پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   بخش عمومی ورزش (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=29)
-   -   ورزش در شاهنامه (http://p30city.net/showthread.php?t=5106)

دانه کولانه 07-29-2008 04:34 PM

ورزش در شاهنامه
 
ورزش در شاهنامه
ورزش و شاهنامه

فرهنگ ورزش در شاهنامه



http://img.tebyan.net/big/1384/06/12...2068997212.jpg
پیش از شروع:
فردوسی و شاهنامه، دو نامی که بزرگی را در ذهن تداعی می کند و ریشه دار بودن و غنای فرهنگی و هویت داشتن ملتی را فریاد. بدون شک سختن گفتن درباره شخصیتی همچون فردوسی و اثری بزرگ چون شاهنامه کاری نیست که در این مجال و مقامی بگنجد و از قلم همچو منی با بیانی الکن ساخته باشد. اما اگرجرأت و جسارت قلم زدن در این باره را ندارم لااقل می توان احساسی را که از خواندن و مطالعه و سرو کله زدن با صفحات و ابیات مختلف آن به بنده دست داد بیان کنم، احساسی که با " افسوس" و اندوه همراه بوده و هست. افسوس از اینکه چگونه می شود باور کرد ملتی با داشتن این تاریخ این سابقه، این فرهنگ، این کتاب، این حکیم، امروز" جهان سومیش" بخوانند و بدانند...؟! این احساس وقتی بیشتر بر روح و فکر خواننده سنگینی می کند که بدانیم فردوسی فقط یک نفر از انبوه چهره های برجسته و تاریخی این مملکت و شاهنامه فقط یکی از آثار نفیس و معرف فرهنگ و تاریخ این سرزمین است. شخصیت و کتابی که با ایجاد حس غرور و اعتماد به نفس و شخصیت بخشیدن خود به تنهایی می تواند استقلال و ترقی ملتی را تضمین کنند.
بگذریم از اینکه این ملت علاوه بر این صاحب" کتاب کتابها" هم هست و خود را رهرو شخصیت تابناک و قهرمان بی همتای همه عرصه ها یعنی علی(ع) می داند که می توانند جهان را از بند نجات دهند و به سمت سعادت و رستگاری رهنمون کنند، بگذریم.
سخن کوتاه اینکه شاهنامه کتابی است که اگر نگوییم بر هر انسانی اما می توان به جرأت گفت هر ایرانی لازم و بلکه واجب است حداقل در عمر خود یکبار آن را بخواند تا اولا بداند و آگاه باشد که او شناسنامه ای به غیر از شناسنامه ثبت احوال هم دارد و همچنین بی شک این کار در شناساندن تاریخ سرزمین و معرفی هویت و اصل و نسب او ولاجرم ایجاد احساس غرور و اعتماد به نفس برای روی پای خود ایستادن و استقلال سرزمین را فریاد کردن بی تأثیر نیست.
این نوشتار هم همانطور که از عنوانش پیدا است در ارتباط با موضوعی از موضوعات مختلف شاهنامه است. موضوعاتی که هر کدام می توانند عنوان یک کتاب قطور یا انگیزه یک تحقیق طولانی باشند. چنانکه هستند موضوع انتخابی ما ورزش در شاهنامه است. در نگاه اول شاید موضوع غریب و گنگی به نظر آید اما سعی خواهیم کرد با توضیحات بعدی نشان دهیم که به هیچ وجه چنین نیست. ابتدا درباره انگیزه و چرایی انتخاب این موضوع توضیح می دهم:
رابطه شغلی با ورزش و مسئولیتی که در این باره بر عهده دارم همچنین مشغله همیشگی ذهنی و فکری که از دوران کودکی تاکنون، خواسته و ناخواسته درباره ورزش داشته ام به علاوه در روزگاری که در آن واقعیم: رویدادها و حوادث و جریانات مختلفی که در کشور ما و در جهان رخ می دهد. همگی حکایت از اوج گیری " جنبش احیاء" در سرزمین ما و در گوشه و کنار جهان می کنند. احیاء خویشتن و بازگشت به هویت اصیل ملی و فرهنگی. در چنین زمانه ای ملتی که مدعی است می خواهد به خود و داشته های با ارزش خویش تکیه کند فراتر از شعار و برای تحقق این خواسته و برای نیل به مقصود بیش از هر اقدام و عملی باید به " شناخت" دست بزند. شناخت همان داشته های با ارزش و سرمایه های بزرگ مادی و غیرمادی. شناخت در همه زمینه ها و همه جنبه ها. در جهان پیچیده امروز برای خودکفایی، مستقل بودن و" خود" بودن تنها استقلال در یک بعد از ابعاد زندگانی اجتماعی و جهانی کافی نیست. برای دستیابی به این شناخت باید به تعبیر مرحوم شریعتی به استخراج و تصفیه منابع فرهنگی خود از زیر غبار قرنها دست زد. در این میان ورزش هم به عنوان پدیده ای که از دیرباز با بشر زندگی کرده و دسته ای از نیازهای اصیل او را پاسخ می داده است با پیشرفت زمان و دگرگونی شرایط تکنیکی و اقتصادی زندگی دستخوش تغییر و تکامل و تحول شده است نمی تواند از نظر دور باشد. به ویژه وقتی بدانیم که امروز ورزش در دنیا و از چشم جهانیان صرفا به معنای بازی و سرگرمی گذراندن فراغت نیست و دارای بار سیاسی، فرهنگی، اقتصادی هم هست و در زندگی امروز از جایگاه بسیار مهمی برخوردار شده، اهمیت این امر بیشتر نمایان می شود.
ورزش هر چند از نظر ابعاد فنی و تکنیکی" مرز" و " قومیت" و " فرهنگ" نمی شناسد اما ازنظر موضوعی که فرهنگی هم هست، در هر سرزمین و در نزد هر ملتی باید فرهنگ خاص خودش را داشته باشد. تا آن ملت بتواند هویت خود را در ورزش و در جهان ورزش و در چشم جهانیان ورزش اثبات و اعلام کند. ورزش به نوبه خود می تواند از علائم و نمادهای استقلال ملت و فرهنگی باشد و جالب این است بدانیم که به حکم تجربه و تکیه بر واقعیات ورزش زمانی می تواند در مملکتی ریشه دار و بنیانی باشد و سطحی و تقلیدی و روبنایی نباشد که متناسب با فرهنگ و منطبق با ارزشهای فرهنگی آن مملکت باشد- این است که امروز ورزش در غرب پیشرفته است چون با معیارها و ملاکهای فرهنگی جامعه غربی همخوان و سازگار است و با زبان مردم آنجا همزبان است اما در کشورهای توسعه نیافته و عقب مانده، در حد" ادا" و تقلید است و درخشش آنها در میادین بین المللی همچون یک " جرقه" و بعد هم تمام!
علت اصلی این وضع این است که ورزش در این کشورها همچون اکثر صنایع و تکنیک ها و..." وارداتی" است و غرب در حیطه ورزش نیز تز" اکسیدانتالیسم و اگوسانتریسم" خود را به باورها نشانده و به افکار و اذهان تلقین کرده است که تنها راه پیشرفت در ورزش، تقلید کورکورانه از غرب است و پیمودن راهی که غرب می پیماید آن هم نه در محتوی که در فرم.
حال در جامعه ای که گرد به خویش کافری و کتمان خویشتن را از چهره زدوده و قصد دارد به خویشتن اصیل و فرهنگی خویش رجعت کند ورزش هم باید بر ارزش های فرهنگی و ملی استوار باشد و اگر فن و تکنیک را که صاحب ندارد و اختصاص به نژاد و ملت خاصی ندارد از دیگران اخذ می کند از لحاظ اخلاق و صفات و راه و رسم، منش و خصلت ها و... باید از فرهنگ، تاریخ و قهرمانان خود الگو بگیرد و از ورزشی دارای شناسنامه، هویت، و شخصیت برخوردار باشد تا در میادین بین المللی و در حضور بیگانگان نمایانگر یک فرهنگ و سمبل واقعی یک ملت باشد...
خوشبختانه از نظر " ورزش" هم کشور ما بی اصل و نسب نیست اگر تاریخ را و آثار ادبی و حماسی این سرزمین را مطالعه کنیم، خواهیم دید که در حیطه ورزش و هنر رزم و شخصیت های پهلوانی و ورزشی، تاریخ ما حرف های بسیاری برای گفتن دارد، حرف هایی که حتی برای امروزیان مفید و برای ساختن آینده به کار بستنی است.
شاهنامه یکی از این آثار و از مهمترین این آثار است. کتابی جامع و کامل که خود به تنهایی قادر است در هر زمینه های گذشته و سابقه این سرزمین را معرفی کند. آن هم معرفی که با توجه به وسعت نظر و دیدگاه محققانه این شاعر بزرگ و ادیب متفکر، خالی از تعصب کور و جانبداری های ناسیونالیستی از نوع قرن بیستمی! آن است.
باری، همانطور که اشاره شد" ورزش" ابزارهای ورزشی و جایگاه فرهنگی و مردمی آن در شاهنامه موضوع و عنوان این رساله است موضوعی که ابتدا برای من هم این تصور را به وجود آورد که چگونه می شود از آن به اندازه یک رساله مورد قبول لااقل از لحاظ تعداد صفحات مطلب و سوژه بیرون کشید آن هم در کتابی که در هیچ جای آن اشاره ای به ورزش و ورزشکاری نشده است. اما همین آدم نابلد وقتی کار را آغاز کرد تا به پایان رساندن آن نزدیک یک سال و نیم وقت صرف آن کرد و اینک که آخرین سطور این رساله را به عنوان مقدمه به رشته تحریر درمی آورد خوب می داند که ورزش در شاهنامه موضوعی است که فقط یک رساله و یک فرد و یک سال نمی تواند حق مطلب را درباره آن ادا کنند و این کار به ابزار و توانایی ها و زمان بسیار بیشتر از این احتیاج دارد. این است که در همین ابتدا باید اعتراف کنم لازم است به عنوان نوشته یک پیشوند " مقدمه ای بر..." اضافه شود و بدون این که قصد تواضع و شکسته نفسی! داشته باشم اگر حتی بتوان نام آن را " مقدمه" گذاشت. با همه این ها امیدوارم این کار ضمن این که گامی بسیار کوچک در جهت احیاء ارزش های ملی و فرهنگی مملکت خود باشد و لااقل به خودم ثابت کرده باشم که ما در ورزش هم " حرف" برای گفتن داریم. آن هم حرفی که در بطن و متن تاریخ و فرهنگ این سرزمین می جوشد و بر قلم و زبان جاری می شود، اسباب رضایت خوانندگان محترم و اساتید ارجمند و ادیب نیز واقع شود و نقص ها و کاستی ها را ضمن تذکر به اینجانب به بزرگواری بر این شاگرد کوچک خود ببخشایند.
متاسفانه به خاطر کمبود منابع و ماخذ علمی و دقیق در این مورد برای انجام این تحقیق اصل و تکیه کار روی خود شاهنامه متمرکز شده و اطلاعات مستقیم و غیرمستقیمی که این کتاب درباره ورزش در آن روزگار می دهد. شیوه کار هم بدین ترتیب بود که ابتدا دوبار شاهنامه خوانده شد و در حین مطالعه هر جا به واژه یا داستان یا نشانه ای که به ورزش، پرورش جسم، تربیت بدن، پهلوانی و... ارتباط داشت برخورد می کردم علامتگذاری می شد. در حین علامتگذاری موضوعاتی به عنوان سرفصل انتخاب می شد و پس از مطالعه دوباره شاهنامه بر اساس موضوعات، فیش برداری به عمل آمد که این کار با پیاده کردن فیش ها و تقسیم بندی موضوعی آنها پیگیری شد.
این نکته نیز قابل ذکر است که برای مطالعه شاهنامه از دو نسخه متفاوت استفاده شده است که یکی شاهنامه ای که انتشارات جاویدان با مقدمه محمدعلی فروغی چاپ و منتشر کرده است که به گفته ناشر آن" از روی صحیح ترین و معتبرترین نسخ موجود" تهیه شده است و دیگری شاهنامه ای که محققان فرانسوی آن را گردآوری و تهیه کرده اند و در سال 1370 به وسیله سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است. لازم است به این نکته هم اشاره شود که در این رساله هر کجا که سخن از شاهنامه شده و به شاهنامه استناد شده و در پانویس صفحات ذکری از شماره صفحات آمده، منظور شاهنامه انتشارات جاویدان است. از شاهنامه محققان فرانسوی به عنوان " شاهد" یا " میزان" استفاده شده و هر جا که شک کرده ایم با رجوع به آن تصمیم نهایی را گرفته ایم.
در اینجا لازم است کمی هم درباره تحقیق و محتویات آن سخن گفته شود. نقطه آغاز این بحث را ما یک سؤال قرار داده ایم و عزم را برای یافتن پاسخ این سؤال جزم کرده ایم که آیا اصولاً در شاهنامه چیزی به نام ورزش وجود دارد یا خیر...؟ انگیزه علت راه یافتن این سؤال در ذهن این است که ما در سراسر شاهنامه جایی به طور صریح و آشکار به واژه ورزش در معنایی که امروز از این کلمه می فهمیم و منظور و عنوان این تحقیق است برنمی خوریم و اگر در چهارجای شاهنامه واژه ورزش به چشم می خورد به معنای مشق کردن و زراعت استعمال شده است. به همین علت برای یافتن این سؤال باید از روی نشانه ها و آثار پی به موثر و علت ببریم. برای این کار ما در فصل اول بخش اول به اثبات وجود ورزش در شاهنامه پرداخته ایم و خوشبختانه بر این کار هم موفق شده ایم. راه پاسخ به سؤال و اثبات ورزش در شاهنامه را از مطالعه طبقه ای به نام پهلوانان که بیش از هر چیز به زور و بازوی خود متکی بودند و به خاطر برخورداری از توانایی های جسمی و مهارتهای رزمی که از راه آموزش و تمرین و مرارتهایی که امروزه ورزش نامیده می شود به دست آورده بودند نقش و کارکردها، جایگاه طبقاتی آن را در جامعه آن روزگار مشخص کرده است. و همچنین بررسی تعلیم و تربیت آن روزگار و نقشی که آموزش مهارتهای رزمی و آموزشی جسمانی یعنی آنچه امروز ورزش نامیده می شود در ارکان تعلیم و تربیت داشته است، یافته ایم.
در فصل بعدی به بررسی اهمیت و جایگاه ورزشی در شاهنامه پرداخته ایم. برای این کار ابتدا کارکردهای ورزش را بررسی کرده ایم تا اهمیت ورزش در اجتماع معلوم شود و آنگاه برای نشان دادن جایگاه ورزش جایگاه طبقه پهلوانان، یعنی طبقه ای که ورزش را از روی وظیفه و به عنوان حرفه انجام می دادند، را نشان داده ایم. نشان دادن جایگاه طبقه پهلوانان نیز با بررسی و نقش و حساسیت کارکردهای گسترده و وظائف مختلف این طبقه که جامعه از آنان انتظار داشته است، معلوم می شود علاوه بر کارکرد و نقش پهلوانان با بررسی ارزشهای اجتماعی آن روزگار نتیجه می شود ارزشهای منبعث از ورزش مثل زورمندی، تنومندی، هنرمندی( به معنای هنر رزم)، رادمردی، جوانمردی، شجاعت، دلیری و... در کنار سایر ارزشهای والای اجتماعی مثل خردمندی، نژاد و گهر( دودمان) خداپرستی و عدالت و... و حتی به عنوان مکمل آنها مطرح می شود که این از اهمیت ورزش و تعلیمات ورزشی و در یک کلام ارزش ورزش در آن روزگار حکایت می کند.
پس از اثبات وجود ورزش و نشان دادن اهمیت و جایگاه ورزش در شاهنامه به مطالعه " ورزش در شاهنامه" پرداخته ایم ورزش در شاهنامه عنوان کلی بخش دوم این رساله است که در آن ضمن ارائه کلیاتی درباره ورزش در شاهنامه انواع رشته های ورزشی به طور جداگانه بررسی شده است که هر رشته در فصلی، جداگانه مطرح و با استناد به ابیات شاهنامه مورد به مورد از نظر چگونگی انجام، زمان، مکان، کارکرد، طبقات و ابزار و... بررسی شده است. در این بخش علاوه بر انواع رشته های ورزشی، در فصل دیگری راجع به مربیان ورزش، سال های شروع آموزش ورزش، جوایز ورزشی، مکانهای ورزشی، زنان و ورزش و... صحبت شده است.
در بخش سوم به نتیجه گیری پرداخته ایم. و اینکار را باز با تکیه بر خود شاهنامه انجام داده ایم. برای اینکه ببینیم نتایج عینی و عملی ورزش در شاهنامه چه بوده و این رشته های مختلف ورزشی، این آموزشها و مربیان و... در عمل چه نتایجی را به بار می آورند و مولد چه طبقه و تیپ از افراد و مروج چه نوع فرهنگ و مرامی بوده است. راهی نیست جز آنکه کارآکتر، مرام، خصلت ها و خلقیات طبقه پهلوانان بررسی شود با مطالعه این بخش نتیجه ای که حاصل می شود آن است که ورزش در شاهنامه، تیپ و طبقه ای را به نام پهلوانان پرورش می داده است و مروج فرهنگی به نام پهلوانی. طبقه ای که از تمام خصلتهای انسانی برخوردار بود و با دورانداختن گرد غرور و فریب و با تکیه بر نیروی یزدان پاک، به خدمت به خلق و مملکت و مظلومین می پرداخت و برای حاکمیت عدالت و دفاع از حق شمشیر می زد و در این راه جان فدا می کرد و خود را چیزی جز" تیغ ایزدی" نمی دید، یعنی وسیله ای که در راه رضای ایزدی، در خدمت پاکی ها و نیکی ها و در جدال با ظلمت ها و زشتی ها بود و فرهنگی که مبلغ و مروج ارزشهای بزرگ و فطری انسان بود و توکل و اخلاص و آزادگی و... را تبلیغ می کرد و به پهلوانان بچه گان آموزش می داد و به ضرب شمشیر و سخن پهلوانان آن را در جامعه و در نزد طبقات دیگر رواج می داد. ورزش در شاهنامه در واقع انسان و فرهنگی را تربیت و تبیلغ می کند که جهان آن روز و جهان امروز و جهان فردا همیشه آرزوی تحقق عینی و عملی اش را در بطن و متن زندگی داشته است ... و متاسفانه اصلاً و یا بسیار نادر آنهم در مقطعی کوتاه از تاریخ آن را لمس کرده و به چشم دیده است.
http://img.tebyan.net/big/1384/06/52...5230187169.jpg
بخش اول:
اهمیت و جایگاه ورزش در شاهنامه
مقدمه
در شاهنامه جایی به کلمه" ورزش" به معنایی که امروز، از آن برداشت می کنیم برنمی خوریم. در این اثر بزرگ، چهار بار کلمه ورزش به کار برده شده که هر چهار بار معنای کشت و کار و زراعت کردن می دهد اما این به معنای آن نیست، که در آن روزگار و درشاهنامه به مسأله ورزش به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم اشاره و حتی پرداخته نشده است. همانطور که در مقدمه این رساله درباره ورزش و تاریخ ورزش سخن گفته شد، ورزش به معنای حرکاتی که به قوی شدن و سالم ماندن جسم و تن انسان کمک می کند از دیرباز وجود داشته و تقریباً مترادف با حرکت است و حرکت با پیدایش هستی و انسان همزاد و قرین است. اما موضوع و عنوان مقاله ما ورزش در شاهنامه است. می خواهیم بدانیم آیا درشاهنامه اصولاً چیزی به نام ورزش وجود داشته یا خیر. آیا در کتابی که در آن به مسائل و جنبه های مختلفی از حیات فردی و اجتماعی برمی خوریم، به مسأله ورزش هم اشاره شده است و ورزش هم در آن از جایگاه و اعتباری برخوردار هست یا نه...؟
فرض ما این است که ورزش در شاهنامه وجود داشته و در آن روزگار از عمومیت و اهمیت خاص و اعتبار بالایی هم برخوردار بوده است و دارای کارکردهای مهمی هم بوده است.
در کتابی که در آغاز آن به این بیت برمی خوریم
که پژوهنده نامه باستان
که از پهلوانی زند داستان
نمی تواند ورزش جایگاهی نداشته باشد. کتابی که در آن موضوعاتی چون پهلوانان و جنگ و هنرکردن و شکار عناوین داستانها و سرسلسله ماجراها را تشکیل می دهد، ورزش حتماً جای خاصی را دارد که ما در این تحقیق در جستجوی یافتن جایگاه، مشخصات و خصوصیات ورزش در این کتاب بزرگ هستیم تا با اثبات آن نشان دهیم در این سرزمین همانطور که هنر و شعر و ادبیات و علم و فرهنگ و عرفان و تکنیک و حکومت و سیاست و ... از ریشه های کهن و متکی بر هویت اصیل ملی برخوردار است، ورزش هم نه تنها وجود داشته که هویت خاص و منحصر به فرد خود را داشته و در جامعه از جایگاه بسیار معتبری برخوردار بوده است.
برای این کار ابتدا به سراغ این موضوع می رویم که با آنکه در شاهنامه به واژه ای که معنای ورزش کردن بدهد برنمی خوریم و حتی به طور مستقیم اشاره نمی شود که مثلاً در آن روزگار فلان پهلوان در اوقات فراغت ورزش می کرد و تن قوی می ساخت و... چگونه می توان نشان داد که ورزش حتماً وجود داشته؟ سپس به اهمیت، نقش و جایگاه ورزش اشاره خواهیم داشت که این کار از طریق نشان دادن کارکردهای ورزش در شاهنامه و همچنین بررسی نقش و کارکرد و اعتبار طبقات یا گروههایی که ورزش می کرده اند روشن می شود اگر این گروهها و طبقات از اهمیت برخوردار باشند، معلوم است که ورزش هم از جایگاه و اهمیت بالایی برخوردار است و این در حالی بهتر قابل دفاع خواهد بود که بدانیم اهمیت آن گروهها به خاطر مهارتهایی است که از طریق ورزش کردن کسب شده اند و به ضرب آن مهارتها می توانند در آن طبقه و گروه قرار بگیرند و با اجرای کارکردهای منحصر به فرد نقشی را که جامعه از آن انتظار دارد به خوبی ایفا نمایند.
فصل اول: اثبات وجود ورزش در شاهنامه
1- پهلوانان و آموزشهای پهلوانی
یکی از طبقات اجتماعی و گروههای جامعه که در شاهنامه و در دوره های مختلف آن وجود دارد و نقش حساسی را در داستانها و تعیین سرنوشت بسیاری از حادثه ها ایفا می کند، طبقه پهلوانان است این طبقه ای است که به طور مشخص از دوران کشف آتش به وسیله جمشید پدید می آید. در این دوره همه طبقات اجتماعی مشخص می شود و نقش و کارکرد هر کدام تعیین می شود. طبقه پهلوانان پس از طبقه روحانیون قرار می گیرد و اهمیت آن به خوبی مشخص می شود. این طبقه کارکردهای مهمی را به عهده دارد که در جای خودش( اهمیت ورزش) به آنها خواهیم پرداخت. اما به طور خلاصه باید بگوئیم: حفظ تمامیت ارضی مملکت و کیان سلطنت و دفاع از خاک و ناموس مردم سرزمین خودی بر عهده این طبقه بوده ست. به همین خاطر اینان طبقه بزرگ و فراگیری را تشکیل می دادند. رهبری ارتش و سازمان نظامی و انتظامی آن بزرگوار را هم بر عهده داشته اند. پهلوانان برای انجام وظیفه خود و ایفای کارکردهای تعیین شده، بیش از هر چیز- جدا از مسائل معنوی و روحی- لازم داشتند که هنر رزم را بدانند هنری که به وسیله آن ضمن کسب توانایی های جسمانی و بدنی، قادر باشند از ابزار و ادوات جنگی آن روزگار مثل نیزه و زوبین و شمشیر و تیر و کمان و مهارتهای لازم رزمی مثل سواری و کشتی و شنا و کوهنوردی و مشت زدن و... استفاده کنند. " هنر رزم" چیزی ذاتی و مادرزادی نبود که هر پهلوان و رزمنده ای مادرزاد این هنر را بداند و بدون طی هیچ مرحله آموزشی خاص قادر به انجام آن و استفاده از ابزار آن و صاحب همه مهارتهای مربوط به آن باشد. دلیل این امر هم آن است که پهلوانی موضعی ذاتی و نژادی نبود هر چند که بعضی خانواده ها پهلوان پرور بودند.
اما این به معنای آن نبود که هیچ جوان تازه کار گمنامی نتواند به جرگه پهلوانان راه یابد. ابتدایی ترین شرط راه یافتن توانایی جسمانی برای کسب آموزشها و مهارتهای رزمی بود. آموزشهایی که همان طور که در جای خود بدان اشاره خواهد شد، صرفاً به مسائل مادی و آموختن هنرهای تکنیکی و فیزیکی محدود نمی شد و در آن درس اخلاق و منش پهلوانی از اهمیت بسزا و مهمی برخوردار است. درباره این موضوع در بخش " دست پروردگان" بیشتر توضیح خواهیم داد.
برگردیم سر بحث اصلی:
پس پهلوانان پیش از پهلوان شدن و برای پهلوان شدن ناگزیر از طی مراحل خاصی، مرحلی که با آموزشهایی همراه و تمرین تکرار و تداوم این آموزش ها خود مرحله دیگری بود، این آموزشها و تمرین این آموزشها در واقع همان چیزی است که امروز به آن " ورزش" گفته می شود و امروزه نیز در جهان از علاقمندان و مشتاقان فراوانی برخوردار است. آموزشهایی که نوباوگان، نوجوانان و نوخاستگان برای قوی ساختن جسم، پرورش تن، تزکیه روح و کسب مهارتهای جنگی در شرایط صلح و غیرجنگی می دیدند و با طی موفق این آموزشها در سلک پهلوانان و مردان جنگی در می آمدند و در زمان لازم برای انجام وظیفه و بعضی کارکردهایی که بر عهده داشتند، از آنها عملا و در میدان رزم علیه دشمن استفاده می کردند.
همچنین باید دانست که از طریق این آموزشها بود که فرهنگ پهلوانی یعنی فرهنگ غالب و حاکم آن روزگار از نسلی به نسل دیگر منتقل می شد و در جامعه اصالت و حاکمیت خود را حفظ می کرد.
البته همانطور که در فصل " کارکردهای ورزش" خواهد آمد، از این مهارتها و هنرهای کسب شده، علاوه بر میدان نبرد در موارد دیگری مثل جشن ها و مهمانی ها به عنوان یک وسیله تفریح استفاده می شده است، همچنین شهریاران و پهلوانان از آنها برای پرکردن اوقات فراغت خود بهره مندی می شدند و مثلا از هنر سواری و تیراندازی برای شکار استفاده می کردند.
2- ورزش و تعلیم و تربیت
برای اثبات وجود ورزش در شاهنامه ابتدا نشان دادیم که به خاطر وجود طبقه پهلوانان و نقشها و وظایف اجتماعی که اصولا فلسفه وجودی این طبقه را توصیف می کند آموزشها و مهارتهایی لازم بوده است که پهلوانان با برخورداری از آن" پهلوان" می شدند. و با کسب آنها قادر به انجام نقش و وظیفه اجتماعی خود می گشتند پس اگر به طبقه ای به نام پهلوانان در شاهنامه قائل باشیم لاجرم و بدون تردید باید به وجوه و ضرورت این آموزشها و مهارتها هم در آن روزگار معتقد باشیم آموزشها و مهارتهایی که امروز به نام ورزش مشهور و نامیده می شود. در کتابی که اصولا موضوعش شرح پهلوانی ها است و سرگذشت زندگی پهلوانان و نمی توان در وجود طبقه ای به نام پهلوانان شک کرد.
برای تحکیم استدلال خود و بهتر نشان دادن وجود واقعیتی به نام ورزش و همچنین اهمیت آن در شاهنامه می توان به مسئله تعلیم و تربیت اشاره کرد وقتی که در موارد مختلف در این کتاب می بینیم که شهزادگان و شهریاران نیز همپای پهلوانان و در نزد پهلوانان نامی و کهنه کار همان آموزشها را می بینند و ملزم به کسب آن مهارتها هستند تا با طی این مراحل و کسب آن مهارتها و طی آن آموزشها برای ورود به مرحله ولایتعهدی و سپس شهریاری آبدیده و آماده شوند در واقع پی می بریم که ورزش و فعالیتهای وابسته به آن فراتر از مهارتی برای پهلوانان، یک امر تعلیم و تربیتی بوده که ضمن عمومیت آن در جامعه به ویژه درنزد دو طبقه عمده و مهم جوامع آن روز کسب مهارتها و انجام صحیح آنها یک وظیفه ضروری و حتمی بوده و شهریاران هم مثل پهلوانان و شاید مثل طبقات دیگر جامعه ملزم بودند که در دوران کودکی و نوباوگی در نزد اساتید و مربیان مخصوص آنها را طی و کسب کنند. در واقع می توان گفت اگر نه همه اما بخش عمده ای از موارد تعلیم و تربیت آن روزگار به آموزش و مهارتهایی اختصاص داشته که امروزه آن را ورزش می نامیم. یا به دیگر سخن یکی از نقشهای مهم ورزش در روزگار گذشته نقش تعلیم و تربیتی آن بوده است.
با این امید که این توضیحات برای اثبات پدیده ای به نام ورزش در شاهنامه کافی باشند در فصل بعدی به اهمیت و نقش ورزش در شاهنامه می پردازیم هر چند که در توضیحاتی که در مورد اثبات وجود ورزش مطرح شد تقریبا به اهمیت و کارکردهای ورزش هم اشاره شد اما در این بخش سعی خواهیم کرد با تکیه بر کارکردهای ورزش و همچنین اهمیت طبقه پهلوانان با استناد به اشعار شاهنامه دقیق تر به اهمیت نقش ورزش پرداخته شود.


