پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   پارسی بگوییم (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=63)
-   -   نام شناسی و ریشه واژه ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29749)

behnam5555 12-05-2010 10:06 PM

نام شناسی و ریشه واژه ها
 

نام شناسی و ریشه واژه ها

باسپاس بی پایان واجازت از سایت اشکبوس ومدیر محترمش استاد عادل اشکبوس

ریشه کهن دو واژه محراب در نماز و خرابات در عرفان

خَرابات ظاهراً جمع خرابه و به معنی ویرانه هاست .در ادبیّات فارسی منظور از آن جایگاه بی اعتنایی به دنیا و آداب و رسوم و جای رسیدن به پروردگار است .
ولی ریشه ی خرابات ، « خْـوَر آباد » است . واژه ی « خْـوَر آباد » یعنی جایگاه خورشید . هنوز در کُردی ( کردی فَهلَوی )به خورشید می گویند « خْـوَر » و در نام « خراسان » نیز که پیوند « خْوَر + آستان » است و به معنی جایگاه خورشید است ؛ نام خور دیده می شود .
از آنجا که در آیین های یکتاپرستی روشنایی نماد پروردگار زمین و آسمان هاست واژه ی « خْـوَر آباد » بیانگر پرستشگاه است واژه ی « مِهراب » که در عربی به صورت « مِحراب » به کار رفته است نیز دارنده ی واژه ی « مِهر » است که به معنای خورشید است .محراب را به نادرست در دستور زبان عربی اسم مکان می دانند حال آنکه اسم مکان بر وزن مَفعَل ، مَفعِل و مَفعَلَة است و مِحراب بر وزن مِفْعال اسم آلت می شود . شُوَنــد ( دلیل )این نادرستی این است که ریشه اش را ندانسته اند. مهراب نیز همچو خرابات بار معنایی همانندی دارد .

behnam5555 12-05-2010 10:08 PM



ریشه نام آنفلوانزا واژه أنـفُ الْــعَـنــزة است یعنی بینی بز .

أنفُ العَـنزة یعنی بینی بز .
پزشکان ایرانی مانند ابو علی سینا بودند که این نام را بر سر زبانها انداختند . زیرا دیده بودند که کسانی که دچار این بیماری می شوند عطسه هایی مانند بز می کنند و یا بینی آنان مانند بز می شود و یا چیزی مانند این .این واژه در دوره ی پیشرفت مسلمانان در پزشکی به زبانهای غربی وارد شد و دگرگونه شده به شکل آنفلوانزا در آمد .
عَنزة ، ماعِز و تیس در عربی به معنی بز است .
واژه های دیگری نیز از تمدن اسلامی به زبانهای غربی رفته است . الگوریتم ، الکلیا، الکل ، الیداد و...

behnam5555 12-05-2010 10:11 PM


معنی و ریشه واژه های "مرد ، زن ، پسر ، دختـر، پدر ، مادر "در فارسی و نیز عربی:

دُختر از ریشه « دوغ » است که در میان مردمان آریایی به معنی« شیر « بوده و ریشه واژه ی دختر « دوغ دَر » بوده به معنی « شیر دوش »

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:A...del/119343.jpg

مرد از مُردن است . زیرا زایندگی ندارد .مرگ نیز با مرد هم ریشه است.
زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است .
دُختر از ریشه « دوغ » است که در میان مردمان آریایی به معنی« شیر « بوده و ریشه واژه ی دختر « دوغ دَر » بوده به معنی « شیر دوش » زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود . به daughter در انگلیسی توجه کنید . واژه daughter نیز همین دختر است . gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و « خ » گفته می شده.در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت .
دوغ در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد . آمده است.
اما پسر ، « پوسْتْ دَر » بوده . کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند.
پوست در، به پسر تبدیل شده است .در پارسی باستان puthra پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است
در بسیاری از گویشهای کردی از جمله کردی فهلوی ( فَیلی ) هنوز پسوند « دَر » به کار می رود . مانند « نان دَر » که به معنی « کسی است که وظیفه ی غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد .»
حرف « پـِ » در « پدر » از پاییدن است . پدر یعنی پاینده کسی که می پاید . کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می پاید .پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است . جالب است که تلفظ « فاذر » در انگلیسی بیشتر به « پادَر » شبیه است تا تلفظ «پدر» !
خواهر ( خواهَر )از ریشه «خواه » است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است . خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است .
بَرادر نیز در اصل بَرا + در است . یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما .
« مادر » یعنی « پدید آورنده ی ما » .
شاید پذیرش معنای پدر و مادر و دختر و برادر با توجه به کلمات انگلیسی FATHER / MOTHER / DAUGHTER /brotherبرای شما دشوار باشد . اما فراموش نکنیم که جایگاه اصلی آریاییان که احتمالا شمال دریای مازندران بوده است به سرزمین ایران نزدیک تر است تا سرزمین اروپا و آریاییانی که به اروپا کوچیدند زبانشان با اقوام بومی آنجا آمیزش یافت و واژگانی نوین در زبانشان پدید آمد . البته در ایران نیز همین حالت بود ولی کمتر .
چون اقوامی دارای زبانهای آریایی از پیش از مهاجرت آریاییان در این سرزمین یعنی ایران کنونی بودند ولی در اروپا که سرزمین آبادتری بود اقوام بیشتری به نسبت ایران در آن وجود داشت که زبانهای دیگری داشتند و زبان آریاییان با آنان بیشتر پیوند یافت تا با ایران .ضمناً این چند واژه در همه جای ایران این گونه نیست . مثلاً کردها به مادر می گویند دالِگ،دایْک به پدر می گویند باوْگ یا باوْک به خواهر می گویند خْوِشِگ یا خْــوِشِک به برادر می گویند بِرا به پسر می گویند کُر . برای دختر چند واژه دارند . دیَت / دویَت ( با ادغام یاء و واو ) / کَنیشک / کِچ / کیژ حتی در کردی فهلوی شاخه ایل باوه جاوری آفْرَت به دختر می گویند . در تاتی و گیلکی و دیگر زبانهای ایرانی جز فارسی نیز مانند کردی کلمات دیگری وجود دارد .
جالب است که در عربی « رَجـُل : مرد » با « رِجـْل : پا » هم ریشه است زیرا وظیفه اصلی مرد این بوده که با پاهای خود به دنبال فراهم نمودن خوراک در حال دیدن به این سو و آن سو در پی یافتن خوردنی برای خانواده و کسان خود بوده است .
« اِمــرَأة » نیز مؤنّثِ « اِمرَأ : انسان » است . پس « امرأة » یعنی «انسان مؤنث» .
در عربی نیز « اِبن: پسر» با گرفتن تاء تأنیث به « اِبنة » تبدیل شده است و « ابنة » نیز به « بِنْت » تغییر کرده است . پس « بَنات » به معنی « دختران » در اصل جمع « ابنة » و به صورت « اِبنات » بوده سپس به « بَنات » تغییر شکل داده است .
خوب است بدانیم در عربی نیز دقیقاً مانند فارسی معنای لَبَن تغییر کرده است و دیگر لبن به معنی شیر نیست . در عراق « لَبَن » که کوتان شده ی « لَبَن رائب » است به معنی « دوغ » است و گاهی منظورشان از لبن ماست است و امروزه در همه کشورهای عربی در عامیانه و فصیح به شیر خوردن می گویند : « حَلیب ».ماست نیز در عراق در محلی « رَوبة » و در سعودی « زُبادی » گفته می شود.
اما « نِساء، نِسوان و نِسوَة » جمع های مکسّری هستند که از جنس خود مفرد ندارند . پس ناچاریم که مفرد آن ها را « امرأة » بگیریم.


behnam5555 12-05-2010 10:12 PM


مُدَّ ظِــلُّــهُ العالی یعنی چه ؟

مُدَّ ظِــلُّــهُ العالی یک جمله ی دعائی عربی است . معنی اش می شود : « سایه ی بلندش پایدار باد
مُدَّ یعنی ادامه یابد ، گسترده بادا و هم خانواده ی امتداد و مدید است . مُدَّ فعل مجهول در معنای دعاست .
ظِلّ نیز سایه است . ــهُ ضمیر متصل است و العالی یعنی بلند . مانند عالی در « عالی قاپو » که به معنای دروازه ی بلند است .
این جمله پس از نام روحانیان و برای پاسداشت آنان به کار می رود .

behnam5555 12-05-2010 10:15 PM


ریشه واژه جَواهِر در فارسی مُجَوهرات در عربی و jewelدر انگلیسی


جواهر جمع جوهر است و جوهر عربی شده ی گوهر .

گوهر یعنی سنگ پر بها و ارزشمند . عربها گوهر را تبدیل به جوهر و سپس جواهر کردند و به خودمان پس دادند . اما امروزه آنان دیگر از این واژه بهره نمی برند بلکه مُـجَـوهَرات را به جایش استفاده می کنند.
جالب است بدانید که واژه انگلیسی jewelry نیز از همین ریشه است.
بسیاری از سنگ های با ارزش در عربی نام فارسی دارند .مانند : زمرد ، زبرجد ، لعل ، فیروزج ، الماس ( نیاز به ال ندارد . اصل آن بی ال درست است . پس از ورود به عربی حرف شناسه ی ال گرفت . و در فارسی آن را با ال به کار می بریم . حال آنکه « ماس » درست تر است .در شمال دینور بالتر از میانراهان در استان کرماشان « کرمانشاه» گردنه ای به نام « مِله ماس ـ هست . یعنی گردنه ی الماس .) یاقوت ( برخی یاقوت را یونانی می دانند )


behnam5555 12-05-2010 10:16 PM


ریشه فارسی دو واژه post در انگلیسی و البَرید در عربی:

http://masoumehtorabi.persiangig.com...%D9%87%202.JPG

از آنجا که بنیانگذار پست در جهان ایرانیان زمان کورش و داریوش در دوره امپراتوری هخامنشی بودند، حدس می زنم پست همان پوست باشد که نامه را روی آن می نوشتند و بَرید به معنی پست هم همان بُریده یا دم بریده باشد . زیرا در آن دوره در چاپارخانه ها دم اسب را برای اینکه سریع تر بدود کوتاه می کردند. در فرهنگ های عربی ریشه بَرید را فارسی می دانند.

behnam5555 12-05-2010 10:19 PM


فرق انسان و بشر و آدم از نظر معنی:

انسان:فراموشکار/ بشر : پیدا پوست / آدم : خاکی

http://www.ha-artforms.com/images/adam-eve.jpg

انسان از ریشه (نِسیان ) به معنی فراموشی است . حرف اول و سوم نسیان جابجا شده و حرف ی به إ تبدیل شده. از این جابجایی ها زیاد اتفاق افتاده است مثل تلخیص یعنی خلاصه کردن که باید تخلیص باشد یا مأیوس که ریشه اش یأس است و باید در اصل مَیــؤوس باشد و یا نئشه که درست آن نشئه است. پس انسان یعنی فراموشکار . اما برخی انسان را از اُنس می گیرند و می گویند انسان یعنی به هر چه انس بگیرد ، عادت ثانویه او می شود . پس انسان یعنی انس گیرنده .

