پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   موسيقی Music (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=27)
-   -   راک روان گردان_psychedelic rock (اختصاصی پی سی سیتی) (http://p30city.net/showthread.php?t=32226)

KHatun 05-31-2011 10:17 PM

راک روان گردان_psychedelic rock (اختصاصی پی سی سیتی)
 
اگر قرص هایِ روان گردان تویِ دستِ تجربه گراها می چرخید، حتما لال مانی می گرفتند و آن وقت دکارت هم می توانست راحت بگوید من قرصِ روان گردان مصرف می کنم، پس هستم!
من هم به جایِ اینکه خواب نما شوم و همچین چیزی بنویسم تویِ تختم دراز می
کشیدم و به این فکر می کردم که چقدر خوب است که می توانی مزه را هم لمس کنی و بو را هم بچشی و حقیقت را درست روبرویت ببینی و
شاید فقط می خوابیدم. و این بار با اطمینان خوابهایم را باور می کردم. قطره ای از دریایی که از لحظه تولد با ماست.


سبک راکِ روان گردان، سبکی از موسیقیِ راک است که اواسطِ دهه 60 در آمریکا و انگلستان بخشی عمده ای از فرهنگِ موسیقی شد، تلاشی برایِ مطرح کردنِ تجربه ی استفاده از قرص های روان گردان به زبانِ موسیقی. شاید اولین بار بود در تاریخِ موسیقیِ راک که از روش هایِ مدرنِ ضبطِ صدا و هم چنین موسیقی شرقی استفاده می شد.

برخی از ویژگی های این سبک راک:


- گیتار الکترونیک
- افکت هایِ استودیویِ فراوان
- آلات موسیقیِ شرقی مانندِ سه تار و طبل
- کیبورد
- تاکید بر تک نوازی هایِ گاه و بی گاه
- ساختارهای پیچیده آهنگ
- ابزار بدویِ الکترونیکی
- ترانه هایِ سوررئال، فلسفی، وهم گونه و ادبی


با اینکه این سبک تحت تاثیر قرص های روان گردان بود، اما انصاف نیست که تاثیرِ آن را در سایر جنبه های زندگی نادیده بگیریم. از ابتدایِ شکوفایی اش، ابزاری شد بر ایِ ابرازِ خود. هنر بود و بازتابی از ادراکِ ذهنِ ما.اوجِ خودنماییِ خلاقیت و ابتکار. این موسیقی روح را به زمان و مکانی خارج از کنترلِ جسم پرواز می دهد. با گوش دادن به این موسیقی به یک "سفر"ِ کوتاه می رویم. سفری در دنیایِ پر رمز و رازِ ذهن.
راکِ روان گردان بیشتر شبیه به یک تجربه ی عرفانی است. به مردم یاد داد خارج از چهارچوبِ سنتی به موسیقی گوش بدهند و به آن فکر کنند. رشد این سبک همزمان با رشدِ علاقه به عرفان و فرهنگِ شرق بود که بعدها در موسیقی جا پیدا کرد.شاید به این دلیل که هیچ "گناه"ی در موسیقی نیست و اجازه می دهد وجود معنوی خود را پرورش بدهیم. مثلِ یافتنِ خدا بدونِ این که حتی زحمتِ جستجو را به خود بدهیم.
متاسفانه بعد از رواج سبک پاپ از دهه 90 به بعد، سبک راک به سرزندگی و پرشوری گذشته باقی نمانده.دیگر ترانه هایی که بازتابِ " جریانِ سیالِ ذهن" اند و به معنویت و مسائل اجتماعی هم می پردازند، جایگاهِ گذشته را ندارند، درست مانندِ بداهه نوازی.مسلما زوالِ راکِ روان گردان، زوالِ موسیقی است.

منبع : خودم و تجربیات یک هیپی! و ویژگی هاش هم از ویکی پیدیا

KHatun 05-31-2011 10:24 PM

نمونه ای از متن ترانه به این سبک_bigger wave از گروه OSI
 
First think of a name, Ok
Try to keep it the same all day
Now go over your lines
Relax, and get into character.

Now open an eye, nice try
But put a foot on the floor, then one more
Cause we're going live, in five.. four...
Get into character.