منبع سایت تبیان

دانه کولانه 07-29-2008 04:36 PM

اهمیت و جایگاه ورزش در شاهنامهhttp://img.tebyan.net/big/1383/03/11...0204246123.jpg
كاركردهای ورزش در شاهنامه (1)
1-ابزار تعلیم و تربیت : همانطور كه در روزگار كنونی نیز ورزش و تربیت بدنی یكی از دروس مدارس و دبیرستانها و دانشگاهها و یكی از رشته های درسی به حساب می آید ، در آن روزگار نیز ورزش و مهارتهای ورزشی یكی از ابزار تعلیم و تربیت و از شاخههای درسی بوده است ، كودكان ، نوجوانان و نوباوگان ملزم به آموختن آن بوده اند اما اگر امروز لااقل در كشور ما درس ورزش با زنگ تفریح و ساعت وقت گذرانی مترادف شده است ، اگر در مدارس و دانشگاهها درسی به این نام هست ، فقط برای اینكه باشد ! و هدف خاصی از وجود آن در نظر نیست ، در آن روزگار ورزش ركن تعلیم و تربیت است و مهارتهای ورزشی و آموزشهای رزمی از اهم دروس بوده است چون بر این اصل كه عقل سالم در بدن سالم است اعتقاد داشتند و آن را در عمل و در برنامه های تربیتی خود در نظر می گرفته و به هنگام تعلیم و تربیت نوجوانان به كار می بستند . به همین علت حتی دروس نظری و آموزش حكمت و اخلاق و فلسفه و ... پیش شرطی به نام ورزش و تربیت بدنی داشت.
به علاوه از آنجا كه فرهنگ پهلوانی ، فرهنگ غالب در جامعه آن روز ایران است و تعلیم و تربیت از مهمترین راههای انتقال فرهنگ است ، در آن روزگاران یكی از راههای انتقال فرهنگ و به اصطلاح علمای علم اجتماع فرهنگ پذیری ، آموزشهای ورزشی و رزمی بوده است ، كه همراه با نصایح اخلاقی و آموزشی راه و رسم پهلوانی به جوانان ارائه می شده تا جوان به هنگام تعلیم و تربیت با فرهنگ حاكم بر جامعه آشنا باشد. از ابن روست كه ملاحظه می شود استادان و آموزگاران و مربیان اكثراً از طبقه ای بودند كه تجسم عینی آن فرهنگ به حساب می آمدند. طبقه ای به نام پهلوان كه بهتر از هر طبقه و گروه دیگری می توانستند فرهنگ پهلوانی را به جوانان بیاموزند . كسانی كه خود پهلوان بودند و سخن گفتنشان از پهلوانی ، شعار و تكرار و مسائل قالبی نبود و خود به چیزی كه می گفتند عمل می كردند به فرهنگی كه مروج آن بودند و آن را تبلیغ می كردند بیش از هر كسی آراسته بودند.
پس یكی از كاركردهای ورزش چنان كه از اشعار شاهنامه برمی آید ، تعلیم و تربیت بوده است . ما در فصل مربوط به مربیان درباره این كاركرد و ورزش بیشتر توضیح خواهیم داد.
2- اهداف و كاركردهای نظامی : از ورزش در راه اهداف نظامی استفاده می شده است . همانطور كه امروز نیز متناسب با شرایط تكنیكی و سلاحهای جدید و تاكتیك های نوین جنگی از ورزشهای مخصوص استفاده می شود . در آن روزگار برای آماده كردن سربازان و ورزشهایی كه در هنگامه جنگ به كار می آید تعلیم و تمرین داده می شد.
البته باید دانست در آن زمان میان رشته های ورزشی و عملیات جنگی و نظامی ارتباطی تنگاتنگ وجود داشت و آنچه را كه در آن زمان به عنوان رشته ورزشی شناخته می شد در جا و موقع خودش یك اسلحه جنگی ، یك روش مبارزه و یك مهارت رزمی به حساب می آمده است. به بیان دیگر در آن موقع یك رشته ورزشی مستقیماً یك مهارت رزمی هم به حساب می آمده مثلاً تیراندازی هم یك رشته ورزشی بوده و هم یك مهارت جنگی ، سواركاری یا كشتی یا نیزه پرانی یا شمشیر بازی و .... نیز همینطور . هر چند كه ورزش نیز مثل دویدن ، شناكردن ، مشت زدن ، كوهنوردی كردن و .... به طور غیر مستقیم در بالابردن توان رزمی جنگجویان و پهلوانان تاثیر داشته است و از آنها به هنگام تمرین عملیات جنگی و آماده كردن نیروها برای حضور در جنگ حتماً استفاده می شده است . در واقع شاید بتوان گفت رشته هایی كه به صورت ورزش درآمد ابتدا ضرورت آنها در میادین جنگ و به هنگام مخاطره افتادن ملك و میهن احساس شد و آنگاه برای بالا بردن توان رزمی و افزودن به مهارتهای جنگی در هنگام صلح ورزش (هنر) لقب داشت و به خاطر اهمیت فراگیری و تاثیر و كارآیی آنها در میادین جنگ به عنوان یكی از شاخه های مهم تعلیم و تربیت درآمد.
در اینجا ذكر یك توضیح را ضروری می دانیم : در آغاز توضیحات خود راجع به اهداف و كاركردهای نظامی ورزش از ارتباط تنگاتنگ ورزشی و رشته های ورزشی با جنگ و مهارتهای جنگی در آن روزگار سخن گفتیم : شاید این سوال پیش بیاید كه تكیه روی آن روزگار بی جهت است و امروز نیز بین ورزش و جنگ رابطه برقرار است.
ما البته این نكته را انكار نمی كنیم اما امروز با توجه به پیشرفت تكنولوژی نظامی و تنوع تسلیحات و ابداع تاكتیك های نوین و ایجاد نیروهای مختلف زمینی ، هوایی و دریایی و .... رشته های ورزشی به طور مستقیم كمتر با عملیات و مهارتهای جنگی در ارتباط است و اگر رشته هایی مثل تیراندازی یا اتومبیلرانی در ارتباط مستقیم باشد( هر چند كه با توجه به فاصله جبهه ها و .... این رشته ها نیز كمتر در جنگها كاربرد پیدا می كند و توپ و خمپاره و بمباران هوایی جای تیراندازی و ... را گرفته است ) ولی كماكان دو، كوهنوردی ، سنگ نوردی ، كشتی و .... غیر مستقیم در بالا بردن توان رزمی و مهارتهای جنگی نیروهای نظامی تاثیر دارد و آنان را در انجام و تحمل عملیات نظامی توانا می كند . همچنین با توجه به تنوع رشته های ورزشی و ایجاد و ابداع بازیها و رشته های تازه مثل فوتبال ، بسكتبال ، هندبال ، تنیس و .... نمی توان گفت ورزش با جنگ در ارتباط مستقیم است. آن چنان كه در روزگار گذشته رشته های ورزشی به طور اعم (2) با عملیات جنگی در ارتباط بوده است و همانطور كه گفته شد ضرورتهای نظامی ، رشته های ورزش را ایجاد می كرد. امروز می توان گفت بعضی از رشته های ورزشی با عملیات و مهارتهای نظامی و جنگی در ارتباط است و نه همه آنها .
برای روشن كردن بیان الكن می توان توضیح داد كه در واقع امروز هیچ رشته ورزشی بنا به ضرورت های نظامی و جنگی قدم به عرصه وجود نگذاشته است و در ابداع ورزشی بیشتر جذابیت ، هیجان و ابعاد سرگرم كننده و روانی توجه می شود تا صرفاً مفید بودن و كارایی آن در عرصه عملیات نظامی و جنگی .
3- آزمون برای دستیابی به مناصب و مقامات مهم : یكی از كاركردهای مهم ورزش كه از مطالعه شاهنامه به دست می آید موضوع نقش تعیین كننده مهارتهای ورزشی ( رزمی ) در سرنوشت مناصب و مقامها است. بدین معنی كه در موارد متفاوتی ملاحظه می شود كه برای تعیین جانشین پادشاه تقسیم ثروت و سرزمین و ... كه در آن شك و شبهه و یا ادعاهایی از سوی افراد مختلف وجود دارد ، آزمون هایی از مدعیان به عمل می آید كه این آزمایش بیش از آنكه علمی ، فرهنگی یا ... باشد ورزشی است . هر كسی بهتر هنرنمایی كند و مهارت و لیاقت بیشتری در نمایش هنرهای رزمی و ورزشی از خود بروز بدهد و در میدان مسابقه برنده باشد ، صاحب آن موضوع مورد رقابت می شود.
http://img.tebyan.net/big/1383/03/10...8752120201.jpg
البته ورزش وسیله آزمون به طور كلی است ، افراد برای گذار از مرحله جوانی و كودكی به مرحله « مردمی » و « پهلوانی » باید آزمایشهای متفاوتی بدهند و امتحاناتی از آنان به عمل می آمد كه در آن مهارتهای ورزشی نقش برجسته و از اركان مهم به حساب می آمد. این نوع آزمایش در واقع برمی گردد به ادامه مسئله تعلیم و تربیت و كار كردی كه ورزش از این نظر به عهده دارد.
اما آنچه در این قسمت بیشتر منظور نظر است نقش كاركردی است كه ورزش از نظر دستیابی به مناصب و مقامات برعهده دارد. مثلاً در داستان فریدون می بینیم كه او برای تقسیم سرزمین بین سه پسرش ، فرزندانش را به آزمون فرا می خواند كه كلیه مراحل و موارد آزمون مربوط می شود به مهارتها و هنرهای ورزشی ، یا در مورد جانشینی بهرام گور به جای یزدگرد كه بهرام ناچار می شود با دو شیر درنده مبارزه كند و مردانگی و لیاقت خود را در هنر رزم با حیوانات وحشی به اثبات برساند، یا در مورد اعتراضی كه طوس در مورد جانشینی كیخسرو به كیكاووس می كند و فریبرز را بیشتر مستحق شهریاری می داند و كیكاووس مسابقه ای را ترتیب می دهد تا این دو بدون آنكه مستقیم با یكدیگر در گیر شوند با برنده شدن در مسابقه تكلیف شهریاری را معلوم كند ...
با توجه به موارد ذكر شده و موارد دیگری كه در اثبات این قضیه می توان در شاهنامه پیدا كرد می توان حتی چنین ادعا كرد كه سر سلسله و منشاء تمام ماجراها و داستانهای شاهنامه از یك مسابقه ورزشی آغاز می شود و این ادعایی بیهوده و گزاف نیست. برای اثبات صحت ادعا باید در مورد داستان فریدون و مسابقه میان سه فرزند او ایرج ، تور و سلم بیشتر توضیح داد. فریدون می خواهد سرزمین بزرگ ایران را بین فرزندانش تقسیم كند . برای این كار مسابقه ای ترتیب می دهد و ایرج در این مسابقه از دو برادر بزرگتر بهتر ظاهر می شود و برنده از میدان خارج می شود . پیروزی ایرج باعث می شود كه سرزمین بهتر و مهمتر را كه ایران است به ایرج بسپارند و دو سرزمین دیگر به تور و سلم . این مساله حسادت دو برادر دیگر به ویژه تور را برمی انگیزد و قتل ایرج با دسیسه برادران و شروع جنگهای طولانی جهت كین خواهی ایرج به دنبال آن چهره می بندد. در واقع اصل و انگیزه ماجراهای شاهنامه و درگیری عمیق میان ایران و توران و جنگها و حوادثی است كه در این رابطه رخ می دهد و ... این جنگها و درگیریها به حسادت دو برادری برمی گردد كه در یك مسابقه و آزمون به برادر كوچكتر باخته اند . بدین ترتیب ملاحظه می شود كه حتی می توان این ادعا را هم داشت كه سر سلسه داستانها و كلیه حوادث شاهنامه یك مسابقه و آزمون ورزشی است كه نتیجه این مسابقه باعث می شود تا حوادث آنطور سلسله وار تا پایان شاهنامه به دنبال هم از راه برسند.
پس یكی دیگر از كاركردهای ورزش در شاهنامه استفاده از آن جهت تعیین تكلیف افرادی است كه در مورد یك موضوع رقابت دارند. یك آزمون ورزشی و نشان دادن هنرهای مختلف ورزشی در بسیاری از موارد تكلیف سلطنت یا جهان پهلوانی یا ..... معلوم می كند . البته در شاهنامه به انواع دیگری از آزمون برمی خوریم مثل ماجرای گذشتن سیاوش از آتش برای اثبات بی گناهی و پاكی خود كه چون به موضوع تحقیق ما مربوط نمی شود از پرداختن و ذكر آنها می گذریم .
4- تفریح و سرگرمی : یكی دیگر از كاركردهای مهم و عمده ورزش در شاهنامه ، ورزش به عنوان وسیله ای برای پر كردن اوقات فراغت و از وسایل سرگرم كننده به هنگام جشنها و میهمانی ها است. در شاهنامه به موارد بسیاری برمی خوریم كه در آن ورزش در چنین نقش و كاركردی ظاهر می شود كه همانطور كه قبلاً اشاره شد، بررسی مورد به مورد كاركردهای ورزشی در شاهنامه در بخش « انواع ورزش » خواهد آمد.
عجالتاً این توضیح به نظر كافی می سد كه در غالب جشن ها و ضیافت های بزرگ كه در دربار شهر یاران یا پهلوانان برگزار می شد : در كنار موسیقی و رقص و ... ورزش و عملیات ورزشی نقش برجسته ای داشته و سهم عمده ای را در این رابطه ایفا می كرده است. البته بسته به محل برپایی جشن كه در محل سرباز و محوطه های آزاد یا در زیر سقف كاخها برگزار می شده است نوع ورزشها هم فرق می كرده است، چنانكه مثلاً در میهمانی بهرام چوبین در كاخ پادشاه هند رشته های ورزشی نظیر كشتی و .... انجام می شده و در میهمانی منوچهر به مناسبت آزمایش زال ، بساط سواركاری و تیراندازی در كنار رامشگران و خوانندگان برپا می شده است.
البته باید دانست در بعضی میهمانی ها و جشن هایی كه در شاهنامه دیده می شود ، عملیات ورزشی از دو نوع كاركرد برخوردار بوده اند : كار كرد اول همان نمایش هنرها و عملیات ورزشی و لذت بردن مدعوین و میزبانان است ( كاركرد آشكار ) كاركرد دوم كه در واقع كار كرد پنهان ورزش در اوقات جشن ها به حساب می آید یك نوع زور آزمایی و به رخ كشیدن روز و قدر و در مواردی آزمایش پهلوان خاص و فرد ویژه ای است. مثلاً همانطور كه اشاره شد در میهمانی پادشاه هند بهرام چوبین با پهلوانان هندی كشتی می گیرد ، ظاهراً هدف آشكار این بود كه عملیات ورزشی به نمایش درآید اما هدف پنهان و اصلی زورآزمایی پهلوانان ایران و هندی است همینطور است در داستان مهمانی گرسیوز در سرزمین سیاوش كه سیاوش با اكراه پیشنهاد كشتی گرفتن با قهرمانان توران را از سوی گرسیوز می پذیرد و چون سیاوش هم می داند هدف گرسیوز از پیشنهاد كشتی فقط برای لذت بردن و پر كردن سالم وقت نیست ، بلكه هدف پنهانی نیز در نظر دارد و آن به رخ كشیدن قدرت پهلوانان توران و كوچك كردن سیاوش است و اتفاقاً نتیجه این كشتی و شكست تورانی ها از سیاوش و حسادت و بغض گرسیوز نطفه مرگ غم انگیز سیاوش را می چیند . از این موارد بسیار مثال می توان آورد كه در بخش ورزش در شاهنامه یكی یكی بررسی شده است.
آنچه كه در این قسمت لازم به ذكر است ، كاركرد تفریحی ورزش است كه به هنگام تفریح و جشن و سرور ورزشی و عملیات ورزشی هم سهم عمده ای داشته است اما در ورای این كاركرد آشكار در اغلب موارد كاركردهای پنهان هم ورزش در جشن ها داشته است كه به مواردی از آنها به طور مثال و نمونه اشاره شد.
http://img.tebyan.net/big/1383/03/22...1401192826.jpg
نكته دیگر اینكه ورزش بهترین وسیله برای پر كردن اوقات و سرگرم كردن پهلوانان و شهریاران بوده است و اینان در چنین مواقعی با شكار تیراندازی ، سواری و ... هم تفریح سالم می كردند و هم آمادگی رزمی و مهارتهای جنگی خود را تمرین و حفظ می كردند.
5- ورزش وسیله ای برای امرار معاش : در شاهنامه به مواردی هر چند اندك بر می خوریم كه نشان دهنده آن است كه بعضی از كسانی كه در رشته ای یا رشته ایی از مهارتهای ورزشی تخصص داشته می توانسته از تخصص ورزشی خود در جهت امرار معاش استفاده بكند اگر كار مربیان ورزش را در آن روزگار صرفاً برای امرار معاش ندانیم و اكثر مربیان را پهلوانانی بدانیم كه از لحاظ مالی و مادی در مضیقه نبودند. ولی به هر حال از نظر كارهای آموزشی و عمل و زحماتشان از طرف شهریاران بی اجر و پاسخ نمی ماند ، اما در شاهنامه به مواردی از استخدام مزدوران جنگی ، كسانی كه نه برای اعتقاد و میهم كه به خاطر كسب درآمد هنر و مهارت خود را در جنگها عرضه می كردند ، بر می خوریم یا در مورد داستان بهرام و دختران دهقان آسیابان می بینیم كه پدر دختران رسماً یك شكارچی حرفه ای است كه از راه شكار درآمد و خانواده خود را اداره می كند.
به این ترتیب می توان گفت ورزش و مهارتهای ورزشی علاوه بر آنكه وسیله ای برای پر كردن اوقات فراغت و آموزش نیروهای جنگی بوده است می توانسته به عنوان ابراز كسب درآمد و امرار معاش هم كارایی داشته باشد.
البته امروز هم ورزش به صورت حرفه و به عنوان « ورزش حرفه ای » یاProfessionalism Sport در اكثر كشورهای جهان به صورت رسمی و غیر رسمی وجود دارد و بسیاری از افراد از راه مهارتهای ورزشی خود و حضور در مسابقات و استخدام در تیم ها و سازمان های ورزشی هستند . البته بین این دو نوع حرفه ای گری ورزشی تفاوتهای بسیاری از لحاظ ماهیت و شكل كار هست كه باز كردن و پرداختن به آن از حوصله و موضوع این بحث خارج است. كوتاه سخن آنكه در گذشته هیچیك از پهلوانان و قهرمانان به صرف كسب درآمد و امرا معاش راه پی پهلوان شدن را در پیش نمی گرفتند و آنچه انگیزه اصلی آنان را در این راه تشكیل می داد ، راه یافتن و قرار گرفتن در جرگه طبقه ای بود با كاركردهای بزرگ و اهداف مقدس طبقه ای كه مومن بر آئین ایزدی بود و خادم خلق ، در صحنه اجتماع و در میادین نبرد و این یك اصل بوده و ورزشكاران حرفه ای و جنگجویان مزدور ، استثناء اما امروز درست بر عكس ، آنچه فراوان است و اصل است و قاعده ، ورزش پولكی و ورزشكاران پولكی هستند و آنچه یافت نمی شود پهلوانانی كه برای نفس و اصل ورزش و خدمت به جامعه و مردم به دنبال ورزش و سینه ستبر كردن و بازو قوی ساختن می روند ، بگذریم ... !
نتیجه :
با بررسی و مطالعه كاركردهای ورزش در شاهنامه ضمن آنكه در اثبات وجود ورزش در شاهنامه شكی باقی نمی ماند به اهمیت و ضرورت و گستردگی این امر نیز پی برده می شود .
در واقع با مطالعه این مبحث می توان به صراحت ادعا كرد كه ورزش در روزگاران گذشته حتماً وجود داشته و با كاركردهای مهمی كه از لحاظ تربیتی ، اقتصادی ، اجتماعی ، نظامی و ... داشته است از اهمیت بسزا و تاثیر بسیار مهمی برخوردار بوده است .

دانه کولانه 07-29-2008 04:37 PM

اهمیت و جایگاه ورزش در شاهنامه

فصل سوم: كار كرد و نقش پهلوانانیكی دیگر از راههای اثبات و... اهمیت و گستردگی ورزش در روزگارانی كه داستانهای شاهنامه در آن چهره بسته است بررسی پایگاه و نقش پهلوانان و ارزش این طبقه اجتماعی در آن روزگار است. به این ترتیب كه اگر یكی از نقش های مهم ورزش را در گذشته نقش تربیتی و آموزشی آن بدانیم، لاجرم به این نتیجه دست خواهیم یافت كه پهلوانان به خاطر كار كردها و وظایفی كه در جامعه بر عهده داشتند بیش از دیگران به این آموزشها احتیاج داشته اند، همچنین اگر كار نظامی هم برای ورزش قائل باشیم، باز هم پهلوانان به عنوان طلایه داران جبهه ها، بیش از همه طبقات اجتماعی به ورزش و آموزش و تمرین و مهارتهای ورزشی نیاز داشتند. در واقع بین پهلوانان و ورزش یك ارتباط مستقیم و تنگاتنگ وجود داشته است. به این ترتیب كه یكی از ضروری ترین و اصلی ترین راهها و مراحل رسیدن به مرحله پهلوانی و قرار گرفتن در جرگه این طبقه ورزش و كسب مهارتهای ورزشی بوده است و پهلوان بدون این مهارتها اصلاً وجود نداشته است.
یكی از راههای اثبات توسعه و گستردگی ورزش در شاهنامه این است كه بگوییم چون طبقه پهلوانان از اهمیت و ارزش والایی در جامعه برخوردار بوده است و این طبقه در واقع محبوبترین طبقه در نزد مردم به حساب می آمده است و پهلوانان در واقع " الگوی " جامعه بوده اند، پهلوان شدن و پیوستن به جرگه پهلوانان از آرزوهای جوانان جامعه بوده است و چون تنها راه پهلوان شدن آموختن و كسب مهارت های ورزشی و رزمی و ابراز لیاقت و آزمونهای مربوطه بوده است، این نوع مهارتها و انجام عملیات ورزشی در جامعه و به ویژه در نزد جوانان جامعه عمومیت و طرفدار داشته است، اما برای اینكه این فرض ما از مرحله فرض، پا فراتر نهد و سخن ما انتزاعی و بدون دلیل عینی نباشد مجبوریم در این مبحث در باره پهلوانان بیشتر سخن بگوییم و به دلایل اهمیت طبقه پهلوانان، كار كردهای پهلوانی را با استناد به اشعار شاهنامه می آوریم و برای اثبات محبوبیت و الگو بودن طبقه پهلوانان، نشان خواهیم داد كه صفات و خصلت های پهلوانی به عنوان ارزش اجتماعی در شاهنامه مطرح است.
در شاهنامه، پهلوان كسی نیست كه فقط زور و بازی قوی داشته باشد... پهلوان وجدان بیدار جامعه است. چشمان جستجو گر و موشكاف اجتماع است. در برابر همه به ویژه شاهان و شهر یاران امر به معروف و ناهی از منكر است.

الف: پیدایش طبقه پهلوانانبا كشف آتش در دوران جمشید و پیشرفت های تكنیكی كه از این نظر نصیب جامعه می شود و بالتبع آن ایجاد تنوع درمشاغل و به وجود آمدن صفوف مختلف و تحول در ابزارها و وسایل تولید در زمینه های مختلف از ساختمان سازی وحشت سازی و پیدا شدن گرمابه و كاخها و تحول پزشكی و بهداشت و درمان... شناسایی چوبها و گلهای معطر و... ایجاد كشتیرانی و ... طبقات و اقشار مختلف اجتماعی به شكل برجسته و ملموسی در می آیند. به همین علت در این دوران جمشید خود به روشنی و با صراحت جایگاه و پایگاه هر طبقه را روشن می كند تا ترتیب و اهمیت هر كدام صورت "رسمی" و قانونی به خود بگیرد. چنان كه فردوسی نیز منظور جمشید را چنین اعلام می كند:
كه تا هر كس انداز خویش را
ببیند، بداند كم و بیش را(1)
با مطالعه و بررسی طبقه بندی جمشید ملاحظه می شود كه بعد از تشكیل طبقه ای به نام كاتوزیان كه همان روحانیان و دانشمندان دینی هستند، جمشید از طبقه نیساریان یا همان پهلوانان نام می برد و آنان را در مرتبه بعدی قرار می دهد و در واقع از لحاظ اهمیت بعد از طبقه روحانیان قرار می گیرند. جمشید بعد از تعیین پایگاه نیساریان، كار كرد و وظیفه آنها را هم روشن می كند به این ترتیب كه:
صفی بردگر دست بنشاندند
همی نام نیساریان خواندند
كجا شیرمردان جنگ آورند
فروزنده لشگر و كشورند
كزیشان بود تخت شاهی به پای
وز ایشان بود نام مردی به جای(2)
در واقع همین كار كردهایی كه از نقش طبقه پهلوانان انتظار می رود، پهلوانان را در چنین پایگاه و رتبه ای از لحاظ اجتماعی و سیاسی قرار می دهد. پس از این طبقه نیز طبقات نسودی ( برزگران)، آهنوخوشی ( پیشه وران و كاسبان) و ... قرار می گیرند كه پیگیری این مبحث از موضوع كار، خارج است.
به این ترتیب با توجه به اینكه طبقه پهلوانان بعد از روحانیان قرار می گیرند و با توجه به كار كردها و وظایف مهمی كه به طور رسمی در ساختار سیاسی، اجتماعی و به طور كلی جامعه آن روز بر عهده داشته اند می توان به اهمیت طبقه پهلوانان در ساختار اجتماعی آن روزگار پی برد.
و اما چون از نقش كار كردها در بالا بردن مرتبه و مقام پایگاه اجتماعی پهلوانان سخن رفت در ادامه این مبحث به كار كردهای طبقه پهلوانان در جامعه اشاره می شود تا به حساسیت، نقش و اهمیتی كه این طبقه داشته است بیشتر واقف شویم.
ب: كاركرد و نقش اجتماعی پهلوانان

پس از اینكه دانستیم، طبقه پهلوانان چگونه در شاهنامه بوجود می آیند و به طور رسمی و قانونی در چه جایگاه و مقامی از لحاظ اجتماعی قرار می گیرند و حتی پس از آنكه در همان جا مشخص شد علت قرار گرفتن طبقه پهلوانان پس از روحانیون به عنوان طبقه دوم اجتماعی از لحاظ اهمیت چیزی نیست جز وظایف و نقش اجتماعی و حساسی كه برعهده دارند:كجا شیر مردان جنگ آورند
فروزنده لشگر و كشورند
كزیشان بود تخت شاهی به پای
وز ایشان بود نام مردی به جای(3)
در این قسمت به طور مشخص تر به اهم كاركردها و وظایف طبقه پهلوانان اشاره می كنیم و با تكیه بر ابیات شاهنامه سعی می كنیم این كار كردها را دقیقاً با نمونه آوردن از اشعار شاهنامه نشان دهیم.
كار كرد و نقش پهلوانان در ساختار حكومت

پهلوانان در مساحت حكومت و جنبه های سیاسی نقش حساس و تعیین كننده ای داشته اند، كاركردهایی مثل " تاج بخش" به معنی كسانی كه اولا خود علی رغم، قدرت مردمی و محبوبیت اجتماعی و گاه اصرار مردم هرگز به شهریار شدن و سلطنت كردن نمی اندیشده اند و اگر پهلوانی چنین كاری می كرد، او را جدا افتاده از " رسم و آئین راه " می خواندند البته تعداد این پهلوانان درشاهنامه كمتر از انگشتان یك دست است. ثانیاً به این معنی كه تاج شاهی وقتی در سر شهریاری قرار می گرفت كه پیش از آن پهلوانان او را تایید كرده باشند. مدافع تاج و تخت، مشورت و توصیه و نصیحت شاهان و ... از نقش و كار كرد پهلوانان در ساختار حكومت حكایت میكند.اما قبل از پرداختن به جزئیات، ابتدا به طور كلی در باره نقش پهلوانان در ارتباط با حكومت و ساخت سیاسی جامعه سخن بگوییم و آنگاه با شاهد آوردن از ابیات شاهنامه به چند كار كرد طبقه پهلوانان در این باره اشاره می كنیم:
از زمان سقوط ضحاك ( یعنی شروع دوران جدید در جهان) بین نیروی مردم و پادشاه در جامعه نوعی تعادل دیده می شود. تعادلی كه موجبات هماهنگی اجتماعی آن روزگار را فراهم كرده است. در آن زمان نماینده جبهه مردم كاوه آهنگر بود و نماینده جبهه شاهی " فریدون ". این دو دست به دست هم دادند تا سلطه ضحاك را كه در واقع سلطه اهریمن بود از جهان براندازند.
اتحاد آهنگر و پادشاهزاده: آهنگر نماینده توده ها و پادشاه نماینده اشراف كه اقلیت هر جامعه ای را تشكیل می دهند. این اتحاد ضمن آن كه موجب در هم كوفتن ظلم ضحاك و برچیده شدن سلطه اهریمنی اوست سبب می شود كه در ایران مدتها از مسائل داخلی و تنش ها و برخوردهای اجتماعی خبری نباشد.
از زمان پادشاهی منوچهر، نمایندگی تیره پهلوانی به خانواده سام می رسد. این خانواده است سیستانی. و از اینجا به بعد است كه زابل همیشه بعد از پایتخت به عنوان مركز ثقل فرمانروایی كشور به حساب می آید. اهمیت زابل وقتی بیشتر می شود كه پهلوانی به نام " رستم " تجسم عینی تیره پهلوانی در ایران می شود.
وظایف پهلوانان

خاندان پهلوانی چه وظایفی بر عهده دارد. آن قسمت از امور مملكتداری و سیاستگذاری كه احاله آنها به خاندان پهلوانی باعث نوعی تعادل با وظایفی كه برعهده تیره پادشاهی قرار گرفته شده كدام است...؟خاندان پهلوانی وظیفه دارد در درجه اول نگذارد فردی نالایق بر مسند شهریاری ایران تكیه زند. اما " معیار لیاقت" چیست و شهریاران را با كدام معیار اندازه می گیرند...؟ معیار و ملاك روشن است " آئین و راه " واژه هایی است كه در جای جای شاهنامه مشاهده می شود. آئینی كه اهورایی است و راهی كه به اهورا ختم می شود. شهریار باید بر این آئین تكیه كند و دراین راه گام زند. همان صراط مستقیمی كه رو به تكامل و نهایتا رستگاری و سعادت انسان دارد.
شهریار باید مملكت را بر این راه رهبری كند و فرد و جامعه را به سعادت دنیوی و اخروی برساند. بر مبنای این وظیفه شهریاران، پهلوان نیز وظیفه دارند كه مراقب باشند و نگذارند شهریاران لایق در كوران كار و در هیاهوی سیاست و شلوغی امور و تنگناهای معمول از " آئین و راه" منحرف كردند. و باز بر مبنای این وظیفه است كه زال و رستم مدتها نقشی بسیار موثر در صحنه های سیاسی ایران ایفا می كنند. همانطور كه درصحنه های رژم و پیكار نیز حرف اول را می زنند. پس پهلوان در این دید گاه كسی نیست كه زور و بازوی قوی داشته باشد و وجودش فقط در روز جنگ و زور آزمایی به كار آید و در غیر این روز به خورد و خوراك و خواب و راحتی مشغول باشد و تن بپروراند و بازو كلفت كند تا جنگی پیش آید پای حریفی متجاوز به میدان بیاید. پهلوان وجدان بیدار جامعه است. چشمان جستجو گر و موشكاف اجتماع است. " امر به معروف و ناهی از منكر" است.
او در این صحنه هم باید قهرمان باشد تا " پهلوان" لقب بگیرد. چنین است كه پهلوانان آنقدر در چارچوب وظایف خود قدرت دارند كه مثلا سلطنت را از خانواده نوذر می گیرند و كیقباد را به پادشاهی می رسانند. كاووس را كه گمراه شده و سبكسری می كند هدایت كرده و از سقوط باز می دارند، سیاوش را به ولیعهدی نشانده و كین او را باز می ستانند و پسر او كیخسرو را بر تخت پادشاهی می نشانند، پهلوان مردی است كه بر معیار حق و درستی گام بردارد. خود پیشگام " راه و آئین" است... پیش می رود و شهریاران و لاجرم مردم را هم به دنبال خود می كشاند... و چنین است كه رستم در تمام دوران پهلوانی خودش به عنوان نماینده انبوه خلق و پهلوان ایران حاضر و ناظر بر همه امور مملكت است. وی پس از شهریار مرد دوم این سرزمین است. كسی حتی شهریار هم بالاتر از او حرف نمی زند. او صاحب قدرتی " مشروع" است قدرتی كه جز صلاح و رستگاری كشور و مردم را نمی خواهد. از القاب او " تاج بخش " است و بارها پادشاهان ایران را از زوال نجات داده است. او از قدرت خودش هیچگاه به نا حق و به نادرست استفاده نمی كند. چون آن وقت از صف مردم جدا می شود و پیش از این .
هم گفتیم كه او این قدرت را از مردم دارد. پهلوان هیچوقت از قدرت و محبوبیتی كه در نزد مردم دارد و به او اجازه وتوان امر ونهی كردن به پادشاهان را داده است به فكر چنگ انداختن به حكومت و پادشاهان را به نفع خود سرنگون كردن و پادشاه شدن نمی افتد. این مرزی است كه به خوبی از جانب پهلوانان و سردمدار همه آنها یعنی رستم رعایت می شود و اینان سخت خود را به آن پایبند می دانند. رستم اگر رستم است به خاطر آنكه " پهلوان " است. او اگر نخواهد پهلوان باشد هیچ چیز نیست و نقشی بزرگ و تعیین كننده نمی تواند در جامعه ایفا كند. زور بازوی او توان در افتادن با قدرت سیاسی و نظامی و ... شهریاران را ندارد. وانگهی در آن روز گار هم مثل همه روزگاران فقط رستم " زور و بازو" دار نبوده است... آنچه كه به رستم چنین قدرتی بخشید نیروی پهلوانی است كه با حفظ ملاكها و معیارها بدست آمده پهلوان باید همیشه محبوب قلبها باشد نه مجذوب تختها.