اما بشر از ریشه بَشَرةبه معنی پوست است . زیرا جانداری است که پوستش معلوم است. در عربی به پوست می گویند بَشَرة و جلد . پوست میوه اهم قِشر می گویند . پس بشر یعنی جانداری که پوست آن آشکار است .
اما آدَم بر خلاف دو کلمه ی بالا که عربی اند ، عِــبری است و به معنی خاکی است . نام بیشتر پیامبران عبری است جز شیث ، شُعَیب ، صالح ، لوط ، نوح ، محمد و هود.
البته زرتشت و کورش نیزپیامبران ایرانی هستند.اگر در میان ملل دیگر نیز پیامبرانی به زبان خودشان هست اما نامشان در تاریخ ثبت نیست .در قرآن آمده است که ما برای هر قومی پیامبری را به زبان آن قوم فرستاده ایم .

behnam5555 12-05-2010 10:22 PM


ریشه عربی واژه " ماسک " :

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:r.../PIC10.JPG&t=1

Maskماسک ، نقاب
این کلمه در زبان فرانسه واژه masque و در زبان ایتالیایی واژه maschera و سپس واژه mascara است که همگی این واژه ها از واژه maskharah (مسخره) در عربی برگرفته شده اند.

behnam5555 12-05-2010 10:27 PM

واژگان عربی در انگلیسی

bedouin بدوی و sheik شیخ، caliphخلیفه وsultan سلطان. camel شتر،wadi وادی، وdhow دهو.mosque مسجد و minaret مناره .بودن چنین واژه هایی از عربی در انگلیسی کاملاً طبیعی است زیرا مثلاً در انگلیس که شتر ندارند و شگفت نیست که کَمِل را از جَمَل بگیرند. اما...
در قرون وسطا، واژگان عربی زیادی از طریق زبان فرانسه به انگلیسی وارد شد. و چیز جالب در مورد این واژگان این است که غالب آن ها لغات علمی و فنی و در ارتباط با ریاضیات، نجوم، و شیمی بودند. واژه ی alchemy ، که در سال های 1300 به زبان انگلیسی راه یافت، تقریبا ً بدون هیچ تغییری نسبت به اصل عربی آن، الکیمیا، که خود از یونانی گرفته شده، استفاده می شود. alkali قلیا، algorithmالگوریتم،alembic انبیق، وalmanac سالنما، در حدود همان دوره به زبان انگلیسی وارد شدند. هجای al در این کلمات از عربی گرفته شده که در آن زبان حرف تعریف معین است. به عنوان مثال، alkali ترکیبی از al(the) و qili است. انبیق دستگاهی است که قبلا ً از آن در تقطیر استفاده می شد و این کلمه در زبان عربی به معنی تقطیر است.
در دوران قرون وسطا، تمدن عربی اسلامی در اوج خود بود، و برای مدت 500 سال یا بیشتر، زبان عربی زبان یادگیری، فرهنگ و پیشرفت های فکری بود. در قرن نهم، غالب رسالات علمی و فلسفی یونان، به عربی ترجمه می شد. علما و دانشمندان، فیزیکدانان و ریاضیدانان عرب، با چنین زمینه ای پیشرفت های چشمگیری کرده بودند ودانش آن ها از طریق دانشگاه های اسلامی در اسپانیا، به اروپای غربی هم گسترش پیدا کرد. به طور مثال، ما سیستم ده دهی شمارش را از ریاضیدانان عرب داریم، که بر پایه ی مفهوم صفر هندی استوار است – واژه ای که مانند مترادف خود cipher ، از کلمه ی عربی صفر، به معنی "خالی" می آید.
یادگیری عربی در قرون وسطا، از قرن 11 تا قرن 13، و حتی بعد از آن، در انگلستان گسترش داشت. آبلارد اف بات ، یکی از دانشمندان بنام وقت در اروپا، در اوایل قرن 12، جداول نجومی خوارزمی را از عربی به لاتین ترجمه کرد. دو اصطلاح ریاضی از این طریق وارد زبان شد: جبر و الگوریتم. الگوریتم از نام خود خوارزمی اقتباس گردیده است، و algebra از al-jabr می آید، به معنای "اتحاد تکه های جدا شده"؛ این کلمه در یکی از رسالات ریاضی خوارزمی، حساب الجبر و المقابله، استفاده شده بود.
عجیب است که این کلمه هم در عربی و هم در انگلیسی مربوط به جراحی شکستگی استخوان هم هست. فرهنگ انگلیسی آکسفورد، که معانی را به ترتیب کاربرد تاریخی آن ها می آورد، اولین معادل برای الجبر را "جراحی شگستگی استخوان"، و نقل قولی از سال 1565 را ذکر کرده است: "این واژه عربی به معنی شکستگی استخوان، و غیره، و معالجه آن نیز هست."

http://photos.state.gov/libraries/us...rabic1_200.jpg
بسیاری از واژه مانند dhow، شیشه، اسامی ادویه ها و پارچه ها، لیمو، شتر، قهوه و زعفران از زبان عربی گرفته شده اند.

سهم بزرگی که دانشمندان عرب در اشاعه دانش داشتند، گسترش علم نجوم بود. اگر به جدول ستارگان نگاه کنید، به نام صد ها ستاره برخورد خواهید کرد که از عربی گرفته شده: آلتر ، الدباران ، بتلگز ، وگا ، ریگل ، و الگول ، چندتایی از این نامهاست. منشأ آخرین نام جالب توجه است: این کلمه از واژه ی عربی الغول گرفته شده، که در انگلیسی هم آن را ghoul و صفت آن را هم ghoulish از عربی غول گرفته اند. این ستاره را در عربی با این نام خوانده اند چون ظاهری هراس انگیز داشته و در نظر مه آلود جلوه می کند و هر دوروز یک بار، شدت نور آن تغییر می یابد. علاوه بر نام های ستارگان، بسیاری از واژگان مربوط به نجوم هم از زبان عربی گرفته شده است مانند سمت الرأس zenith، سمت القدم nadir، و سمت azimuth.
واژه های طلسمtalisman و اکسیرelixir از الکیمیا در عربی مشتق شده اند، وواژه تقویم almanacاز کلمه ی عربی نجوم اقتباس شده. دیگر واژگان علمی و فنی عبارتند از: قطرسنج caliper، کالیبرcalibre ، آنیلین aniline، مرکزیتmarcasite ، و کافورcamphor. ما به لطف زبان عربی سنگ های قیمتی را با معیار قیرات سنجیده و کاغذ را با واحد بند شمارش می کنیم. دو واژه ی دیگر که در این زمینه جالب هستند، معدل/حد وسط و الکل است. کلمه ای که ما برای معدلaverage استفاده می کنیم به طور مبهمی از کلمه ی عربی awariya ، به معنی کالا های آسیب دیده آمده است. این واژه این گونه مورد استفاده قرار گرفته که برای تعیین ارزش کالا های آسیب دیده که از طریق دریا حمل می شد، و پرداخت خسارت به طرفین معامله، باید میانگین آن را حساب می کردند.
در موردالکل هم ، این کلمه از al-kohl مشتق شده است، یعنی گرد سیاهی که در خاورمیانه به عنوان سایه چشم طبی یا سرمه استفاده می شود. یافتن ارتباط میان سرمه و الکل کار چندان ساده ای نیست، اما اگر این گرد را در نظر بگیرید – دقیقا ً سولفاد آنتیموان – جوهر یک ماده است. حتی در قر ن نوزدهم نیز، ساموئل کالریج ، در یکی از رسالات خود درباره ی شکسپیر، ایاگوی خبیث را "جوهر خودبینی" خوانده است.
فراوانی واژگان علمی و فنی که در قرون وسطا از زبان عربی به انگلیسی وارد شد، نشان دهنده برتری کلی تمدن عربی-اسلامی در زمینه ی دستاورد های علمی در این دوره است. گروه بعدی واژگان عربی که وارد زبان انگلیسی شد نیز نشان دهنده تجملات، آسایش، و نتیجتا ً استاندارد بالا تر زندگی است.
در زمان ملکه ی الیزابت اول (1603-1533)، بازرگانان دریانورد انگلیسی به کشف جهان ماورای مرز های اروپا و وارد کردن اشیاء ، مواد و رسوم غریب و ناآشنا از خاور میانه ودور تر از آن مشغول بودند.
بسیاری از واژگان عربی که در این دوره توسط مسافران به زبان های اروپایی وارد شد، نشانی از زندگی تجملی و پرآسایش داشت. کلماتی چون شکر، شیره، گلاب، شربت، و مارزیپن ، با این که هیچکدام در لیست خرید یک خانم خانه دار زمان ملکه ی الیزابت دیده نمی شد، ریشه ی عربی دارند. قهوه، واژه ای عربی است که منشأ آن در یمن بوده، و موکا از نام یک شهر بندری در یمن گرفته شده است. علاوه بر این، نام ادویه جاتی چون زیرهcaraway، زعفرانsaffron، و زیره ی سبزcumin نیز همگی نام های عربی هستند.
کلماتی چون شالsash، پولکsequin، ململmuslin، موهرmohair، پارچه ی موجدارdamask، و پنبه cottonهم نشانی از استغنا و توانگری دارند. موسلین، نام خود را از شهر موصل در عراق فعلی دارد، که درآن جا بافته می شد. وشال هم شکل دیگری از کلمه ی عربی "شاش" به معنی ململ است. نام پارچه ی موجداراز نام شهر دمشق گرفته شده است. حتی کلمه tabby (گل باقالی) که به گربه های با نقش پلنگی اطلاق می شود، ازنام نوعی تافته ابریشمی گرفته شده که در منطقه ای در نزدیکی بغداد و به همین نام(al-Tabiyya) بافته می شده است. کلمه ی پولک (sequin) از واژه ی عربی سکه آمده است.
کلمات کاناپهsofa، شاه نشینalcove، کوزهjar، ُتنگ carafe، که هرکدام نمود زندگی آسوده هستند هم وام واژه های عربی می باشند: کاناپه از سوفّا گرفته شده؛ شاه نشین از القبّه؛ کوزه از جرّه؛ تنگ از غرّابه. واژگان ما با نام رنگ های زرشکیcrimson، قرمز سیرcarmine، نیلیazure، وبنفش روشنlilac که آن ها هم نام هایی عربی هستند، غنی تر شده است. و در زمینه ی سرگرمی ها و اوقات فراغت هم باز کلماتی مانند راکت، مثل راکت تنیس، از واژه ی عربی راهه "کف دست"، گرفته شده است .
اعراب، مردمانی بازرگان و دریا نورد بودند، به همین خاطر جای تعجب نیست که برخی اصطلاحات دریانوردی، وام واژه هایی از این زبان باشد. دریانوردان دکل پاشنه (mizzen mast) را از کلمه عربی mazzan اقتباس کرده اند. واژه آدمیرال، از امیر ال-، شکل مختصر شده ی امیر البحر، "شاهزاده ی دریا" اقتباس شده. زرادخانه arsenal از دارالصنعه گرفته شده، که از صنعت می آید. و magazine در عربی همان مخزن است. واژه ی tariff تعرفه هم واژه ای عربی است.
واژگان جالب توجه دیگری هم هست – مثل، خشت adobe ، گل زعفران crocus ، نابغه/جنّی genie ، آدم طاووس خصال popinjay- که آن ها نیز کم و بیش اشکال تغییر یافته و مخدوش کلمات عربی به همان معنا هستند. حتی واژه garbled مخدوش هم از غربال در عربی آمده، که در رابطه با فروش ادویه جات مورد استفاده داشته است که به معنی جا به جا کردن و برگزیدن است. اما مخدوش یا غیر مخدوش، باید گفت مجموع واژگانی که از زبان عربی گرفته شده در توسعه و غنای زبان انگلیسی سهم زیادی داشته است.
این مقاله با اجازه ی سعودی آرامکو ورلد چاپ مجدد شده است،مارس/آوریل 2007

behnam5555 12-05-2010 10:32 PM


ریشه شگفت انگیز واژه قند :

http://www2.worc.ac.uk/ils/images/stories/sugar.jpg

قند مُعَــرَّب یعنی عربی شده ی « کَند » است .ولی عربها چای را با قند نمی نوشند چای را با شکر شیرین می کنند . پس چرا معرب شده و چه نیازی بوده که ما در فارسی آن را قند بخوانیم نه کند ؟!
کند با کندو هم ریشه است .CANDY در انگلیسی که آب نبات است با همین واژه ارتباط ریشه ای دارد. واژه ی کاندیدا نیز از همین ریشه است . زیرا کَندیدا یا کاندیدا جامه شکری گونه ای می پوشیده است .
شکر در عربی سُکَّر و در انگلیسی SUGAR و در دیگر زبانها همه ریشه فارسی دارند زیرا شکر از ایران به جاهای دیگر رفت .
جالب است که واژه قنّاد بر وزن فعّال از نگاه دستور زبان نادرست است و یک اشتباه رایج است . زیرا قند فارسی است و بر وزن عربی فعال نمی رود . البته ما این کار را با کفاش هم کرده ایم . کفاش و قناد به عربی حَذّاء و حَلْوانی می شوند.