I was thinking we can walk on the water and still find reasons to swim inside
But now I'm worried there's a bigger wave just behind this one...
I was thinking there's a bigger wave
I was thinking there's a bigger wave... just behind this one.

I was thinking there's a bigger wave...
I was thinking there's a bigger wave...

I was thinking we can walk on the water and still find reasons to swim inside
But now I'm worried there's a bigger wave just behind this one...
I was thinking we can walk on the water and still find reasons to swim inside
Now I'm worried there's a bigger wave just behind this one...

KHatun 05-31-2011 10:49 PM

first think of a name
اول به یک اسم فکر کن
try to keep it the same all day
آن را تمامِ روز در خاطرت داشته باش
now go over your lines
حالا حرفهایت را مرور کن
relax, get into character
آرام باش و سعی کن در قالب نقش ات فرو بروی

now open an eye
حالا چشمانت را بگشای
put foot on the floor
یک قدم بردار و باز یک قدمِ دیگر
cause we're going live
چون در چند دقیقه پخش زنده آغاز می شود


به نظرم بخش اول ترانه از تولدِ انسان آغاز می شود. متن ترانه ساده است اما فلسفی. نوزادِ انسان را به بازیگری مانند کرده که قرار است به دنیایی از هنجارهایِ قراردادی پا بگذارد. حرفهایی که از قبل برایش نوشته شده و نقشی که از قبل برایش تعیین شده.


I was thinking we can walk on the water and still find reasons to swim inside
فکر می کردم می توانیم بر رویِ آب راه برویم و هنوز دنبالِ دلایلی برایِ شنا در عمقِ آن باشیم
But now I'm worried there's a bigger wave just behind this one....

اما می ترسم موجِ بزرگتری به دنبالِ این یکی در جریان باشد

بخش دوم در نظرِ من یک سوالِ فلسفی است. آب استعاره از آبِ رحم است و شاید اشاره به این دارد همان طور که یک جنین نمی تواند تصوری از حیاتِ بیرون رحم داشته باشد، ما نیز نمی توانیم به تصوری از جهان پس از مرگ برسیم و همواره به دنبالِ کشفِ هدفِ آفرینش هستیم.

KHatun 05-31-2011 11:26 PM

حالا سوال من از شما اینه که استفاده از قرص هایِ روان گردان رو مضر می دونید یا مفید؟
در نظر داشته باشید که متن ترانه ای به این حد معنوی و عمیق از ذهنی تحت تاثیر قرص روان گردان تراوش شده.

GolBarg 05-31-2011 11:36 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط audrey (پست 216369)
حالا سوال من از شما اینه که استفاده از قرص هایِ روان گردان رو مضر می دونید یا مفید؟
در نظر داشته باشید که متن ترانه ای به این حد معنوی و عمیق از ذهنی تحت تاثیر قرص روان گردان تراوش شده.

من نظر شخصی خودمو میگم...
اول اینکه هر چیزی که اعتیاد آور باشه مضر میدونم..حالا از مواد مخدر گرفته تا اینترنت و ..و ووو

دوم ادری جان یه سوال به نظرت نمیشه بدون مصرف قرص هم این چنین از قدرت ذهن استفاده کرد...؟

اتفاقا وقتی داشتم ترجمه از ترانه شو میخوندم یادمه گروه درمانی افتاد ...اونجا هم یکی از مشاورین خوبمون بصورت قدم قدم ازمون میخواسته وارد ضمیر ناخود آگاه خودمان بشیم و از کودکی خودمان اتفاقاتی را به یاد بیاوریم...

همه ما با اسیب رساندن به جسم خودمان مخالفیم.... پس راهی حتما وجود خواهد داشت

GhaZaL.Mr 05-31-2011 11:41 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Mina110 (پست 216371)
به نظرت نمیشه بدون مصرف قرص هم این چنین از قدرت ذهن استفاده کرد...؟
همه ما با اسیب رساندن به جسم خودمان مخالفیم.... پس راهی حتما وجود خواهد داشت


GolBarg 05-31-2011 11:47 PM

البته از اینکه میخونی و اطلاعات خودتو در اختیار بچه ها میزاری عالیه ... :53:

تشکر تشکر :53::d

دانه کولانه 05-31-2011 11:51 PM

روانگردان ... ! دف خودمون
دف و سماع

KHatun 06-01-2011 12:03 AM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط دانه کولانه (پست 216374)
روانگردان ... ! دف خودمون
دف و سماع

ذقیقا!

