز در نهان خانه ی جانم تلنگری به صدا درآمد
تا امتداد و شب پیش رفت و صد خاطره ی خیالی را ساخت ، خیالاتی که هیچ گاه مانند وهم اصیل نبود
اما پراز احساس نایاب بود.
آن روز با لباسی از مخمل سبز وجودم پر ازنگین شبنم شد
راهی جز گسستن و رمیدن نبود ، زیراگفته بودند:
اینجا " درسرزمین من فکرکوته و دیواره بلند "
از آن پس را با نگاهی نگران تر از دیروز سپری کردم و به دنبال چهار راهی به سوی فراموشی در حرکت ...
آن روز چشمانم نگاه شفاف خورشید را دید و مانند ستارهای در آسمان درخشید
اما نمی دانم چرا چهره ام در آیینه خاکستری بود...؟
خسته بودم می خواستم کم کم خود را از چنگال تنهایی رها کنم و غبارها را کنار بزنم پر نور تر از دیروز... صدایی در درونم پنجه سائید و آزارم داد،به ندایش گوش جان سپردم ،
برگشت ممکن نبود ، او بود...
او که دست نوازشگرش همیشه از من دور بود
با صدایی ضخیم فریاد کشید:
"دوستت دارم "
دانستم چرخه های کهنه زندگی ام به حرکت درآمد
آری او مرا احساس کرد
نگاهی پر از عطوفت و صفا ، کاش همیشگی باشد...
تا سکان وجودم را به او بسپارم
آن روزبود که فهمیدم بی عشق او نمی شود تاخت

Omid7 11-10-2009 06:26 PM

خداحافظ برای تو چه آسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود

خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت

خداحافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو ای محبوب خوب من

سلام تو طلوع پاک شبنم بود
غروب ظلمت تاریکی وغم بود

سلام تو شروع آشناییها
نوید مهربانی ها زمان همزبانیها

دریغ از قطره های اشک سوزانم که از بیداد تو بر رخ چکیده
خزان زندگی آمد دل افسرده بعد از تو بهاری را ندیده

خداحافظ
خداحافظ
خداحافظ


اکنون ساعت 12:59 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)