منبع http://www.tebyan.net/Sports/Educati...6/10/7011.html
سایت بزرگ تبیان

دانه کولانه 07-29-2008 04:38 PM

منبع سایت تبیان
اهمیت و جایگاه ورزش در شاهنامه

http://img.tebyan.net/big/1383/04/37...4516122583.jpg

فصل سوم: كاركرد و نقش پهلوانان

در شماره گذشته به كاركرد پهلوانان در ساختار حكومت پرداختیم، در این شماره این بحث را كه نیمه تمام مانده بود، تمام كرده و بعد به سایر كاركردهای پهلوانی نظیر جنگیدن و مقابله با دشمنان وطن، نشر و ترویج دین، دادرسی و حلال مشكلات، نگهبان فرهنگ و حافظ ارزشها و... خواهیم پرداخت و فصل سوم را كه كاركرد منش پهلوانان در شاهنامه است را به پایان می رسانیم.در شماره آینده فصل چهارم را كه مربوط به رابطه ارزشهای پهلوانی با ارزشهای اجتماعی است آغاز می كنیم.
پهلوان هیچوقت از قدرت و محبوبیتی كه در نزد مردم دارد و به او اجازه و توان امر و نهی كردن به پادشاهان را داده است به فكر چنگ انداختن به حكومت و پادشاهان را به نفع خود سرنگون كردن و پادشاه شدن نمی افتد. این مرزی است كه به خوبی از جانب پهلوانان و سردمدار همه آنها یعنی رستم رعایت می شود و اینان سخت خود را به آن پایبند می دانند. رستم اگر رستم است به خاطر آنكه "پهلوان" است. او اگر نخواهد پهلوان باشد هیچ چیز نیست و نقشی بزرگ و تعیین كننده نمی تواند در جامعه ایفا كند. زور بازوی او توان درافتادن با قدرت سیاسی و نظامی و... شهریاران را ندارد. وانگهی در آن روزگار هم مثل همه روزگاران فقط رستم" زور و بازو" دار نبوده است... آنچه كه به رستم چنین قدرتی بخشید نیروی پهلوانی است كه با حفظ ملاكها و معیارها بدست آمده. پهلوان باید همیشه محبوب قلبها باشد نه مجذوب تختها.
مثال:

وقتی ایرانیان از نوذر شاه روی برمی گردانند به سام پهلوان روزگار خود تكلیف می كنند كه پادشاهی را قبول كند. سام نمی پذیرد و عذر سام" نداشتن نژاد شاهی" است. پهلوان پاسدار حرمتها و حریم هاست. نگاهبان مرزهاست و نه فقط مرزهای سیاسی و جغرافیایی كه مرزهای اجتماعی و حد و حدودهای قانونی... رستم نیز بعد از بی لیاقتی ها و لغزشهایی كه كاووس شاه از خود بروز می دهد به او یادآور می شود كه بزرگان ایران همه متفق القول بر پادشاهی او(رستم) هستند اما او نمی پذیرد برای اینكه وظیفه دارد" رسم و آئین راه" را نگاهبان باشد. او پهلوان است و چون هست لاجرم وظیفه شناس.البته قابل ذكر است كه پادشاهان نیز در مقابل حریم پهلوان را حفظ می كردند و بی مشورت ایشان دست به كاری مهم نمی زدند... با این وصف یكبار دیگر تكرار می كنیم كه پهلوان تنها مرد جنگ نبود، فقط به یال و كوپال و تن و جسم خود نمی بالید كه حفظ حرمتها و حریمها و گام زدن در راه و آیین به ابزاری فراتر و مهمتر از سینه ستبر و بازوی كلفت نیاز دارد. پهلوان رایزن و مشاور پادشاه بود و در راه مشورت و رایزنی بیش از آنكه " زور" كارگر باشد " عقل و خرد" لازم است. پهلوان هیچگاه به فكر" سوء استفاده" از قدرت خویش و شكستن حریمها نمی افتاد حتی اگر" مردم" وی را بدین كار ترغیب می كردند و این گام زدن و اصرار ورزیدن بر راه حق و نگاهداشتن اندازه ها و حفظ حدود نیازمند" ایمان قوی" به " راه و آئین" بود و هست.
تا زمان كیخسرو مرز میان پهلوانی و پادشاهی مشخص می ماند و رعایت می شود.
زمان كیخسرو مرز میان پهلوانی و پادشاهی حفظ می شود. هیچ یك به قلمرو دیگری تجاوز نمی كند. هر كس وظیه خود را آنجا می دهد. و تعادل در جامعه برقرار می شود و در طی این دوران با هیچ تنش و یا جنبش اجتماعی و انقلابات داخلی در ایران مواجه نمی شویم و به همین خاطر هم هست كه در همین دوران ایران در اوج قدرت و ثبات خود قرار دارد و در جناح خارجی هم در مقابله با تهدید و هجوم بیگانگان متجاوزان یك همیشه پیروز است...
اما از زمان لهراسب(كه پس از ناپدیدشدن ابدی كیخسرو به حكومت می رسد) و شروع حكومت لهراسبیان این تعادل و تفاهم خدشه دار می شود. اركان و آئین كشور با دگرگونی هایی بی سابقه مواجه می شود. دگرگونی هایی كه خواسته و ناخواسته ثبات و ساخت اجتماعی و سیاسی حاكم را تهدید می كند و به سمت جا انداختن" ساختی جدید" و " نظمی نوین" پیش می رود.
نشانه های نخستین این دگرگونی ها در شخص گشتاسب بروز می كند. گشتاسب كه شاهزاده است به پهلوانی و حادثه جویی هم گرایش دارد. او در این زمان( شاهزادگی) به رم سفر می كند و اژدها و گرگ می كشد، با قهرمانی به نام " الیاس خزری" پیكار می كند و... كارهایی می كند كه بیشتر در حیطه وظایف و نقش پهلوانان می گنجد تا شهریاران...
گرایش شاهزادگان به پهلوانی در وجود اسفندیار رو به تزاید و تكامل می گذارد. اسفندیار شاهزاده ای است موبد منش. در عهد گشتاسب است كه زرتشت پیامبری خود را اعلام می كند و وظیفه رواج و گسترش دین زرتشت بر عهده خاندان گشتاسب می افتاد. اسفندیار شاهزاده ای پایبند به این دین است. قصد دارد دین زرتشت را" دین بهی را" در همه جا بگستراند. پس از نیروی دینی هم برخوردار است. علاوه بر آن او شاهزاده ای پهلوان صفت است. یعنی از نیروی پهلوانی هم بی بهره نیست بدین ترتیب اسفندیار فردی است كه به تنهایی سه نیروی دین و دولت و پهلوانی را در خود جمع كرده است و در تمام دوران حكومت گشتاسب همانطور كه پیش از این هم اشاره شد وظیفه پهلوان از جانب شاهزاده اسفندیار ایفا می شود و رستم و خانواده اش از صحنه بركنار می مانند. در واقع در این دوران همه چیز و همه مناصب قدرت در خانواده شهریاران متمركز می شود و پهلوانان و بركنار می مانند. و همین كدورتهایی را كه بین رستم و لهراسبیان و به ویژه بین رستم و گشتاسب وجود دارد تشدید می كند. در داستان رستم و اسفندیار، اسفندیار پس از ملاقاتهای اولین و" خوش و بش های" معمول با یك" صحنه مفاخره" مواجه می شویم. صحنه ای كه بر كناره هیرمند چهره می بندد و عمق اختلاف بین این دو خاندان را در آن زمانه می نمایاند در این مفاخره است كه تضادهای بین دو تیره پهلوانی و شهریاری به روشنی مشاهده می شود. مفاخره ای كه در واقع جنگ لفظی میان" گوهر و هنر" است. گوهری كه ناشی از " نژاد" است و در مشت اسفندیار است و هنر كه قابلیت ذاتی است و برگ برنده رستم است هر چند اسفندیار مدعی است كه این هر دو را با هم دارد و در راه اثبات آن هم گامهای محكم برداشته است.
پیش از این در مورد امتناع سام و رستم و به طور كلی پهلوانان از قبول پادشاهی سخن گفتیم و دلایل آن را هم در حد توان برشمردیم در اینجا نیز این توضیح لازم است كه:" اصل نژاد" در خانواده های شهریار اصلی مقبول همگان( در سخن سام هم دیدیم) بود. این اصل برای آنكه تكیه گاه محكم داشته باشد و بار منفی به خود نگیرد، در شاهنامه به" دین" مرتبط شده است. خال سیاه بر بازوی شهریاران و آراسته و مجهز بودن به " فره ایزدی" دو نشانه مرئی و نامرئی بود كه فقط به خاندان كیانی اختصاص داشت. اصل خاندان و خانواده در شاهنامه و در تاریخ ایران قبل از اسلام همیشه یك ركن بوده و مورد توجه واقع می شده است و با وسواسی ملموس آن را رعایت می كردند.
بدین ترتیب با مشخص شدن جایگاه و نقش پهلوانان در ساختار حكومتی مملكت و كاركردهایی كه در این باره برعهده داشته اند، می توان گفت در واقع مراد ما از پیش كشیدن این مبحث حاصل است و به خوبی اهمیت طبقه پهلوانان در جامعه آن روزگار مشخص می شود و دیگر نیازی برای ذكر كاركردهای دیگر پهلوانان نیست، با این حال برای تكمیل تر شدن این مبحث و نیز نمایاندن اهمیت اجتماعی و پایگاه والای طبقه پهلوانان به چند كاركرد دیگر این طبقه اشاره می شود و اما قبل از آن در ادامه بحث قبلی با تكیه بر شاهنامه، نقش پهلوانان را در ساخت سیاسی و بافت حكومتی را در اشعار آن و سخن شخصیت های شاهنامه به وضوح می بینیم:
تاج بخش:

یكی از نقش های مهم پهلوانان در ساخت سیاسی جامعه" تاج بخش" بوده است. این واژه قبل از آنكه یك صفت تلقی شود از یكی از كاركردهای مهم طبقه پهلوانان حكایت می كند: همانطور كه قبلاً توضیح داده شد: تاج شاهی وقتی مقبولیت پیدا می كند كه پیش از آن به وسیله پهلوانان تائید شده باشد. همچنین در بعضی موارد مثل داستان طهماسب با سایر پهلوانان یكی از آنها(قارن) را به همراه یك موبد به دنبال طهماسب می فرستد تا تخت شاهی خالی نماند.زخواب اندرآمد گوتاج بخشو زآنجا برفت او به نزدیك رخش
چو آمد به شهراندرون تاج بخش
و باز بعد از مرگ گرشتاسب و خالی شدن تخت شاهی، پهلوانان سرآمد همه آنها زال می نشیندند و تصمیم می گیرند كه یكی از خاندان كیانی را برگزینند و او قباد است كه در البرز كوه اقامت دارد. رستم مأمور آوردن او می شود:" نشاندم بدین تخت من كیقباد...
و یا فریبرز گفت ای یل تاج بخش
در مورد تاج بخش بودن پهلوانان مثال خیلی بیشتر این است كه برای جلوگیری از اطاله كلام از نقل آنها صرف نظر می كنیم.
مدافع تاج و تخت:

پهلوانان موظفند تا زمانی كه شهریاران از " راه ایزدی" برنگشته و رسم اهریمنی پیش نكرده اند مدافع تاج و تخت باشند، تاج و تختی كه در واقع در راه رضای خدا و بسط عدالت و حق در جامعه موجودیت یافته است:نیاكان من پهلوان بدندپناه بزرگان و شاهان بدند
یا: همه شهر ایران بدو زنده اند
اگرمهریارند و گر بنده اند
و باز: سوی تخت شاهی نكردم نگاه
نگه داشتم رسم و آئین و راه
همچنین در وصفی كه سام از خودش می كند:
زشاهان مرا دیده بر دید نیست
ز تو داد و از من پسندید نیست
نیاكان من پهلوان بدند
پناه بزرگان و شاهان بدند
مشاور و اندرزدهنده شاهان:

مقام معنوی و قدرت سیاسی پهلوانان درجامعه تا آن اندازه است كه نه تنها قادرند، در موارد مختلف به شاه هشدار دهند و او را نصیحت كنند و حتی شاهان در موقعیت های خطیر و گوناگون از آنان نظر مشورتی بخواهند، بلكه وظیفه دارند كه با شاهان مشورت كند و در مواقع لزوم آنها را نصیحت نمایند.مورد مشورت:ابا پهلوانان ایران به هم
همی راه زد شاه، بیش و كم
پند دادن:
بگوئیم و بسیار پندش دهیم
به پند اختر سودمندش دهیم
به نوذر در پندها برگشاد
سخنهای نیكو بد و كرد یاد
http://img.tebyan.net/big/1383/04/42...1174025223.jpg
2- جنگیدن و مقابله با دشمنان وطن

بعد از بررسی نقش و كاركرد پهلوانان در ساختار سیاسی جامعه، به كاركرد دیگر پهلوانان اشاره كنیم: جنگیدن و مقابله با دشمنان وطن بیشتر از وظایف مسلم و كاركردهای بی دلیل پهلوانان است كه در شاهنامه بارها بر آن اشاره شده است و ما نیز در این رساله در چند جا به مناسبت های مختلف به این نقش وظیفه پهلوانان پرداخته ایم. پهلوانان نه تنها در جنگ با دشمنان وطن حاضر می شوند بلكه سپهداری و رهبری جنگ نیز برعهده كهنه كارترین و معروفترین آنها است در واقع جنگ یكی از وظایف اصلی پهلوانان است و بیش از هر طبقه ای بر دوش این طبقه سنگینی می كند.رستم خطاب به رخش:
مرا ایزد از بهر جنگ آفرید
ترا از پی زین و تنگ آفرید
سام همیشه درجنگ:
زمهر دل شاه ایران زمین
شب و روز نیاساید از رزم چین
یا: همه مهر او سوی ایران بود
نگهبان كشور:
نوذر خطاب به سام
هم اپدر مرا پشت گرمی بدوست
كه هم پهلوانست و هم شاه دوست
نگهبان كشور به هنگام شاه
وزو گشت رخشنده تخت و كلاه
كه اگر من شوم كشته بر دست اوی
به ایران نماند یكی جنگجوی
نه مرد كشاورز و نه پیشه ور
نه خاك و نه كشور، و نه بوم و نه بر
سپهدار سپاه:
سپاهست برسان كوه روان
سپهدارشان رستم پهلوان
رستم در چشم اسفندیار:
بسی رنج دارد به جای سران
جهان راست كرد او به گرز گرانم
كمر بسته شهریاران بود
به ایران پناه سواران بود
3- نشر و ترویج دین

این نیز یكی از كاركردهای مهم پهلوانی است. حفظ دین و راه و رسم ایزدی تبلیغ رواج آن در جامعه بیش از هر كسی از طبقه پهلوان انتظار می رود. چنانكه اسفندیار قبل از آنكه شهریار باشد پهلوان است صریحا این وظیفه و رسالت خود را اعلام می كند:نخستین كمر بستم از بهر دین
تهی كردم از بت پرستان زمین
و یا در مطالعه همین دستان اسفندیار می بینم كه وقتی قرار می شود دین زرتشت را در جهان رواج دهند و تبلیغ كننده گشتاسب شاه ایران اسفندیار پهلوان را مأمور این كار می كند.
4- دادرسی و حلال مشكلات

یكی دیگر از وظایف پهلوانی به داد مردم رسیدن و حل مشكلات آنهاست. البته در اینجا مراد از" مردم" معنای عام آن است و كل جامعه از شهریاران تا عامه مردم را شامل می شود و در واقع لطف و محبت پهلوان شامل همه اقشار و تیپ های جامعه است.ترا دیدم اندر جهان چاه گر
تو بندی به فریاد هر كس كمر
با آوردن دو نمونه مشخص می شود، كه اگر در بیت بالا از " هر كس" استفاده شده، به هیچ وجه غلو نیست و پهلوان درخدمت همه است.
نمونه اول:

وقتی فریبرز، فرزند كاوس شاه و برادر سیاوش پس از مرگ سیاوش عاشق فرنگیس همسر سیاوش و مادر كیخسرو می شود و از عشق به او رنجیده و غم زده است چاره كار را رستم پهلوان می بیند و مشكل خود را فقط با او در میان می گذارد و رستم است كه قبل از عزیمت به جبهه جنگ مشكل او را حل می كند:فریبرز گفت ای یل تاج بخشخداوند كوپال و خفتان و رخش
یكی آزرم دادم اندر نهان
نیارم به كس گفتن اندر جهان
مگر با تو ای پهلوان زمین
نمونه دوم:

ماجرای بدرفتاری نوذر با مردم و طغیان مردم علیه او، برای حل مشكل هم نوذر و هم مردم به سراغ سام پهلوان می فرستند و او نیز به پایتخت می آید و بعد از شنیدن شكایات و درد دل مردم و بررسی علل نارضایتی و همچنین شنیدن توضیحات نوذر، شاه را پند و هشدار می دهد و او را به رعایت رسم و آئین ایزدی دعوت می كند و مردم را به تحمل و خودداری و آرامش دعوت می كند... این ماجرا دقیقا ارزش، نقش و اهمیت كاركرد پهلوان را در نزد مردم و جامعه مشخص می كند.5- معلم و مربی

پهلوانان درامر تعلیم و تربیت نیز نقش مهمی داشتند و در این باره كاركردهایی مهم بر عهده داشتند. پهلوانان درواقع مربی و پرورش دهنده جوانان بودند. اهمیت این نقش وقتی بیتشر مشخص می شود كه بدانیم پهلوانان آینده و شاهزادگان در زمره شاگردان و پهلوانان هستند درباره این نقش پهلوانان در بخش بعدی(ورزش در شاهنامه) به تفصیل سخن خواهیم داشت.6- نگهبان فرهنگ( رسم و آئین و راه) و حافظ ارزشها

و اما بزرگترین و مهمترین وظیفه پهلوان و كاركرد طبقه پهلوانی نگهبانی از فرهنگ(رسم و آئین راه) و حفاظت از ارزشهای اجتماعی است. پهلوان چشمان باز و بیدار جامعه است. امر به معروف و نهی از منكر است و با عملكرد و رفتار و موضع گیریهای خود نگهبان ارزشها و مروج آن هاست. در راه انجام این وظیفه است كه حتی پهلوان در مقابل شاهان قرار می گیرد و به آنها اعتراض می كند. آنها را هشدار و پند می دهد و... اگر نصیحت ناپذیر بود از سلطنت بركنار می كند و دست بالا گردن می زند...جهان را سراسر همه گشته امبسی شاه بیدادگر كشته ام
و در مقابل گاه می شود كه پهلوان در راه دفاع از سلطنت حتی پسر خود را در خون غوطه ور می سازد( داستان رستم و سهراب). پهلوان طرفدار داد و عدالت است. در اندیشه او با حاكمیت عدل و داد است كه می توان به سلامت جامعه امیدوار بود. او مدافع اصول است و سخت در راه اجرای آنها پا می فشارد و اندكی از آن تخطی می كند و... این است كه می بینیم وقتی بارها به بعضی از آنان پیشنهاد شاهی می شود او نمی پذیرد و علی رغم شایستگی ها رد می كند، او پاسدار حرمت ها و حریم هاست. تنها نگهبان و راه های جغرافیایی و سیاسی نیست او هرگز به فكر سوء استفاده از قدرت خودش نیست. حتی اگرمردم او را به این كار تشویق كنند او معتقد است كه اصل باید در مورد شاهان رعایت شود و خال سیاه بر بازو و مجهز بودن به فره ایزدی شرایطی بود كه در یك نژاد و خاندان یافت می شد. پهلوانی كه در این مورد لغزش داشت، به كلی از جرگه پهلوانان خارج می شود و متحمل تمامی سرزنش ها و... می شد. چنان كه در داستان بهرام چوبینه ملاحظه می شود وقتی خسرو بهرام چوبینه را به خاطر بر تخت نشستن و ادعای شاهی داشتن سرزنش می كند، پهلوانان گذشته را به رخ او می كشاند.
زتو پیش بودند كند آوران
جنانخوی با گرزهای گران
بخستند شاهی كه كمتر بدند
نه اند رخور تخت و افسر بدند
...
بدو گفت خسرو كه ای بدگمان
چو دانی كه او(منوچهر) بود شاه جهان
ندانی كه آرش ورا بنده بود
به فرمان و رایش سرافكنده بود
دگر همچو كیخسرو كینه جوی
كه رستم سپهدار بود پیش اوی
توانست رستم جهان را گرفت
به تخت او هم آئین شهان را گرفت
هم آئین پیشین نگهداشتی
یكی چشم بر تخت نگه گشتی
در همین مورد نیز كردیه خواهرم بهرام چوبین، برادرش را سرزنش می كند.
چو نوذر شد از بخت بیدادگر
به پای اندر آورد راه پدر
همان قهرمان سام را خواستند
همان بخت فیرزه آراستند
بدان مهتران گفت هرگز مباد
كه جان سپهبد كند تاج یاد
با بررسی كاركردهای پهلوانی كه البته به طور مختصر به بعضی از آنها اشاره شد، اهمیت و پایگاه اجتماعی پهلوانان در حد منظور ما روشن می شود و حال در ادامه این بحث(اهمیت و جایگاه ورزش) به محبوبیت طبقه پهلوان و الگوبودن آنان در جامعه می پردازیم. برای اثبات این كار نشان می دهیم كه اكثر صفات و خصلتهای پهلوانان به عنوان ارزش و در كنار سایر ارزش های اجتماعی قرار داشته است.

دانه کولانه 07-29-2008 04:38 PM

اهمیت و جایگاه ورزش در شاهنامه

http://img.tebyan.net/big/1383/05/12...2511711068.jpg

1- تنومندی

تنومندی و برزوبالا یكی از خصوصیات فیزیكی و ظاهری پهلوانان است. با مطالعه شاهنامه ملاحظه می شود كه این خصوصیت به عنوان یك ارزش یك صفت ظاهری مطلوب و وصف كردنی به حساب می آید و پدران و مادارن و نزدیكان یك نوزاد متولد شده در باره قد و قامت برزوبالای نوزاد خود داد سخن داده اند و از اینكه خداوند به آنها فرزندی با چنین خصوصیات، یعنی خصوصیت فیزیكی پهلوانی عنایت كرده است شكرگزاری، می كنند. در مواردی این چنینی بارها مشاهده می شود كه از واژه تركیبی «پهلوان بچه» استفاده شده است و این بیش از هر چیز نشان دهنده این نكته است كه پدران و مادران دوست داشتند فرزندانی همچون پهلوانان داشته باشند.در تعریف و صفت زال به هنگام تولد:

یكی پهلوان بچه شیر دلنماند بدین كودكی چیردل

(1)به هنگام زاده شدن كیخسرو:سپهبد بیامد بر شهریار

بسی آفرین كرد بر كردگاربرای برزوبالا و آن شاخ و یال

كه گفتی بر او بر گذشت است سال(2)مسئله تنومندی و سینه ستبری تا آنجا اهمیت دارد كه حتما اگر نوزاد به طور غیر طبیعی هم بزرگ باشد و رشد كند مورد تمسخر كسی قرار نمی گیرد و موجب نگرانی والدین هم نمی شود. چنانكه در داستان زاده شدن رستم و اوصاف اطرافیان درباره او چنین دستگیر خواننده می شود كه نوزاد از حد طبیعی بزرگتر، سنگین تر و تنومندتر است اما در كلام اطرافیان علیرغم شگفت زده شدن از این بابت، جز شعف و تحسین و شكرگزاری چیز دیگری دیده نمی شود. و در اعمال و حركات آنان جز برپایی جشن و سرور كار دیگری سر نمی زند.
وصف ظاهری رستم در هنگام تولد از نگاه پدر(زال):
به رستم نیا در شگفتی بماند

برو هر زمان نام یزدان بخواندبدان بازو و یال و آن كتف و شاخ

میان چون قلم سینه بر فراخدورانش چو ران هیونان ستبر

دل شیر و نیروی ببر هژبركه كودك ز پهلو برون آوردند...

(3)رستم از نگاه اطرافیان:شگفت اندر و ماند هر مرد و زن

كه نشنید كس بچه پیلتنبه یك روز گفتی كه یكساله بود

بخندید از آن بچه سروسهیبه بازوش بر اژدهایی دلیر

به چنگ اندرش داده، چنگال شیربه زیر كش اندر گرفته سنان

به یكدست كوپال و دیگر عناننشاندندش آنگه بر اسب سفید

مر آن صورت رستم گرزدارببردند نزدیك سام سوار

یكی جشن كردند در گلستانز زابلستان تا به كابلستان

(4)و باز رستم از نگاه اطرافیان:كس اندر جهان كودك نا0رسید

بدین شیرمردی و گردی ندیدسپه پیش و در دست تیر و كمان

چو بر پیل بر بچه شیر دیدبخندید و شادان دمش بردمید

(5)2- هنر رزم

بزرگترین هنر پهلوانان، هنر رزمیدن و مبارزه كردن است. پهلوان با تكیه بر این هنر است كه می تواند انگیزه های اخلاقی و اهداف انسانی خود ظاهر شود. رزم یكی از بی بدیل ترین وظایف پهلوانان است و هنر رزم یكی از صفات و داشتههای بایسته و ضروری پهلوانان است. پهلوان كه هنر رزم را دارا نباشد اصلاً پهلوان نیست. در شاهنامه مشاهده می شود كه توصیه بر آموختن این هنر و آراستن خود به این صفت بارها اشاره و تشویق شده است و والدین و بزرگان جامعه فرزندان خود و جوانان مملكت را به آموختن این هنر پهلوانی ترغیب و تشویق می كنند. به این ترتیب می توان گفت این هنر پهلوانی نیز خود یك ارزش اجتماعی است و كاری است كه به انجام آن تشویق و تبلیغ می شود: در اینجا بد نیست ذكر شود مهارتهای رزمی كه از مختصات پهلوانی است در همه جای شاهنامه به عنوان «هنر» نام برده شده و در واقع ارزش این مهارتها را در حد «هنر» و فراتر از بازی و .. بالا برده است.دستور و توصیه اردشیر به پدران برای آموختن هنر رزم به فرزندان پسر:
كه تا هر كسی را كه دارد پسر

نماند كه بالا كند بی هنرتعریف هنر: سواری بیاموزد و رسم جنگ

به گرز و كمان و تیر و خدنگچو كودك ز كوشش به نیرو شدی

به هر جستنی در پی آهو شدی........
چون جنگ آمدی نورسیده جوان

برفتی ز درگاه با پهلوان(6)سخن انوشیروان درباره اهمیت آمادگی جسمانی و كسب هنرهای رزمی برای جوانان:
جوان بی هنر سخت ناخوش بود

اگر چند فرزند آرش بودهر آن كس كه دارد هوش و خرد

همی كهتری را به سر پروردبه میدان فرستند با ساز و جنگ

به گرز و شمشیر و تیر و كمان(7)........