من بی مِی ناب زیستن نتوانم، بی باده کشیده بار تن نتوانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید، یک جام دگر بگیر و من نتوانم

مِی..
مِی..
مِی ناب...تجربه ی عرفانیِ ناب و تکرار نشدنی

GhaZaL.Mr 06-01-2011 12:26 AM

دیگه خانوم دکتر مینا هستن ما که نمیتونیم حرف بزنیم:d

با این که به شدت به دود سیگار حساسیت دارم و اذیت میشم
اما وقتی می رم کافه که مزخرفات ذهن پریشونمو روی کاغذ بیارم .. بوی سیگاری که کافه رو احاطه کرده خیلی بهم آرامش میده
نمیدونم چرا.....................................

شاید واسه همینه که بیشتر تکست نویسای رپ (که کاراشون زیادم درخور توجه نیست)
میرن توو فضا و می نویسن!

ولی شاید بشه جور دیگه ای مست و لایعقل شد ! نه با دود سیگار و...
معمولا وقتی دیوونه میشم و فقط می نویسم با کسی که مست می کنه فرقی ندارم !
هیچ چیزی نمیبینم .. نمیشنوم .. و فقط باید بنویسم .. دور از همه ی آدما !!
-------------------


حالا از همه ی اینا گذشته خیلی دوس دارم حتی برا یه بارم شده این حس رو تجربه کنم
اونجوری که این ترانه نویسا تجربه کردن .
با خوب و بدش کار ندارم. فقط دوس دارم تجربه کنم !
اشتهای وصف نشدنی برای شناخت و تجربه دنیای پیرامونم دارم ....

GhaZaL.Mr 06-01-2011 01:04 AM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط audrey (پست 216369)
در نظر داشته باشید که متن ترانه ای به این حد معنوی و عمیق از ذهنی تحت تاثیر قرص روان گردان تراوش شده.

متاسفانه مشکل خیلی از ماها اینه که نتیجه گراییم !!
نتیجه گرفتن به هر قیمتی ؟؟

شما کار می کنید و پول درمیاری اما در آمدتون کمه
دزدی می کنید و پول درمیارید و درآمدتون خوبه

کدوم راهو انتخاب می کنین ؟ دزدی ؟ چون نتیجه ی بهتری داره ؟

پس مسیر چی میشه ...........
راه چی میشه .........................
ماها همیشه در پی وصالیم و توجه نمیکنیم اونچه زیباتر از وصله ، مسیرشه !

نه خود وصل !

نقل قول:

نوشته اصلی توسط audrey (پست 216375)
من بی مِی ناب زیستن نتوانم، بی باده کشیده بار تن نتوانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید، یک جام دگر بگیر و من نتوانم
مِی..
مِی..
مِی ناب...تجربه ی عرفانیِ ناب و تکرار نشدنی


می عرفانی خیام کجا و روان گردان کجا !!! :eek:

ادراک ... آگاهی الهی ... عرفان کدوم یک از اینا با روان گردان برابرند ؟؟؟

می .. می ِ ناب ...
این دو اصلا قابل قیاس نیستند !
خیام یه فیلسوف بوده......!

KHatun 06-01-2011 01:59 AM

آره. نتیجه گرایی بده
مساله اینجاست که متاسفانه ما روان گردان رو به خوبی نمی شناسم و تصوری که ازش داریم یک قرص توهم زا و خطرناکه. در حالیکه اینطور نیست. روان گردان می تونه خطرناک باشه اما کاملا بستگی به مصرفش و فرد مصرف کننده داره. من فقط خواستم توجه تون رو به فواید اون، با در نظر گرفتن مضراتش، باز هم تاکید می کنم مضراتش، جلب کنم. طوری که یک طرفه قضاوت نکنیم و سعی کنیم اون رویِ دیگه سکه رو هم ببینیم. در کل من آدم نسبی گرایی هستم، نه می تونم چیزی رو صد در صد رد کنم و نه قبول.
می عرفان و روان گردان کجا؟ نه اونقدر هم دور از هم نیست. آدم رو به یک سری تجربیاتِ مشابه می رسونه. کاملا بستگی به فرد مصرف کننده داره، چون روان گردان آنچه که در ضمیرِ انسان هست رو عینیت می بخشه، با شیوه ی حس آمیزی.
توصیه می کنم یه کم بیشتر در مورد روان گردان به خصوص ال اس دی تحقیق کنید. اونقدرها هم وحشتناک نیست که فکر می کنید. فیلسوف شناخته شده ای هم که از ال اس دی مصرف می کرده : aldous huxley هست. می تونید زندگی اون رو هم مورد مطالعه قرار بدید.