behnam5555 12-05-2010 10:34 PM


ریشه یابی واژه های بهار ، تابستان ، پاییز و زمستان :

http://sabahdeebi.jeeran.com/files/67503.jpg

بهار در اصل بَــه + آر است به معنی آورنده بهترین ها .واژه « به » در بهمن و بهرام نیز وجود دارد .
تابستان یعنی زمان اوج تابیدن خورشید به طبیعت .( تاب + ستان )
پاییز احتمالاً پای ریز یا چیزی مانند همین واژه باشد که برگ ها در پای درختان می ریزند .
زمستان یعنی سردستان . زِم و زَم و سِم و شِم پیشوندهای به معنای سرد هستند. زم در واژه هایی چون زمستان( سرماستان ) و زمین( یخ بسته ) و زمهریر( جای سرد دوزخ) یافت می شود .سم در سمیرم شهر خنک استان اصفهان. شم در شمران یا شمیران که به معنی دامنه سرد است و در برابر تهران ( دامنه گرم ) قرار دارد .



behnam5555 12-05-2010 10:37 PM


ریشه یابی واژه « قهرمان » در فارسی ، « بَطَل» در عربی و « HERO» در انگلیسی :

http://www.irinn.ir/Files/1/01389/000tir/09/12320.jpg

ریشه ی واژه ی « قَـهرمان » واژه ی « کَهرمان » است . راست این است که قهرمان گونه ی عربی شده ( مُعَرَّب ) واژه ی « کهرمان » است . کهرمان یا قهرمان پیوندی از « کهر » یا « کار » + « مَن » یا « مان » است .

پس قهرمان یا همان کهرمان به معنی « مرد کار » است . منظور از مرد آدمی است . انسانی که کارکُن و کارآمد است . کار او بی مانند است .
« مَن » در واژه های دیگری مانند : دُش+ مَن / به + من / هو+ من نیز یافت می شود .
در عربی قهرمان را « بَطَل » می نامند . « بَطَل » یعنی : « بَطَلَ دَمَ الحَریف. » یعنی : « خونِ حریف را باطل ساخت. »
در انگلیسی واژه ی hero بهکار می رود . این واژه یادآور فریادی است که ناخودآگاه آدمی از درون برمی آوَرد. پس hero همان صدایی است که برای آفرین گویی بر زبان می آید . واژه ی « هورا » بدین واژه همانندی دارد .


behnam5555 12-05-2010 10:40 PM


ریشه دو واژه با سواد و املاء:

سواد یعنی سیاهی و یک مصدر عربی است. کسانی که بلد بودند بنویسند در حقیقت کاغذ سفیدی را سیاه می کردند . یعنی توانایی سیاه کردن کاغذ را داشتند . از این رو به آنان « با سَواد » گفته شد .این کلمه در عربی معادل ندارد و بدان می گویند : « الّذی یعرف الکتابة » پس ما ایرانیان واژه بامزه ای را از پیوند دو واژه ( با+سواد) ساخته ایم و دریافت نوینی به آن بخشیده ایم .
اِملاء نیز یعنی پُر کردن و هم خانواده ی مَملو است. زیرا در گذشته ای نه چندان دور که کاغذ گران و دست نیافتنی بود برای نوشتن همه جای آن را پُر می کردند و جای خالی بر جای نمی ماند . پس براستی که با سواد ، با سواد بوده ؛ چون همه ی کاغذ را سیاه و همچنین کاغذ را هم پر می کرد .


behnam5555 12-05-2010 10:45 PM



ریشه یابی واژه ی « خـُرافــات » خرافه نام چه کسی بوده است ؟

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:o...tition.jpg&t=1
خرافه شوم بودن دیدن گربه سیاه در غرب


واژه ی خرافات را در فارسی و نیز در عربی بسیار به کار می برند.ولی ریشه اش را نمی دانیم .

خُرافه نام مردی در دوره جاهلیت عرب حجاز ( پیش از اسلام ) بود که سخنان باور نکردنی و شگفتی بر زبان می راند . او می گفت به سرزمین جن رفته است و با جنیان سخن گفته و حرفهایی می زد که کسی باور نمی کرد. از آن پس هر که سخن نادرستی می گفت که ریشه در پندارگرایی و نادانی داشته باشد به زبان عربی می گفتند:

{ جاءَ بـِحَدیثِ خُرافة. } یعنی سخن خرافه را آورده است . مانند خرافه سخن می گوید .

کم کم کلمه خرافه که نام آن مرد خیالاتی و توهّم گرای عرب بود گسترش معنی یافت تا جایی که خرافة را جمع بستند و خرافات کردند . یعنی سخنانی که از پندارهای نادرست و نادانانه ریشه می گیرد.

امروزه داستان آن مرد که نامش خرافه بود فراموش شده ولی باورهای دروغین ، نادرست و نابخردانه را خرافات نامند.


behnam5555 12-06-2010 06:08 PM


ریشه ی واژه های دُشمن ، دُشنام ، دُشوار ، دُژخیم

دُشمن ، دُشنام ، دُشوار ، دُژخیم این چهار واژه که با دُش آغاز شده اند چه همانندی ای با همدیگر دارند ؟
دُش همان دُژ است به معنی « بد »
دُشمن که در کردی دُژمِن گفته می شود یعنی آدم بد در برابر بَهمَن که آدم خوب است .البته بیشتر بهمن را بِهمنش یعنی دارای منش و اندیشه ی نیک معنی می کنند.
دُشوار در ریشه دُشخوار بوده به معنی سخت و چیزی که آسان نیست . خوار در دُشخوار به معنی پست و پایین است .
دشنام به معنی نام بد است که همان ناسزا باشد .
دُژخیم به دِژخیم تغییر تلفّظ داده است و در برابر خوش خیم است. امروزه دژخیم به معنای خونریز و آدمکُش به کار می رود .



behnam5555 12-06-2010 06:10 PM


معنی تمرتاش

تمر تاش یک نام دارای ریشه ی ترکی است به معنی کسی که همچو آهن و سنگ سخت و استوار (نیرومند) است . تاش . (نام ترکی ) در ترکی ، سنگ را گویند. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
تمرتاش نام امیری بوده و معنی آن سنگ و آهن است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
تمرتاش {ت ُ م ُ } (اسم خاص ) یا تیمورطاش امیر حسام الدین بن نجم الدین ایلغازی که بدست بنی ارتق در دیار بکر حکومت یافت والی حلب و حاکم ماردین بود و بعد از 30 سال حکومت در ماردین و میافارقین در سال 547 هَ . ق . درگذشت و مرد کریم الطبع و بردبار بود. (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 164 و ج 2 ص 229 شود.