چون سخن از هنر به میان آمد و تعریفی از هنر را از زبان اردشیر خواندیم در اینجا و در بیت زیر به خوبی ارزش هنر كه درباره «هنرمندان» شده است قابل اثبات و ملاحظه است و خواهیم دید كه حتی هنر را بالاتر از گهر به معنی نژاد و اصل و نسب دانسته اند:بدو گفت گرسیوزای شهریار

هنرمند و ز خسروان یادگارهنر بر گهر نیز كرده گذر

سزد گر نمایی به تركان هنربه نو ك سنان و به تیر وكمان

هنرهای پدیدار كن یك زمان(8)همانطور كه در بیت بالا گفته شد ارزش هنر – به معنایی كه گفته شد – در شاهنامه حتی بالاتر از نژاد و گهر است و در داستان پادشاهی لهراسب از هنر به عنوان یكی از ملزومات و عناصر لازم پادشاهی نام برده شده به طور كلی می توان چنین نتیجه گرفت كه گهر و نژاد با هنر تكمیل می شود و پادشاه كسی است كه علاوه بر دارا بودن اصل و نسب و برخورداری از یك نژاد والا و خانواده شناخته شده و خوش نام از هنر رزم و مهارت های جنگی هم برخوردار باشد. به طوری كه اگر پادشاهی فاقد این خصوصیات (گهر + هنر) باشد، به تمسخر و سرزنش با او برخورد می شود:
نژادش ندانیم ندیدم هنر

از اینگونه نشنیده ام تا جور(9)و وقتی می خواهند فردی را ستایش كنند و از او به نیكی یاد كنند از چنین اوصافی استفاده می شود:
دلیر و هنرمند و گرد و سوار

همچنین در جلسه ای با حضور شهریار و بزرگان مملكت بوذرجمهر به نژادی تكیه می كند كه با هنر توام و آمیخته باشد:چو پرسند پرسندگان از هنر

نشاید كه پاسخ دهی از گهرگهر بی هنر ناپسند است و خوار

(10)به علاوه وقتی كسی را كه هنر رزم و جنگ نمی داند می خواهند وصف كنند او را «بی هنر» معرفی می كنند:شهنشاه را نامه كردی بر آن

هم از بی هنر،هم ز جنگاوران(11)البته باید گفت كه در شاهنامه هنرمند و هنر به تنهایی فاقد ارزش است و در صورتی كه با عناصر و موضوعات دیگری توأم باشد ارزش دارد. یكی از مهمترین این عناصر «خرد» است. پهلوانی كه فقط به زور و بازویش می نازد و از زور و بازو بدون تعمق و تفكر استفاده كند و آن را در كارهای غیر عقلایی به كار می گیرد، پهلوانی بدون ارزش است. چنانكه در روزگار ما نیز آدمهای گردن كلفت و زوردار با اوصافی همچون «بی مخ»(12)و… می نامند در شاهنامه به ملازمت هنر و خرد به صراحت اشاره شده است و ازش هنر + خرد را بارها تكرار كرده است.
كسی كو ندارد هنر با خرد

سزد گر در پادشاهی نسپرد(13)همچنین:
سرمایه مردی و جنگ ازوست

خردمندی و رای و فرهنگ ازوست(14)و یا:
تنومند را كو خرد یار نیست

به گیتی كس او را خریدار نیست(15)و بالاخره در سخن و هشدار بوذر جمهر درباره اهمیت و ضرورت زورمندی و هنر با خرد:
چهارم خرد باید و راستی

بشستن دل از كژی و كاستیبه پنجه گرت زورمندی بود

به تن و كوشش آری بلندی بودhttp://img.tebyan.net/big/1383/05/20...3471217032.jpg
از این هر دو چون جفت گردد سخن

هنر خیره بی آزمایش مكنچو كوشش نباشد تن زورمند

نیارد سر از آرزوها به بند(16)3- زورمندی و نیرومندی

یكی دیگر از خصوصیات پهلوانی زورمندی است. این خاصیت فیزیكی پهلوانان نیز از ارزشهای اجتماعی آن روزگار محسوب می شود و در ابیات شاهنامه از آدمهای زورمند و صفت زورمندی به نیكی یاد شده و همچنین در شاهنامه این صفت بارها در كنار سایر ارزشهای اجتماعی مثل خردمندی و… قرار گرفته است:دل بخردان داشت مغز ردان

دو كتف یلان وهش موبدان(17)كه در اینجا زورمندی كه در صفت كتف یلان آمده با دل خردمندان و مغز دانشمندان و هوش و موبدان همراه شده است:
و یا در این بیت كه زورمندی و نیرو با هنر مترادف شده است:
چو نیرو به بازوی خوش آوریم

هنر هرچه داریم پیش آوریم(18)ارزش زورمندی در وصفی كه زال از سهراب می كند بیشتر آشكار می شود:
چو سهراب برخاست از خوان زال

نگه كرد زال اندر آن بروز و یالچنین گفت با مهتران زال زر

كه زیبنده تر زین كه بندد كمربه چهرو به بالای او مرد نیست

كسی گویی او را همارد نیست(19)و در جای دیگر توانایی و دانش به عنوان ارزش های مثبت در كنار یكدیگر مطرح شده است:
توانایی و دانش و داد ازوست

به هرجا ستم یافته ازوست(20)همچنین در قسمتی از توصیه های اخلاقی بوذرجمهر، همانطور كه به كسب دانش و علم توصیه می شود به اهمیت نیرومندی و نتایج و آثار آن و فواید این و و لزوم كسب این هر دو صفت مفید تكیه و تأكید می شود:
ز نیرو بود مرد را راستی

ز سستی كژی آید و كاستیز دانش چون جان ترا مایه نیست

به از خامشی هیچ پیرایه نیست(21)

دانه کولانه 07-29-2008 04:39 PM

ورزش در شاهنامه (6)

بخش اول:

اهمیت و جایگاه ورزش در شاهنامه

فصل چهارم: صفات پهلوانی و ارزشهای اجتماعی

اشاره

در فصل چهارم از بخش اول مطلب «ورزش در شاهنامه» می خواهیم رابطه صفات و خصایص پهلوانی را با ارزشهای اجتماعی بررسی و تعریف كنیم. هفته گذشته به بخشی از صفات و خصلت های پهلوانی كه از پهلوانان شاهنامه چهره های محبوب و الگو ساخته اند اشاره كردیم و اینك قسمت دوم این بحث…4- دلیری و گردی

دلیری و گردی نیز از صفات پهلوانی و خصوصیات روحی پهلوانان است.دلیری نیز در شاهنامه به عنوان یك ارزش اخلاقی و اجتماعی مطرح است، برای پی بردن به اهمیت و ارزش دلیری و گردی در شاهنامه، می توان به ابیاتی كه در وصف پهلوانان سروده شده اشاره كرد و همچنین می توان در موارد مختلف آنها را در كنار سایر ارزشهای اجتماعی ملاحظه نمود.
منوچهر را بد دو پور گزین
دلیر و خردمند و با فروردین(1)
و یا: دلیر و هنرمند و گرد و سوار
و یا: هشیوار و بیدار و گرد و دلیر
سپهبد و گرد افكن و شیر گیر(2)
و باز: ز تخم كیان بود و بیدار بود
خردمند و گرد و بی آزار بود(3)
كه در بیت بالا گردی در كنار ارزشهای چون خردمندی و بی آزاری و … مطرح شده است.
و باز: سه فرزند بودت خردمند و گرد
5- شجاعت

یكی دیگر از صفات پهلوانی شجاع بودن و شجاعت است، صفت شجاعت نیز به، عنوان یك ارزش و صفت حسنه اجتماعی و فردی در شاهنامه مطرح می شود:همان از منوچهر و از كیقباد
كه مازندران را نكردند یاد
سپاه و دل و گنجم افزونترست
جهان زیر شمشیر تیزاندرست(5)
6- مردانگی و رادمردی

این دو نیز از صفات پهلوانان است، و ارزشهای اجتماعی به حساب می آید و از صفاتی جامعه به آن تشویق و ترغیب می شود. ارزش مردانگی و رادمردی نیز وقتی بیشتر آشكار می شود كه ملاحظه می شود در شاهنامه این صفات در كنار سایر ارزشهای اجتماعی قرار می گیرد.در سوگ یك رادمرد:
ز شاهان كسی چون سیاوش نبود
چنو راد و آزاد و خاموش نبود
دریغ آن سرو بازو و یال اوی
دریغ آن برو چنگ و كوپال اوی
دریغ آن رخ و برز و بالای اوی
ركاب و خم خسروی پای(6)
مردانگی در كنار سایر ارزشها و یكی از ملزومات پهلوانی:
به داد و به دین و به مردانگی
به نیكی و پاكی و فرزانگی(7)
و باز: سرمایه مردی و جنگ ازوست
خردمندی ورای و فرهنگ ازوست
همچنین با مطالعه ابیات زیر چنین نتیجه گیری می شود كه یك رادمرد واحد دیگر صفات با ارزش نیز هست. صفاتی همه مثبت كه گویای وجهه نظر و چگونگی افكار عمومی نسبت به طبقه پهلوانان و رادمردان است.
كه دین دارد و شرم وفر و نژاد
بود راد و پیروز و از داد شاد
خردمند و بینا دل و پاك است
دلی پر ز دانش سری پر ز درد(8)
7- تندرستی

چنین داد پاسخ كه چون تندرستبود دل جز از شادامانی نجست(9)
8- پهلوانی

پهلوان و پهلوانی به نوبه خود دو واژه قابل احترام و حتی مقدسی در ذهن و باور جامعه آن روزگار بوده است و در كنار سایر ارزشهای اجتماعی مطرح بوده است. چرا كه این واژه در واقع تداعی كننده ارزشهای والا و مورد پسند اجتماع آن روزگار بود. ارزشهایی كه آن چنان والا و آن چنان وابسته به فطرت و ذات انسانی كه حتی امروز در قرن بیستم هم مورد پسند و احترام جامعه هستند و افرادی آراسته كه به این صفات حتی امروز هم مورد احترام و در حكم الگوی واقعی جوامع انسانی به حساب می آیند. به برخی از این ارزشها كه هر كدام به تنهایی «پهلوانی» را در ذهن تداعی می كنند و تجسم می بخشند، در سطور و صفحات گذشته اشاراتی شد برای حسن كلام این بحث به سراغ واژه پهلوانی می رویم و اینكه از این صفت در جامعه آن روز چه برداشتی شده و در صف كدام ارزشها و عناصر فرهنگی جامعه شاهنامه قرار می گرفته است.با رجوع به ابیات شاهنامه و ذكر بعضی از آنها پاسخ به دست می آید:
پهلوانی و خردمندی:
خردمند و بیدار دل پهلوان(10)
پهلوانی و دانایی:
شما پهلوانید و داناترد
به هر بودنی به تواناترید(11)
همانطور كه در ابیات بالا مشاهده می شود، پهلوانی و پهلوانان در وصف ارزشهایی همچون خردمندی، بیداردلی، دانایی، توانایی و ... قرار دارد.
برای اینكه در آخر بحث درباره ارزش پهلوانی در شاهنامه دلیل دیگری مطرح كنیم، از دو دسته دیگر ابیات استفاده می كنیم:
1- ابیاتی كه ارزش پهلوانان را در نظر مردم بیان می كند.
2- ابیاتی كه در آن شهریاران، پهلوانان را وصف كرده اند.
دسته اول: در مورد ابیات دسته اول، مرگ چند پهلوان و بازتاب آن در نزد مردم بررسی می كنیم. ابیات آن چنان واضح و روشن است كه نیازی به توضیح بیشتر درباره محبوبیت پهلوانان در نزد همه طبقات از جمله مردم عادی ندارد:
در سوگ اسفندیار
هم آنگه برفت از تنش جان پاك
تنش خسته زان تیر بر تیره خاك
چو بهمن به نزد پشوتن رسید
همه جامه بر تن سراسر درید
برو جامه رستم همه پاره كرد
سرش پر ز خاك و رخش پر ز درد
ز دیبای زربفت كردش كفن
خروشان بدو نامدار انجمن
......
همه خسته روی و همه كنده موی …
پشوتن همی رفت پیش سپاه
بریده فش و دم اسب سیاه
برو بر نهاده نگونسار زین
ز زین اندر آویخته گرز كین
همان نامور خود و خفتان اوی
همان تركش و مغفر جنگجوی (12)
در سوگ رستم:
فرامرز چون نزد كابل رسید
به شهر اندرون نامداری ندید
گریزان همه شهر ویران شده
ز سوگ جهانگیر بریان شده
.....
بفرمود پس تا نهادند تخت
نهادند بر تخت زیبا درخت
گشاد از میان بسته پهلوان
برآهیخت زرجامه خسروان
نخستین بشستند در آب گرم
بر و یال و ریشش همه نرم نرم
برش مشك و عنبر همی سوختند
همه خستگیهایش بر دوختند
ز كابلستان تا به زابلستان
زمین شد به كردار غلغلستان
زن و مرد بود ایستاده به پای
كسی را نبد بر زمین نیز جای
زمانه شد از درد او پر خروش
تو گفتی كه هامون بر آمد به جوش
كسی نیز نشنید آواز كس
همه مرزها مویه دیدند و بس(13)
سوگ سوفزای و قیام مردم

در شاهنامه به داستانی بر می خوریم كه وقتی پهلوانی به دست شاه و حكومت كشته می شود، مردم تنها به گریه و زاری و سوگواری بسنده نمی كنند و برای خونخواهی پهلوان بر علیه حكومت و شاه حتی قیام می كنند. داستان سوفزای در دوران قباد، این داستان است و شاهدی است كه از محبوبیت و پایگاه مردمی و ارزش طبقه ای به نام پهلوانان حكایت می كند. داستان به طور مختصر از این قرار است:سوفزای:
در دوران قباد پس از مدتها پهلوانی به نام سوفزای پیدا می شود كه تقریباً همان منش زال و رستم را به مدت كوتاهی در دوران قباد بازی می كند، اما مشاورین شاه كه از دوران پهلوانی به بعد موبدان درباری بودند مثل همیشه با اكثر قریب به اتفاق واقع به شر دعوت می كردند. این بار هم، به شر دعوت كردند و قباد را علیه سوفزای تحریك كردند و ... قباد هم سوفزای را می كشد و مردم ایران آشفته می شوند و قیام می كنند و برای مدتی قباد را از تاج و تخت می اندازند و جاماسب را به جای او می نشانند:
برآشفت ایران و برخاست كرد
همی هر كسی كرد ساز نبرد
جالب است بدانیم كه سوفزای كسی بود كه قباد را از بند تورانیان نجات می دهد.
به مردی رهانیدم او را ز بند
گر آید ونكه بند است پاداش من(14)
دسته دوم: ابیاتی كه در آن شهریاران، پهلوانان را توصیف می كنند، به یك نمونه از ابیات كه در آن ارزش پهلوانی مثل رستم از زبان كیخسرو بیان می شود:
به رستم یكی نامه فرمود شاه
كه ای پهلوان زاده پر هنر
تویی از نیاكان مرا یادگار
همیشه كمر بسته كارزار
دل شهریاران و پشت كیان
به فریاد هر كس كمر بر میان
...
بسا دشمنان كز تو بیجان شدند
بسا بوم و بر كز تو ویران شدند(15)
لازم به توضیح است كه از این دسته ابیات (وصف پهلوانان از زبان شهریاران) در شاهنامه بسیار می توان مثال آورد.
نتیجه گیری بخش اول

تلاش ما در این بخش در درجه اول اثبات وجود پدیده ای به نام ورزش در شاهنامه بود. علت ضروری دانستن طرح موضوع اثبات ورزش در شاهنامه همان است كه در مقدمه این بخش گفته شد و آن اینكه هیچ جای شاهنامه سخن از ورزش و ورزش كردن به معنای امروزی آن نیست. و هیچ فصل مشخص و یا داستانی كه مستقیم در ارتباط با ورزش باشد در شاهنامه وجود ندارد. همانطور كه ملاحظه شد برای اثبات این امر، از دو دلیل استفاده كردیم، یكی وجود طبقه ای به نام پهلوانان و دیگری چگونگی نظام تعلیم و تربیت در آن روزگار و ثابت كردیم پهلوانان برای انجام وظایف خود و كاراكتری كه در جامعه به عهده داشتند ناچار از تن قوی ساختن و جسم پروراندن و كسب مهارتهای رزمی و آموزشی عملیاتی كه پهلوانان را به این منظور می رساند در روزگار فعلی «ورزش» نامیده می شود. پس ورزش به عنوان یك عمل ضوری و حتمی به عهده پهلوانان بود. در تشریح دلیل دوم هم نشان داده شده كه ورزش یكی از اركان مهم تعلیم و تربیت در آن روزگار بوده است و علیرغم مشخص نبودن دقیق نظام تعلیم و تربیت در شاهنامه، با توجه به دلایل مطرح شده وجود ورزش در ساختار آموزشی و تربیتی آن روزگار غیرقابل انكار است.یكی دیگر از اهداف این بخش، پس از اثبات وجود ورزش در شاهنامه، نشان دادن اهمیت و جایگاه فرهنگی و مردمی ورزش در شاهنامه بود. و در اینجا نیز، از یك سو به بررسی كاركردهای ورزش در شاهنامه پرداختیم و با توجه به اهمیت كاركردها به اهمیت نقش ورزش پی بردیم و از سوی دیگر درباره طبقه ای كه بیش از سایر طبقات اجتماعی به ورزش وابسته به عنوان ورزشكار معروف بودند پهلوانان، به بررسی دو موضوع پرداختیم. یكی نقش اجتماعی پهلوانان و در نتیجه پایگاه اجتماعی پهلوانان كه آن را از طریق بیان شكل گرفتن طبقه پهلوانان در شاهنامه و همچنین از طریق بررسی كاركردها و وظایفی كه بر عهده این طبقه بود نشان دادیم و برای ختم كلام این بحث در فصلی به نام «ارزشهای اجتماعی» با تكیه بر ابیات و اشعار شاهنامه نشان دادیم كه بسیاری از فضیلت ها و صفات پهلوان همچون نیرومندی، تندرستی، رادمردی، توانایی، شجاعت و ... از جمله ارزشهای اجتماعی و در كنار سایر ارزشهای اجتماعی نظیر خردمندی، بیداردلی، عدالت و ... بود.
حال با پایان گرفتن این بخش، به سراغ اصل مطلب یعنی «ورزش» در شاهنامه می رویم.

دانه کولانه 07-29-2008 04:39 PM

ورزش در شاهنامه (7)

بخش دوم: ورزشهای شاهنامه ای



http://img.tebyan.net/big/1383/12/22...1773180159.jpg
مقدمه:
پس از آنکه در بخش گذشته وجود ورزش در شاهنامه را با ذکر دلایلی که آمد، اثبات کردیم و بعد از آنکه اهمیت جایگاه ورزش را با بررسی کارکردهای ورزش و همچنین مطالعه طبقه ای که بیش از همه طبقات دیگر با ورزش بود و به ورزش وابسته بود، یعنی پهلوانان نشان دادیم در این بخش به سراغ ورزشهای شاهنامه ای می رویم و با ورق زدن کتاب بزرگ حکیم طوسی، به مطالعه مورد به مورد ورزش در شاهنامه می پردازیم:
در فصل اول این بخش سعی شده است علاوه بر آنکه همه مواردی که در شاهنامه ورزش در نقش و کارکرد خودش یعنی ورزش ظاهر شده است نشان داده شود و به تفکیک ضمن معرفی هر رشته، به چگونگی انجام، زمان انجام، مکان انجام، خاستگاه ورزش مورد نظر (از حیث وابستگی ملی)، جمعی و انفرادی بودن، سوار یا پیاده انجام شده ابزار مورد استفاده و ... در هر مورد خاص اشاره شود.
به علاوه بر بخش ورزش در شاهنامه، فصول دیگری نیز وجود دارد که در آنها سعی شده است موضوعاتی که در ارتباط مستقیم با ورزش است نیز استخراج و بیان شود. موضوعاتی نظیر مربی و مربی گری در شاهنامه، مکان های ورزشی، زن و ورزش، پوشاک ورزش، جوایز ورزش و ... که امیدواریم مورد استفاده و قبول واقع شود.
فصل اول: شکار
در میان انواع بازی ها، سرگرمی ها، هنرها و در یک کلام و به قول امروزی ها رشته های ورزشی موجود در شاهنامه شکار در کنار چوگان و کشتی بیشتر از سایر رشه های مطرح است و علاقمندان و طرفداران بیشتری داد و در کتاب حکیم بزرگ طوس به موارد شکار بسیار بر می خوریم... به همین علت در بررسی انواع ورزش های شاهنامه ابتدا از شکار آغاز می کنیم.
شکار امروز هم به عنوان یک ورزش تقریباً گران مطرح است و شکار با اسلحه گرها و ماهی گیری و ... همچنان رواج دارد. از لحاظ تشکیلات جهانی و فدراسیونها بین المللی باید گفت:
این رشته از این نظر فاقد یک تشکیلات واحد و فدراسیون یک پارچه است و شاید به همین دلیل باشد که هنوز در بازیهای المپیک و مسابقات رسمی بین المللی (زیر نظر کمیته جهانی المپیک) جایی ندارد. با این حال شکار همچنان از ورزشهای پرطرفدار در سراسر جهان است و مانند تشکیلات بوکس حرفه ای جهان فدراسیونهای مختلفی در گوشه و کنار دنیا که هر کدام تعدادی عضو دارند درباره این ورزش فعالیت می کنند و مسابقاتی را بر پا می دارند. لازم به ذکر است که امروز نیز برای شکار از سلاحهای مختلف، سرد و گرم، قدیم و جدید استفاده می شود.
نام ورزش: شکار. این ورزش باهمین نام در شاهنامه خوانده می شود و امروز نیز با همین نام خوانده می شود.
چگونگی انجام: در مکانهای خاصی که نخجیرگاه در شاهنامه خوانده می شود انجام می گرفته است. شکار بیشتر سواره و کمتر پیاده انجام می گرفته است. شکار حیوانات با سلاح صورت می گرفته و مبارزه از راه دور انجام می شده است.
زمان: به نظر می رسد در زمان خاصی از لحاظ ساعت انجام نمی شده، ولی بیشتر در فصول بهار، تابستان و پاییز انجام می شده و از نظر ساعت هم در همه ساعات می توانسته صورت بگیرد و ... اما معمولاً شکاری وقتی به عنوان ورزش و تفریح انجام می شد از صبح خیلی زود و آفتاب طلوع نکرده و به اصطلاح «پگاه» انجام می شده و تا موقع شب یعنی تا وقتی هوا روشن بوده و «دید» وجود داشته ادامه پیدا کرده است.
مکان: شکار به عنوان تفریح و ورزش معمولاً در جایگاههای خاص و شکارگاههای اختصاصی صورت می گرفته است. ما در شاهنامه چند بار می بینیم ؟؟؟؟ نخجیرگاههای اختصاصی سخت رفته ... شاهان ؟؟؟؟ از این شکارگاهها برخوردار بوده اند و پهلوانان ؟؟؟؟ همچون رستم نیز نخجیرگاه خاص خود را داشته است. به علاوه شکار در دشت، کوه، در جنگل، در بیابان و بیشه و ... صورت می گرفته است که به موارد آن در شاهنامه اشاره خواهیم کرد.
خاستگاه: در شاهنامه مشخص نمی شود که شکار از کجا، چگونه و به وسیله چه کسی شروع شده است، اما مسلماً شناختن شکار به وسیله انسان از مدتها پیش از آغاز داستانهای شاهنامه شروع شده است. از آن زمان که بشر در جنگ بقا و برای حفظ و تغذیه خود به طبیعت میوه ها و علفها و بعد با دستیابی به ابزار به حیوانات چشم دوخت... شکار در ابتدا به عنوان ابزاری برای دستیابی به غذا مطرح بوده و در دوران های بعدی، کارکردهای دیگری از جمله تفریح و ورزش هم پیدا کرده است. به علاوه شکار تعلق به نژاد و قومیت خاصی ندارد و انسان پیش از آنکه به تقسیمات نژادی و خونی و طایفه ای پی بررد شکار را شناخته و از آن استفاده می کرده است. در شاهنامه هم می بینیم که هم تورانیان، هم ایرانیان، هم رومی ها و هم تازیان و عربها و... شکار می روند و شکار می کنند و از شکار در کارکردها و نقش های متفاوت استفاده می کنند.
جمعی یا انفرادی: معمولاً شکار به ویژه در کارکرد تفریحی و ورزشی آن به صورت گروهی و جمعی انجام می شده است هر چند که در شاهنامه به مواردی هم بر می خوریم که مثلاً رستم به تنهایی شکاری نرفته است...
اما در پیشکارهای بزرگ و در اکثر شکارهای شاهنامه و زمانی که شکار در کارکرد ورزشی و تفریحی آن مطرح است به صورت گروهی انجام می شد با این حال در معرفی این ورزش باید گفت انجام آن هم به صورت جمعی و هم به صورت انفرادی ممکن بوده است که به موارد آن اشاره خواهیم کرد. البته خود عمل شکار همیشه به صورت انفرادی بوده و هر کس دنبال شکار خودش می رفته مگر در موارد استثنایی و هنگام برخورد با حیوانات عظیم الجثه و خطرناک.
ابزار: در شکار معمولاً از همه ابزارهای متداول جنگی در آن روزگار استفاده می شده است. ابزارهای غالباً تهاجمی از ابزار برنده و کوتاهی همچون خنجر و کارد گرفته تا نیزه و زوبین. البته در استفاده از سلاحها بسته به موارد و مواقع و موقعیت های مختلف اولویت هایی در کار بوده است اما معمولاً سلاح غالب و سلاح بیشتر مورد استفاده بود «تیر و کمان» و وسایل تیراندازی بوده است به گونه ای که ورزش شکار را می توان حتی «تیراندازی» و هدف زنی هم نام نهاد. تیراندازی که هدف آن پیک حیوانات بوده است.
حیوانات دستیار: در هنگام شکار از حیوانات دستیار و راهنما نظیر، باز و سگ و ... حتی حیوانات وحشی چون شیر و پلنگ نیز استفاده می شده است. که به آنها اشاره شده است.
موضوع شکار: حیوانات مختلف از پرنده گرفته تا حیوانات بزرگ و کوچک و ...
شکارچیان: عمدتاً شهریاران و پهلوانان و یا کسانی که از طریق شکار امرار معاش می کردند.
چرایی یا کارکرد شکار: تفریح، آزمون، دفع شر و خطر، امرار معاش و ... از کارکردهای شکار به حساب می آمده است.
نکات دیگری که لازم به اشاره می بینیم این است که اولین مورد شکار در شاهنامه مربوط است به شکار زال که در حین آن شکار با رودابه ملاقات می کند و آخرین مورد شکار مربوط است به شکار رفتن خسرو پرویز می شود. بیشترین مورد شکار نیز مربوط است به دوران بهرام گور. کمترین دوران شکار هم مربوط است به دوران فاصل دوران پس از بهرام گور تا دوران خسرو پرویز که مقطع پراغتشاش و متزلزل ایران از لحاظ وضعیت حکومتی است.
http://img.tebyan.net/big/1383/12/79...1844343159.jpg
مورد به مورد شکار در شاهنامه
بعد از توضیحاتی درباره شکار که با چکیده کردن کلیه مواردی که درباره شکار در شاهنامه وجود دارد به دست آمد حال به سراغ مواردی که در شاهنامه به موضوع شکار بر می خوریم، می رویم. در این قسمت ابزارهایی که به کار می رود، مکان هایی که شکار انجام می شود، زمان هایی که شکار انجام می شده است، طبقاتی که به شکار می رفته اند، شکل انجام از لحاظ سوار یا پیاده بودن، جمعی یا انفرادی بودن و ... در هر مورد خاص و با ذکر مورد و آدرس مورد در شاهنامه معرفی می شوند:
1- زمان شکار
با بررسی موردی شکار در شاهنامه این نتیجه به دست می آید که شکار معمولاً در فصل بهار و در بامداد و همچنین در روز و نه در شب انجام می شده است. البته در ابیات مربوط به شکار در شاهنامه، بیشتر به زمان از لحاظ ساعات شبانه روز انجام شده است و تنها در دو مورد است که زمان شکار از لحاظ فصل نیز مشخص شده است:
فروردین (بهار):
شکار رفتن زال:
به فروردین و سر سال بود
سحرگه:
شکار رفتن رستم و هفت پهلوان
سحرگه چو از خواب برخاستند
بامداد:
رفتن رستم به شکار در سرزمین سمنگان:
که رستم برآراست از بامداد
خروش خروس (سحرگاه):
به شکار رفتن پهلوانان ایرانی و یافتن مادر سیاوش:
بدانگه که خیزد خروش خروس
روز:
نخجیر کردن سیاوش و افراسیاب:
برفتند روزی به نخجیر گاه
طلوع آفتاب:
رفتن کیخسرو با جمعی از پهلوانان به شکار:
چو بگذشت نیمی زد رو زد راز
سپهبد ز نخجیر گه گشت باز
پگاه:
شکار رفتن شاپور:
به نخجیر شد شاه روزی پگاه
بفردخت هور (طلوع آفتاب):
شکار رفتن بهرام گور:
به روز چهارم چو بفروخت هور
شد از خواب بیدار بهرام گور
روز:
شکار رفتن بهرام گور:
چنان بد که یکروز بی انجمن
به نخجیر گه رفت با چنگزن
شبگیر:
شکار رفتن بهرام گور:
بیامد سوم روز به شبگیر شاه
سوی دشت نخجیر خود با سپاه
بهار:
به شکار رفتن بهرام گور:
بهار آمد و خاک شد چون بهشت
همه بومها پر ز نخجیر گشت
روز:
به شکار رفتن بهرام گور:
به روز سه دیگر برون رفت شاه
ابالشگر و ساز ز نخجیر گاه
پگاه، بامداد:
به شکار رفتن بهرام گور:
بخفت آن شب و بامداد پگاه
بیامد سوی دشت نخجیرگاه
بامدادن پگاه:
به شکار رفتن بهرام گور:
ببود آن شب و بامدادان پگاه
سوی بیشه رفتند شاه و سپاه
طلوع آفتاب:
به شکار رفتن بهرام گور:
دگر روز چون تاج بنمود هور
جهاندار شد سوی نخجیر گور
طلوع آفتاب:
رفتن بهرام گور و شنگل شاه به شکار:
بینداخت آن چا در لاجورد
بگسترد بر دشت یاقوت زرد
به نخجیر شد شاه بهرام گور
شه هندوان را ابا خود ببرد
طلوع آفتاب:
رفتن به شکار بهرام جوبینه و کشتن شیر:
چوبدار شدن آن فر خورشید زرد
روز:
فتن خسرو به شکار و دیدن شیرین و...
چنان بد که یک روز شاه
همی آرزو کرد نخجیرگاه


http://www.tebyan.net/Sports/Educati.../19/10800.html

دانه کولانه 07-29-2008 04:40 PM

منبع تارنمای تبیان
ورزش در شاهنامه(8)