KHatun 06-01-2011 02:02 AM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط qazal.banoo;216380[FONT=Tahoma



حالا از همه ی اینا گذشته خیلی دوس دارم حتی برا یه بارم شده این حس رو تجربه کنم
اونجوری که این ترانه نویسا تجربه کردن .
با خوب و بدش کار ندارم. فقط دوس دارم تجربه کنم !
اشتهای وصف نشدنی برای شناخت و تجربه دنیای پیرامونم دارم ....
[/FONT]

دقیقا من هم. بذار من اول تجربه کنم اگه خل شدم به شما پیشنهادش نمی کنم :دی
ولی مطمئنم زمانی حتما تجربه ش خواهم کرد

GolBarg 06-01-2011 09:51 AM

لذت بردم بچه ها {شیت شدن} چه عجب{قیژه} چند تا دوست خوب داریم میتونیم در مورد موضوعات مختلف بحث داشته باشیم {داش مشتی}

منم کلی حرف زدم ولی مربوط به این تاپیک نمیشه ...یه جورایی موازی با همین تاپیک هست ....
نمیدونم بعضی دوستان با اینکه بی اطلاع محض هم نیستن و شاید بیشتر در اینجور تاپیک ها شرکت نمی کنند...

اول بگم غزل جان من چندین بار در تاپیک های گذشته مطرح کردم با توجه به عنوان مدیر روانشناسی قضاوت اشتباهی صورت نگیرد..
من کارشناسیم کامپیوتر هست و برای ارشد مشاوره امتحان دادم.

این خانم دکتر میگین ترس واسم ایجاد میشه بچه ها فک نکنن هر چی من میگم درسته :d

من خودم تاحالا سیگار تجربه نکردم..و از دودش اصلا نمیتونم تحمل کنم..در هر شرایطی شده از اون محل فرار میکنم...
ولی منم کنجکاوم که واقعا توی یه هوای بارونی چه حسی به ادم دست میده :d دوس دارم یه بار تجربه کنم....ولی ترس خاصی دارم ... واسه همین هیچوقت به خودم اجازه این کا رو ندادم ..میام باز میگم :d

GhaZaL.Mr 06-01-2011 11:17 AM

...
 
نقل قول:

نوشته اصلی توسط audrey (پست 216382)
مساله اینجاست که متاسفانه ما روان گردان رو به خوبی نمی شناسیم و تصوری که ازش داریم یک قرص توهم زا و خطرناکه.


منم عاشق دید متفاوتم ... و معمولا نگاهم به یه موضوع تکراری از دید دیگرون ، متفاوت تره
ولی دید نادرست رو نباید با دید متفاوت و بکر اشتباه گرف .
ببین عزیزم حرف من اصلا سر خوب بودن یا بد بودنش نیست ...
درواقع اعتقاد دارم چیز بد اصلا وجود نداره ؛ این تنها ماییم که با چگونگی بکارگیری اون،
بهش اتیکت خوب یا بد بودن می زنیم !

کلا آدمیم که سعی می کنم نیمه پر لیوان ِ هر اتفاقی رو ببینم
شما یه ماده توو کائنات مثال بزن که صرفا بد باشه !

حتی تریاکی که این همه کارتون خواب معتاد تحویلمون داده ،در صنعت پزشکی خواص خوبم داره . حتی مورفین و...
ولی چگونگی استفاده از اون مهمه
!

اتفاقا منم خیلی دوس دارم به اون حد از جنون برسم که مث این ترانه سرا بنویسم اما نه به این صورت ... متفاوت تر............
یعنی منم با همچین شاهکاری موافقم ولی نه با این مسیر !
نمیدونم شاید خوب بلد نیستم حرفمو انتقال بدمم ...