behnam5555 12-06-2010 06:13 PM


فرهنگ اصطلاحات جوانان بخش نخست

با سپاس از استاد فرزانه آریا ادیب
آ
- آجر = آدم بی احساس
- آخرشه تهشه اِندشه: اوج معرفته
- آدم تو آفتابه پپسی بخوره، خیت نشه = مترادف: آدم کچل بشه، کنفت نشه
- آقا زاده = فرزندان افراد صاحب مقام ، با نفوذ و سرشناسی که با تکیه بر این نفوذ و انجام کارهایی اغلب ناروا ثروت های افسانه ای به چنگ آورده اند.
- آشغال كله = نادان
- آشغالانس = ماشین آشغالی های جدید تهران که چراغ گردان هم دارند
- آش و لاش = درب و داغون
- آلبالو = برای ضایع کردن کسی به کار برده می شود
- آمار دادن = اطلاعات دادن
- آمپر چسبوندن = عصبانی شدن و قاتی کردن
- آنتن = جاسوس ،آدم فروش، خبر چین
- آنتی حال زدن = ضد حال زدن، حال کسی را گرفتن
- آرنولد فشرده = مرد ریز اندامی که زیبایی اندام کار کرده است
- آواکس = خبرچین
- آویزون = کسی که مرتباً کنه می شود و بدون دعوت همه جا می رود. طفیلی/ کسی که خواسته کاری انجام دهد ولی نتوانسته و ضایع شده است .
- آینه ی بغل اتوبوس = گوش های پهن و ایستاده و بزرگ
- آیکیو (IQ) = باهوش، زرنگ، از روی ریشخند به فرد گفته می شود ( خیلی آی کیو هستی = خیلی دانایی یعنی خیلی نادانی )
ا
- ابرو پاچه بزی = دارای ابروی پهن و پر مو
- اتوب = واژه ی کوتاه شده ی اتوبوس. مثال: منتظر اتوب وایسیم یا تاکسی بگیریم؟
- اتو کشیده = آدم شق و رق و کت شلواری
- اجمالتیم = کوچک شما هستیم
- اخرابتیم = خرابتیم
- ارایه دادن = خراب کردن، ضایع کردن. مثال: " یارو ارایه داد"
- اُرجینال: اصل، منحصر به فرد
- اردک الزمان = تازه به دوران رسیده ، نو کیسه
- از عقب دادن = درمانده شدن، برای نشان دادن شدت درماندگی به کار می رود. مثال: بدبخت دیگه داره از عقب می ده
- اس بازی (به کسر الف) = دختر بازی، لاس زدن
- اسکل، اُسکول ، اُشکول = از همه جا بی خبر
- اسکیموزی = مدیر مدرسه، استاد
- اسگل کردن = کسی را سر کار گذاشتن، دست انداختن
- اسدالله خان = تریاکی
- اشتب : کوتاه شده ی اشتباه
- اصغر آرنولد اینا (اکبر- محمد... آرنولد اینا): کسی که زیبایی اندام کار می کند ولی جواد (بی کلاس ) است . کسی که زیاد قپی می آید و خودش را زورمند نشان می دهد.
- افتض = کوتاه شده ی افتضاح
- افقی شدن = مُردن ، توی قبر رفتن
- اللهمُ بیر بیر = یکی یکی، هر کاری به نوبت. برای بازداشتن کسی از انجام یکباره ی چند کار است. مثال: خوب پولو بده بیاد! پاسخ: یواش بابا، اللهم بیر بیر، اول نشون بده کار رو، بعد
- اَن ِ تیلیت = آدم حال‌به‌هم‌زن و عوضی
- اَن ِ مگستیم = کوچیکتیم، خیلی مخلصیم، بیچاره‌تیم، خاک زیر پاتیم
- اِندِ مرام بازی (End) = نهایت با معرفت بودن، نهایت خوبی و صفا
- اوبس = خیلی خوب، خیلی جالب
- اوپدیس کردن = صدای ضبط را تا آ خر بلند کردن
- اوپدیس بازی کردن (Opdis) = صدای ضیط صوت را تا آخر زیاد کردن، (نوار تند موسیقی تکنو را در ماشین گذاشتن و در خیابان ها گشت زدن
- اوت = پرت
- اوسگول = با شاسگول، به معنی عقب مانده ی ذهنی یا ساده لوح. همچنین اسگل نوشته می شود.
- اوشکول = غربتی گیج، پیه
- اونجا هیچی آنتن نمی ده = جاهای خیلی پرت
- اومد راه بره تک چرخ زد = کارش را اشتباه انجام داد، کارش را خراب انجام داد.
- اونایی که برای شما آرزوست، برای ما خاطره ست = این جمله را در مواقعی به‌کار می‌برند که شخصی درصدد انجام عملی در آینده است در صورتی که شخص متکلم در گذشته آن تجربه را پشت سر گذاشته است. بیشتر به نشانه‌ی کل‌کل و بلوف و روکم‌کنی استفاده می‌شود. ضمن اینکه واژه «واسه» نیز به معنی «برای» است.
- اهل بخیه = معتاد به مواد مخدر
- ای وَل = ای والله. در مقام تایید حرف کسی و یا اعتراف به برتری کسی گفته می‌شود.
ب
- با اتیکت = با شخصیت
- باتری قلمی = لاغر مردنی
- با حال = با معرفت، با مرام
- باد بزن جیگر = غیبت، پشت سر دیگران حرف زدن که باعث خنک شدن دل برخی، از جمله غیبت کننده می شود
- بادمجون واکس کن = علاف، بی کاره، کسی که کارهای بیهوده می کند.
- با دنده سنگین رفتن = عجله نداشتن آرام و با طمانینه راه رفتن
- باربی = دختر کمر باریک و لاغر اندام
- ببند گاله رو = خفه شو
- بچم رو گازه = ترکیب دو بهانه ی مرسوم در نانوایی که خانمها برای فرار از صف و نوبت استفاده می کنند: بچه ام تنها در منزل است، غذام روی گاز است. این ترکیب برای مسخره کردن بی پایه بودن بهانه کسی استفاده می شود. مثال: چیه مگه بچت رو گازه انقدر عجله داری؟ (این جمله در حقیقت با جابه‌جایی این جملات درست شده است:بچم شیر می‌خواد. غذام رو گازه. که برای تمسخر این‌گونه جابه‌جایشان کرده‌اند و می‌گویند: بچم رو گازه. غذام شیر می‌خواد.)
- بچه پاستوریزه = بسیار تمیز و مرتب
- بچه راکفلر = بچه پول دار
بچه شهری = به نشانه‌ی تحقیر قشر مرفه و بالادست اجتماعی به‌کار می‌رود که مترادف کلمه های لوس، ترسو، پول‌دار و مانند آن‌ها است.
- بچه مثبت = آدم سر به راه
- بخواب لاحاف سرد شد = خفه شو
- بخواب تو جوب بابا = شلوغش نکن، بنشین سر جات
- بدن کار = بدن ساز، ارنولد، زیبایی کار
- بد یوزر Bad User = به تمسخر به کاربران ناوارد کامپیوتر که مدام کامپیوترشان خراب می‌شود می‌گویند: کامپیوتر فلانی بدیوزر داره! (یعنی کامپیوترش مشکلی ندارد اما کاربرش بلد نیست با آن کار کند که مدام خراب می‌شود)
- برو بچ = مخفف بر و بچه ها
- برو بکس (یا فقط بکس) = همان بر و بچ، دوستان و آشنایان از جنس مخالف. مثال: بزن بریم اونجا بر و بكس جمعند.
- برو جلو بوق بزن = زیاد حرف نزن
- برو دارمت : از تو پشتیبانی می کنم. از چیزی نترس که مواظب و همراهت هستم. از اصطلاحات خالی بندی است.
- بریدن = کم آوردن، ناتوان شدن
- برنامه ی آینده = دختر نو جوان یا زنی که در آینده امکان ایجاد ارتباط با او وجود داشته باشد.
- بشقل = تغییر داده شده ی بقل (قل بده) به معنی بده بیاد
- بگوز بازار مسگراست = حرف مفت می زنی و کسی نمی فهمه
- بندری می زنه = به کسی گفته می شود که گیج و سرگردان است یا متوجه اصل موضوعی نمی شود
-- به خط تعارف رسیده = هنگامی که سیگار به انتهایش می رسد می گویند.
- بی سیمچی رو زدن = وقتی تلفن همراه ناگهان قطع می شود گفته می شود
- بیلبورد = نهایت تابلو شدن
پ
- پاچه خوار = چاپلوس اصطلاح مهران مدیری در سریال برره
- پا دادن = پذیرفتن پیشنهاد، آمار دادن
- پارازیت = سخن بی موقع، اختلال، مزاحمت
- پارس خود رو = سگی که راه می رود و پارس می کند.
- پاشنه ها را بالا بردن = لباس خود را مرتب کردن
- پاناسونیک = دختر ناز و خوش اندام
- پایه بودن = حاضر به همراهی (همکاری) بودن. مثال: پایه ای؟ (حاضری؟، هستی؟)
- پدیده = کسی که خیلی تابلواست و کارهای عحیب می‌کند به تمسخر به او می‌گویند: فلانی پدیده‌ایه برای خودش!
- پرده داری = به دختر باکره‌ای می‌گویند که اصرار به حفظ بکارت خود دارد. می‌گویند: طرف داره پرده‌داری می‌کنه (یعنی از بکارت خودش محافظت می‌کند)
- پرده دری = هنگامی که کسی با دختر باکره‌ای هماغوش شود، می‌گویند: پرده‌دری کرد!
- پسته خانم = زن بد کاره، فاحشه
- پسی = پسر
- پنیر = حشیش، جوینت، بنگ
- پوز زدن = رو کم کردن
- پوز زنی = رو کم کنی
- پیاز = خنگ، مشنگ، یعنی تو که عین بز نگاهم می کنی وقتی می گویم دوستت دارم
- پیچاندن = رد کردن، از سر باز کردن، سرباز زدن از مسئولیت. مثال: باز که کلاسو پیچوندی!
- پیچ پلیسی = کشیدن ترمز دستی و دور زدن ماشین

behnam5555 12-06-2010 06:15 PM


فرهنگ اصطلاحات جوانان بخش دوم

با سپاس از استاد آریا ادیب

ت
- تابلو = انگشت نما، خیلی آشکار مثال: این که جوابش تابلوِه!
- تاقال = کرمو
- تخم ادیسون = لامپ برق
- تخم کردن = جرات کردن. مثال: تحم نمی کنه (جرات نداره)
- تخماتیک = همان تخمی، به معنی نابسامان، در هم برهم، آشفته
- ترکوندن = حال کردن؛ خوردن مخدر و به مهمانی رفتن؛ حال پخش کردن اساسی، فراهم کردن، رساندن، خوب و اساسی رفتار کردن، بدون نقص بودن
- تریپ (تیریپ) = تیپ، قیافه، فرم، مدل، سبک (به تریپ هم زدن: با هم دعوا کردن)
- تریپ زدن = خوش تیپ کردن
- تریپ مرگ = بسیار بد حال، و نیز بسیار باحال
- تگری زدن = بالا آوردن پس از نوشیدن الکل یا کشیدن سیگار
- تگری شکوفه = حالت تهوع، بالا آوردن
- توپ و تانک = سینه و باسن خانم های چاق یا درشت اندام . مثال: زری خانم عجب توپ و تانکی داره!
- تو راه گوز کسی زدن = توی ذوق کسی زدن
- تو سایت کسی رفتن = تو نخ کسی رفتن
- تو کار کسی بودن = برای جذب کسی کوشیدن
- تو کف چیزی بودن = از چیزی تعجب کردن
- تو کف کسی بودن = به کسی علاقه مند بودن. مثال: تو کف مهری است (از مهری خوشش می آید)
- تهران ۵۱ = کارمند قدیمی وابسته به حکومت
- تی تیش مامانی= خیلی وسواسی، کسی که سوسول وار به خودش می رسه
- تیریپ لاو (love) = روابط عاشقانه
- تیکه انداختن = متلک گفتن
- تیغی زدن = شزط بندی کردن

ج
- جا سویچی = به آدم‌های سیریش و آویزان می‌گویند. آدم‌هایی که خودشان را هر جایی جا می‌کنند. مثال: طرف جاسویچیه! (اخطاری است که مواظب باشند او را به جایی دعوت نکنند)
- جان کوچولو = آدم درشت هیکل
- جوات = پیکان
- جوات مخفی = پژو
- جواد = بی کلاس
- جیب ملا = کنایه از حرص و طمع در جمع کردن پول است، جیب ملا معمولاً خیلی بزرگ است و به سادگی پر نمی شود.
- جیرجیرک = پر حرف
- جیک ثانیه = زود سریع

چ
- چایی نخورده پسر خاله شد = فوراً صمیمی شد
- چاغال = پسر همجنس گرا
- چاقال = پسر همجنس گرا از نوع مفعول؛ بی جربزه، بی خایه. مثال: یارو تخم نمی کنه فلان کارو بکنه. خیلی چاقاله.؛ ضعیف، بی اثر. مثال: سیگاره اثر نکرد. چاقال بود.
- چای شیرین = کسی که خودش را برای دیگری لوس می کند، کسی که چاپلوسی می کند.
- چپو کردن = مال و اموالی را بالا کشیدن. این کلمه از واژه ی مغولی چپاول به معنی غارت می آید. مثال: فلانی مال همه رو چپو کرد.
- چراغ خاموش = مخفیانه
- چس کلاس نزار = سریع بیا، تکون بخور
- چلاسیدن = ترکیب ماسیدن و چسبیدن و پلاسیدن کنایه از آدمی که دپ شده
- چلقوز = آدم ریزه میزه / چلقوز فضله ی گنجشک است
- چمنتم = مخفف: چاکرتم، مخلصتم، نوکرتم
- چوخلصیم = خیلی مخلصیم

ح
- حال پخش کردن = به همه لطف کردن
- حسش نیست = حوصله اش را ندارم
- حسین صاف کار = صدام حسین که شهرها را با خاک یکسان می کرد.

خ
- خار داشتن = راه نیامدن، پا ندادن
- خاک انداز = کسی که خودش را در هر کاری دخالت می‌دهد/ هر وخ گفتیم خاک انداز خودتو جلو بینداز
- خالتور = مجلس‌گرم‌کن، اهل رقص و آواز روحوضی، موسیقی جوات
به موزیسین‌هایی که در مجالس عروسی و طرب با آهنگ‌های خود به اصطلاح مجلس گرم کرده و در برابر آن پول دریافت می‌کنند، می‌گویند. که بعدها حتی به آدم‌های جلف و امثال آن‌ها نیز این واژه نسبت داده می‌شد. مثال: چه موزیک خالتوری! (موزیک مسخره‌ای که فقط به درد مجلس‌گرم‌کردن و مراسم عروسی می‌خورد) یا: تو چقدر خالتوری!

گویا ریشه ی این کلمه به فاحشه خانه ی سابق تهران (شهر نو) برمی‌گردد. ظاهراً یکی از مدیران آن‌جا توران نام داشته و معروف به خاله‌توران بوده . این خاله توران مجلس‌گرم‌کن بوده و اهل رقص و آواز روحوضی. در آن زمان سایر مردم هم هنگامی که به مجلسی می‌رفتند و موسیقی روحوضی می‌خواستند می‌گفتند خاله تورانی بخون! یا آهنگ خاله‌تورانی بخون! و این به خاله‌توری! خالتوری! و خالتور تبدیل شده است!
- خالی بند = دروغ گو
- خبرگزاری = سخن چین
- خجسته = بی خیال، خوش خیال
- خر به خراسان بردن = زیره به کرمان بردن
- خَز = عمل و رفتار و هر چیز زشت و ناجور. از مد افتاده، جواد. مثال: طرف عجب آدم خزی‌یه!، این کفشه خیلی خزه، فلان آهنگ خیلی خز شده، اون کارت خیلی خز بود. بی کلاس بالای شهری
- خز و خیل (خز و پیل) = خز و دوستانش، اجتماع چند خز
- خسته = حرفه ای و کار کشته
- خط خطی بودن = خرد بودن اعصاب
- خفت کردن = زورگیری کردن
- خفن = عالی، بی نقص، خوب و تحسین برانگیز، جالب و دیدنی، خیلی باحال و خوب. برای هر نوع اغراق به کار می رود. مثال: عجب ماشین خفنی داری!چیزی با دیدنش از هیجان و تعجب و احساس نفس آدم می گیره و میخواد خفه بشه
- خفن بازار = جایی که چیزهای خفن (خوب و جالب) در آن زیاد یافت می شود.
خلافی داشتن = شکم بزرگ داشتن (خلافی جایی از ساختمان هایی است که بر خلاف قوانین شهرداری ساخته شده و قسمتی از خیابان یا پیاده رو را تصاحب می کند).
- خود را اَن کردن = خود را لوس کردن، بیش تر به کسی گفته می شود که تملق می کند و خود را جلوی دیگران خراب می کند
- خونه خالی = كنایه از جای امن برای انجام هر کاری
- خیار شور = آدم بی مزه
- خیالی نیست = مهم نیست، مساله ای نیست