بخش دوم: ورزشهای شاهنامه ای

فصل اول: شکار
یادآوری
در ادامه مطلب سلسله وار «ورزش در شاهنامه»، به بخش دوم رسیدیم که این بخش به «ورزشهای شاهنامه ای» اختصاص دارد. در این بخش با ورق زدن کتاب ارجمند حکیم طوس، ضمن استخراج ورزش هایی که در این کتاب از آن نام برده است، به نحوه انجام و زمان و مکان انجام، خاستگاه و ریشه این ورزشها، ابزار مورد استفاده، کارکردهای آن ورزش و دلایل انجام آن ورزش و ... با تکیه بر ابیات شاهنامه، جداگانه پرداخته شده است. فصل اول این بخش به رشته ورزشی شکار اختصاص دارد که در شماره قبل، ضمن معرفی این رشته به «زمان انجام» آن (روز، شب، صبح، ظهر و ...) اشاره شد.
2- مکان شکار
در این قسمت ابیات و اشعاری استخراج شده است که مکان و محل های شکار کردن را مشخص می کند. کنار رود، مرغزار، بیابان، دشت، شکارگاه، اختصاصی (نخجیگاه)، کوه، رودخانه و دریا و بیشه و ... از جمله این جاها و مکانهاست، در ضمن از تنوع موضوع شکار حکایت می کند که در جای خود به آن خواهیم پرداخت.
لب رود:
به شکار رفتن زال:
لب رود لشگر گه زال بود
مرغزار:
شکار رفتن اولاد پهلوان مازندران:
همی گشت اولاد در مرغزار
بیابان
شکار رفتن رستم در سمنگان:
چو نزدیکی مرز توران رسید
بیابان سراسر پر از گور دید
دشت:
شکار رفتن رستم در سمنگان:
بیفکند بر دشت نخجیر چند
دشت:
شکار رفتن پهلوانان ایرانی و یافتن مادر سیاوش:
به نخجیر کردن به دشت غوی
لب جویبار:
شکار رفتن پهلوانان ایرانی و یافتن مادر سیاوش:
بگشتند گرد لب جویبار
گرازان و نازان ز بهر شکار
نخجیرگاه (اختصاصی شاه):
نخجیر کردن سیاوش و افراسیاب:
برفتند روزی به نخجیرگاه
همیرفت با بازو یوز شاه
غار و کوه هامون:
نخجیر کردن سیاوش و افراسیاب:
به غار و به کوه و به هامون به تاخت
نخجیر (اختصاصی شاه):
رفتن کیخسرو با جمعی از پهلوانان به شکار:
به نخجیر شد شهریار جوان
نخجیر گه اختصاصی:
رفتن اردشیر بابکان به شکار:
سپهبد زنخجیر گه گشتباز
دشت:
شکار رفتن به شاپور:
ز نخجیر دشتی بپرداختند
کوه (نخجیرگاه اختصاصی):
شکار رفتن بهرام گور:
... به نخجیر گه رفت از آن خانه شاد
... همی کرد نخجیر تا شب ز کوه
نخجیرگاه اختصاصی:
شکار رفتن بهرام گور:
به نخجیر گه رفت با چنگرن
کوه:
شکار رفتن بهرام گور:
به نزدیکی کوهی یک شیر دید
نخجیرگاه:
شکار رفتن بهرام گور:
دگر هفته نعمان و منذر به راه
برفتند با او به نخجیرگاه
دشت:
شکار رفتن بهرام گور:
به سوی دشت نخجیر خود با سپاه
کوه و دشت:
شکار رفتن بهرام گور:
زنخجیر کوه و زنخجیر دشت
گرفتن ز اندازه اندر گذشت
آب و دریا:
شکار رفتن بهرام گور:
هر آنکس که بودند نخجیر جوی
سوی آب دریا نهادند روی
دشت:
شکار رفتن بهرام گور:
به هشتم بیامد به دشت شکار
خود و روز به با سواری هزار
بیشه:
شکار رفتن بهرام گور:
یکی بیشه پیش اندر آمد به راه
دشت:
شکار رفتن بهرام گور:
بیامد سوی دشت نخجیرگاه
بیشه:
شکار رفتن بهرام گور:
سوی بیشه رفتند شاه و سپاه
بیشه:
شکار رفتن بهرام گور:
جهاندار شد سوی نخجیر گور
دشت:
شکار رفتن بهرام گور:
سوی دشت نخجیر با یوزوباز
کوه:
شکار رفتن بهرام چوبینه:
بدان کوه ارا یکی اژدهاست
دشت:
حرکت رستم به سوی هفت خوان:
یکی دشت پیش آمدش پر ز گور
دشت:
شکار رفتن رستم و هفت پهلوان
بر آن دشت توران شکار می کنیم...
سحرگه بدان دشت توران شویم
3- طبقه
منظور از طبقه این است که با توجه به رجوع به اشعار شاهنامه ببینیم در آن روزگاران، چه کسانی و از چه طبقاتی به شکار می پرداختند. یا لااقل شاهنامه به شکار رفتن چه افراد و طبقاتی پرداخته است. شهریاران، پهلوانان، عمده ترین این طبقات و افراد هستند که بنابراین دلایل مختلف (تفریح، دفع خطر و آزمون و ... که بعداً جداگانه به آنها می پردازیم) به شکار می رفتند، علاوه بر این افرادی هم بوده اند که به شکار به عنوان «حرفه» و کاری برای تأمین معاش می نگریستند (مثل داستان و آسیابان و...)
شهریاران:
چنان بد که یکروز پرویز شاه
همی آرزو کرد نخجیرگاه
شهریاران:
کشتی، شیر کپی، توسط بهرام
شهریاران
چنان بد که شاه جهان کدخدای
به نخجیر گرگان همی کرد رأی
شهریاران:
جهاندار دشواری آسان گرفت
همه ساز و نخجیر ایران گرفت
شهریاران:
به نخجیر شد شاه بهرام گور
شه هندوان را ابا خود ببرد
شهریاران و علما:
پیامد شهنشاه با روزبه ...
بیامد سوی دشت نخجیرگاه
شهریاران و علما:
به هشتم بیامد به دشت شکار
خود و روز به سواری هزار
شاهزاده (بهرام گور):
چنان بد که یکروز بی انجمن
به نخجیر گه رفت با چنگزن
شهریاران:
همی کرد نخجیر تا شب ز کوه
شهریاران:
به نخجیر شد شاه روزی پگاه
شهریاران:
چنان بد که یکروزه شاه اردشیر
به نخجیر برگور بگشاد تیر
شهریاران و پهلوانان:
کیخسرو و رستم و جمعی از پهلوانان
شاهزاده و (بهمن):
به میدان و هنگام بزم و شکار
گوی بود مانند اسفندیار
پهلوانان:
خود و گیو و گودرز چندی سوار
پهلوان:
... که رستم برآر است از بامداد
غمی به دلش ساز نخجیر کرد
پهلوان:
همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار
پهلوانان:
برآراست رستم یکی جشنگاه
چوگان و تیر و نبید و شکار
پهلوانان:
رستم کمند کیانی بینداخت شیر
به خم اندرآورد گوری دلیر
شهریاران:
بدان شاه زاده چنین گفت شاه
که یک روز با من به نخجیرگاه
برفتند روزی به نخجیرگاه
همی رفت با باز و با یوزشاه
پهلوان (زال):
کمان را بیفکند و زوبین گرفت
به زوبین شکار نوآئین گرفت
پهلوان (زال):
پیاده همی شد ز بهر شکار
شهریاران:
چو شد سالیان پنج با چهار ماه
بشد شاه روزی به نخجیرگاه
شهریاران:
ببود آن شب و بامدادان پگاه
سوی بیشه رفتند و شاه و سپاه
شهریاران:
دگر روز چون تاج بنمود هور
جهاندار شد سوی نخجیر گور
آسیابان:
پدر ما یکی آسیابان پیر
بدین کوه نخجیر گیرد به تیر
پهلوان:
در این قسمت گشتاسب هنوز شهریار نشده، از پدر قهر کرده در روم به عنوان یک پهلوان بزرگ قیصر روم می شود.
همه کار گشتاسب نخجیر بود
پهلوانان:
بدو گفت رستم ز نخجیر گور
دمادم بیاید که بر رفت هور
پهلوانان:
چو گلباد و چون با رمان دلیر
که بودی شکارش همه نره شیر
شهریاران:
به بیشه درون کرد برگشت شاه
شهریاران:
مبارزه بهرام با شیران برای دستیابی به تاج و تخت
شهریاران:
چو بنمود برگشت بهرام تفت
خرامان بدان بیشه گرگ رفت
شهریاران:
کشتن اژدها(62) توسط بهرام گور در کشور هند.
شهریاران:
همی بود تا نامور شهریار
ز پهلو برون رفت بهر شکار
شهریاران:
بیامد سوم روز شبگیر شاه
سوی دشت نخجیر خود با سپاه
شهریاران:
به نخجیر شد شهریار دلیر
شهریاران:
به روز سه دیگر برون رفت شاه
ابا لشگر و ساز نخجیر گاه
4- موضوع شکار
«موضوع شکار» شکارچیان شاهنامه چه بوده است...؟ در این قسمت به این سؤال پاسخ داده می شود. وقتی در شب «مکان های شکار» دیدیم که این مکان ها متفاوت بوده است خود به خود معلوم می شود که موضوعات شکار بوده است خود به خود معلوم می شود که موضوعات شکار هم متنوع بوده است. مرغ، گور، آهو، شیر، ماهی، اژدها، گرگ، و ... از جمله موضوعات شکار در شاهنامه بوده که در این میان «گور» بیشتر از دیگر موضوعات، مورد توجه و علاقه شکارچیان بوده است.
مرغ:
بزد بانگ تا مرغ برخاست از آب
همی تیرانداخت اندر شتاب
گور:
بیابان سراسر پر از گور دید
گور:
سیاوش به دست اندرون گور دید
گور:
به نخجیر بر گور بگشاد تیر
آهو:
به پیش اندر آمدش آهو دو جفت
شیر:
به نزدیک کوهی یک شیر دید
دل گور بر دوخت با پشت شیر
شترمرغ:
چو بهرام گور آن شتر مرغ دید
گور و آهو:
به جایی پی گور و آهو ندید
شیر و گور:
شکارش نباشد به جز شیر و گور
گور:
که شد دیر هنگام نخجیر و گور
ماهی:
در آنجا به نخجیر ماهی شدن
اژدها:
یکی اژدها دیدن چون نره شیر
مرغ:
چو لشگر به نزدیک دریا رسید
گور:
همه دشت پر از گور دید
شیر ژیان:
دو شیر ژیان پیش آن بیشه دید
نخجیر دشتی:
زنخجیر دشتی بپرداختند
مرغان آب:
زنخجیر دشتی و مرغان آب
شیر:
هم انگاه بیرون خرامید شیر
گور:
جهاندار شد سوی نخجیر گور
گرگ:
بیامد دمان تا به نزدیک گرگ
گور و آهو:
به نخجیر گوران و آهو به دشت
شیر:
بدان شیر کپی چو نزدیک شد
گور:
به خم اندر آورد گوری دلیر

دانه کولانه 07-29-2008 04:41 PM

ورزش در شاهنامه
 
ورزش در شاهنامه
ورزش و شاهنامه

فصل اول: شکار

بخش دوم:
ورزشهای شاهنامه ای


یاد آوری
در ادامه مطلب سلسله وار "ورزش در شاهنامه"، به بخش دوم رسیدیم که این بخش به "ورزش های شاهنامه ای" اختصاص دارد. در این بخش با ورق زدن کتاب ارجمند حکیم طوس، ضمن استخراج ورزش هایی که در این کتاب از آن نام برده است، به نحوه انجام و زمان و مکان انجام، خاستگاه و ریشه این ورزشها، ابزار مورد استفاده، کار کردهای آن ورزش و دلایل انجام آن ورزش و ... با تکیه بر بیات شاهنامه، جداگانه پرداخته شده است. فصل اول این بخش به رشته ورزش شکار اختصاص دارد که در دو شماره قبل، ضمن معرفی این رشته به "زمان انجام" آن (روز، شب، صبح، ظهر و ...) و همچنین مکان انجام شکار، طبقه اجتماعی شکارچیان، موضوع و سوژه شکار این قسمت که آخرین قسمت فصل اول ورزش های شاهنامه است به موضوعاتی همچون ابزار و سلاح شکارچیان، حیوانات دستیار، نحوه انجام شکار (سواره یا پیاده، جمعی یا انفرادی)، طول مدت و زمان شکار و بالاخره کارکردهای شکار در شاهنامه می پردازیم:
5- ابزار
وقتی معلوم شد که مکان های شکار متفاوت بوده و موضوع شکار متنوع، خود به خود مشخص است که ابزار این شکارهای متنوع یکسان نبوده و شکارچیان از ابزار و سلاح های مختلف برای شکار استفاده می کرده اند.
کمان، گرز و کمند، شمشیر، خنجر، تورماهیگیری و ... از جمله سلاح هایی است که شاهنامه به استفاده از آنها به هنگام شکار اشاره می کند.
کمان:
کمان ترک گلرخ بر زه نهاد (1)
شاهنامه ص 402
کمان:
کمان را بیفکند و زوبین گرفت (2)
به زوبین شکار نوآئین گرفت ص 494
تیر و کمان:
کمر بست و ترکش پر از تیر کرد (تیر و کمان) (3)
ص 65
گرز و کمند:
به تیر و کمان و به گرز و کمند (4)
ص 32
شمشیر و تیر و نیزه:
به غار و کوه و به هامون به تاخت
به تیر و به شمشیر و نیزه بساخت (5)
ص 43
جوشن و خود و گرز و کلاه:
هنگام رفتن شاه به شکار لشگر با تجهیزات کامل حرکت می کرده است.
سپاهی که شد تیره خورشید و ماه
ز بس جوشن و خود و گرز و کلاه (6)
ص 83
تیر و کمان:
به نخجیر بر گور بگشاد تیر (7)
ص 83
کمان:
بخارید گوش آهو اندر زمان
به تیر اندرون راند چاچی کمان (8)
ص 112
کمان:
برآورد زاغ کمان را به زه (9)
ص 141
کمان:
کمان را بمالبد خندان به چنگ
بزد بر کمر چهار تیرخدنگ (10)
ص 355
کمان:
کمان را به زه کرد و تیر خدنگ (11)
ص 375
خنجر:
فرو آمد و خنجری بر کشید (12)
ص 375
تور: (ماهیگیری):
از ایدر سوی تور باید شدن (13)
ص 386
کمان :
دو زاغ کمان را به زه بر نهاد
زیزدان پیروز می کرد یاد (14)
ص 386
کمان:
کمان را به زه کرد و اندر کشید (15)
ص 386
شمشیر:
بزد بر سر شمشیر تیز (16)
ص 388
خنجر:
بزد خنجری شاه بر گردنش (17)
ص 388
کمان و شمشیر:
کمان را به زه بر نهاد سپاه (18)
ص 392
بزد تیغ و کردش بدو گونه راست (19)
ص 392
کمان:
کمان کیانی گرفته به چنگ
همی تیر بارید همچون تگرگ (20)
ص 392
کمان، نیزه و شمشیر:
کمان را بمالید و برزه نهاد...
بدو نیزه ای بر میان ... (21)
وز آن پس به شمشیر یازید مرد
ص 392
کمند:
کمند کیانی بیانداخت شیر
به خم اندر آوری و گوی دلیر (22)
ص 399
تیر و کمان:
بیفکند بسی گور جنگی ز تیر (23)
ص 494
6- حیوانات دستیار
شکارچیان علاوه بر هنر و مهارت در شکار و استفاده از سلاح ها و ابزارهای مخصوص، مجبور بودند از حیوانات و پرندگان به عنوان "دستیار" استفاده کنند که آنان را در شناسایی محل و مکان شکار و همچنین جای و مکان افتادن و مورد اصابت قرار گرفتن شکار و ... کمک کند.
باز، یوز، سگ، شاهین، مرغی به نام طغرل و ... از جمله این حیوانات و پرندگان هستند، که با تکیه بر اشعار شاهنامه پرنده ای به نام "باز" بیشتر نقش دستیاری را بازی کرده است.
باز و یوز:
ابا باز و یوزان نخجیر جوی (24)
ص 65
باز و یوز:
همی رفت با باز و با یوزشاه (25)
ص 80
باز و یوز:
به نخجیر گه رفت با باز و یوز (26)
ص 99
سگ، یوز، شاهین، باز:
سگ و یوز در پیش شاهین و باز (27)
بیارید با خویشتن یوز و باز
ص 112
همان چرخ و شاهین گرد نفر از (28)
ص 375
باز و شاهین:
ابا بازداران صد و شصت باز
دو صد چرخ و شاهین گرد نفر از (29)
ص 384
مرغی به نام طغرل:
پس اندر یکی مرغ بودی سیاه
گرامی بد آن مرغ بر چشم شاه (30)
ص 386
سیاهش دو چنگ و به منقار زد
همی خواندیش طغرل به نام
دو چشمش چنان پر از خوند و جام
که خاقان چینش فرستاده بود
سگ، یوز و شاهین:
سگ و یوز با چرخ و شاهین و باز (31)
ص 387
یوز و باز:
سوی دشت نخجیر با یوز و باز
همان چرخ و شاهین گرد نفر از (32)
ص 387
یوز:
پس بازداران همه یوزدار
به زنجیر هفتاد و شیر و پلنگ
پلنگان و شیران آموخته
قلاده به زر هشتصد بود سگ (33)
ص 392
شاهین- بازو سگ (34)
ص 402
7- پیاده یا سواره
در این بحث اشعاری که به شکار در شاهنامه، اختصاص دارد، از این نظر بررسی شده که شکارچی در چه حالتی (سواره یا پیاده) به شکار می پرداخته است "شکار در حالت سواره" بیش از حالت دیگر دیده می شود.
پیاده:
پیاده همی شد ز بهر شکار (35)
ص 504
سواره:
همی گشت با اسب اولا در مرغزار (36)
ص 80
سواره:
بخندید و از جای برکند رخش
به تیرو کمان و به گرز و کمند
بیفکند بر دشت نخجیر چند (37)
ص 33
سواره:
برفتند شاد از در شهریار
خود و گیو و گودرز چندی سوار (38)
ص 67
سواره:
سیاوش همیدون برنخجیرو گور
همی تاخت و افکند بر دشت شور (39)
ص 83
به غار و به گوه و به هامون تاخت (40)
ص 99
سواره:
ز لشگر برفتند آزادگان
چو گیو و چو گودرز کشوادگان (41)
ص 102
بهر سو سواران همی تاختند (42)
ص 102
سواره:
بیامد سبک اسب را زین نهاد
به نخجیر گه رفت از آن خانه شاد (43)
ص 141
سواره:
به روز شکارش هیون خواستی (44)
ص 357
سواره و پیاده:
گزین گرد باید زلشگر سوار (45)
ص 382
فرود آمد و خنجری بر کشید (46)
ص 375
سواره:
همی تاخت از پس به آوای زنگ (47)
ص 386
سواره:
خود و روز به با سواری هزار (48)
ص 386
سواره:
به اسب نبرد اندرآورد پای (49)
ص 387
سواره:
به خام کمند از بر زین نشست (50)
ص 388
سواره:
یکی رخش را تیز بفشرد ران (51)
ص 392
8- جمعی یا انفردی
شکار در شاهنامه به دو صورت فردی و گروهی انجام می شده است. یعنی برای انجام شکار، ممکن بود که شکارچی به تنهایی به شکار گاه برود و یا اینکه به یک گروه و با تدارک مفصل و اردو زدن در محل شکار، این دو حالت تقریباً به طور مساوی در شاهنامه آمده است.
جمعی:
چنان شد که ماهی به نخجیر گاه
همی باشد و می خورد با سپاه (52)
ص 494
چنان داد پاسخ که مردی هزار
گزین گرد باید زلشگر سوار (53)
ص 65
جمعی:
به روز سه دیگر برون رفت شاه
ابا لشگر و ساز نخجیر گاه (54)
ص 384
جمعی:
خود و روز به با سواری هزار (55)
ص 381
فردی:
از آنجا بر انگیخت شبرنگ شاه (56)
ص 387
گروهی:
بیابان ز لشگر همی بر فروخت (57)
ص 388
گروهی:
سوی پیشه رفتند شاه و سپاه (58)
ص 388
گروهی:
سواران جنگی و مردان کین
نهادند سر پیش او بر زمین (59)
ص 390
فردی:
بیامد دمان تا به نزدیک گرگ (60)
ص 392
گروهی:
شه هنداوان را باخود ببرد (61)
ص 392
فردی:
بفرمود تا باز گردد گروه (62)
ص 399
گروهی:
هزار و صد و شصت خسرو پرست (63)
ص 402
فردی:
برون رفت آن پهلو نیمروز (رستم) (64)
ص 494
جمعی:
چو طوس و چو گودرز کشوادگان
چو بهرام و چون گیو آزادگان (65)
ص 504
جمعی:
لب رود لشگر گه زال بود (66)
ص 65
جمعی:
همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار (67)
ص 80
فردی:
که رستم بر آراست از بامداد
غمی بد دلش ساز نخجیر کرد (68)
ص 32
برفت و به رخش اندر آورد پای
گروهی:
خود و گیو و گودرز چندی سوار (69)
ص 67
گروهی:
برفتند روزی به نخجیر گاه (70)
ص 83
گروهی:
به نخجیر شد شهریار جوان
ابا نام ور رستم پهلوان
زلشگر برفتند آزادگان
چو گیو و چو گودرز کشوادگان (71)
ص 99
انفرادی:
چنان بد که یکروزه شاه اردشیر
به نخجیر (72)
ص 112
جمعی:
بهر سو سواران همی تاختند (73)
ص 141
انفرادی:
بیامد سبک اسب را زین نهاد
به نخجیر گه رفت از آن خانه شاد (74)
ص 355
انفرادی:
چنان بد که یکروز بی انجمن
به نخجیر گه رفت با چنگزن (75)
ص 357
گروهی:
دگر هفته با لشگر سرفراز
به نخجیر گه رفت با یوز و باز (76)
ص 375
جمعی:
بسی نامور برده از تازیان (77)
ص 375
جمعی:
سوی دشت نخجیر خود با سپاه (78)
ص 375
9- طول مدت شکار
شکارچیان برای انجام شکار، چقدر وقت می گذاشتند. شکار آنها از لحاظ "زمانی" آیا دارای محدودیت بود یا خیر...؟ با تکیه بر ابیات شاهنامه به این نتیجه می رسیم که شکار از لحاظ زمانی محدودیت نداشته و شکارچیان از یک نیم روز تا بیش از یک ماه به شکار می پرداختند.
40 روز:
علوفه چهل روز را ساختند (تدارک 40 روز شکار را دیدند) (168)
یک روز:
به شادی گذاریم یک روزگار (79)
ص 375
نصف روز:
چو بگذشت نیمی ز روز دراز
سپهبد زنخجیر گه گشت باز
از صبح تا شب:
همی کرد نخجیر تا شب ز کوه (80)
ص 375
یک ماه:
چنان شد که ماهی به نخجیر گاه
همی باشد و می خورد با سپاه (81)
ص 99
بیشتر از یک روز:
دو روز اندر آن کارها [شکار] شد درنگ (82)
ص 141
یک ماه:
چنان شد که یکماه مانده به دشت (83)
ص 382
یک ماه:
همی یک مهی روز ایشان گذشت (84)
ص 384
هفت روز:
به نخجیر شد هفت روز اردشیر (85)
ص 386
10- کارکرد شکار
شکار به چه منظوری انجام می شده است و شکارچیان برای چه شکار می رفتند؟ به دیگر سخن شکار چه "کارکردهایی" داشته است. تفریح و فراغت، دفع شر، دفع خطر، ورزش، آزمون و آزمایش، امرار معاش، تهیه غذا و رفع گرسنگی و ... دلایلی بوده که شکار انجام می شده و شکار چنین کار کردهایی (Fonctions) داشته است.
تفریح و فراغت:
چنان بد که یکروز پرویز شاه
همی آرزو کرد نخجیر گاه (86)
ص 390
دفع شر:
کشتن شیر کپی (87)
ص 402
تفریح:
به نخجیر گرگاه همی کرد رای (88)
ص 357
ورزش:
جهاندار دشواری آسان گرفت
همه ساز و نخجیر میدان گرفت
بیا سود چندی ز بهر شکار (89)
ص 504
جشن و تفریح:
چنین شد شنگل بخجیر و سوار
زمانی نبود از جهاندار دور (90)
ص 494
تفریح و ...:
چنان شد که یکماه ماند به دشت
زنخجیر دشتی بپرداختند (91)
ص 429
دفع خطر:
یکی بیشه پیش اندر آمد به راه
دو شیر ژیان پیش آن بیشه دید (92)
ص430
تفریح:
به نخجیر گه رفت با چنگرن (93)
ص 402
تفریح:
به نخجیر گه رفت از آن خانه شد (94)
ص 309
آزمون شاگرد:
همی آزمودش به یک چند گاه
به میدان و هنگام بزم و شکار (95)
ص 388
تفریح و ورزش:
برفتند شاد از دز شهریار
به نخجیر کردن بر دشت دغوی (96)
ص 375
تفریح و ورزش:
غمی بد دلش ساز نخجیر کرد (97)
ص 382، 355، 357، 141
ورزش پهلوانان:
همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار (98)
ص 99
تهیه غذا:
تنش چون خورش جست و آمد به شور
یکی دشت پیش آمدش پر زگور (100)
ص 83
تفریح (کار کرد پنهانی: آزمون و محک زدن در داستان سیاوش و افراسیاب):
بیا تا که دل شاد و خرم کنیم
درون را به نخجیر بی غم کنیم (101)
ص 67
تفریح و سرگرمی پهلوانان:
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشیشار دید اندر آن رود بار (102)
ص 80
سرگرمی:
به چوگان و مجلس به دشت شکار
نرفتی مگر کو بدی غمگسار (103)
ص 65
دفع خطر:
همه پیشه از شیر پر شور دوید (104)
ص 112
تفریح و سرگرمی:
همه بزم و نخجیر بود کاراوی
دگر اسب و میدان و چوگان و گوی (بهرام گور)
تمرین و تفریح در دوران جوانی و آموزش بهرام گور:
جز از گوی و میدان نبودیش کار
گهی زخم چوگان و گاهی شکار (105)
ص 33
امرار معاش:
پدرمان یکی آسیابان پیر
بدین کوه نخجیر گیرد به تیر (106)
ص 493
تفریح و اوقات فراغت:
همه کار گشتاسب نخجیر بود
همه روز با ترکش و تیر بود (107)
ص 492
تفریح و ...:
بدو گفت رستم زنخجیر گور
دمادم بیاید که بفروخت هور (108)
ص 375
دفع خطر و شر:
چنین گفت کاین جای شیران بود
هشیوار مرد اندرو نفنود (109)
ص 385
دستیابی به مقام و منصب:
مبارزه بهرام با شیران (200)
دفع خطر:
یکی بیشه نزدیک شهر منست
کزان بیشه اندیشه بهر منست (110)
ص 266
دفع خطر:
به فرمان دادار یزدان پاک
پی اژدها را ببرم زخاک (111)
ص 205
تفریح شهر یاران: (112)
ص 383
دفع شر:
سراسر بر اژدها بر درید ... [اژدها] یکی مرد برنا فرو برده بود (204)
آزمون، آزمایش جوان دست پرورده:
دگر هفته نعمان وینذر به راه
برفتند با او به نخجیر گاه (113)
ص 379
تفریح: (114)
ص 399
ورزش و تفریح: (115)
ص 399
کار در داستان آزمودن منوچهر زال را: کار کرد آشکار:
تفریح و جشن (116)
ص 79
کارکرد پنهان: آزمایش زال

دانه کولانه 07-29-2008 04:42 PM

ورزش و شاهنامه
 
ورزش و شاهنامه


ورزش در شاهنامه (10)

بخش دوم: ورزشهای شاهنامه ای فصل دوم: چوگان

http://img.tebyan.net/big/1385/08/64...2297142227.jpg

اشاره

فصل اول بخش ورزشهای شاهنامه ای، به ورزش شکار اختصاص داشت که طی سه شماره به کم و کیف انجام آن به روایت شاهنامه پرداختیم. اینک در فصل دوم، به سراغ چوگان می رویم، تا ببینیم از زبان شاهنامه، این رشته ورزشی در آن روزگاران چگونه برگزار می شده و چه کارکردهایی داشته و ... الخ.