منظورم از تفاوت چیزایی مث ایناس ...

" مولانا قبل از ملاقات باشمس از اساتید بنام روزگار خویش بوده که شاگردان بسیاری افتخار بهره مندی از تدریس ایشان را داشتند و بطور جدی ادامه داشت بدون اینکه حرفی از مستی و مستانگی باشد تا اینکه به یکباره آشنایی با شمس رخ داد طوریکه مولانا مدتی درس و تدریس را رها کرد و فقط به همنشینی با شمس اکتفا میکرد تا جایی که بی محابا حتی در بازار با وجد و شعف به رقص در میامد چه حقیقتی براین استاد بنام آشکار شده بود؟شاید به همین دلیل آگاهی محض به می ناب تشبیه شده زیرا حتی شخصی مثل مولانا را با آن همه دانسته ها چنان مدهوش و سرمست میکند گویی با نوای حقیقی ساز الهی هماهنگ و موزون گشته و از شادی در پوست نمی گنجد .... "

نقل قول:

نوشته اصلی توسط audrey (پست 216383)
دقیقا من هم. بذار من اول تجربه کنم اگه خل شدم به شما پیشنهادش نمی کنم :دی
ولی مطمئنم زمانی حتما تجربه ش خواهم کرد

اتفاقا من دوس دارم به حد اخرش برسم ... ویژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ.... _باوکه-رو

GhaZaL.Mr 06-01-2011 11:22 AM

ما هم بسی لذت بردیم
 
نقل قول:

نوشته اصلی توسط Mina110 (پست 216389)
لذت بردم بچه ها {شیت شدن} چه عجب{قیژه} چند تا دوست خوب داریم میتونیم در مورد موضوعات مختلف بحث داشته باشیم {داش مشتی}

من بیشتر تر لذت بردم م م م م م م م م م م م م {قیژه}
بخاطر ادری ِ ... برا یه پست فوق العادش تشکر گذاشتم
بستر خوبی برا حرف زدن مهیا شده .... باید ازش تشکر کرد
مچکرم بانو :53:



نقل قول:

نوشته اصلی توسط Mina110 (پست 216389)
من کارشناسیم کامپیوتر هست و برای ارشد مشاوره امتحان دادم.
این خانم دکتر میگین ترس واسم ایجاد میشه بچه ها فک نکنن هر چی من میگم درسته :d

نه میناجان من خودم از دانشگاه اکسفورد بهت دکتری افتخاری دادم.. :d
(هرچند دکترو به شوخی گفتم ولی خوب شد گفتی .تاحالا فک میکردم رشته ت روانشاسیه :o)



نقل قول:

نوشته اصلی توسط Mina110 (پست 216389)
من خودم تاحالا سیگار تجربه نکردم..و از دودش اصلا نمیتونم تحمل کنم..در هر شرایطی شده از اون محل فرار میکنم...
ولی منم کنجکاوم که واقعا توی یه هوای بارونی چه حسی به ادم دست میده :d دوس دارم یه بار تجربه کنم....ولی ترس خاصی دارم ... واسه همین هیچوقت به خودم اجازه این کا رو ندادم ..میام باز میگم :d

من به عنوان یه دوست کاملا باب (همون ناباب:d) اکیدا توصیه میکنم که امتحانش کنی...
بابا دنیا دوروزه .. هرکار دوس داشتی انجام بده دختر گلم..اگه خواستی توو پارک قرار بذاریم می تونم بت چیزم هم بدم :d

البته یوقت یچی شدی جواب مامانتو من نمیدمااااااا؟ :17:

GhaZaL.Mr 06-01-2011 11:30 AM

!
 
نقل قول:

نوشته اصلی توسط qazal.banoo (پست 216391)


اتفاقا منم خیلی دوس دارم به اون حد از جنون برسم که مث این ترانه سرا بنویسم اما نه به این صورت ... متفاوت تر............
یعنی منم با همچین شاهکاری موافقم ولی نه با این مسیر !
نمیدونم شاید خوب بلد نیستم حرفمو انتقال بدمم ...

منظورم از تفاوت چیزایی مث ایناس ...