د
- داف = دختر با قر و قمیش، دختری که از نظر تیپ و چهره در نگاه نخست جلب توجه می کند.
- داف بازی = دختر بازی
- دافی = دوست دختر
- دامبولی کسک = هر نوع موسیقی بی خود و مبتذل
- دایورت = بی خیال، کسی که حرف کسی را به حساب نمی آورد
- دخی = دختر
- در دیزی باز بودن = وقت برای دزدی مناسب بودن
- دستمالیسم = فرهنگ چاپلوسی
- دُکی = دکتر
- دمبه = آدم خیلی تنبل
- دو در (دو دره) = دزدی، دزدیدن، کم فروشی، کم کاری، کلک زدن، حقه بازی، کلاه گذاشتن، سر کار گذاری
- دور سه فرمان = کسی که خیلی مشکل دارد، بسیار قاطی
- دهن کسی کف کردن = از حرف زدن خسته شدن

ر
- رادار = جاسوس
- راه دادن = تحویل گرفتن، پذیرفتن پیشنهاد، پا دادن
- راگوز = منظور همان باسن یا کون است. گاهی اوقات برای توهین به دهان نیز گفته می شود. مثال: راگوزتو ببند (خفه شو!).
- رَ دَ دَ = به پایان رسیدن
- رفیق دُنگ = رفیق صمیمی
- روی آنتن رفتن = همه در جریان قرار گرفتن
- ریز دیدن = به نشانه‌ی کوچک شمردن طرف مقابل به‌کار می‌رود. مثال: خیلی ریز می‌بینمت! (هنوز خیلی کوچکی)
- ریلیف کردن = آماده کردن

ز
- زاخار = مزاحم، چیز ضعیف و بی کلاس
- زارت (زرت) = زرشک، به سرعت. مثال: زارتی زد تو گوشم
- زاق = ضایع، زاقارت، یه کامیون کار اشتباه
- زاقارت = ضایع، سه، غیر عادی. مثال: این لباست خیلی زاقارته، اوضاع مالی زاقارته
- زالزالک = حرف مفت و بی معنی.
- زریدن = زر زدن، حرف مفت زدن
- ز ذ = (با تلفظ زی زی) مخفف "زن ذلیل"، مردی که همیشه مطیع و پیرو همسر خود است.
- زلزله = به بچه‌ای که خیلی شلوغ می‌کند می‌گویند.
- زورگیری = به زور گرفتن
- زید = دوست‌دختر، دوست پسر

ژ
- ژولیت = مامور کلانتری




behnam5555 12-06-2010 06:16 PM


فرهنگ اصطلاحات جوانان بخش سوم


با سپاس از استاد گرانمایه آریا ادیب
س
- ساختن خود = معتادان از آن به معنی مصرف مواد مخدر استفاده می کنند، اما در زبان عامیانه به معنی هر نوع خوبی رساندن به خود (یا دیگران) است. مثال: بیا ببرمت جیگرکی بسازمت (جگر بدم بخوری)، گرسنه ام، برم خودم رو بسازم (غذا بخورم)، خسته ام، برم شمال خودم رو بسازم (تفریح/استراحت کنم)، بیا اینجا آب خنک هست، خودت رو بساز (رفع تشنگی کن)
- سازمان سنجش = کسی که زیاد می پرسد.
- سازمان گوشت = آدم چاق و فربه
- سالار = بامعرفت، لوتی. مثال: طرف خیلی سالاره! (یعنی خیلی بامعرفت است)
- سفره الفقرا = روزنامه
- سکه رایج بلاد اسلامی= صلوات، چیزی که همه توان آن را دارند.
سگ برگر = غذایی است که خورده شده و باعث شده دهان طرف بوی یک کامیون پیاز بدهد و همراه با بوهای دیگر
- سوار درخت انگور = مست، کسی که شراب زیاد خورده و تلو تلو می خورد.
- سوپر قلعه = نهایت بی کلاس بودن
- سوسک کردن کسی = کوچک و خوار کردن طرف مقابل، با برتری زیاد کسی را مغلوب کردن
- سوتی دادن = حرفی را در خلال صحبت لو دادن که به ضرر گوینده تمام شود
- سوراخ جورابتیم = به شوخی برای نشان دادن نهایت فروتنی و چاکری در برابر دوست گفته می شود
- سه = ضایع ، مایه ی شرمندگی
- سه سوت = سریع
- سیاه بازی: حقه بازی، شارلاتان بازی
- سی جی = آدم خز موتور باز
- سیرابی = بی ارزش و بی کلاس
- سیریش = سمج، کنه
- سیستم = هر چیز الکترونیکی که به هر وسیله ای سوار می شود
- سیکیم خیاری = هنگامی استفاده می شود كه کسی كاری را بدون برنامه و هدف خاصی انجام بدهد. دیمی
- سیم های کسی قاتی کردن = دیوانه شدن، حالت عادی نداشتن. مثال: رئیس سیماش قاتی کرده، طرفش نرو!
ش
- شاسی بلند = قدبلند
- شاخ شدن = پر رو شدن
- شاسکول = نادان از همه جا بی خبر
- شصت تیر = با سرعت
- شکلات = کسی که فقط تهدید می کند ولی جرات دعوا ندارد
- شلغم = کنایه از آدم بی‌بخار و به دردنخور. آدم منفعل.
- شله زرد = شل و وارفته
- شلیمف = تنبل
- شوخی افغانی = هر گونه شوخی که حال طرف را تا حد سکته یگیرد
- شوخی شهرستانی = به شوخی‌هایی می گویند که از حد شوخی می‌گذرند و به اعمال فیزیکی شدید منجر می‌شوند.
- شیرین عسل = چاپلوس، بادمجان دور قاب چین
- شیلنگ = دراز
- شیمبل = جاسازی کردن، مخفی کردن
ص
- صاف شدن = تحمل فشار بیش از حد توان. مثال: این درس خیلی سنگینه، صاف شدم.
- صفاسیتی = لذت زیاد بردن
ض
- ضایع = خراب
- ضد حال = چیز ناخوشایند
- ضد حال زدن = حال گیری کردن
ع
- عبدالله = بنده خدای کند ذهن. مثال: آخه عبدالله آدم واسه اسکی شلوار جین می پوشه؟
- عُمراً = هرگز، امکان ندارد. مثال: عمرن بتونن ما رو ببرن تو بازی (امکان ندارد که بتوانند ما را وارد بازی کنند)
- عمرنات پتاسیم = همان عمرن است. اختراع بچه های دبیرستانی که جدول مندلیف یاد میگیرند. به طور خلاصه عمرنات هم گفته می شود.
ف
- فاب (فابریک)رفیق فاب = دوست دختر یا دوست پسری که فقط با تو باشد. مثال: مریم فاب منه (فقط دوست دختر منه)
- فراجناحی = با همه رفیق
- فراخ = مودبانه ی کون گشاد است، تنبل و تن پرور
- فر دادن = از چیزی زدن، از چیزی کف رفتن
- فر خوردن = ترسیدن
- فضانورد = معتاد به قرص، معتاد به حشیش که در عالم هپروت به سر می برد.
- فطیر = خیلی زیاد، اونقدر که نشود فکرش را کرد
- فک زدن = زیاد حرف زدن، چانه زدن
- فک کسی به زمین خوردن = دهان کسی از شدت تعجب باز ماندن، روی کسی کم شدن
- فلفل سبز = مامور انتظامی
- فنچ (فنچول) = به نشانه‌ی کوچک‌بودن و برای تحقیر طرف مقابل یا نشانه‌ی برتری استفاده می ‌کنند. دختر کم سن و سال
- فیلیپس کسی را گوزنایت کردن = کسی را ضایع کردن
ق
- قات زدن = قاتی کردن، جوش آوردن، آشفته و عصبانی شدن
- قُزل قورت = گرسنگی شدید
- قُزمیت = عقب افتاده
- قشنگ = وقتی کسی مدام در حال اشتباه کردن و دچار برداشت‌های اشتباه از چیزی باشد به تمسخر و تذکر او را با این واژه صدا می‌زنند که تاکید و هشداری باشد برای این که طرف مقابل را متوجه اشتباه بودن حرف‌هایش بکنند. مثال: قشنگ! این چیزی که تو می‌گویید معنی‌اش این می‌شود نه آن.
- قمقمه = اهل قم
قورباغه = ماشین فولکس
-قه ثانیه = فورا
ک
- کاکتوس = مامور انتظامی
- کاسب = به فروشندگان مشروبات الکی و مواد مخدر می‌گویند.
- کاهگل لقد نمی کنم = حرف دارم می زنم، گوش کن!
- کرمو = کسی که کرم می ریزد.
- کره = خیلی با حال
- کره خوری = خوردن غذاهای چرب و شیرین پس از دود کردن ماده ی مخدر؛ وحشیانه غذا خوردن؛ به کار بردن بیش از حد هر چیز.
- کره کردن = اشتهای غذا خوردن پس از کشیدن سیگار یا علف
- کف کسی بریدن = برای نشان دادن تعجب زیاد به کار می رود. مثال: قیمتش رو بفهمی کفت می بره...
- کف دستش مثل کون بچه صافه = هیچ پول ندارد، فقیر است
- کف و خون بالا آوردن = خیلی تعجب کردن، خیلی هیجان زده شدن
- کلان (از کلانتر) = پلیس ، نیروی انتظامی
- کل کل کردن = لج بازی کردن
- کم آوردن = جا زدن
- کمپوت هلو = ماشین پر از دختر
- کون لقش= بهش اهمیت نده آدم نیس



behnam5555 12-06-2010 06:20 PM


فرهنگ اصطلاحات جوانان بخش چهارم

با سپاس از استاد آریا ادیب


گ
- گاگوول = نفهم، خنگ، مترادف با اسکل و یول .
- گرخیدن = ترسیدن، کپ کردن، کم آوردن، قافیه را باختن
- گل واژه = مودبانه دری وری، حرف بی محتوا و بی هدف.
- گلابی = تنبل، ببو و پخمه.آدم خپل گردالی مثال: برو بابا گلابی
- گوجه زدن = تگری زدن (بالا آوردن)
- گوز گره خورده = هنگامی که شخص لاغری بازویش را نشان می‌دهد به نشانه‌ی ریشخند و تحقیر به او می‌گویند: توی بازوهات گوز گره خورده!
- گوشت = دختری که اندام زیبایی دارد. جیگر
- گوشت کوب = هر چیز به دردنخور معمولاً قابل حمل. مثال: اون گوشكوبتو (تلفن همراه) بده یه زنگ بزنم
- گولاخ = به ترکی یعنی گوش و به آدم درب و داغون و نخراشیده می گویند
- گون = کسی که هر چی بهش میگی نمی فهمه و آی کیوش (IQ) پایین است
- گیر سه پیچ = سماجت بسیار

ل
- لاو انداختن (love) = عاشق شدن، رفیق شدن
- لاو ترکوندن (love) = عاشق هم بودن، اظهار عشق و محبت دختر و پسر به یکدیگر. مثال: اون دوتا رو ببین چه لاوی می ترکونن!
- لایی کشیدن = با ماشین به سرعت از میان دو ماشین دیگر گذشتن
- لبگند = لبخند دارای درد و رنج. لبخند زورکی