چوگان

ورزش چوگان یکی از قدیمی ترین ورزشهای جهان است و امروزه حتی صحبت از بازگشت آن به بازیهای المپیک در محافل ورزشی مطرح است.
چوگان از بازیهای خاص ایرانی است و دارای این خاصیت بوده که به عنوان نخستین ورزش دسته جمعی (تیم به تیم) شناخته شده است. ورزشی که در آن برعکس ورزشهای زمان پیدایش آنها در عهد کهن نبرد انسانها علیه یکدیگر نبوده بلکه نبرد بر سر "توپ" یا "گوی" صورت گرفته است.
بسیاری از قوانینی که در شاهنامه فردوسی در مسابقه چوگان آمده هنوز به قوت خود باقی است. در ضمن در یاد تاریخ هیچ مسابقه ای پیش از مسابقه سیاوش با تیم ایرانی در برابر تیم توران میان تیم های هیچ دو کشوری انجام نشده است.
چوگان که از راه ایران با مرکز حکومت عباسی راه یافت و از آنجا راهی کشورهای دیگر شد. در هزار و چهارصد سال اخیر در اینجا و آنجا جریان داشته است. که این به دو جهت بوده است. یکی اینکه اسب یار دیرین انسان جزو زندگانی بشر بوده است و دیگر آنکه بازی یا جنگ بر سر جسمی بی جان به نام توپ یا گوی به طبع مردم مساله بیش از مسابقه یا جنگ بر سر جان آدمی دلپذیر بوده است.
چوگان که از سال 1900 در بازیهای المپیک اجرا شده، در طول سالهای زندگانی المپیکی تا پیش از ظهور فوتبال بیشترین تعداد تماشاگر را به خود جلب کرده است. کما اینکه در المپیک 1936 برلین در دیدار پایانی آن پنجاه هزار تماشاگر حضور یافت، آن مسابقه میان دو تیم چوگان بریتانیا و آرژانتین انجام شد. پس از آن المپیک و جنگ دوم جهانی ورزش از صحنه المپیک ناپدید شد که این زیان به دلیل شرایط اجتماعی بعد از جنگ بود.
بعد از جنگ جهانی دوم ماشین قدم به پهنه فعال زندگی نهاد و اندک اندک جای اسب را گرفت، تا جائیکه امروزه تنها در کوهپایه ها می توان اثر وجودی اسب را در زندگانی مردم پیدا کرد. از سوی ورزشهای مدرن چون فوتبال که همه جا در میان شهرها قابل اجرا و جالب تماشاگر بود، مکان از دست چوگان گرفت. از دیگر سو شرایط اقتصادی پا در میانی نمود و برگزاری مسابقات چوگان را به صورت منظم بین المللی دشوار ساخت، چنانکه حمل و نقل اسبان و نگاهداری و تیمار هزینه هایی دارد که نسبت به درآمد مسابقات آن قابل جبران و تحمل نمی نماید، ولی چوگان حیات خود را در میان بسیاری از ورزشها در نزد بسیاری از کشورها حفظ کرد و در این اواخر بر رونق خود افزود تا جایی که باز سخن از بازگشت آن به صحنه المپیک می رود.
این بازگشت علاوه بر اینکه چوگان رونق دوباره یافته است، معلول این سیاست است که رهبران المپیک مایلند هر چه می توانند به جمعیت المپیک بیافزایند و چون چوگان نیز طرفداران خود را داشته در برنامه های تلویزیونی انگلستان، ایالات متحده، آمریکای جنوبی و استرالیا جا باز کرده است، می تواند مورد نظر این رهبران واقع شود.
(1) دور، نزدیک کیهان ورزشی – 12/2/69- ص 26و 27
طرز برگزاری این بازی بر حسن روایت گزنفون اینطور بوده است:
در دو انتهای میدان وسیعی، دو دروازه از میله های سنگی درست می کرده و دو دسته 15 تا 20 نفری مشغول بازی می شدند و هر دسته ای که گو با چوگان از دروازه دسته دیگر خارج می ساخت برنده شناخته می شد. این بازی از لحاظ نشانه گیری و نشانه زنی و فائق آمدن بر حریف و پایداری و تلاش و دفاع از حدود دروازه خود از لحاظ چابک سواری و خم و راست شدن در حین تاخت و هنگام بازی اداری نتایج روحی و تربیتی و فوائد جسمی و ورزشی فراوان بوده است.
(2) دکتر محمد اهنچی – ناصر نژند – ایران و بازیهای المپیک ص 134
چوگان نیز از روشهای رایج در شاهنامه است و از ورزشهای معمول و مرسوم آن روزگار است ورزشی که امروز هم به حیات خود ادامه می دهد چوگان ورزشی عمومی است که با مطالعه شاهنامه نمی توان دریافت که متعلق به کدام ملیت و تبار است و خاستگاه آن کدام سرزمین است. در شاهنامه ملاحظه می شود که ایرانیان، تورانیان و رمیان، چوگان بازی کنند و به قوانین آن آشنایند و حتی قوانین آن در نزد همه یکی است به طوری که ملاحظه می شود سیاوش و یارانش به راحتی با تورانیان به بازی مشغول می شوند بدون اینکه از لحاظ مقررات بازی به اشکال برخورد کنند.
همچنین چوگان بازی است که در تمام دوران شاهنامه یعنی از زمان کیانیان تا پایان دوران ساسانیان رواج دارد و در هنگام فراغت و جشن ها و ... به ویژه در نزد طبقات شهریاران بازی؟ و حتی به آن سفارش می شده است و در پندها و اندرزها، توصیه می شود که کودکان را باید چوگان آموخت.
(3) فردوسی، شاهنامه، ص 365
به علاوه در چوگان برخلاف شکار، کودکان می توانستند شرکت کنند. (اورمزد)
(4) فردوسی، شاهنامه، ص 357
- چوگان به صورت تیم به تیم و گروهی انجام می شده است یک گروه در مقابل یک گروه دیگر.
- چوگان به عنوان یک هنر مطرح بوده است و در نامه گرسیوز و سوگ افراسیاب ملاحظه می شود که از خوب چوگان بازی کردن او به عنوان یک افتخار نام برده می شود. در کنار سواری و کمین و کمان و کمند و...
چوگان به صورت سواره انجام می شده است. در باب فایده چوگان هم در شاهنامه سخن بسیار است و این ورزش را نقطه مقابل خصلتهای مذمومی همچون زن بارگی ... و قرار می دادند.
(5) فردوسی، شاهنامه، ص 388
اولین بار که نامی از گوی و چوگان برده می شود در شاهنامه صفحه 77 است که در تشبیه سرهای از تن جدا در جنگ بین رستم با سه شاه است که آنها را به "گوی" تشبیه می کند و می گوید:
بسی سر فتاده، به میدان چوگوی
و بعد در چند بیت بعدی می سراید:
ز زین بر گرفتش به کردار گوی
که چوگان به زخم اندر آید به روی
6- شاهنامه، ص 77
و باز در صفحه 87 شعری با همین معنا و مفهوم:
ز زین بر گرفتش به کردار گوی
که چوگان زیاد اندر آید به روی
7- شاهنامه، ص 87
شکل برگزاری چوگان
جمعی و تیم به تیم: که یاران گزینیم در زخم گوی
سپهبد گزین کرد گلباد را
چو گرسیوز و جهن و پولاد را
8- شاهنامه، ص 111
چو پیران و نستیهن جنگجوی چو هومان که برداشتی ز آب گوی
بازی ظاهراً 8 به 8 انجام می شده است. طبق ابیات بالا، هفت نفر را افراسیاب بر می گزیند با خودش 8 نفر. در مورد تیم سیاوش هم می گوید:
سیاوش از ایرانیان هفت مرد
گزین کرد شایسته اندر نبرد
هفت نفر+ سیاوش = 8 نفر
تیم به تیم: ... زترکان به تندی ببردند گوی
سیاوش از ایرانیان شاد شد
9- شاهنامه، ص 117
یک به تیم: گشتاسب و سواران رمی:
از ایشان یکی گوی و چوگان خواست
میان سواران در انداخت راست
10- شاهنامه، ص 169
سواران کجا گوی او یافتی
زمان
پگاه: که فردا بسازیم هر دو پگاه
11- شاهنامه، ص 111
صبح زود:
چو خورشید تابنده بگشاد راز
به هر جا بنمود چهراز فراز
12- شاهنامه، ص 117
صبح زود:
چو زرین شد آن چادر شبگوی
فروزنده بر چرخ بنمود روی
13- شاهنامه، ص 398
از ابیات مورد در شاهنامه که می توان از آنها زمان چوگان را دریافت چنین نتیجه می شود که چوگان نیز مثل شکار، صبح زود و بعد از طلوع آفتاب انجام می شده است.
مکان
توران- میدان:
همه روی میدان بیاراستند....
14- شاهنامه، ص 111
همان روز گردان به میدان شدند
توران- میدان:
سیاوش از ایوان به میدان گذشت
به بازی همی گرد میدان بگشت
15- شاهنامه، ص 117
روم- میدان:
بیامد به میدان قیصر رسید
همی بود تا زخم چوگان بدید
16- شاهنامه، ص269
ایران- میدان:
ابا کودکی چند و چوگان و گوی
به میدان شاه آمد آن نامجوی
17- شاهنامه، ص 357
هند- میدان:
شه هندوان باره را بر نشست
به میدان خرامید چوگان به دست
18- شاهنامه، ص 398
ایران- میدان:
جهاندار با گوی و چوگان و تیر
به میدان خرامید خود با وزیر
19- شاهنامه، ص 460
روم- میدان:
گراید ونکه قیصر به میدان شود
20- شاهنامه، ص 483
ابزار و امکانات
- میدان: فکندند گویی به میدان شاه
- گوی: سپهدارگویی زمیدان بزد
- اسب: سیاوش برانگیخت اسب نبرد
- چوگان: زچوگان او گوی شد ناپدید
21- شاهنامه، ص 111 و 112
میدان، گوی، چوگان، اسب
22- شاهنامه، ص 117
23- شاهنامه، ص 361
همه بزم و نخجیر بود کار اوی
دگر اسب و میدان و چوگان و گوی
24- شاهنامه، ص 381
شواهد موجود در شاهنامه موجود است، میدان، گوی، چوگان، اسب و عناصر انسانی از ابزار و امکانات لازم برای بازی چوگان بوده است.
طبقه
شهریاران:
محل انجام میدان سلطنتی بوده است و بازی به درخواست شهریار تورانی (افراسباب) از شاهزاده- پهلوان ایران ( سیاوش) انجام شده است و بر پائی بازی به پهلوانان ربط نداشته و از آنان دعوت شده در بازی شرکت کنند.
25- شاهنامه، ص 111
پهلوانان:
محل انجام کاخ سیاوش است و بازی به درخواست گرسیوز برادر افراسیاب و پهلوان تورانی انجام می شود با موافقت سیاوش پهلوان ایرانی در تبعید و با شرکت پهلوانان ایرانی و خود سیاوش.
26- شاهنامه، ص 117
پهلوانان:
بازی بین پهلوانان قیصر و گشتاب غریبه ایرانی در روم.
27- شاهنامه، ص 269
کودکان:
بفرمان شیر بنده شهریار
بزد گوی و افکند پیش سوار
28- شاهنامه، ص 356
دوان کودکان از پس او چو شیر
زپیش پدر گوی بر بود و برد
چو شد دورتر کودکان را سپرد
کودکان:
بزد کودکی تیز چوگان ز راه
بشد گوی گردان به نزدیک شاه
29- شاهنامه، ص 357
اورمزد در اینجا 7 ساله بود است که چوگان بازی می کرد:
چنین تا بر آمد این 7 سال
ببود اورمزد از جهان بی همسال
شهریاران:
شه هندوان باره را بر نشست
به میدان خرامیدن چوگان به دست
30- شاهنامه، ص 398
شهریاران:
جهاندار با گوی و چوگان و تیر
به میدان خرامید خود با وزیر
31- شاهنامه، ص 460
پهلوانان:
سپهبد بیامد به میدان شاه
ابا جوشن و گرز و رومی و کلاه
نبودش هنرهای نیکو گمان
به گرز و به چوگان و تیرو کمان
32- شاهنامه، ص 483
شهریاران: گراید ونکه قیصر به میدان شود
33- شاهنامه، ص 111
کارکرد
ورزش و تفریح:
ابا گوی و چوگان به میدان شویم
زمانی بتازیم و خندان شویم
34- شاهنامه، ص 111
البته هدف اصلی بازی و ورزش است و کارکرد این بازی در اینجا تنوع و سرگرمی است ولی مثل هر پدیده دیگری این بازی کارکردهای پنهانی هم دارد. در همین بازی بین تیم افراسیاب و تیم سیاوش، ایرانیان و تورانیان سعی می کنند هر کدام برتری و اقتدار ملیت و نژاد خود را به وسیله پیروزی در بازی به رخ یکدیگر بکشانند و در نتیجه ملاحظه می شود که در همین بازی کار به خشونت کشیده می شود:
سیاوش غمی گشت از ایرانیان
سخن گفت با پهلوانی زبان
که میدان بازی است یا کارزار
35- شاهنامه، ص 111
و بعد چون ایرانیان حساب تورانیان را مغلوب خود می کنند سیاوش دستور می دهد که بگذرند ترکان هم صاحب گوی شوند و ایرانیان کمی "شل" بیابند:
چو میدان سرآمد بتابید روی
به ترکان سپارید یکبار گوی
سواران عنانها کشیدند نرم
نکردند از آن پس یکی اسب گرم
36- شاهنامه، ص 117
ملا حظه می شود که چوگان فراتر از بازی کارکردهای دیگری هم دارد که به جای خودش بسیار حساس و مهم هم هست:
ورزش و تفریح با کارکردهای پنهان: ( تفوق ملیت در بازی مابین یاران گرسیوز و یاران ایرانی سیاوش در سیاوش کرد.
کارکرد: مسابقه برای ابراز لیاقت (گشتاسب بر در خواست کتایون در مقابل قیصر به هنرنمایی می پردازد تا لیاقت خود را به قیصر بشناساند. او در این راه از جمله میدان چوگان قدم می گذارد.
تفریح زمان آسودگی و صلح
همه بزم و نخجیر بود کار اوی
دگر اسب و میدان و چوگان و گوی
37- شاهنامه، ص 381
ورزش مشغله اصلی پهلوانانی جوان (بهرام گور در زمان تعلیم دیدن):
جز از گوی و میدان نبودیش کار
گهی زخم چوگان و گاهی شکار
38- شاهنامه، ص 375
کارکرد
سلامت و تندرست
چو چوگان کن گوژ بالای راست
ز کار زمان چند گونه بلاست
39- شاهنامه، ص 389
تفریح:
شه هندوان باره را بر نشست
به میدان خرامید چوگان به دست
40- شاهنامه، ص 389
هنرنمایی و ابراز لیاقت (بهرام چوبینه در نزد شاه هند):
نمودش هنرهای نیکو گمان
به گرز و چوگان و تیر و کمان
41- شاهنامه، ص 460
مقاصد سیاسی:
ترور بهرام چوبینه در بازی چوگان که عقیم ماند.
42- شاهنامه، ص 481
تفریح و آسودگی خاطر
به چوگان و مجلس به دشت شکار
نرفتی مگر کو بدی غمگسار
43- شاهنامه، ص 493
تعلیم و تربیت:
همه کودکان را به چوگان فرست
بیارای گوی و به میدان فرست
44- شاهنامه، ص 356

دانه کولانه 07-29-2008 04:44 PM

ورزش در شاهنامه (11)

بخش دوم
ورزشهای شاهنامه ای
فصل سوم: کشتی




http://img.tebyan.net/big/1384/05/43...6255246123.jpg
اشاره
در ادامه بحث ورزش های شاهنامه ای، در این شماره به کشتی در شاهنامه می پردازیم. و به داستانی و ابیاتی که در آن ها نامی و یا ذکری از این رشته باستانی شده و درباره فنون و کیفیت و چگونگی و زمان و مکان و ... انجام آن اطلاعاتی ارائه شده به اختصار اشاره می کرده و نشان می دهیم. لازم به یاد آوری است که در پانویس ها و توضیحات منظور از "شاهنامه" شاهنامه فردوسی، چاپ انتشارات جاویدان با تصحیح محمدعلی فروغی است.
اولین بار که واژه کشتی در کتاب شاهنامه به چشم می آید در داستان رستم و سهراب است و در صحبت بین رستم و کاوس.
بدان تا بگردیم فردا یکی
به کشتی گرائیم، اندکی
چو فردا بیاید به دشت نبرد
به کشتی همی بایدم چاره کرد (ص94 شاهنامه)
البته پیش از این، رستم با سهراب یک بار برخورد داشته که در آنجا کشتی گرفته اند اما کلمه کشتی به کار برده نشده است.
گرفتند هر دو دوال کمر (ص93 شاهنامه)
کشتی در حالت پیاده انجام می شده است و کشتی سواره و روی اسب نداریم.
- در زمان جنگ در پایان کشتی خنجر و دیگر سلاح های کشنده هم به میدان می آمده ولی در زمان صلح و ورزش نه ... کشتی به صورت دست خالی انجام می شده و ابزار دیگری جز زور و بازو حریفان برای انجام آن نیازی نبوده است.
- کشتی کار پهلوانان و جنگجویان بوده است.
- چون پیاده انجام می شده، شهریاران کشتی نمی گرفتند: (فقط یک مورد کیخسرو با شیده) (ص 237 - شاهنامه)
- شهریاران فقط با شهریاران کشتی می گرفتند (کیخسرو با شیده)
- در یک قسمت به لباس مخصوص کشتی در هنگام مراسم رسمی اشاره می کند. (تنبان و جامه زیرین) (ص 398 شاهنامه) از نظر خاستگاه کشتی در شاهنامه مشخص نیست. چون همه ملیت های شاهنامه اعم از ایرانی، تورانی، رومی، چینی، تازی (عرب) و ... به کشتی و فنون آن آشنا بوده و در جنگ ها از فنون آن علیه یکدیگر استفاده می کردند. البته باید دانست کشتی هم مثل سایر ورزش های شاهنامه ای فقط یک کارکرد و وظیقه بر عهده نداشته و دارای کارکردهای مختلف آشکار و پنهان بوده است که در این باره توضیح خواهیم داد.
چگونگی انجام
(انفرادی. جمعی و ...)
نفر به نفر: رستم و سهراب.
در جنگ معمولاً حریف برنده حریف زمین خورده را می کشت. مگر آن که طرف مغلوب تقاضای عفو کند و حریف پیروز بپذیرد. (کشتی اول رستم و سهراب که سهراب، رستم را می بخشد و کشتی دوم که با مرگ سهراب تمام می شود).
کشتی اول:
نشست از بر سینه پیلتن
پر از خاک چنگال و روی و دهن
یکی خنجر آبگون بر کشید
همی خواست از تن سرش را برید (که نمی برد و می بخشد)
کشتی دوم:
زدش بر زمین بر کردار شیر
بدانست کو هم نماید به زیر
سبک تیغ تیز از میان بر کشید
بر پور بیدار دل بردرید (ص 95 شاهنامه)
دو نفر به یک نفر: کشتی سیاوش با گروی و دمور(ص117 شاهنامه)
یک نفر به یک نفر: رستم و پولادوند:
بدو گفت پولاد جنگی نبرد
به کشتی پدید آید از مرد مرد
گرت رای بیند چو شیر ژیان
به کشتی ببندیم هر دو میان
به کشتی بگردیم با یکدگر
بگیریم هر دو دوال کمر
به کشتی گرفتن نهادند روی
دو گرد سرفراز و دو جنگجوی (ص190 شاهنامه)
نفر به نفر – گرازه – سیامک:
پیاده شدند و برآویختند
همی گرد کینه بر آویختند (ص 225 شاهنامه)
نفر به نفر- کیخسرو- شیده (ص 237 شاهنامه)
زمان
صبح: چو خورشید رخشان بگسترد پر
سیه زاغ پران فرو برد سر (ص 94 شاهنامه)
صبح: چو خورشید تا بنده بگشاد راز
به هر جا بنمود چهر از فراز (ص 117 شاهنامه)
صبح: چو روشن شد آن چادر لاجورد
جهان شد به کردار یاقوت زرد (ص 237 شاهنامه)
شب:
کشتی ورزشی بوده که هم در مکان های سرباز و هم در مکان های سربسته مثل کاخ و ایوان و ... انجام می شده است. به همین علت هم در شب و در مکان های سربسته قابل انجام بوده است. چنان که در بزم شنگل پادشاه هند و هنگام کشتی بهرام با پهلوان هندی می بینیم.
چو گردون پوشید مشگین حریر
ز خوردن بر آسود برنا و پیر (ص 398 شاهنامه)
مکان
دشت آوردگاه:
بپوشید سهراب خفتان رزم
سرش پر ز رزم و دمش پر زبزم
بیامد خروشان بدان دشت جنگ
وز آن سوی رستم چو شیر ژیان
بیامد خرامان به آورد گاه (ص 95 شاهنامه)
توران: کشتی سیاوش با دو تورانی (ص 117 شاهنامه)
دشت نبرد: جنگ ایرانیان با تورانیان (ص 190 شاهنامه)
آوردگاه:
سه دیگر سیامک ز توران سپاه بشد با گرازه به آوردگاه (ص 235 شاهنامه)
آوردگاه: جنگ ایرانیان با تورانیان (ص 237 شاهنامه)
کوی:
به کشتی شدی با همالای به کوی نبودی کسی را تن و زور اوی (ص 322 شاهنامه)
هند- کاخ شاه هند:
بزرگان چو از باده خرم شدند ز تیمار نابوده بی غم شدند.
دو تن را بفرمرد زور آزمای
به کشتی که دارند با دیوپای (ص 398 شاهنامه)
کار کرد
استفاده علیه دشمنان در (یکی از مراحل) – جنگ رستم و سهراب (ص 95 شاهنامه)
کارکرد پنهان: اثبات برتری
کارکرد آشکار: بازی و تفریح
در کشتی سیاوش با دو قهرمان تورانی که بنا به درخواست گرسیوز انجام می شود، ظاهراً این عده برای تفریح به میدان رفته اند و این کارکرد آشکار کشتی است که گرسیوز هم در برابر مخالفت سیاوش آن را ابراز می دارد:
بدو گفت گر سیوز ای نامجوی
ز بازی زمانی نیاید به روی کارکرد پنهان قضیه در سخن سیاوش کاملاً هویداست:
سیاوش بدو گفت کاین رای نیست
نبرد تو تن جنگ میدان بود
پر از خشم اگر چهر خندان بود (ص 117 شاهنامه) گرسیوز که از محبوبیت و لیاقت های سیاوش ناراحت و دلخور است می خواهد به هر وسیله ای احساس کینه و نفرات خود ار ارضاء کند و چون سیاوش با افراسیاب در صلح است، می خواهد به وسیله ورزش چوگان، تیر و کمان و کشتی ... بر سیاوش شکست وارد کند که چون در اینجا هم شکست می خورد، به توطئه و دسیسه مشغول می شود و نقشه قتل سیاوش از همین بازی و شکست در ورزش توسط گرسیوز چیده می شود.
- استفاده در جنگ و مصاف با دشمنان: رستم و پولادوند (ص 190 شاهنامه)
- استفاده در جنگ و مصاف با دشمنان: گرازه و سیامک (ص 226 شاهنامه)
- استفاده در جنگ و مصاف با دشمنان: کیخسرو ایرانی - شیده تورانی (ص 237 شاهنامه)
بیا تا به کشتی پیاده شویم
زخون و خوی آهار داده شویم (ص 237 شاهنامه)
- بازیهای کودکانه:
چو بگذشت چرخ از برش چند سال
یکی کودکی گشت با فرو یال
به کشتی شدی با همالان به کوی
(ص 322 شاهنامه)
طبقات
- پهلوانان: رستم و سهراب (ص 95 شاهنامه)
- پهلوانان: سیاوش با دمور و گروی (ص 117 شاهنامه)
- پهلوانان:
به کشتی گرفتن نهادند روی
دو گرد سرفراز و دو جنگجوی (ص 190 شاهنامه)
- پهلوانان: سیامک تورانی- گرازه ایرانی (ص 226 شاهنامه)
- شهریاران: کیخسرو شهریار ایرانی با شیده شاهزاده تورانی (ص 237 شاهنامه)
- کودکان و طبقات عادی: داراب شاهزاده ایرانی در زمان کودکی در یک خانواده فقیر رومی بزرگ می شود و با بچه های کوچه و خیابان کشتی می گیرد. (ص 322 شاهنامه)
- پهلوانان: پهلوانان هندی با یکدیگر و بهرام گور که در نقش و هیبت پهلوانی به هند رفته بود با پهلوان هندی (ص 398 شاهنامه)
خاستگاه
- رستم ایرانی – سهراب تورانی (ص 95 شاهنامه) – سیاوش ایرانی – دمور و گروی تورانی (ص 117 شاهنامه) – رستم ایرانی – پولادوند چینی: در آن کوه چین اندرون جای او نبود اندر آن بوم همتای اوی (ص 190شاهنامه) – سیامک تورانی – گرازه ایرانی – شیده تورانی (ص 237 شاهنامه) – داراب ایرانی با کودکان رومی (ص 322 شاهنامه) – پهلوان هندی (ص 398 شاهنامه) – بهرام ایرانی و پهلوان هندی (ص 398 شاهنامه)

دانه کولانه 07-29-2008 04:45 PM

ورزش در شاهنامه (12)

Sports In Shahnameh


بخش دوم
ورز ش های شاهنامه ای
فصل چهارم: تیر و کمان




http://img.tebyan.net/big/1384/05/42...3415422440.jpg
مقدمه
بدون تردید، بشر از ابتدای زندگی به پرتاب سنگ و چوب برای شکار، دفاع یا حمله آشنا بوده است. ناچار از ابتدای آفرینش قبل از استفاده از هر سلاحی به پرتاب سنگ و چوب آشنا بوده، بتدریج که تمدن بوجود آمده و اجتماعات روستائی و شهری پیدا شده از وسائلی که خود اختراع کرده برای پرتاب سنگ و چوب استفاده کرده است. ساده ترین وسیله تیراندازی فلاخن (سنگ قلاب) است که امروز دهقانان در اغلب روستاها از آن استفاده می کنند.
تیر و کمان از سلاح های خیلی قدیمی بشر است و با این اسلحه می توانسته اند از دور دشمن را هدف قرار دهند.
پیکان قبل از کشف آهن و فلزات از سنگ ساخته می شد، قدیمی ترین پیکان سنگی را مربوط به هزاره چهارم پیش از میلاد مسیح می دانند، در هزاره سوم مس اختراع شد و بعد برنز و از هزاره اول آهن مورد استفاده قرار گرفت، ایرانیان با این فلزات در فلات ایران پیکان می ساختند و هم اکنون در موزه تخت جمشید و موزه ایران باستان تعداد زیادی از پیکان های قدیمی موجود است (پانویس1)
تیر عبارت از شی محکم یا بر عقاب بود که سرآن پیکان آهنی نوک تیر سه پهلوئی نصب شده و به ضرب کمان به سوی دشمن یا شکار پرتاب می شد.
کمان عبارت بود از چوب خمیده ای که دو سرآن را بوسیله زه محکم به یکدیگر می بستند تا به شکل تقریباً تیم دایره در آید.
نوک تیر آهنی چون به هدف اصابت می نمود، در گوشت بدن فرو رفته و تولید جراحات و ناراحتی می نمود. کثرت اصابت تیر، انسان یا حیوان را از پای در می آورد و قدرت دفاع را به کلی سلب می کرد.
در نقوش تخت جمشید تیردان های سربازان پارسی که به پشت بسته می شده و از بسته بالایی آن شکل چند تیر آویزان گردیده است مشاهده می شود.
تیرها انواع مختلف داشته، به اسامی: پیکان، سلک، ناوک، خدنگ.
برای هر یک از تمرینات جنگی محل مخصوصی دایر بوده و یکی از آن موسسات آماج خانه است، آماج خانه تا زمان شاه سلیمان صفوی، به ویژه در اصفهان دایر بوده است، و در آن تمرین تیراندازی با کمان می کرده اند و چرخ مخصوصی به نام چرخ کمان برای این کار موجود بوده که تمرین کننده، پی در پی به وسیله ان تیراندازی می کرده است.
برای اینکه تیراندازان مهارت لازم را بدست آورند تمرینات قپق اندازی می کرده اند. قپق چوب بلندی بود که در میدان بزرگ شهر برپا می کردند و بالای آن گوئی یا جامی از طلا و گاهی فیروزه، با سیب یا ظرفی پر از سکه طلا و نقره قرار می دادند، سپس تیراندازان چابک در حال تاخت آن را هدف قرار می دادند و هر کس که نشان را به تیر می زد جایزه می گرفت.
صنعت کمانسازی و هنر کمانداری از دیر باز در ایران سابقه داشته و در تاریخ ایران نقش عمده ای را اجرا کرده است. ابداعات ایرانیان را در کمان سازی و کمانداری بایستی جزو ابداعات فنی عمده دنیای قدیم بشمار آورد و پیشرفت آنان را در این فن نمونه ای از درک مکانیکی سازندگان قدیم دانست.
کمان به صورت یک وسیله مکانیکی طی قرون در جنگ و صلح بکار می رفته و علاوه بر آن کمانداری و تیراندازی خود الهام بخش بسیاری از آثار ادبی این سرزمین گشته است:
گرچه تیر از کما همی گذرد از کماندار بیند اهل خرد
یا وفا خود نبود در عالم یا مگر کس درین زمانه نکرد
کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد
امروز بکش چو می توان کشت که آتش چو بلند شد جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را دشمن که به تیر می توان دوخت
برو با دوستان آسوده بنشین چو بینی در میان دشمنان جنگ
و گر بینی که با هم یک زبان اند کمان را زه کن و بر پاره بر سنگ
نیک سهلست زنده بیجان کرد کشته را با زنده نتوان کرد
شرط عقل است صبر تیرانداز که چو رفت از کمان نیاید باز
آثار نقش های تاریخی نیز مبین قدمت کمان سازی و کمان داری در ایران است.
شکی نیست که مشخصات فیزیکی کمان و نحوه ساختمان آن در تاریخچه کمان داری و تیراندازی نقش عمده ای داشته است ایرانیان دوره مادی، هخامنشی، اشکانی و ساسانی کمان های مخصوصی می ساخته و آنها را به کار می برده اند.
کمان های دوره مادی و هخامنشی و اشکانی و ساسانی از لحاظ شکل و مشخصات میکانیکی با کمان های ملت های دیگر مثل آشوری ها تفاوت زیاد داشته است.
بدیهی است که طرح فرم کمان و انتخاب مصالح و نحوه ساختمان آن دخالت اساسی در کارآئی این وسیله داشته و ایرانیان با وقوف به این مطلب در ساختن کمان هایی که عمل تیراندازی را به بهترین وجه انجام دهند نکات فنی خاصی را رعایت می کرده اند، معرف موفق بودن آنها در طرح کمان های عالی از نظر مکانیکی به شمار می رود.
مشخصات یک کمان خوب را که در گفته های قدیمی ایرانیان آمده است به شرح زیر می توان خلاصه نمود:
1- قدرت زیاد پرتاب تیر.
2- متناسب بودن طول کلی کمان با جای دست.
3- تاب نداشتن.
4- سائیدگی و خوردگی نداشتن.
5- مناسب بودن جنس کمان وزه آن.
6- دقت نشانه روی داشتن.
7- زیاد شل و زیاد سفت نبودن.
8- مناسب بودن وزن.
کمان داران و کمان سازان باستانی با تجربه های فراوان در ساختن بهترین کمان ها تجربه یافته بودند و طرح و خلاقیت صنعتی به کمک تجربه و درک مکانیکی انجام می شده است.
بررسی مکانیکی کمان های باستانی: با استفاده از اطلاعات علمی مکانیکی می توان کمان های باستانی را از نظر فیزیکی، حالت ارتجاعی و خصوصیت مکانیکی کمان ها مورد تجزیه و تحلیل قرار داد: پانویس2
1- مقطع کمان سکائی و مادی در طول تغییر می کرده، در نتیجه این کمان با وزن معین انرژی بیشتری را ذخیره می نموده است.
"شکل 1":
2- کمان اشکانی از سایر کمان ها سبک تر بوده است و به علت انحنای بیشتر انرژی ارتجاعی اولیه کمان اشکانی از سایر انواع کمان ها بیشتر بوده است.
"شکل 2":
3- انحناء نهائی کمان ساسانی بیشتر از سایر کمان ها بوده است.
"شکل 3":
4- از طرفی انحنای نهایی در کمان ساسانی و مادی از کمانهای اشکانی (ایزری) بیشتر بوده است و با سختی خمشی معین این کمانها انرژی بیشتری ذخیره می کرده اند.
"شکل 4":
کمانهای مادی (سکائی) و ساسانی دارای فرمی بوده که می توانسته تغییر انحناهای زیاد بوجود بیاورد، در نتیجه قابلیت ذخیره انرژی در این کمانها زیاد بوده است. شرایط تکیه گاهی (جای دست) در کمانهای مادی (سکائی) و ساسانی موجب می شده که جهت تیراندازی حفظ و دقت نهایی بالا برود.
کمانهای ساسانی می توانسته اند زاویه مرکزی را با کشیدن کمان کوچک کنند، نتیجه این کار آن بوده که با کاهش زاویه مرکزی مولفه مفید نیروی کششی که در پرتاب موثر واقع می شده افزایش می یافته است.
با اختراع باروت و ساختن و بکار بردن اسلحه های گرم، تیراندازی با کمان ارزش خود را از دست داد به طوری که امروز، جز در موارد تفننی و به صورت تفریح و بازی کمتر از آن استفاده می شود.
http://img.tebyan.net/big/1384/05/83...9134102176.jpg
(تیر و کمان در شاهنامه)
در شاهنامه تیر و کمان علاوه بر آنکه به عنوان یک سلاح اساسی در جنگها و در مصاف با دشمنان مورد استفاده قرار می گرفته، به عنوان یک هنر، یک ورزش، یک وسیله برای پر کردن اوقات سرگرمی و جشن ها و بالاخره یک ابزار مهم در تعلیم و تربیت در جامعه آن روزگار مطرح بوده است. تیر و کمان هم از ورزشهایی بوده که بیشتر توسط پهلوانان انجام می شده و شهریاران کمتر به این ورزش علاقه نشان می دادند و عملاً خود بدان می پرداختند.
تیر و کمان در ورزشهایی همچون شکار از ابراز اساسی و از شرایط شکار کردن بود و به علاوه، خود به تنهایی نیز به عنوان یک ورزش مطرح بوده است و از هنرهای آموختنی آن روزگار پهلوانان به حساب می آمده است. تیرو کمان از هنرهای فردی بوده است. و در مکانهای خاصی (میدان تیراندازی) صورت می گرفته است. خارج از این میادین به هنگام شکار کاربرد داشته است و به صورت سواری و پیاده انجام می شد.
لازم به ذکر است در این قسمت به مواردی اشاره شد که تیر و کمان مستقلاً به عنوان سلاح تیراندازی و هدف زنی موضوع ورزش بوده است نه در حکم وسیله ای از وسایل ورزشی دیگر مثل شکار که قبلاً به آن اشاره شده است.
مکان
ایران- میدان
بفرمود تا سنج و هندی درای به میدان در آرند با کرنای
شاهنامه، ص 43
کمان ها گرفتند و تیرخدنگ نشانه نهادند چون روز جنگ
توران- اسپریس
(میدان سوارکاری)
به شبگیر کز خواب برخاستند همه روی میدان بیاراستند
ص 111
نشانه نهادند بر اسپریس سیاوش نکرد هیچ با کس مکیس
هند- میدان
شه هندوان باره را بر نشست به میدان خرامید چوگان به دست
ص 398
ببردند با شاه تیر و کمان همی تاخت بر آرزو یک زمان
زمان
صبح زود: چو بر زد زبانه ز کوه آفتاب
سرنامدار بر آمد زخواب
ص 43
صبح زود: به شبگیر کز خواب برخاستند
همه روی میدان بیاراستند
ص 111
صبح زود: چو زرین شد آب چادر مشکبوی
فروزنده بر چرخ بنمود روی
ص 318
نشانه ها
درخت:
درختی کهن بد به میدان شاه گذشته بر او بر بسی سال و ماه
ص 43 شاهنامه
بزد در میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی
نشانه:
نشانه نهادند بر اسپریس سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس
ص111 شاهنامه
یک تیر زد بر میان نشان نهاده بر او چشم گردنکشان
نشانه:
یکی تیر بگرفت و بگشاد دست نشانه بیکچو به بر هم شکست
ص 398 شاهنامه
طبقه:
پهلوانان:
کمان را بمالید دستان سام
برانگیخت اسب و بر آورده نام
ص 43 شاهنامه
شهریار- پهلوان
سیاوش با پهلوانان تورانی
ص 111 شاهنامه
پهلوان: بهرام گور که به صورت یک پهلوان در بارگاه شاه هند حاضر شده بود.
ص 398 شاهنامه
کارکرد
آزمون: هنر نمودن زال در پیش منوچهر برای ابراز لیاقت و اجازه گرفتن از او برای ازدواج بارودابه.
ص 43 شاهنامه
مسابقه در هنگام اوقات فراغت: مسابقه بین سیاوش و قهرمان تورانی (گرسیوز)
ص 111 شاهنامه
به گرسیوز تیغ زن داد مه که خانه بمال و بر آور به زه
بکوشید تا برزه آرد کمان نباید به زه خیره شد بدگمان
از او شاه بستد به زانو نشست بمالید خانه کمان را به دست
ص 398
هنوز نمودن در وقت تفریح و فراغت
ابزار و چگونگی
تیر و کمان و اسب و نشانه
کمان را بمالید دستان سام برانگیخت اسب و برآورده نام
ص43
بزد در میان درخت سهمی گذارده شد آن تیر شاهنشهی
به صورت انفرادی و سواره
کمان ها گرفتند و تیرخدنگ نشانه نهادند چون روز جنگ
نشانه و اسب و تیر کمان. در این مسابقه از تیرهای چارپر
ص112
(خدنگ چارپر) هم استفاده شد.
(سواره و به صورت مسابقه).
به صورت سواره و انفرادی، یعنی بدون حریف فقط زدن
نشانه هدف بوده است.
تیر و نشانه و اسب و کمان:
کمان را به زه کرد بهرام گرد عنان را به بور تکاور سپرد
یکی تیر بگرفت و بگشاد دست نشانه بیکچو به برهم شکست.
پانویس 1
1- در سال 1328 در غار بیستون و تمتمه نزدیکی های کتیبه مهم و تاریخی بیستون پاره ای ابزار سنگی از قبیل پیکان- سرنیزه کارد سنگی یک لبه و دولبه، ابراز مخصوص تراش پیدا کردند که قدمت آنها بین 30 تا 35 هزار سال پیش تخمین زده اند، صفحه 1 و 2 تمدن هخامنشی جلد دوم تالیف علی سامی.
پانویس2
1- برای کسب اطلاع بیشتر به صفحات 10، 11، 137، 138، 139 مجله دانشمند سال چهاردهم شماره 160 بهمن 2535 بررسی مهدی فرشاد استاد دانشگاه شیراز مراجعه شود.