" مولانا قبل از ملاقات باشمس از اساتید بنام روزگار خویش بوده که شاگردان بسیاری افتخار بهره مندی از تدریس ایشان را داشتند و بطور جدی ادامه داشت بدون اینکه حرفی از مستی و مستانگی باشد تا اینکه به یکباره آشنایی با شمس رخ داد طوریکه مولانا مدتی درس و تدریس را رها کرد و فقط به همنشینی با شمس اکتفا میکرد تا جایی که بی محابا حتی در بازار با وجد و شعف به رقص در میامد چه حقیقتی براین استاد بنام آشکار شده بود؟شاید به همین دلیل آگاهی محض به می ناب تشبیه شده زیرا حتی شخصی مثل مولانا را با آن همه دانسته ها چنان مدهوش و سرمست میکند گویی با نوای حقیقی ساز الهی هماهنگ و موزون گشته و از شادی در پوست نمی گنجد .... "

با این مثال می خوام بگم که این "می" یا "روانگردان" میتونه چیزای دیگه ای هم باشه که مارو به سرحد جنون برسونه ...
مث مدهوشی مولانا.....

GolBarg 06-01-2011 12:10 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط qazal.banoo (پست 216392)
من بیشتر تر لذت بردم م م م م م م م م م م م م {قیژه}
بخاطر ادری ِ ... برا یه پست فوق العادش تشکر گذاشتم
بستر خوبی برا حرف زدن مهیا شده .... باید ازش تشکر کرد
مچکرم بانو :53:




نه میناجان من خودم از دانشگاه اکسفورد بهت دکتری افتخاری دادم.. :d
(هرچند دکترو به شوخی گفتم ولی خوب شد گفتی .تاحالا فک میکردم رشته ت روانشاسیه :o)



من به عنوان یه دوست کاملا باب (همون ناباب:d) اکیدا توصیه میکنم که امتحانش کنی...
بابا دنیا دوروزه .. هرکار دوس داشتی انجام بده دختر گلم..اگه خواستی توو پارک قرار بذاریم می تونم بت چیزم هم بدم :d

البته یوقت یچی شدی جواب مامانتو من نمیدمااااااا؟ :17:

مرسی غزل جون بابت مدرکت...:d آره چند بار گفتم یه موقع سو تفاهم بوجود نیاید..البته خوب در زمینه روانشناسی کتاب و فعالیت های جمعی داشتم..حدود یک سال ونیم هست :)
خیلی برنامه و هدف ها دارم...که ترس و شرایط محیطی منو گاهی اوقات تحت تاثیر قرار میده و نا امیدم میکنه...

واقعا باور نداشتن توانایی هایمان خیلی باعث کند شدن حرکتم شده است...
متاسفانه کتابهایی که واسه ارشد میخونم بسیار سطحی بودن..کتابهای دکتر شفیع ابادی واسه سالهای 60 :21:

میدونم در 2 زمینه بخاطر سیاست های جامعه مون تحت فشار هستیم
یک روانشناسی دو موسیقی
این هست که با عنایت خدای مهربانم و بعد از ارشد اصلا قصدم نیست برای ادامه تحصیل اینجا بمونم ;)

کنکور که یک دیوار خیلی بزرگ هست ..منابعی که کیفیت پایینی دارند...سوالات سطح پایین...

چقدر دلم میخواست این مشکلات نبودن..ولی فعلا چاره یی نداریم که با شرایط فعلی سازگار باشیم..در عوض در کنارش مطالبی که هم دوست دارم مطالعه داشته باشیم...

سیگار بهم پیشنهاد میکنی.. :21: میدونی غزل جان ..پدرم خیلی حساس هست به سیگار و دودش ..منم اینو به ارث بردم :d

چیز بهتر نیست بهم پیشنهاد کنی:65:...شاید ترس از خودم و اعتمادی که ندارم باعث بشه حتی یه بار هم امتحان نکنم...یه جورایی با دود بازی مخالفم..از قلیون هم تا حالا استفاده نکردم..بچه مثبتم :d
بچه ها من معتاد شدم رفت :21:

GhaZaL.Mr 06-02-2011 01:03 PM

...
 
نقل قول:

نوشته اصلی توسط Mina110 (پست 216396)
خیلی برنامه و هدف ها دارم...که ترس و شرایط محیطی منو گاهی اوقات تحت تاثیر قرار میده و نا امیدم میکنه...