م
- مال دوره ی گروهبان یکی هیتلر = دارای افکار قدیمی، پیرمرد
- مالیات دادن = چاپلوسی! مثال: بابا اینقدر مالیات نده! (این قدر چاپلوسی نکن!)
- ما هم بله = ما هم در جریانیم. ما هم تو کاریم
- ماهی شو برو! = حرف زیادی نزن، ساکت باش!
- مخ زدن = مخ خوردن، جلب کردن
- مخ گایی = کار کسی که یک بند حرف می زند و یک مطلب درست در حرف هایش نیست.
- مگسی شدن = عصبانی شدن
- ملّی شدن = همه در جریان قرار گرفتن، برای همه آشکار شدن
- مماس بودن = در ارتباط بودن
- میخ شدن = خیره شدن، گیر دادن
- میرزا مقوا = آدم لاغر و لق لقو

ن
- نا فرم = بد شکل، بد جور
- نبشی دادن = سوتی دادن، گاف دادن
- نک و نال = ناله
- نمره ی شهرستان = دهاتی، روستایی
- نمودن = اصطلاحی است که وقتی کسی بیش از حد خودشیرینی می‌کند و یا رفتاری می‌کند که باعث آزار می‌شود می‌گویند: طرف نمود مارو!
- نمور (نموره) = جزیی، کوچک، کمی
- نیمرخ گوز فیثاغورث = زشت

ه
- هاگیر واگیر = گیر و دار، شلوغی و پلوغی
- هَپَلی =کثیف، آلوده، کسی که بهداشت را رعایت نمی کند. (برگرفته از نمایشی در برنامه کودک در دهه ی ٦۰ به نام "محله ی برو بیا" که در آن هپلی نماد میکروب بود. مثال: هپلی برو دستاتو بشور!
- هندونه = اسکل، شاسکول، از همه جا بی خبر
- هندونه زیر بغل گذاشتن = تعریف بیش از حد و دروغین
- هندونه گذاشتن = الکی حرف زدن
- هویج = بی بخار، پخمه

ی
یول = شخصی که چیزی نمی‌فهمد. گیج. مترادف تندتری برای اسکل و شاسکول است.

behnam5555 12-06-2010 06:21 PM


معنی یاهو .چرا بنیانگذاران این شرکت این نام خنده دار را بر شرکت خود نهادند؟


http://emarketingfa.files.wordpress....8/09/yahoo.jpg

یاهو نام موتور جستجوگر !Yahoo به معنی " موجود آدم نما با رفتار حیوانی" است .
David Filo و Jerry Yang بنیانگذاران این شرکت به شوخی خودشان را این گونه صدا می زدند. بعدها با بنیان نهادن این شرکت آن را با نامی که برایشان خاطره شوخی و شادی داشت نامیدند .

behnam5555 12-06-2010 06:23 PM


ریشه واژه ساندویچ :

http://p30city.net/data:image/jpg;ba...3qVKlFQSdZX//Z
گفته می شود لُرد ساندویچ انگلیسی (۱۷۹۲-۱۷۱۸میلادی،) دیوانه ی قماربازی بود و نمی خواست از سر میز ورق برای غذا خوردن برخیزد . برخی هم می گویند آدم پر مشغله و پرکاری بود . به هر حال او برای غذاخوردن غذایش را میان نان می گذاشت و در حالت سرپا آن را گاز می زد و به کار دیگری نیز مشغول می شد . کم کم این کار او معروف شد و در میان دیگران نیز محبوبیت یافت .
به تدریج این غذا را به نام او ساندویچ نامیدند . سان در نام «سان د ویچ » احتمالاً به معنی مقدس است .مانند سانفرانسیسکو ، سان مارینو ، سان دیگو ، سان ماری




behnam5555 12-06-2010 06:27 PM


نام بیشتر پیامبران عربی نیست ؛ بلکه عبری است .


نام های پیامبران جز هفت نام عِبری هستند. این هفت نام عبارتند از :
شیث ، شُعَیب صالح ، لوط ، نوح ، محمّد ، هود
برای اینکه یادتان بماند حرف نخست این هفت کلمه را در شش صلنمه بگذارید .
بقیه ی نام ها عبری و یا زبان دیگر هستند . نام های چون زکریّا، یعقوب ، اسماعیل ، ابراهیم ، الیاس ، ادریس ، یوسف و... همه عبری هستند . عبری نام زبان قوم یهود است که برخی هم میهنان کلیمی ما با آن آشنا هستند.بیشتر پیامبران معروف که نامشان در تاریخ آمده از بنی اسرائیل هستند.
زرتشت و کورش دو پیامبر ایرانی اند . نام این دو فارسی است . موسی نیز قبطی است . مو یعنی آب و شا ( سا) درخت است . موسی یا موشا یعنی آب و درخت ( داراب ) . نام موسی اشاره به نجات او در آب و گیر کردن صندوقچه حاوی موسی در رود نیل است .

behnam5555 12-06-2010 06:38 PM

سابون با صاد« صابون » غلط است ولی همه ندانسته با صاد می نویسند.

http://etc.usf.edu/clipart/19100/191...p_19127_md.gif

صابون را همه با صاد می نویسیم و نوشتن آن با سین غلط فاحش است . حال آنکه فارسی اش در اصل باید با همین سین باشد صابون با صاد عربی یا در اصطلاح مُعَرَّب است یعنی شکل عربی شده ی آن است . سابون ( صابون ) از ریشه ی ساییدن ( سابیدن ) و یک واژه ی دارای ریشه فارسی است که به بسیاری از زبانهای جهان رفته است درست مانند الکحول یا الکل که کاشف آن زکریای رازی بود و این بزرگوار البته به جای نامی فارسی نامی عربی برایش برگزید.
مگر نه اینکه باید دستها را به هم سابید تا کف کند .سابون یعنی سابیدنی. در همه ی فرهنگ های لغت عربی آنرا فارسی دانسته اند و عربی اش غاسولة است که کاربرد رایج ندارد و تنها واژه ی فصیح و عربی آن در برابر سابون ( صابون ) است .در انگلیسی و بسیاری از زباهای دیگر سابون وارد شده که ریشه ی فارسی دارد.در انگلیسی soap است .
سابون ( صابون ) در لغتنامه منتهی الارب و دهخدا
صابون معرب سابون است . گرم و خشک ، مفرح جسد، منضج ، ملین ، مدرّ و جالی است . (منتهی الارب ). از مخترعات هرمس است ، و طریق ساختن او آن است که از قلی یک جزو و از آهک نصف او، نرم سائیده در ظرفی یا حوضی کرده با پنج مثل آن آب و تا دو ساعت بر هم زنند و باید سوراخی در بن ظرف باشد و مسدود کرده که بعد از ته نشین شدن ، سوراخ را باز کرده آب صافی به ظرف دیگر رود، و باز آب تازه ریخته بر هم زده و تکرار عمل کنند تا تندی در جرم او نماند، و آبها را جداگانه ضبط کرده ، و بقدر ده مثل آب اول روغن زیتون را بر روی آتش گذاشته بتدریج اول از آب آخر به خورد او دهند تا مجموع آبها تسقیه شود و مثل خمیر گردد، پس خشک کرده ریزه کنند و بعضی بجای روغن زیتون روغن دنبه و روغن کنجد و روغن قرطم و بیدانجیر و امثال آن میکنند، و بهترین همه ٔ اقسام قسم اول است .
سابون ( صابون )در فرهنگ لغت لسان العرب :
والصابون الذی تغسل به الثیاب معروف، قال ابن درید: لیس من كلام العرب.
ابن دُرَید آن را عربی نمی داند .
در المنجد لویس معلوف در صفحه 415 آن را فارسی می داند .

behnam5555 12-06-2010 06:40 PM


ریشه دو واژه تلفن و موبایل :


تلفن پیوند (تله + فون ) است .این واژه از زبان فرانسه به فارسی آمده اما ریشه یونانی دارد. تله در زبان یونانی در واژه هایی مانند تلگراف ، تلگرام ، تله کابین ، تله سی به معنی دور است و فون نیز در این زبان شنیدن است . ای کاش همان آغاز کار اختراع تلفن ما به فارسی آن را دور شنو می نامیدیم .
پس تلفن یعنی شنیدن از راه دور .
اما موبایل، یا مُبایل. تلفن همراه (نام رسمی)، تلفن بدون سیم. این واژه انگلیسی است و در این زبان بصورت «Mobile» نوشته می گردد.موبایل در واژه اتوموبیل نیز هست . جالب است که برایش نام فارسی تلفن همراه برگزیده شده ناآگاه از اینکه بخش نخست آن بیگانه است . یعنی تغییر نام از موبایل به تلفن همراه کاری بیهوده بوده است . چون دست کن موبایل تک واژه است و تلفن همراه دو واژه ای است .

behnam5555 12-06-2010 06:43 PM


ریشه واژه آشپز ، مگر آشپزها تنها آش پختن می دانند؟!


http://www.free-picture-host.com/ima...1274093602.jpg

در گذشته کار اصلی آشپزها پختن آش بود و خوراکی هایی مانند پیتزا ، ساندویچ و ماکارونی همانگونه که از نامشان پیداست غربی اند و برخی خوردنی های دیگر نیز نوین هستند . مانند جوجه کباب و کوکو . خانم ها خوراکی هایی مانند آبگوشت ،قورمه سبزی، زرشک پلو با مرغ و ... را فراهم می کردند و در نشستهایی مانند مراسم مذهبی تاسوعا و عاشورا و افطاری های ماه رمضان این آقایان بودند که معمولاً آش می پختند و به آنها آشپز گفته شد . بعدها آشپزها خوراکی های دیگر نیز درست کردند . ولی نام آشپز همچنان روی آنها ماند گرچه آش نمی پختند و سرگرم خوراکیی دیگر بودند.

در عربی به آشپز می گویند الطَبّــاخ و در فارسی کهن خوالیگر می گفتند.
آشپز در لغتنامه دهخدا :
آشپز. آنکه شغلش پختن طعام است . خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. مطبخی . طباخ . پزنده . خوراک پز.
- امثال :
آشپز که دو تا شد آش یا شور می شود یا بی نمک.

behnam5555 12-06-2010 06:45 PM


داستان اندوهناک واژه خواجه ؛ چرا به مرد عقیم می گویند خواجه ؟


خواجه یعنی بزرگمرد و در گذشته به معنی مرد اخته یا عقیم نبوده است .معنی خواجه در فرهنگ لغت :
خواجه : کدخدا. رئیس خانه . || معظم . (برهان قاطع). سید. آقا. (یادداشت بخط مؤلف ). بزرگ :
در گذشته چه در ایران مانند دوره صفوی و چه در دوره خلفای بنی عباس بسیاری از غلامان یعنی پسرکان برده ی زیر 14 سال را که هنوز موی صورتشان در نیامده بود اخته می کردند تا در خدمت حرمسرای شاه باشند . بسیاری از این بردگان و بینوایان خردسال دور از خانواده و خویشان در اثر این کار پست غیر انسانی به گونه ای دردناک و با فریادی که گوش آسمان را کر می کرد در تنهایی و غریبی می مردند بی آنکه کسی برایشان اشکی بریزد و ارزشی قائل شود و امروزه نیز هیچ کس یاد از اینان نمی کند که چه بر سرشان گذشته است . آنان که زنده می ماندند ؛ غلام خواجه سرای می شدند . یعنی غلامی که می تواند آزادانه در حرمسرا میان زنان شاه در رفت و آمد باشد. زیرا اخته شده بود و خطری برای حرمسرای شاه نداشت . این غلامان بسیار گرانبها بودند .دردناک این است که خواهران ، مادران و خویشان همین پسرکان نیز برای ارضای غریزه ی حیوانی شاهانی مانند شاهان صفوی و نیز خلیفه های عباسی به گونه ای دیگر در حرمسرا شکنجه می دیدند .راستی چرا امروزه هیچ کس این وحشیگریها را نمی نگارد تا بدانیم بر نیاکانمان چه گذشته است و چرا این گونه شد ؟ آیا امروزه این گونه نیست و وضعیت آدمیان بهتر است یا بدتر ؟
باری ، کم کم کلمه « غلام خواجه سرای» به « خواجه » تبدیل شد و معنی « اخته » به خود گرفت و بعدها مرد عقیم را نیز به شوخی خواجه نامیدند . کم کم این شوخی از یاد رفت و گمان رفت که براستی خواجه یعنی عقیم .
نوشته ی زیر را که از لغتنامه دهخداست بخوانید تا در یابید که غلام خواجه سرا کیست.
غلام خواجه سرا؛ یا غلام سرایی ،یا غلام خانگی ،غلامان خواجه سرا، گروهی از غلامان زیبارو بودند که خصی ( اخته) شده بودند و پشت سر شاه میایستادند.
در کتاب سازمان اداری حکومت صفوی (ص107) آمده است : غلامان جوان دو نوع بودند: یکی غلامانخواجه سرا که خصی ( اخته ) شده بودند و دیگر غیر خواجگان (ساده ). شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج5ص470و479) در توصیفمجالس رسمی میگوید: «در عقب (سلطان ) ده یا نه خواجه سرای خردسال ده تا چهارده سالهمی ایستادند. اینان از زیباترین و خوبروترین کودکان بودند و رختهای بسیار فاخرمیپوشیدند، وبه شکل نیم دایره در عقب شاه می ایستادند و به نظر چون تندیسهای مرمرجلوه میکردند زیرا هیچ حرکتی نداشتند و دست را بر سینه مینهادند و سر راست نگاهمیداشتند، و حتی مردمک چشم آنان حرکت نمی کرد.» این خدمتکاران به هنگامی که شاه برخوان می نشست بر زمین زانو می زدند. رجوع به غلام و بنده از نظر تاریخی شود.