دانه کولانه 07-29-2008 04:45 PM

منبع سایت تبیان

ورزش در شاهنامه(13)

http://img.tebyan.net/big/1383/03/11...0204246123.jpg
انواع ورزش ها
فصل پنجم: شنا
در شاهنامه کلاً 3 بار به واژه «شنا« یا «آشناه» بر می خوریم که مراد همان چیزی است که امروزه از این کلمه می فهمیم و هنر در آب حرکت کردن و روی آب ماندن و غرق نشدن.
در شاهنامه ما هیچ گاه به شنا به عنوان یک ورزش بر نمی خوریم و در هیچ کدام از محافل و مراسم و مناسبت هایی که در آنها پهلوانان و شهریاران هنرنمایی می کنند یا به تفریح و بازی می پردازند، از شنا کردن خبری نمی یابیم. اما همان طور که گفته شد در شاهنامه واژه شنا و عمل شنا کردن سه بار به طور صریح بیان شده است. البته برای اثبات وجود شنا در این کتاب نیاز به طول و تفصیل و آوردن سند و مدرک نیست، چون شنا به عنوان ورزش و هنری که به هیچ ابزار و وسیله خاصی نیاز ندارد و شرایط تشکیل دهند آن انسان است و آب و در واقع انسان و طبیعت، می توان گفت از جمله هنرهایی بوده است که انسان از بدو خلقتش ناچار به فراگیری و آموختن آن برای برطرف کردن مشکلات و موانع زندگی بوده است و شنا یکی از قدیمی ترین هنرهای انسان در مصاف با طبیعت بوده است.
اما در شاهنامه وجود «واژه شنا» نشان دهنده آن است که این هنر که امروز هم چه به عنوان ورزش و چه به عنوان یک نکته مهم فراگرفتن مطرح است در روزگار شاهنامه هم وجود داشت و آموزش ها و مربیان خاص خودش را داشته و از جمله آموزش ها و هنرهایی بود که هر پهلوانی می بایست در کنار سایر آموزش ها و هنرهای رزمی به آن آراسته باشد.
البته مشخص نیست که محل شنا کردن صرفاً برای ورزش یا آموزش در آن زمان در کجا بود، استخر، روخانه، رود، دریا... معلوم نیست اما با توجه به این که در فصل شکار به «شکار ماهی» هم اشاره کردیم می توان گفت در آن روزگار «آب» هم مثل دشت و بیابان و کوه و بیشه و... موضوعی بوده است که جامعه آن روزگار به آن توجه داشته اند و سعی می کرده اند هنر مصاف با امواج خروشان آب و همچنین بهره برداری مادی و معاشی از آن را بیاموزند. به سخن امروزیان گفت در آن روزگار می توان به وجود «ورزش های آبی» قائل بود.
شنا در شاهنامه
همان طور که گفته شد در شاهنامه سه بار به واژه شنا بر می خوریم و در این سه بار، در هیچ کدام از موارد به عنوان ورزش و هنرنمایی مطرح نیست. یک بار جنبه پند و حکمت دارد و در مورد بعدی مربوط به یک موضوع است و آن زمانی است که افراسیاب مورد تعقیب ایرانیان قرار گرفته و برای نجات جان خود در آب دریا می پرد و مورد دیگر رستم است که به دست اکوان دیو به یک دریا پرت می شود و با شنا خود را از چنگ نهنگان نجات می دهند.
پند و حکمت:
بزرگان بر آتش نیابند راه
به دریا گذر نیست بی آشناه(1)
مورد دوم:
بپچید و زو خویشتن در کشید
به دریا درون جست و شد ناپدید(2)
وقتی افراسیاب در آب می پرد یعنی این که شنا بلد است که خود را در دریامی اندازد. پس شنا هم جزو آموزش هایی بوده که لااقل شهریاران و پهلوانان (افراسیاب به عنوان نماینده هر دو طبقه) باید آن را می آموختند و به عنوان یک سلاح به آن مسلح می بودند. در صفحه بعد در ادامه همین داستان صریحاً کلمه شنا (آشناه) به کار برده می شود که افراسیاب به وسیله آن خود را به جایی امن و دور از دسترس تعقیب کنندگان می رساند:
به دستش همی کرد و پای آشناه
بیامد به جایی که بد پایگاه(3)
ابزار لازم برای شنا کردن:آب بوده است و دست و پای سالم و بدن آماده قوی.
مورد سوم:
در این(4) صفحه به داستان جنگ رستم با اکوان دیو پرداخته می شود و مرحله اول جنگ رستم در چنگ اکوان دیو اسیر می شد و او رستم را به «دریای ژرف» می اندازد و آن هم البته با مکر و حیله ای که رستم می بندد، یعنی اکوان دیو در همان حال که رستم را اسیر می کند و برفراز دست ها بالا می برد از او می پرسد که تو را در دریا بیندازم یا به کوه بکوبمت. رستم هم که مایل است در دریا انداخته شود، اکوان را به کوبیدنش به کوه ترغیب می کند و اکوان کار برعکس را انجام می دهد و در واقع موافق میل رستم او را به دریا می اندازد:
به دریای ژرف اندر انداختش
چنان چون شنیدش دگر ساختش
همین کز هوا سوی دریا رسید
سبک تیغ تیز از میان بر کشید
نهنگام که کردند آهنگ او
ببودند سرگشته از جنگ اوی
به دست و چپ و پای کردن شناه
به دیگر ز دشمن همی جست راه
...............
ز دریا به مردی به یک سو کشید
بر آمد به خشکی و هامون بدید
در این جا ملاحظه می شود علاوه بر شنا کردن، هنر رزم در آب را هم بلد است و در حین شنا کردن با موجودات خطرناک دریایی (نهنگان) هم مصاف می دهد.
بدین ترتیب ملاحظه می شود که آموزش های رزمی و جنگی آن روزگار بسیار کامل بوده است و در هر منطقه و وضعیت طبیعی و همچنین در شرایط مختلف کاربرد داشته و قابل استفاده بوده است.
شطرنج برای اولین بار در داستان بهرام گور و لنبک آبکش در شاهنامه مطرح می شود. به شکلی اشاره وار و کاملاً گذرا و بدون هیچ توضیحی:
چو بنشست بهرام، لنبک دوید
یکی دست شطرنج پیش آورید
و پس از آن(5) هم اضافه می کند که لنبک بساط خورد و خوراک بهرام را فراهم می کند. یعنی شطرنج به عنوان یک وسیله پذیرایی و سرگرمی مهمان در اینجا مورد استفاده قرار گرفته است. با این که در داستان لنبک، صرفاً به واژه شطرنج اشاره می شود و این که چنین چیزی موجود بوده است و در خانه آدم های عادی و حتی فقیر جامعه مثل لنبک آبکش موجود بوده است. در پنجاه و شصت صفحه بعد وقتی سخن از دوران انوشیروان است و دانشمند بزرگی چون بزرگمهر، داستان آوردن شطرنج به وسیله فرستاده ای از هند و امتحان کردن بزرگمهر نقل می شود و بزرگمهر به خوبی و با استادی به نحوه بازی شطرنج پی می برد و مهره ها و نوع و طریقه حرکت آنها را بیان می کند و... سپس خود بازی نرد را از روی شطرنج ابداع می کند.(6)

دو صفحه بعد یعنی 440 در بخش جداگانه ای تحت عنوان گفتار در پیدا شدن شطرنج، به چگونگی پیدایش و ابداع شطرنج می پردازد که این داستان در حدود 5 صفحه از شاهنامه را به خود اختصاص می دهد اما نتایجی که می توان از داستان پیدایش شطرنج طبق نقل شاهنامه پیدا کرد این است که اولاد شطرنج خیلی پیش از دوران انوشیروان و بزرگمهر وجود داشته اما به دربار شاهان راه نداشته است و شهریاران بیشتر به ورزش های جسمانی و هنرنمایی های رزمی پهلوانان علاقه داشته اند و کمتر به بازی های فکری رغبت نشان می داده اند. چنان که دیدیم در چند نسل قبل از دوران انوشیروان در خانه لنبک آبکش شطرنج وجود داشته است. نتیجه بعدی این که طبق داستان شاهنامه شطرنج ابتدا در «هندوستان» به وجود آمده است و مهره ها و حرکات مهره ها و ... در آن جا اختراع شده است که در این باره نظرهای متفاوتی ارائه شده است و مثل اکثر ورزش ها از جمله فوتبال که دقیقاً جایگاه و خاستگاه اصلی آنها مشخص نیست و یکی چین و دیگر انگلیس و ... را مطرح می کند در مورد شطرنج هم همین امروز هم بحث هست که جایگاه اصلی آن کجاست و در کدام کشور ابداع شد.
گروهی معتقدند در ایران، طبق گفته شاهنامه در هند و ... رالف لینتون، نویسنده کتاب معروف «سیر تمدن» معتقد است بازی شطرنج در مصر ابداع شده و به سراسر جهان گسترش یافته است. لینتون در بحث تمدن های آفریقایی در دوران پیش از تاریخ و در فصل مربوط به مصر وقتی راجع به «خدایان و مذهب» در مصر سخن می گوید، می نویسد: «در سراسر خاک مصر مجموعاً 42 ایالت وجود داشت که همه دارای حکومتی مستقل و پاره ای اختلافات تمدن محلی بودند» (7) و هر ایالتی خدای مخصوص خود را می پرستید و «با ترقی و تنزل هر شهر و ایالتی اهمیت خدایان آنها نیز اوج و حضیض می یافت.»(8)
سپس او درباره این شهرها و خدایان مخصوص به آنها سخن می گوید تا می رسد به «هرموپولیس».
«در هر موپولیس خدای اصلی توت بود که به شکل آدمی با سر و منقار لک لک نشان داده می شد. وی، گردش فصول وچرخش ماه و ستارگان را در قبضه اختیار داشت و خط هیروگلیف و ریاضیات و حسابداری و زبان های محاوره و جادو و قانون خلاصه بازی شطرنج را اختراع کرده بود(9) و... .»
همان طور که گفته شد ادعای اختراع بازی شطرنج در مصر در زمان تمدن های پیش از تاریخ مصری مطرح شده است، در حالی که می دانیم که دوران انوشیروان و... دوران تاریخی است و البته فردوسی بعد از نقل کامل داستان پیدایش شطرنج در آخرین بیت می گوید:
سرآمد کنونی بر من این داستان
که بشنیدم از گفته باستان
به هر حال آنچه که از شاهنامه بر می آید، خاستگاه شطرنج در ایران نبوده است اما این بازی در ایران هم گسترش و رواج داشته است و البته نکته مهم این است که در شاهنامه شطرنج به عنوان «ورزش»، مطرح نبوده است و پهلوانان آموختن آن را برای انجام وظایف و کارکردهای خود ضروری و لازم نمی دیدند. اما چون شطرنج امروز به عنوان ورزش در جهان و از جمله در کشور ما مطرح است، ما هم در بحث ورزش در «شاهنامه» به آن پرداختیم. در واقع شطرنج در روزگار جدید و ورزش های مدرن به عنوان ورزش مطرح و قلمداد شده و می شود.
نکته آخر در مورد شطرنج در شاهنامه این نکته است که این بازی فکری در دوران آسودگی و فراغت به عنوان یک وسیله تفریحی و سرگرمی به کار می رفته است. آنچنان که چوگان و شکار و... در صفحه 501 و 502 در داستان خسرو و پرویز که خسرو و پرویز پادشاهی خود را به چهار بخش تقسیم می کند و بخش چهارم آن به چهار بهره تقسیم می شود که بهره اول آن:
از آن بهره ای گوی و میدان و تیر
یکی نامور پیش او یاد گیر
دگر بهره زو کوه و دشت و شکار
کز آن تازه گشتی ورا روزگار
و بهره دوم از بخش چهارم:
دگر بهره شطرنج بودی و نرد
سخن گفتن از روزگار نبرد
و البته همان طور که ملاحظه می شود شطرنج در بهره ای جداگانه از ورزش هایی همچون گوی و میدان و تیر مطرح می شود. هر دو در ایام فراغت است ولی در دو بخش و کلاس متفاوت.
پاورقی
1- شاهنامه، ص 301.
2- شاهنامه، ص 253
3- شاهنامه، ص 254
4- شاهنامه، ص 193
5- شاهنامه، ص 381
6- شاهنامه، ص 438
7 و 8- شاهنامه، سیر تمدن – رالف لنیتون، 388 و 387
9- سیر تمدن – ص 288

دانه کولانه 07-29-2008 04:46 PM

منبع سایت تبیان

ورزش در شاهنامه (14)



http://img.tebyan.net/big/1384/11/39...5112116892.jpg
فصل هفتم: ورزش های دیگر
تاکنون درباره ورزش هایی سخن گفتیم که در شاهنامه صریحاً به آنها اشاره شده است. به طوری که موارد و جزئیات این ورزش ها با مطالعه شاهنامه دستگیر خواننده می شود. با این حال در شاهنامه در روزگاری که داستان های شاهنامه در آن اتفاق می افتد، یعنی از دوران پیشدادیان تا پایان دوره ساسانی، ورزش های دیگری وجود دارند که در این کتاب بزرگ یا اصلاً درباره کارکرد ورزشی آنها توضیح داده نشده مثل مشتزنی، ارابه رانی، پرتاب نیزه که در هنگام جنگ ها و پیکارها در میادین نبرد ذکری از آنها می رود یا اگر اشاره شده است به عنوان یک رشته ورزشی مستقل مطرح نشده و بیشتر حکم زمینه استفاده از عناصر و ابزار یک رشته ورزشی دیگر را دارند. مثل سوارکاری که در حکم وسیله یا شرط ضروری برای انجام ورزش هایی چون چوگان، شکار و ... بوده است. به علاوه در شاهنامه شطرنج هم مطرح است، این بازی در آن روزگار بیشتر در حکم وسیله سرگرمی بوده است حال آن که امروز در زمره ورزشی قرار دارد که تشکیلات جهانی آن زیر نظر کمیته بین المللی المپیک اداره می شود برای این که در تکمیل این بخش گام دیگری برداشته باشیم، در صفحات بعدی با استفاده از منابع خارج از شاهنامه، درباره ورزش های ذکر شده و ریشه های تاریخی آنها اطلاعاتی ارائه می شود با این اعتقاد که این ورزشها در زمان رخ دادن داستان های شاهنامه حتماً وجود داشته اند اما به دلایلی که در فوق اشاره شد، در کتاب حکیم طوس به طور مستقل و مفصل درباره آنها به اطلاعات جامع و کاملی بر نمی خوریم.
زور آزمایی (مچ انداختن)
یکی دیگر از ورزش هایی که در واقع به طور غیررسمی انجام می شده است منظور آن زهر چشم گرفتن و نشان دادن قدرت زور و بازو بود، «زورآزمایی هنگام دست دادن و مصافحه کردن» بود که در چند قسمت شاهنامه و در ملاقات پهلوانان با یکدیگر یا با شهریاران به چشم می خورد. امروز هم چیزی با نام «مچ انداختن» در میان ورزشکاران وجود دارد که شباهت به کار پهلوانان شاهنامه دارد.
زورآزمایی هنگام دست دادن در واقع منظور زهر چشم گرفتن است (چیزی مثل مچ انداختن امروز)
یکی دست بگرفت و بفشارش
پی و استخوان ها را بیازاردش(1)
یکی دست بگرفت و بفشارش
همی آزمون را بیازاردش(2)
...............
بدان خنده اندر میفشرد چنگ
ببردش رگ از دست و از روی رنگ
بشد هوش زان مرد زورآزمای
ز بالای اسب اندر آمد به پای
...............
بیفشرد چنگ سرافراز پیل
شد از دود چنش به کردار نیل
میفشرد چنگ کلاهوی سخت
فرو ریخت ناخن چو برگ از درخت
زور آزمایی (به هنگام دست دادن) (3):
اسفندیار دست رستم را:
بیفشرد چنگش میان سخن
ز برنا نپیجید مرد کهن
رستم دست اسفندیار را:
همی گفت و چنگش به چنگ اندرون
همی داشت تا چهر او شد چو خون
مشتزنی
امروزه یکی از ورزش های پرطرفدار در جهان است که در دو کلاس حرفه ای و آماتور در سطح جهان برگزار می شود. در شاهنامه ما به هیچ کدام از این دو شکل مشتزنی و اصولاً ورزشی به اسم مشتزنی برخورد نمی کنیم، ولی وقتی ملاحظه می شود که در بعضی از نبردها از ضربات مشت هم استفاده می شده است، بعید نبود که از جمله هنرهای رزمی آن روزگار که توسط اساتید و مربیان آموزش داده می شد، هنر استفاده از پنجه های گره کرده هم آموخته می شد و برای تقویت آنان تمریناتی هم داده می شده است.
بدانگه کجا رزمشان شد درشت
دو تن رستم افکند زیشان به مشت(4)
http://img.tebyan.net/big/1384/11/24...9109245154.jpg
کمند اندازی
کمندی بر آن کنگره در ببست
گره زد برو چند ببرد دست
* رام کردن حیوانات وحشی: هنر و ورزش
سواری، رام کردن اسب های وحشی: رستم و رخش(5)
• درباره سوارکاری و اهمیت آن در انجام سایر ورزش ها، باید دانست سوارکاری یک پیش شرط و مقدمه لازم بوده است.
دویدن، دو
چو آن دید برگشت آمد دوان
کزیشان کسی نیست روشن روان(6)
دراین جا به صورت ورزش مطرح نیست ولی چون امروزه دو دویدن به عنوان یک ورزش رسمی و بین المللی مطرح است، می توان گفت آن روزگار هم دویدن وجود داشته و سهل است که به صورت مسابقه و تفریح انجام می شده است.
چون آن دید برگشت و آمد دوان
کزیشان کسی نیست روشن روان(7)
تیغ بازی و شمشیر بازی
مسلم و حتمی است که از جمله آموزش های رزمی آن روزگار «شمشیر بازی» بوده است. به خاطر کاربرد زیادی که این سلاح در جنگ ها و نبردها داشته است، اما آیا در آن زمان به هنگام تفریح و فراغت از شمشیربازی به عنوان ورزش و وسیله ای برای هنرنمایی هم استفاده شده است؟ در شاهنامه روشن نیست. هر چند تیغ بازی ترکیبی است که در شاهنامه چندین مورد به آن بر می خوریم. مثلاً:
که با دشمنم تیغ بازی کنید
بدین گونه در جنگ تاز کنید(8)
تاریخچه دویدن در ایران
شک نیست که بشر از قدیم الایام و از روزگاران بسیار دور، هنگامی که در غارها و جنگل ها زندگی می کرد، برای به دست آوردن غذا و فرار از خطر، مجبور به راه رفتن و دویدن بوده است. از انسان های اولیه آنهایی موفق بودند که می توانستند سریع تر حرکت کرده و در مصاف با حیوانات بهتر عمل نموده و در صورت لزوم موفق به فرار گردند.
در تمام اعصار و قرون، بشر سرعت را دوست داشته است، اما در روزگاری که به جز پاها، وسیله ای دیگر برای حرکت نداشت، یگانه عامل برتری انسان ها سرعت عملشان بود.
هنگامی که بشر خانه و کاشانه برای خود ترتیب داد، زود رسیدن به هدف را مورد توجه قرار داد، قرن ها سرعت عمل در کارزار عامل اصلی برتری محسوب می شد، از این رو به دویدن اهمیت زیادی می دادند.
براساس نوشته های مورخین یونانی، در ایران مسابقات دو و پنجگانه انجام می شده و دوندگان در حضور شاه دویده و جوایز خود را از شاه دریافت می کرده اند.
استرابون مورخ نامی پیش از میلاد در این مورد می نویسد:
«... شاه ایران به برندگان دو و فاتحین مسابقات پنجگانه جایزه می دهد...»
در جای دیگر می نویسد: «... جوانان ایرانی باید قبل از طلوع آفتاب برخیزند، صدای بوقی از مفرغ آنها را بیدار می کند، بعد آنها در جایی جمع می شوند آنها را به دسته های پنجاه نفری تقسیم کرده، هر یک را به پسر پادشاه یا پسر یک والی می سپارند، این شخص که رئیس دسته است، دسته خود را تا مسافت 30 الی 40 استاد(9) می دواند.»(10)
پادشاهان و ساتراپ ها برای این که پیام ها را رد و بدل کنند، پیک ها و قاصدانی در دربار و تشکیلات دولتی حاضر و آماده داشتند و هنگامی که به طور مخفیانه و دور از چشم این و آن نیاز به ارسال پیام های محرمانه داشتند، مخصوصاً در زمان جنگ، از این افراد استفاده می کردند.
پیک ها و قاصدان تعلیمات به خصوص می دیدند و آنان را طوری تعلیم می دادند که در صورت لزوم می توانستند روزها و شب ها با گرسنگی و تشنگی مقابله کنند، ضمناً تمرینات مداوم راه پیمایی و دویدن آنها را ورزیده می کرد و به طور تحسین آمیزی در مقابل خستگی استقامت و تحمل می نمودند، اما در هنگام عادی از چاپارهای شاهی که در دنیا نمونه بود، بهره می گرفتند.
در دوران ساسانیان از چهارپایان برای سواری و حمل بار استفاده می کردند، اکثر مردم فاصله بین شهرها و دهات را پیاده می پیمودند، قاصدان و دوندگانی چابک، به اطراف و اکناف کشور فرستاده می شدند، آنها ضمن رساندن اخبار و فرمان ها و دستورات و پیام ها، اطلاعات لازم را به دست آورده و در بازگشت گزارش می دادند.
در قرون بعد، از دوندگانی برای ارسال خبر استفاده می گردید که شاطر نام داشتند. وظیفه شاطران در هنگام صلح و جنگ برقراری ارتباطات بین نقاط مختلف ایران بود. نظر به این که ایران کشوری پهناور است، حرفه شاطری اهمیت زیادی داشت.
علاوه بر اینها رشته های ورزشی همچون دویدن، اسب سواری و حتی مسابقه اسب دوانی، ارابه رانی، پرتاب نیزه و ... به عنوان ورزش هایی که در شاهنامه به عنوان ورزش از آنها اسمی برده نشده است اما با توجه به شرایط آن روزگار و استفاده وسایلی مثل نیزه و حیواناتی مثل اسب در میادین جنگ، نتیجه می گیریم که حتما، دروقت فراغت و مشق و تمرین نظامی و آماده سازی رزمی یا حتی شکار رفتن و ... نیز مردم آن روزگار با آنها سر و کار داشته اند.
پاورقی
1- شاهنامه، ص 70
2- شاهنامه، ص 71
3- شاهنامه، ص 306
4- شاهنامه، ص 245
5- شاهنامه، ص 57
6- شاهنامه، ص 247
7- فردوسی - شاهنامه، ص 247
8- فردوسی - شاهنامه، ص 79
9- هر استاد در حدود 193 متر بود و جمعاً برابر حدود 6 تا 8 کیلومتر می دویده اند.
10- سامی. علی. تمدن هخامنشی. چاپخانه فولادوند. شیراز 1341 جلد اول صفحه 315 نقل از تاریخ پیرنیا ص: 1543