کنکور که یک دیوار خیلی بزرگ هست ..منابعی که کیفیت پایینی دارند...سوالات سطح پایین...

شاید ترس از خودم و اعتمادی که ندارم باعث بشه حتی یه بار هم امتحان نکنم...یه جورایی با دود بازی مخالفم..از قلیون هم تا حالا استفاده نکردم..بچه مثبتم :d

اولا که قابلا نداشت:5:

دوما من بت سیگار پیشنهاد کردم ؟چی؟کو؟ کی؟ کجا ؟ کِی؟کیه؟کیه ه ه ه ه ه؟:d

سوما درمورد درس و.. ! سیستم آموزشی این مملکتو متاسفانه اصلا قبول ندارم ! به شخصه اصلا دانشگاه ، نیازمو برآورده نمیکنه و روحمو ارضاء نمیکنه !
یعنی شما در صورتی موفقی که بیرون از دانشگاه درمورد رشته ت مطالع و تحقیق داشته باشی ، البته بطور جدی .. نه سر سری!
دوس داشتم بیشتر حرف بزنیم ولی این تاپیک جاش نیس

چارما
منم تاحالا قلیون نکشیدم (خیلی پاستوریزه ایم! اه اه ! :d) ولی دوس دارم یه بار تجربه کنم...
درست مث پفک که کارشناسای تغذیه صدهزار بار گفتن مضره و فشارخونو می بره بالا و... ولی بلاخره هرچند وقت دلت هوس میکنه و میخوری... (البته من معتاد به لواشک و پاستیلم :d)
اون ترس و بلاخره باید بشکنی.. حتی برا یه بار..{داش مشتی}

پنجما چون موضوع دارد از بحث اصلیش منحرف می شود{B Adabi} راجب موارد مشابه تاپیک ایجاد کنید مینا بانو !
جوابتان را همانجا خواهیم داد ...
:5:

غزل

KHatun 06-09-2011 11:34 AM

سفر فضائی
 
این* یعنی ، در تونل یک ترافیکِ شدید و گرم، سرت را به شیشه ی بخارگرفته ی اتومبیلت تکیه داده باشی و در حالیکه به نورِ مبهمِ چراغِ اتومبیل ها خیره شده ای، گریه کنی. با صدایِ بلند، حتی در حدِ فریاد کشیدن...اما کسی سرش را به طرفت برنگرداند. کسی صدایت را نشنود.کسی به شیشه ی اتومبیلت نزند که چه خبر است؟ تنها نورهایِ مبهم پشتِ شیشه ی بخارگرفته کوچک و کوچک تر شوند. آنقدر که احساس کنی همه ی اتومبیل ها در حالِ حرکت اند و تو از آنها دور و دورتر می شوی. شاید هم یک عده چراغ قوه به دست در تونل دنبال چیزی هستند. بالایِ اتومبیل ها راه می روند و نورِ چراغ قوه شان را می رقصانند. و تو همین طور دور و دورتر می روی.

شاید هم یعنی یک لحظه ی متوقف شده در مترو. آدم هایی که دیگر جسم نیستند، فقط طولِ موج اند. ریتم دارند و طیفِ متراکمی از بدنشان جدا می شود...هر لحظه. و تو آن بیرون ایستاده ای و به دنباله ی آدم ها خیره شده ای. دنباله هایی که دور و دورتر می روند.

شاید هم یعنی، آمیزشِ ملایمِ صداهایِ بیرون با صدایِ ملایمِ آبِ رَحِم چند دقیقه یا حتی چند ثانیه قبل از تولد...

اما خب اسمَش می گوید که اتانازی است.