- غلام ساده؛ غلامی که خصی ( اخته )نشده باشد. مقابل غلامخواجه سرا. در کتاب «سازمان اداری حکومت صفوی » آمده است : غلامان معمولی یا سادهاز جوانانی بودند که داوطلب خدمت سلطان شده یا خدمتکارانی که مخصوصاً جهت خدمت شاهتربیت یافته بودند. شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج5ص308) میگوید: «قریب هزار تا هزار و دویست جوان نام افتخاری غلام شاه را داشتند. این خادمان یاپیشخدمتان خاص شاه برحسب استعداد خویش بعدها در بین ادارات مختلف توزیع می شدند، وبه تدریج به مشاغل مستقل و مهم میرسیدند. اصطلاح ترکی اواُغلی یا «خانزاد» که درزمان شاه عباس اول و جانشینانش بسیار به کار رفته بدون تردید اشاره است به این نوعغلامان که در دربار تربیت می یافتند».

- غلام سرایی ، یاغلام خانگی؛ غلامی که به اندرون و حرمخانه ٔ پادشاه یا امیر می توانست برود،ظاهراً همان غلام خواجه سراست که مقابل غلام ساده است .

behnam5555 12-06-2010 06:51 PM


معنی غلام


غلام نامی است که ایرانیان ندانسته بر سر نامهایی چون رضا ، علی و حسین می آوردند و گاهی نیز نام غلام را به تنهایی بر فرزندان پسر خود می نهادند . حال آنکه عرب چنین نمی کند. چون معنایش را می داند .خوشبختانه امروزه به جای نامهایی چون غلامحسین ، امیر حسین به کار می برند . انصافاً امیر حسین زیباست یا غلامحسین ؟
غلام در صفحه 1532 فرهنگ عربی فارسی لاروس :
پسربچه ، کودک ، مزدور ، بنده ، برده . جمع آن غِلمان
غلامة نیز کنیزک است که خوشبختانه در فارسی راه نیافت . غلام بیشتر به معنی پسربچه ی برده است . پسرکی که در جنگ به دست عرب اسیر و به بردگی کشیده شده است .
در کتاب قرآن نیز غلام به صورت غِلمان ( حالت جمع) آمده و همانند حوریان که مؤنثند این مذکرها نیز در خدمت بهشتیانند.
البته پیشینیان ما برای نشان دادن اندازه مهرشان به بزرگان دین چنین می کرده اند و گاهی نیز برای فروتنی چنین می کرده اند . مانند واژه ی « حقیر » در نامه نگاری های رسمی که هیچ گاه عرب به خود نمی گوید حقیر ولی ما می گوییم . حال آنکه حقیر دشنامی بس گزنده و ناسزاوار است .حقیر یعنی پست و فرومایه .چرا من خودم را چنین بنامم من که بهترین آفریدگان ( اشرف مخلوقات ) هستم.
غلام . [ غ ُ] (ع اِ) کودک . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). کودک شهوت پدیدآمده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ). پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی . (از منتهی الارب ). کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ . و فارسیان غلام به معنی مطلق بنده و پسر استعمال کنند خواه کودک باشد و خواه جوان و خواه پیر، لیکن بر مذکر اطلاق کنند نه بر مؤنث . (آنندراج ). ریدک . (مقدمة الادب زمخشری ). کودک نرینه . پسر خردسال . پسر. امرد. مقابل دختر. غلام بزرگتر از صبی و خردتر از شاب است و آن سنی است از چهارده سالگی تا بیست و یک سالگی . (مسعودی ) : قال رب انی یکون لی غلام و قد بلغنی الکبر و امرأتی عاقرٌ. (قرآن 40/3). فأدلی دلوه قال یا بشری هذا غلام . (قرآن 19/12). و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینة. (قرآن 82/18). پس خواهر یعقوب گفت : یک ره که این غلام [ یوسف ] دزدی کرد چاره نیست تا دو سال مرا بندگی کند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری چ بهار ص 270). || پسری یا امردی که با وی عشق ورزند. پسر زیباروی . معنی اصلی غلام ، پسر و امرد است ولی چون پادشاهان و امرا و شعرا و توانگران علاوه بر استفاده از غلامان خود در مورد خدمتگزاری و جنگاوری و تجمل با بعضی ازبندگان خوبرو عشق میورزیدند از این رو غلام در ادبیات مفهوم معشوق را به خود گرفته است . رجوع به «غلام و بنده از نظر تاریخی » در مطالب بعدی شود :
غلام ار ساده رو باشد و گر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله .
عسجدی .

غلام و جام می را دوست دارم
نه جای طعنه و جای ملام است .
منوچهری .

داد در دستش آهخته حسامی را
بر لت جام نگارید غلامی را.
منوچهری .

در کف جاهل همیگوید نبید
در بر فاسق همیگوید غلام .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 298).

می چه داری در صراحی ای غلام
جام پرکن تا به کف گیریم جام .
امیر معزی (از آنندراج ).

ملک درحال کنیزکی خوبروی پیشش فرستاد همچنین در عقبش غلامی بدیعالجمال لطیف الاعتدال . (گلستان سعدی ).
شمع نخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن به شب روز نماید تمام .
سعدی .

کس ازین نمک ندارد که تو ای غلام داری
دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری .
سعدی (بدایع).


behnam5555 12-06-2010 06:54 PM



ریشه اصطلاح بی ادبانه کرسی شعر :

http://www.esfarjan.ir/images/sakhteman/korsi.JPG

ببخشید که این اصطلاح را توضیح می دهم حمل بر بی ادبی نشود .
گاهی واژه ای را نادرست تلفظ می کنند و همان اشتباه بر سر زبان می افتد . تا پنجاه سال پیش مردم در زمستان برای گرم شدن دور کرسی می نشستند و برای سرگرمی و وقت گذرانی گاهی چرت و پرت هایی به هم می بافتند و می خندیدند و این سخنان کُرسی شعر نامیده شد که ما امروزه آن را بد تلفظ می کنیم.من تلفّظ درست این واژه را هنگامی که کودکی بیش نبودم از پیرمرد با سوادی شنیدم و از آن هنگام این را به یاد دارم . در آن وقت ندانستم منظور او چیست.چون همیشه به گونه ی دیگر شنیده بودم .
شایان یادآوری است که همیشه این گونه هم نبود که سخنان دور کرسی بیهوده گویی باشد.

behnam5555 12-06-2010 06:57 PM


ریشه یابی « دَمت گَرم ! » :


« دَمِت گـَـرم » یعنی « آفرین بر تو که کار بجایی انجام دادی . یا سخن زیبایی بر زبان راندی. »
« دَم » به معنای « نَفَس » و نیز « دهان » است . « گرم » نیز که آشکار است . پس « دمت گرم » یعنی : « نفست گرم بادا ! » نفس سرد کنایه از مرگ است و خوب نیست . نفس گرم نشانه تندرستی است .


behnam5555 12-06-2010 06:58 PM


ریشه واژه ی « خـَ fـَـ ــنْ » چیست ؟

واژه ای نو پدید است . { ناچارم این کلمه را به گونه ای بنویسم که گرفتار **********ینگ نشوم .} تا بیست سال پیش چنین واژه ای نبود . با راهیابی اینترنت به خانه ها و با دیدن برخی عکس ها این کلمه به فارسی و دیگر زبان های ایران راه یافت .« خـَ fـَـ ــنْ » از ریشه ی خَفه است . گویا « خـَ fـَـ ــنْ » آدم را خفه می کند . کسی که صحنه ی زیبا ، وسوسه انگیز و گیرایی را می بیند ؛ برای چند دمی نَفَس در سینه اش زندانی می شود ؛ گویا دارد خفه می شود. آمدن دو حرف « خ » و « ف » در کنار هم اشاره به گونه ای بی حسی و نهفتگی دارد . خفه ، خفقان ، خفتن ، خِفت کسی را گرفتن ، خِفّت ، خفا ...
اگر واژه « خـَ fـَـ ــنْ »به سادگی در میان جوانان و پس از آن در میان همگان راه یافته است به دلیل با مسمّا بودن آن است .ببخشید خواستم یک عکس هم برای این کلمه بگذارم ولی دیدم نمی شود.
« خـَ fـَـ ــنْ » : خفه کننده

behnam5555 12-06-2010 06:59 PM


ریشه واژه ی خِیلی چبست ؟


ریشه واژه ی خِیلی از « خَیل » است . خیل یعنی گله ی اسبان . از آنجا که گله ی اسبان پر جمعیت است ؛ خیلی به معنی « بسیار» در زبان فارسی به کار رفته است . در فارسی این واژه از معنای اصلی اش بیرون رفته است و معنای نوینی یافته است .


behnam5555 12-06-2010 07:03 PM


enter همان اندر به فارسی و doctor همان دستور در فارسی است.

http://yytm.files.wordpress.com/2010...-ray.jpg?w=468

در ایران باستان چون ایران و روم ابرقدرت بودند و صاحب تمدن درخشانی بودند واژه هایی از فارسی و لاتین به سایر زبانها رفت . یکی از این کلمات همین اینتر است . که اصل آن اندر است . اندر یا اندرون یا درون همان در است یعنی درون.واژه دکتر هم ریشه فارسی دارد . مفصل بحث را در دهخدا می توانید کامل و مستند ببینید .واژه دُستور در عربی که به معنی قانون اساسی است نیز از همین ریشه است .بعداً یک پست برای دکتر که فارسی است می نویسم .
البته واژگان مشابه بسیاری در فارسی و زبانهای اروپایی و هندی وجود دارد که به خاطر هم ریشه بودن است مانند:brothr برادرfather پدر no نه عدد نه nine هشت eight بد bad موش mouse اردک duck لنگ leg



behnam5555 12-06-2010 07:05 PM


ریشه واژه « جـَـهـان »


ریشه واژه جهان از جهیدن است . جهان پیوندی از « جَه + ان » است . جهان یعنی آنچه جهیده است .
این واژه آدمی را به یاد داستان « انفجار بزرگ » big bang می اندازد . پس نیاکان ما واژه بامزه ای را برای نامگذاری برگزیده اند .
اما برخی بر این باورند که جهان دگرگون شده ی گیهان است . مانند گیان در کردی و پهلوی که در فارسی جان شده است .