* sleepless dreams-euthanasia/sanctuary

KHatun 09-14-2011 09:50 PM

آلدوس هاکسلی
 

آلدوس هاکسلی
بخشی برگرفته از کتابِ درهایِ ادراک

شهرتِ آلدوس هاکسلی(1963-1894)، نویسنده ی انگلیسی،بیشتر به خاطرِ مقالات و رمانِ معروفش "دنیایِ زیبایِ نو" است. او یک انسان گرا بود و به مسائلِ معنوی مانندِ فراروان شناسی و عرفانِ فلسفی علاقه داشت. او را به خاطرِ حمایت از مصرفِ قرص هایِ روان گردان هم می شناسند. در سالهایِ آخرِ عمرش، هاکسلی به عنوانِ رهبرِ یک جنبشِ فکریِ جدید و روشنفکری در مقامِ بالا و یکی از کاشفانِ برجسته ی ارتباطاتِ بصری زبانزدِ انجمن هایِ علمی و ادبی بود.
کتابِ "درهایِ ادراک" که در سالِ 1954 منتشر شد، روایتِ تجربه ی مصرفِ مسکالین، دارویی روان گردان، توسطِ نویسنده است. هاکسلی بینشِ عمیقی را که از تحربیاتش کسب کرده است به یاد می آورد و می نگارد؛ تحربیاتی که طیفِ وسیعی از "صرفا زیباشناسی" تا " بینشِ عرفانی" را دربرمی گیرد. او هم چنین تاملاتِ بعدی در تجربیاتش و معنایِ آنان در هنر و مذهب را به قلم آورده است.

ما با هم زندگی می کنیم، نسبت به هم کنش و واکنش نشان می دهیم، اما همیشه و در هر شرایطی تنها هستیم. شهیدان با هم به میدان نبرد می روند اما تنها می میرند. عشاق در آغوشِ هم سعی دارند هیجاناتِ فردیِ خود را به وحدتی متعالی برسانند اما تلاش شان بیهوده است. این طبیعتِ روحِ دربندِ جسم مان است که رنج و لذت را تنهائی بچشد. احساسات، عواطف، تاملات و خیالات، همه خصوصی و فردی هستند و تنها از طریقِ سمبل ها و آن هم به گونه ای دست دوم به دیگران منتقل می شوند. شاید بتوانیم اطلاعاتی راجع به تجربیات مان را منتقل کنیم، اما خودِ تجربه را هرگز. از خانواده تا کشور، هر گروهِ انسانی جامعه ای از جزیره هایِ جهانی است. بسیاری از این جزیره هایِ جهانی به اندازه ی کافی شبیه به هم هستند تا ادراکِ استنتاجی و یا حتی همدلی و همفکریِ متقابل را ممکن سازند. بنابراین، به یاد آوردنِ محرومیت ها و تحقیرهایی که تحمل کرده ایم باعث می شود در شرایطِ مشابه با دیگران اظهارِ همدردی کنیم و بتوانیم (البته به گونه ای ساده و بی تکلف) خود را جایِ آنها بگذاریم. اما درمواردی مشخص ارتباطِ بینِ جهان ها ناقص و یا حتی غیرِ ممکن است. ذهن در مکانِ خودش است و محدوده ی ذهنِ دیوانگان و نوابغ بسیار متفاوت از محدوده ی ذهنیِ زنان و مردانِ عادی است. زمینه هایِ مشترکِ حافظه به عنوانِ پایه ای برایِ درک و یا حسِ همدردی، یا اصلا وجود ندارد و یا ناچیز است. واژگان ادا می شوند اما مفهومِ خود را نمی رسانند. وقایع و چیزهایی که سمبل ها بدانها اشاره دارند متعلق به قلمروِ تجربیاتی است که برایِ هر دو طرف منحصر به فرد هستند. موهبتِ ارزشمندی است اگر که بتوانیم خود را آن گونه که دیگران ما را می بینند، ببینیم. و هم چنین دیگران را، آن گونه که خود را می بینند. اما اگر این دیگران متعلق به گونه ای کاملا متفاوت و از جهانی کاملا بیگانه باشند، آن وقت چه؟ برایِ مثال، یک فرد عاقل چطور می تواند حسِ یک فردِ دیوانه را درک کند؟ ....بنابراین شاید این یک واقعیتِ محض باشد که من هیچ وقت نمی توانم حسِ سر جان فالسفات یا جو لوئیس بودن را درک کنم. از سویِ دیگر، همیشه از نظرِ من ممکن بوده است که از طریقِ هیپنوتیزم، مدیتیشنِ سیستمایتک، و یا استفاده از داروهایِ مناسب، وضعیتی عادیِ خود را تغییر بدهم تا بتوانم آنچه که عرفا و مدیوم ها تجربه کرده اند را احساس کنم...


اکنون ساعت 04:43 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)