behnam5555 12-06-2010 07:07 PM



قُــدِّسَ سِــرُّهُ یعنی چه ؟

در زبان فارسی به ویژه پس از انقلاب رسم شده که از واژگان و اصطلاحات و جمله های عربی دشواری بهره گیری شود که گاهی خود عرب زبان نیز معنی آن را نمی داند . قُــدِّسَ سِــرُّهُ نیز یکی از همین هاست و به معنی « خاک قبرش مقدّس بادا » و یک جمله ی دعایی است . قُــدِّسَ فعل مجهول و در معنای دعایی است .. « سِرّ » نیز همان خاک است . زیرا خاک قبر به مانند سرّی است که کسی از آن با خبر نیست . چه کسی زیر خاک است و کجا می رود ؟ و...؟

behnam5555 12-06-2010 07:09 PM


نام های به معنی شیر

http://www.aboshms.com/wp-content/up...08/04/lion.jpg

همه ی این نام ها به معنی شیر درنده هستند.:
اُسامه / حیدر / اسد /ضِرغام / لیث / ضَیغَم /قَسوَرة /غضنفر در عربی
اَصلان یا ارسلان یا آسلان یا اَسلان در ترکی
نام های دیگر به معنی شیر که البته پرکاربرد نیستند و در عربی به ندرت و تنها در متون کهن به کار رفته است :
ابوالابطال . ابوالاحیاس . ابوالنامور. ابواجر. ابوالاجری . ابوالجرا. ابوحفض . ابوالحذرة. ابورزاح . ابوالزعفران . ابوشبل . ابوالاشبال . ابوالضیغم . ابوعریس . ابوالعرین . ابوفراس . ابوالولید. ابولیث . ابومحراب . ابومحظم . ابوالنخس . ابوالهیضم . ذواللبد. (مرصع). ابوالعریف . ابومحراب .ابومحطم . ابوالنحس . ابوالهیصم . ابوالعباس . ابوالابطال . ابوجرد. ابوالاخیاس . ابوالتامور. ابوالحراة. ابوحفص . ابوالحذر. ابورزاح . ابوالزّعفران . ابوشبل . ابولیث . ابولبد. (از المزهر سیوطی ). ابوالحذر. ابوالحرارة.ابوالحرث . ابوالابیض . ابوالاشهب . ابوالاشبال . ابوفراس .ابوعدی (بچه شیر). ابوالحارث . بوالحارث . اسدة. اسامة. باقر. بیاض . بربار. بهنس . بهینس . متبهنس . بیهس . مُجَهْجَه ْ. حلبس .حلبیس . حطام . حطوم . مِحْطَم . حیةالوادی . حادر. دلهث . حمارس . حمز. دلاهث . دلهاث . ساعدة. ضبارم . ضمزر. ضمزز. طیثار. عنسة. عنترة. عفرنا. متبلل . مبربر. محمی . لبوة. لبوءة (ماده شیر). مبیح . محتصر. متحرب . محرب . مریمة. مبرر. هرماس . (یادداشت مؤلف ). سرحان . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). هزبر. (دهار). ابولبید. ابولِبَد. اخثم . اخنس . اربد. ارقب . اسجر. اشجع. اشدخ . اشهب . اصبح . اصحر. اصدع . اصهب . اصید. اضبط. اغثر. اغثی . اغثی ̍. اغلب . افضح . اقدم . الیس . جائب العین . جاهل . جأب . جراض . جرائض . جرئض . جریاض . جرواض . جرهام . جری ٔ. جلنبط. جواس . جهضم . جهم . خابس . خبوس . خبعثنة. خباس . خثعم . خبعثن . خیس .خیتعور. خزرج . خشام . خطار. خنابس . خنوس . خنافس . خوان . دبحس . دریاس . دبخس . ذوالزوائد. ذولبیدة. راهب . رئبال . ریبال . رزم . رماحس . زفر. زائف . زباف . زنبر. زهدم . سلاقم . سلقم . سرحان . سوار. سندری . سید. ساعدة. سبر. شجعم . شداقم . شدقم . شدید. شرابت . شرنبث . شریس . شنابث . شنبث . شندخ . شَکِم . شیظم . شیظمی . صارم . صعب . صلام . صلادم . صلقم . صلقام . صیاد. صم . صلهام . صمصام . صمة. صمادحی . صمصم . ضابط. ضبثم . ضیثم . ضموز. ضنبارم . ضنبارمة. ضباث . ضبارک . ضباثم . ضبوث . ضبر. ضبور. ضبث . ضبراک . ضرضم . ضراک . ضیغم . ضیغمی . ضیغنی . ضرغام . ضرغامة. ضرغم . ضرز. ضغز. ضمرز. طحطاح . طحن . طیشار. عارن . عثمثم . عترس . عَتَرَّس . عجوز. عرس . عذافر. عرزم . عِرْزَم . عَرازِم . عِرازِم . عرندس . عرصم . عِرْصام . عراصم . عرفاس . عفراس . عزام . عَرْهَم . عَرْهَم ّ. عُراهِم . عروة. عسرب . عَسْلَق . عِسْلِق . عَسَلَّق . عسالق . عضمر. عطاط. عفرفرة. عفرن . عفرین . عفرناة. عَفَرْنی ̍. عشارب . عَشْرَب . عَشَرَّب . عشرم . عشارم . عَمَیْثَل . عنابس . عنبس . عائث . عیاث . عیوث . عوف . عابس . عبوس . عباس . عیار. غثوثر. غادی . غثاغث . غثث . غشرب . غدف . غضب . غَطَمَّش . غضوب . غالی (به لغت یونانی ).غَضَوَّر. غضافر. غیال . فدوکس . فراسن . فراس . فروس . فصافصة. قائت . قارح . قداحس . قرضاب . قرضابة. قراضب . قرشب . قرثع. قرحان . قساقس . قسقاس . قسقس . قسور. قسورة. قصال . قِصْمِل . قَصْمَل . قُصَمِل . قضقاض . قطوب . قعنب . قعانب . قموص . قفصل . کفأت .. کهمس . کِرْشَب ّ. کعانب . کعنب . لائث . لابد. لَحِم . لیث عفرین . متربد. متجبر. متقدی . متناذر. مختلی . متورد. مجالح . مُجَهْجَه ْ. مجتری ٔ. مخسف . مختبس . مدرب . مخشف . مخثعم . مخیف . مرزبان الرازة. مرمل . مرثد. مُرَمِّل . مرزم . موهوب . مساری . مستری . مسافع. مستلحم . مِشَب ّ. مُشَرْشِر. مصحر.. مصطاد. مصمعد. مفترس .مفاجی ٔ. مضبث . مقبقب . مضطبث . مضطهد. معید. معتزم . مُعْتَلی ̍. مقتمی . معیل . مضرج . مِطْحَر. مُغِب ّ. مقصمل . مقرنصف . ملبد. ممقر. مِنْهَت . مَنْهَس . منیخ . مودی . مهتصر. مهصار. مهرب . مهراع . مهرع . مهیب . مهصم . مهصیر. مهصر. نَتَّآت . نَتَّآج . نجید. نحام . نهام . نَهّامة. نَهامة. نهد. ناهد. نَهِر. نهوس . نهاس . نهیک . ورد. وهاس . هاصر. هاضوم . هبرزی . هترک . هدب . هزابر. هزبر. هرّ. هراثم . هرات . هرثمة. هراهر. هَرِت . هرثم . هروت . هریت . هرهار. هَسَد. هشمة. هصار. هصام . هصم . هُصَر. هَصِر. هَصْوَر. هصورة. هضام . هضوم . هصرة.هلقام . همام . هماس . همهم . هموم . همهام . هنبع. هَوّام . هَیْزَم . هیصار. هیصم . هیصور. (منتهی الارب ( :




behnam5555 12-06-2010 07:11 PM


ریشه یابــی واژه « مُــزَخْــرَف » . چرا این واژه را در معنای عکس آن به کار می بریم ؟


« مُـزَخْــرَف » یعنی « آراسته به زر » . ولی ما این واژه را به معنای « بیهوده ، جَفَنگ ، چرت و پرت و بیخود » به کار می بریم .
چرا این طور شده است ؟
گاهی چیزی را با ضدّ آن توصیف می کنیم . به آدم قد کوتاه می گوییم : ماشاء الله چه قدّ بلندی ! به چاق از روی ریشخند می گوییم : « چقدر لاغره ! » واژه ی مزخرف نیز چنین حالتی برایش پیش آمده است .
ریشه واژه ی مزخرف از « زُخْــرُف » است که عربی است و معنی « زیور و زینت » دارد. . مزخرف اسم مفعول است .


behnam5555 12-06-2010 07:12 PM


بررسی واژه « من » در چند گویش ایرانی :

« مَــن » در زبان کردی کُرمانجی یعنی کردهای آذربایجان غربی ( بخش هم مرز با ترکیه ) و نیز ده استان کُرد نشین ترکیه و نیز کردهای شمال خراسان ( اطراف قوچان و شیروان و کردهای جنوب ترکمنستان و بخشی از شما عراق می شود : « اَز »جالب است که قوم تالشی ( ساکن ماسوله ، تالش ، ماسال و کلاً غرب گیلان ) و نیز تالشی های جنوب جمهوری آذربایجان ) نیز به « مَن » می گویند : « اَز » مثلاً « اَز زونُم » یعنی « من می دانم . » و در کردی کرمانجی « اَز دَزانِم . » همین معنی را می دهد .
در زبان تاتی مانند زبان مردم اشتهارد نیز اینگونه است . اشتهاردی ها نیز به « من می دانم » می گویند : « اَز زونُم »
در زبان پهلوی نیز به من می گویند « اَز »
« اَز » را با « ایش » در آلمانی مقایسه کنید . همانندی کمی دارد . هرچند در « از » حرف « ز » و در « ایش » حرف « ش » هست . ولی این دو حرف دارای دو مخرج نزدیکند . « روز » در پاره ای لهجه ها به « روش ، روژ و روچ » تبدیل می شود . خود واژه « روشن » و « روشنایی » نیز دارای « روش » است که همان « روز » است .


behnam5555 12-06-2010 07:13 PM


ریشه یابی اصطلاح « نارسیسیسم » یا خود شیفتگی :



بارها اصطلاح « نارسیسیسم » را در زندگی روزانه به کار می بریم . می گوییم فلانی « نارسیسیست » یا « خود شیفته » است . شاید ریشه اش را برخی ندانند.

نارسیسم از ریشه ی واژه ی یونانی‌شدهٔ نارسیس (نرگس، اسطوره نارسیسیوس) گرفته شده‌است. نارسیس یا نرگس , مرد جوان زیبایی بود که از عشق اکو دوری کرده‌است و برای همین محکوم به دوست داشتن بازتاب رخسار خود در یک استخر آب می‌شود.
نام گل نرگس برگرفته از این افسانه است, نارسیس وقتی به عشق خود (یعنی بازتاب چهره اش در آب استخر ) نمی‌رسد, اندوهگین بر لب چشمه می‌نشیند از بسیاری اندوه درون آب می افتد و غرق می شود آنگاه خدایان او را به گل زیبایی که ریشه از نام او دارد تبدیل می کنند . خدایان این کار را کردند تا همواره نارسیس بتواند بر لب چشمه نگرنده ی چهره ی زیبای خود باشد .
در روان‌شناسی نارسیسیسم یعنی عشق به خود ، دوست داشت افراطی خود،شیفته ی خود شدن .
فروید _ روان شناس نامی – بر این باور بود که بسیاری از ویژگی های نارسیستی از زمان زاده شدن با آدمی زاده می شوند و او نخستین کسی بود نارسیسم را با روانکاوی توضیح داد.


ساقي 12-07-2010 06:23 PM

سپاس آقاي بهنام عزيز:):53::53:
بسيار زيبا بود ، ياد گرفتم ممنونم


اکنون ساعت 05:58 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)