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=110

دانه کولانه 07-29-2008 04:46 PM

ورزش در شاهنامه 15

ورزش های شاهنامه ای



http://img.tebyan.net/big/1384/11/24...8324822776.jpg
بخش دوم
اشاره
پس از بررسی ورزش های شاهنامه ای که مجموعاً هفت فصل از این سلسله مطالب را به خود اختصاص داد، در ادامه و در فصل هشتم از بخش دوم، به مسئله مربیگری و آموزش در شاهنامه می پردازیم. وقتی معلوم شد که در دوران هایی که داستان های شاهنامه در آن اتفاق می افتد، ورزش وجود داشته و ورزشکاران، خود به خود روشن است که کسانی هم به عنوان معلم و مربی وجود داشته اند که تجربیات خود و متون رشته های مختلف ورزش رزمی را به شاگردان انتقال می دادند. در این فصل، طی دو شماره، مسئله مربی و آموزش را در شاهنامه از زوایای مختلف مورد بررسی قرار می دهیم.
فصل هشتم:
مربی و آموزش
با استناد به اشعار شاهنامه، ملاحظه می شود که هیچ کدام از شخصیت های این کتاب به طور ذاتی و خود به خودی قادر به استفاده از مهارت های رزمی و ورزشی نبوده اند و آراسته بودن به این مهارتها و هنرها؛ "اکتسابی" و طی آموزش و تعلیم و تربیت به دست می آمده است همان طور که پیش از این همه گفته شده، ورزش و آموزش های ورزشی جسمانی یکی از مهمترین ابزار تعلیم و تربیت در آن روزگار بوده است و کسب توانایی های جسمی و هنرهای رزمی همان قدر اهمیت داشته که پرورش عقل و آموزشهای علمی، و سهل است که این هر دو بعد آموزشی همزمان با هم و در آن واحد انجام می شده و هدفهای اخلاقی و اجتماعی هم داشته است. یعنی در همان موقع که نوآموزان، فن جنگ و هنر استفاده از سلاحهای رزمی را می آموخته اند. به آنها موقع و مناسبت کاربرد آن را نیز گوشزد و آموزش داده می شده، چنانکه در بحث ملازمت ها(1) اشاره شد، زور و بازو همیشه همراه با علم و خرد و اخلاق و خدا و ... مطرح می شده است.
به هر حال آنچه منظور و هدف ما در این فصل است این است که یک بار دیگر روی مساله نقش تربیتی و آموزشی ورزش در آن روزگار تاکید شود و از ورزش و آموزشهای ورزشی (رزمی) به عنوان یکی از ضروری ترین و عمده ترین وسایل تعلیم و تربیت در آن روزگاران نام برده شود و دیگر این که نشان دهیم که در شاهنامه به موضوع "مربیان" ورزش هم بر می خوریم. یعنی چیزی که امروز نیز وجود دارد. البته در آن زمان کودکان در سنین معینی زیر نظر مربیانی آشنا به مسائل ورزشی و هنرهای رزمی و پرورش جسمانی آموزشهای لازم را می دیده اند. این مساله در هر سه فصل شاهنامه به چشم می خورد و به این ترتیب نقش حساس مربیان در تربیت نیروهای رزمی و کارآمد و برای دفاع از کشور و... معلوم می شود.
نکته دیگر این که در شاهنامه شاید گوهر و نژاد امری ذاتی باشد ولی کسب هنر و فن رزم و... اکتسابی بوده و آموزشهای رزمی حتی برای آنان که گوهر و نژاد پهلوانی داشته اند لازم بوده است.
مربی در شاهنامه در باره شهریاران و پهلوانان مطرح است و این که فرزندان اینها چگونه آموزش می دیده اند اما وضعیت آموزش فرزندان مردم عادی و عامی معلوم نیست به چه شکلی بوده است.
آزمون و آزمایش
همان طور که در بحث کارکردهای ورزش گفته شد یکی از کارکردهای ورزش آزمون و آزمایش پهلوانان است و یکی از موارد آزمون، امتحانی است که شاگردان به مربیان پس می داده اند. معمولاً پس از پایان دوره تعلیم و تربیت شاگردان به وسیله مربیان یا به وسیله پدران خود یا به وسیله هر دو مورد آزمایش و آزمون قرار می گیرند واینان باید به طور عملی و در میدان رزم، نشان دهند که تا چه حد از آموزشها بهره برده اند و چقدر هنرهای رزم و مبارزه را در عمل می توانند به کار بندند. این مرحله آزمون در واقع مرحله گذار از سنین نوآموزی و آموزشی به مرحله کامل شدن و حضور در صحنه اجتماع و قدم نهادن در رکاب پهلوانان و نام آوران است.
http://img.tebyan.net/big/1384/11/16...1516683206.jpg
به علاوه در بعضی موارد، این مرحله ای است که در آن تکلیف حکومت ها و تاج و تخت مشخص می شود بدین ترتیب باز هم اهمیت تعلیم و تربیت های رزمی و جسمی و به تعبیر امروزیان "ورزش" بهتر روشن می شود. آنچه ملاک تاج و تخت و حکمرانی است، شجاعت و هنر رزم است نه سن و سال و حتی علوم ذهنی و فکری و ... البته در شاهنامه به آموزنهای دیگری برمی خوریم مثل آزمایش پاک بودن افراد... و آن را در داستان سیاوش و عبور او به طور سالم از آتش و برائت از اتهامی که سودابه نامادری اش به او بسته بود یا آزمایشهای علمی و فکری و ...
اما آنچه در این نوشته، مورد نظر است و با عنوان تحقیق می خواند، مساله آزمونهای ورزشهای جسمی و رزمی است که به موارد مهم آن در شاهنامه اشاره می شود:
نکته دیگر این که به غیر از پایان دوران آموزش، در مواردی دیگری نیز مثل دستیابی به تاج و تخت در حالت رقابت و... از آموزنهای رزمی و هنرنمایی های ورزشی مثل سواری و تیراندازی و ... استفاده می شده است.
اهمیت آزمون و کارکرد آن
همان طور که گفته شده کارکرد اصلی آزمون این بود که در پایان آن نتیجه گیری شود که آیا فرد نوآموز نوخاسته می تواند گام در میدان واقعی مبارزه بگذارد و در رکاب پهلوانان و نامداران سواری کند یا خیر...؟ البته آزمون، کارکردهای دیگری هم داشته مثل ارزیابی کار مربیان و ... اما آنچه از همه مهمتر بوده است و در واقع هدف اصلی آزمون بوده است همان بود که گفته شد و در زبان فریدون به روشنی و صراحت بیان شده است.
وقتی فریدون از سرنوشت پدرش و حکم ضحاک با خبر می شود، برای انتقام گرفتن مصمم می شود. فرانک، مادر فریدون، او را از این کار نهی می کند و می ترساند و این که هنوز جوان است و جهان را به چشم جوانی مبین و ...:
فریدو چنین پاسخ می دهد:
چنین داد پاسخ به مادر که شیر نگردد مگر به آزمایش دلی
کنون کردنی کرد جادوپرست مرا برد باید به شمشیر دست
بپویم به فرمان یزدان پاک برآرم زایوان ضحاک خاک(1)
آزمایش زال توسط منوچهر:(2)
نشاندش به آنجا که آرام بود همی خواست مرزال را آزمود
و...
آزمون سیاوش توسط کاوس:
پس از آن که سیاوش در نزد رستم آموزش های رزمی و بزمی ... می بیند در مراجعت به نزد پدرش از طرف پدر نیز مورد آزمایش واقع می شود.
چنین هفت سالش همی آزمود
به هر کار جز پاک زاده نبود (3)
مبارزه رستم با پیل سفید (4)
رستم علاوه بر سومندی و نیروی مادرزادی، فقط وقتی در مبارزه با پیل سفید موفق و پیروز از میدان به در می آید از سوی زال رسماً وارد جرگه پهلوانان می شود و به او ماموریت داده می شود تا به کوه سپند برود دژ را فتح کند.
در واقع مبارزه با حیوانات امتحانی بود برای پس دادن درسها و آموزشها و در صورت موفقیت قدم گذاشتن در صف پهلوانان و حضور در میادین واقعی مبارزه. این آزمایش چند بار دیگر در شاهنامه اتفاق می افتد که در صورت لزوم به آنها اشاره می کنیم:
مبارزه بهرام با شیران: بهرام وقتی تاج را از میان دو شیر درنده برمی دارد، مجوز بر سر نهادن آن را هم پیدا می کند و...
آزمودن شجاعت و دلیری فرزندان در آن روزگار شجاعت ملاک برتری نه سن و سال
آزمایش فریدون فرزندان را، به وسیله نبرد با اژدهایی که از دهانش آتش بیرون می آمد. این آزمایش ضمن آن که شجاعت و دلیری فرزندان را نشان داد، ملاک نامگذاری روی فرزندان که زن داشتند اما هنوز اسم نداشتند شد. (سلم- تور- ایرج) و همچنین نامگذاری روی همسران ایشان از سوی فریدون
(آرزوی- آزاده- خوی- سهی) و بالاخره اسباب تقسیم کشور میان سه برادر شد. (توران و رم و ایران).
در واقع شجاعت و خوب جنگیدن، ملاک اسم گذاری و تقسیم سرزمین بین فرزندان شد، نه کوچکتری و بزرگتری و سن و سال.
http://img.tebyan.net/big/1384/11/97...1143127825.jpg
سلاحی که فرزندان فریدون استفاده کردند:
سلم: بدون استفاده از سلاح با توجیه عقلی! از میدان گریخت:
پسر گفت با اژدها روی جنگ ببند خرد یافته مرد هنگ
تور: کمان و بعد فرار:
میانه برادر چو او (اژدها) را بدید
کمان را به زه کرد و اندر کشید
ایرج: تیغ و کشتن اژدها:
چو کهتر پسر نزد ایشان رسید
خروشیدکان اژدها را بدید
سبک تیغ را بر کشید از نیام
عنان را گران گرد و بر گفت نام
کیخسرو و فریبرز
علاوه بر داستان فریدون و فرزندانش وقتی کیخسرو به ایران می آید و قرار می شود جانشین کیکاووس شود، فریبرز به تحریک و راهنمایی طوس، خود یک پا مدی می شود. فریبرز برادر سیاوش و عمومی کیخسرو است. برای آن که معلوم شود کدام یک از این دو برترند، قرار می شود هر کس دژ بهمن را فتح کند، او شهریار و جانشین کیکاووس باشد. این مسابقه یا آزمون صورت می گیرد و در پایان کیخسرو که از طرف گودرز حمایت می شود، پیروز می شود و تاج و تخت به او می رسد.
سال های شروع و پایان آموزش
در بخش دوم این رساله به نقل از مورخان و تاریخ نگاران در باره سنین شروع و پایان آموزش مفصلا صحبت شد. در این قسمت می خواهیم با توجه به ابیات شاهنامه ببینیم سنین آموزش از نظر شاهنامه چه سالهایی بوده است.
با توجه به اشعار شاهنامه در مورد سنین شروع آموزش ورزشی و رزمی می توان گفت هفت سالگی، سن غالب و مطرح برای شروع این نوع آموزشها بوده است یعنی در واقع همان چیزی که مورخان مثل استرابون و هرودوت و ویل دورانت می گویند.
دو ساله شد آن خرد گو هفت سال دلاور گوی گشت با فرویال
دو موید گزین کرد پاکیزه رای هنرمند و گیتی سپرده به جای
پریشان سپرد آن دو فرزند را دو مهتر نژاد خردمند را (5)
چو بر هفت شد رسم میدان نهاد هماورد و هم رسم چوگان نهاد (6)
و این طور که از اشعار شاهنامه بر می آید اکثراً تا ده سالگی همه آموزشهای لازم را می دیده اند و بسیاری از پهلوانان شاهنامه مثل رستم، سهراب، سیاوش و کیخسرو از ده سالگی به بعد کاملا برای هنرنمایی کردن و حضور در میدان رزم و مبارزه با حیوانات و ... حاضر و مهیا بودند.
چو شد هفت ساله گو سر فراز هنر با نژادش همی گفت راز
زچوبی کمان کرد و از روده زه زهر سو برافکند برزه گره
ابی پروپیکان یکی تیر کرد به دست اندر آهنگ تخجیر کرد
چوده ساله- شد گشت گردی سترگ به جنگ گراز آمد و رزم گرگ
وز آن جایگه شد به شیر و پلنگ همان چوب خمیده اش ساز جنگ (7)
چو شد هفت ساله به منذر چه گفت ... زمن کودک شیرخواره مسار
بداننده فرهنگیانم سپار .......................................
بدو گفت منذر که ای سرفراز به فرهنگ نوزت نیامد نیاز...
پایان آموزش
چو شد آن نامور بر سه شش – 18 سال دلاور گوی گشت خورشیدنش
به موبد نبودش به چیزی نیاز زفرهنگ و چوگان و ازیوز و باز (8)
ابیات فوق مربوط است به داستان دوران کودکی و آموزش بهرام گور که در دوران تاریخی شاهنامه اتفاق افتاده است. دراین دوران همان طور که انتظار می رود مسائل و داستان ها بیشتر حالت طبیعی دارد تا فوق العاده و اغراق آمیز. بهرام که در جای خودش یکی از پهلوانان نامدار و هنرمند است و در تاریخ هم از دلاوری و هنررزم و شجاعت او سخن بسیار گفته شده است، در هجده سالگی از لحاظ آموزش و تعلیم خود کفا می شود و دیگر نیازی به معلم و مربی ندارد. در حالی که در بخش پهلوانی شاهنامه که سند تاریخی ندارد و بیشتر ساخته ذهن شاعران و مردم است، اکثر قریب به اتفاق پهلوانان در ده سالگی از لحاظ هنرهای رزمی و آمادگی جسمانی کاملاً آماده اند و در این سن و سال هنرنمایی ها که باعث شگفتی دیگران می شود می کند.
پاورقی
1- فصل دوم از بخش اول همین رساله
2- فردوسی، شاهنامه ص 11
3- فردوسی، شاهنامه ص 42
4- فردوسی، شاهنامه ص 100
5- فردوسی، شاهنامه ص 45
6- فردوسی، شاهنامه ص 441
7- فردوسی، شاهنامه ص 366
8- فردوسی شاهنامه ص 124

دانه کولانه 07-29-2008 04:47 PM

ورزش در شاهنامه (16)

ورزش های شاهنامه ای

http://img.tebyan.net/big/1384/11/24...8324822776.jpg

بخش دوم


اشاره

پس از بررسی ورزش های شاهنامه ای که مجموعاً هفت فصل از این سلسله مطالب را به خود اختصاص داد، در ادامه و در فصل هشتم از بخش دوم، به مسئله مربیگری و آموزش در شاهنامه می پردازیم.


محل آموزش

یکی از نکاتی که در مورد تربیت و آموزش کودکان و نوآموزان در شاهنامه دیده می شود، این است که معمولاً اینان در محیطی خارج از محل زندگی و موطن اصلی تحت تعلیم و آموزش قرار می گیرند. گویا این دور بودن از محیط» و «جدا افتادن از وابستگی های خانوادگی و...» خود یکی از اصول تربیت و تعلیم بوده است، در شاهنامه این موضوع البته بیشتر در مورد شهزادگان و شهریاران به چشم می خورد. البته این می تواند دلایل دیگری مثل جدا بودن محیط زندگی پهلوانان به عنوان مربیان رزمی و ورزشی از محیط و محل زندگی شهریاران باشد. ولی فرض اول می تواند بیشتر به صحت نزدیک باشد. برای آبدیده شدن علاوه بر تمرینات و روشهای آموزشی خاص و مستقیم، در غربت بودن و... نیز خودش می توانست بسیار مؤثر باشد. پس یکی دیگر از مسائلی که در آموزشهای ورزشی و رزمی در شاهنامه باید بدان توجه داشت این است که نوآموزان و کودکان به اختیار (بهمن) و... یا بازی تقدیر (کیخسرو) ... در محیطی دور از خانواده و نزدیکان آموزش می بینند و تربیت می شوند.
فریدون – نزد گاو – کوه البرز – نزد پارسایان
منوچهر – نزد سام – زابلستان
سیاوش – نزد رستم – زابلستان
کیخسرو – نزد شبانان – توران
زال – سیمرغ – کوه قاف
بهمن – رستم – زابلستان
بهرام – منذر و نعمان – سرزمین تازیان


تخصص در امر مربی گری

در بخش پیشین که درباره شخصیت و طبقه مربیان بود، به موارد و مسایلی که آموزش داده می شد نیز اشاره و پرداخته شد. همانطور که در آنجا نیز گفته شد، ظاهر قضیه این است که با استناد به آن اشعار یک مربی مثل رستم همه هنرها و فنون از رزمی گرفته تا بزمی را به شاگردان خود می آموخته. البته می توان این حدس را هم زد که در دستگاه پهلوانان، مدارس یا مکان هایی بوده خاص شاگردانی که برای آموزش می آمدند و این شاگردان توسط مربیان مختلف آموزش می دیدند. این البته حدس است و در شاهنامه اشاراتی به این مدارس با این مشخصات نشده است.
اما آنچه که مسلم است این است در آن دوره مسأله تخصص در امر آموزش مطرح بوده و اگر از چهره های فوق العاده و غیرمعمولی مثل رستم و سام بگذریم، اکثر آموزگاران و مربیان فاقد جمع تخصص ها بوده اند. یک شاگرد و نوآموز را مربیان مختلف تحت هدایت و آموزش قرار می دهند.
این مساله در داستان آموزش بهرام به خوبی و به صراحت بیان شده است، همان طور که می دانیم بهرام را به منذر تازی می سپرند و او بهرام را به سرزمین خودش می برد تا تربیت کند. منذر یک آدم حرفه ای در این کار است و مربیان زیادی زیر نظرش کار می کنند. هر کدام از این مربیان و البته بهترین آنها؛ یک جنبه و زمینه آموزش را برعهده می گیرند و بهرام را تعلیم و آموزش می دهند.
در شاهنامه در این مورد چنین می خوانیم:
سه مؤبد نگه کرد فرهنگجوی
که در شارشان بدی آبروی
یکی تا دبیری بیامودش
دگر آنکه نخجیر بازان و یوز
بیاموزدش کان بود دلفروز
سه دیگر که چوگان و تیر و کمان
همان گردش تیغ باید گمان
چپ و راست پیچان عنان داشتن
میان یلان گردن افراشتن
دگر آنکه از کار شاهنشهان ص 374
ز گفتار و کردار کارآگهان و ...(1)


اصطلاحات

اصطلاحات متفاوتی در مورد مربیان وجود داشته و این طبقه را با واژه های مختلف می نامیدند که در زیر به رایج ترین آنها اشاره می شود:
دایه، پروردگار، دایگان، پروراننده، آموزگار، جهان دیدگان،
پروراننده:
بدان پروراننده گفت ای پدر ص 322
نباید زمن گازری کارگر…(2)
دایه (زال خطاب به بهمن):
همان کهتر دایگان تو بود ص 319
به لشگر ز پرمایگان تو بود (3)
آموزگار (در داستان اسکندری):
هنرها که باشد شهان را به کار ص 325
سکندر بیاموخت ز آموزگار(4)
جهان دیده:
جهان دیدگان را ز کشور بخواند ص 375
… شما را سپردم به آموختن (5)
دایگان:
سوی دایگانی فرستد مگر ص 376
که منذر مرا به زمام و پدر (6)
پروردگار (کیخسرو درباره رستم):
که اویست پروردگار پدر ص 140
و زویست پیدا به گیتی هنر (7)
این اصطلاحات همگی معنایی را که امروز ما از «مربی» می فهمیم تداعی می کنند هر چند که امروزه مربیان ورزش مثل مربیان آن روزگار، تأثیری در کل زندگی اجتماعی افراد ندارند و متأسفانه دایره مسئولیت ایشان به آموزش مسایل تکنیکی و تاکتیکی ورزش محدود شده است است تا آموزش راه و رسم زندگی و اخلاق پهلوانی.


مربیان چه کسانی بودند؟ و چه آموزشی می دادند؟

در شاهنامه مربیان و به ویژه مربیان ورزش و آموزشهای رزمی از طبقه پهلوانان بوده اند البته در بعضی موارد فقط نامی از مربی برده می شود و ویژگی طبقاتی و شخصیتی آنان مشخص نمی شود البته در بعضی موارد هم بر می خوریم به این که مربی، «حیوان» است!
http://img.tebyan.net/big/1384/11/24...9109245154.jpg
مثلاً در داستان زال می بنیم که سیمرغ زال را پرورش می دهد و بزرگ می کند و حتی او از آموزش می دهد. اما آنچه که از شاهنامه برمی آید اکثر قریب به اتفاق مربیان شاهنامه را پهلوانان تشکیل می دهند.نکته دیگر این که در چند مورد دیده می شود که یک شاگرد از چند مربی برای آموزشهای مختلف استفاده می کرده است. یعنی در آن روزگار در امر مربی گری موضوع «تخصص» مطرح بوده است.
در ذیل با استناد به اشعار شاهنامه سعی می کنیم منظور خود را بهتر برسانیم:
پهلوانان به عنوان مربی: همان طور که گفته شد مسئول آموزشهای جسمانی و رزمی جوانان، پهلوانان بوده اند. حتی در بعضی موارد می خوانیم که پهلوانان نه تنها آموزشهای ورزشی می داده اند بلکه هنرهای و آموزشهای دیگر را هم ی دادند… مثلاً در داستان بهمن و رستم، می بینیم که رستم در نامه ای که به پدربزرگ بهمن یعنی «گشتاسب» می نویسد می گوید:
هنرهای شاهانش آموختم ص 314
از اندرز وام خرد توختم (8)
البته این شاید بدان معنی هم باشد که در دستگاه رستم، مربیان و آموزگارانی هم بوده اند که او را هنرهای دیگر به قول شاهنامه هنرهای شاهان می آموخته اند و رستم هم او را از لحاظ جسمی و رزمی آموزش می داده است.
به هر حال در این که یکی از کارکردهای مهم پهلوانان، امر آموزش و تعلیم تربیت بوده شکی نیست و از آنجا که پهلوانان را جایگاه والا بود و از ارزشی معنوی برخوردار بودند می توان به تأثیر آنان در تربیت نسل آینده جامعه و لاجرم وضعیت اخلاقی و فرهنگی جامعه پی برد.
در شاهنامه اولین بار که به مسئله مربی گری پهلوانان بر می خوریم در داستان فریدون و ضحاک است که کاوه به عنوان مربی مطرح می شود. کاوه هم یک پهلوان است.
ز آهنگران کاوه پر هنر
به پیشش یکی رزم دیده پسر
سام: فریدون، منوچهر پسر خود را به سام می سپرد:
گرفتش سبک دست شاه جهان ض 27
بدادش به دست جهان پهلوان (9)
رستم:
سیاوش خردمند پرمایه بود
ورا رستم زابلی دایه بود
باز در مورد سیاوش
پدر شاه و رستمش بپرورده است (10) ص 121
کیخسرو درباره رستم و مربی گری پدر او (سیاوش):
که اویست پروردگار پدر
و زویست پیدا به گیتی هنر
رستم – بهمن
اسفندیار موقع مرگ کار آموزش و پرورش پسر خود (بهمن) را به رستم می سپارد و خطاب به رستم می گوید:
بیاموزش آرایش کارزار
نشستنگه بزم و رزم و شکار
و رامش و زخم و چوگان و گو
بزرگی و هر گونه ای گفت و گو
همان طور که قبلاً گفته شد، ظاهراً همه این هنرها را رستم به بهمن می آموزد ولی بعید نیست که زیر نظر رستم و در دستگاه رستم، مربیانی بوده اند خاص آموزش مسائل ذکر شده و رستم به تنهایی همه این آموزش ها را ارائه نمی داده است.
رستم – سیاوش: کاوس، سیاوش فرزند دردانه خود را به رستم می سپارد تا به بهترین وجه آموزش ببیند.
به رستم سپردش دل و دیده را
جهانجوی پورپسندیده را
تهمتن سپردش به زابلستان
نشستنگهی ساخت در گلستان
سواری و تیر و کمان و کمند
عنان و رکیب و چه و چون و چند
نشستنگه و مجلس و میگسار
همان باز و شاهین و یوز و شکار
زداد و ز بیداد و زتخت و کلاه
سخن گفتن و رزم وراندن سپاه
هنرها بیاموختش سربه سر
بسی رنج برداشت کامد به بر
سیاوش چنان شد که اندر جهان ص 99
به مانند او کس نبود از جهان(11)
رستم – بهمن:
سپه رفت و بهمن به زابل بماند
....................................
تهمتن سپردش به ایوان خویش
همی پروراند چون جان خویش
...................................
(همی بود بهمن به زابلستان
به نخجیرگه باده و گلستان)
(سواری و می خوریدن و بارگاه
بیاموخت رستم بدان کینه خواه (12)) ص 314
رستم – الوا
کجا نیزه رستم او داشتی
پس پشت او هیچ نگذاشتی
بسی رنج برده به کارعنان
بیاموخته تیر و گرز و کمان
به رنج و به سختی جگر سوخته ص 176
ز رستم هنرها بیاموخته (13)
http://img.tebyan.net/big/1385/09/16...3911415121.jpg
گودرز – بیژن:
وقتی گیو برای یافتن کیخسرو از طرف کیکاوس مأمور می شود که به توران رود بیژن فرزند خود را به گودرز پدر خود پهلوان نامی و کهنسال می سپارد تا بیژن را آموزش دهد و بپروراند.
تو بیژن خرد را در کنار ص 131
بپرور نگهدارش از روزگار(14)
بیاموزش آرایش رزم را
نشاید مگر رزم با بزم را
توصیه منوچهر به سام درباره آموزش زال:
پس آراسته زال را پیش شاه
................................
بیاموز او را ره ساز و رزم ص 30
همان شاد کامی و آئین بزم (15)
بابک – اردشیر:
همان اردشیرش پدر کرد نام
...............................
همی پروریدش به بر برنیاز
برآمد برین روزگاری دراز
بیاموختندش هنر هرچه بود ص 349
هنر نیز برگوهرش بر فرود (17)


متفرقه

رستم: به رستم همی داد دایه شیر... ص 31
اسکندر:
هنرها که باشد شهان را به کار
سکندر بیاموخت ز آموزگار
فریدون – پارسایان (19) ص 45
زال – جهاندیدگان (20) ص 9
پس آنگاه سام از پی پور خویش
هنرهای شاهان بیاورد پیش
جهان دیدگان را ز کشور بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
... شما را سپردم به آموختن ص 441
روان از هنرها برافروختن موبد (21)
دو موبد گزین کرد پاکیزه ای
هنرمند و گیتی سپرده به جای
بدیشان سپرد آن دو فرزند را ص 124
دو مهتر نژاد خردمند را...(22)
شبانان - کیخسرو


مواردی که حیوانات «مربی» هستند:

گاو: در قصه فریدون می بینیم که بعد از تولد فریدون، فرانک ، فرزندش را به گاوی به نام «پرمایه» می سپارد و حتی با او حرف هم می زند و گاو نیز متقابلاً قول همکاری می دهد و به فرانک اطمینان می بخشد که از فریدون نگاهداری می کند و...
که چون بنده برپیش فرزند تو
بباشم پذیرنده پند تو...
فریدون تا سه سالگی نزد گاو است و بعد که از آنجا می رود، ضحاک هم گاو را پیدا می کند و می کشد.


سیمرغ: در داستان زال.

زال را سیمرغ می پروراند، چنانکه می دانیم، اما در شاهنامه گفته می شود که این کار، کار «خداوند» بوده که مهری در دل سیمرغ نسبت به زال پدید می آورد و صدایی سیمرغ را نهیب می زند که:
به سیمرغ آمد صدایی پدید
که این مرغ فرخنده پاک دید
نگهدار این کودک شیرخوار
گزین تخم مردی درآید ببار
همان طور که پیش از این هم اشاره شد در هیچ جای شاهنامه ما به واژه مربی بر نمی خوریم.


پاداش مربیان

مربیان علاوه بر پاداشهای معنوی و احترام خاصی که در چشم جامعه و پهلوانان دست، پروردگان داشتند از لحاظ مادی هم در پایان کار پاداش می گرفتند.
مثلاً بعد از پایان آموزش بهرام، یزد گرد پدر بهرام به نعمان و منذر دو مربی بهرام که سالها او را تعلیم دادند و تربیت کردند این چنین پاداش می دهد.
زدینار گنجش پنجه هزار
بدادند با جامه شاهوار
ز آخور برزین و سیمین لگام
ز اسب گرانمایه بردند نام
زگستردنیها و هم برده نیز
زرنگ و زبوی و زهر گونه چیز
ز گنج جهان دار مهمان ببرد
یکایک به نعمان و منذر سپرد


پاداش شاگردان

معمولاً مربیان در پایان دوره آموزش به شاگردان خود جوایز و پاداش اهداء می کردند.
رستم به سیاوش (23) ص 99
رستم به بهمن (24) ص 314


نظر شاگردان درباره مربیان:

شاگردان به مربیان خود احترام بسیار می گذاشتند و علاقه فراوان داشتند به طوری که آنها را حتی در بعضی موارد از پدر و مادر خود بهتر می دانستند. مثلاً در زبان بهرام گور همین نکته درباره مربیان ملاحظه می شود.
سوی دایگانم فرستد مگر
که منذر مرا به زمام و پدر
لازم به توضیح است که منذر مربی بهرام بوده است.


چگونگی رفتار مربیان با شاگردان:

متقابلاً مربیان نیز علاقه بسیاری به شاگردان خود داشتند از آنها مانند فرزندان خود نگاهداری می کردن و به آنها آموزشهای لازم را می دادند به طوری که در داستان آموزش دیدن بهمن نزد رستم می خوانیم:
به هر چیز بیش از پسر داشتی
شب و روز خندان به برداشتی

دانه کولانه 07-29-2008 04:47 PM

ورزش در فرهنگ شاهنامه

از سایت تیبان

ورزش در شاهنامه (17)

ورزش های شاهنامه ای



http://img.tebyan.net/big/1384/12/68...3242176138.jpg

بخش دوم


فصل نهم


مکان ورزش

در شاهنامه به روشنی بیان نمی شود که مکان ورزش و هنرنمایی پهلوانان در کجا بوده است. آیا محل خاصی بوده و یا نه... این البته فقط در مورد شکار استثناپذیر است چرا که بارها، همانطور که در فصل ورزش های مربوط به شکار گفته شد از واژه: نخجیرگاه استفاده می شود به طوری که این طور برداشت می شود که این نخجیر گاه ها محل مشخص و شناخته شده ای بوده و حتی در بیشتر موارد این شکارگاه ها به صراحت معلوم است که اختصاصی بوده است.
در باقی موارد یا نامی از مکان ورزش برده نمی شود یا از واژه کلی "میدان" استفاده می شود که معلوم نمی شود مشخصات و اندازه ها و ... آن چگونه بوده، اما چون در اکثر موارد واژه میدان با کاخ همراه است می توان چنین نتیجه گرفت که میادین ورزش از اهمیت بسیاری برخوردار بوده و شهریاران ساختن آنها را در کاخ خود ضروری و حتمی می دانستند و در واقع میادین ورزشی جزء لاینفک کاخ ها بوده است. با این حال معلوم نمی شود که مردم عادی در کجا ورزش می کرده اند و آیا اصولاً آنها نیز ورزش های خاص پهلوانان (کشتی و ...) یا مخصوص شهریاران (چوگان و شطرنج و ...) می کردند یا خیر. اگر بله در کجا... در مورد پهلوانان هم چنین به نظر می رسد که پهلوانان نظیر رستم، گودرز، و سام، زال و ... خود دارای شکارگاههای اختصاصی و مکانهای مخصوص برای ورزش کردن و تعلیم دادن به جوانان بوده اند.
شاید بچه های مردم عادی این اجازه را داشتند که در نزد پهلوانان دیار خود آموزش ببینند و از امکانات و میادین آنها استفاده کنند.


ابزارهای ورزشی

در بررسی مورد به مورد رشته های ورزشی در شاهنامه به ابزارهای مورد نیاز هر رشته اشاره کردیم و به طور مشخص از آنها نام بردیم. به طور کلی در مورد ابزارهای ورزشی در شاهنامه، باید بگوئیم این ابزارها از دوره جمشید و کشف آتش و استفاده از آهن به بعد یعنی تا پایان شاهنامه بدون هیچگونه تحولی ثابت می مانند و در جنگها و ورزشها، کاربرد دارند و قابل استفاده هستند و همانطور که مثلاً در دوران کیقباد و کیکاوس پهلوانان از ابزاری نظیر نیزه و تیر و کمان و گرز گاو سر و اسب و... در هنگام ورزش و به وقت جنگ استفاده می کردند، در دوران یزدگرد و مثلاً در نبرد قادسیه هم این ابزار کارایی دارند و سرنوشت جنگ را تعیین می کنند. البته این نکته را از نظر نباید دور داشت که شاید در دوران پایانی شاهنامه بر این ابزار اضافه شده باشد، اما آنچه مسلم است این است که استفاده از ابزارهای
گذشته همچنان رواج داشته و به اصطلاح از رده خارج نشده بودند.


ورزش و زنان

پهلوانی در شاهنامه بیشتر به مردان اختصاص دارد اما در مورد زنان نیز دو مورد ملاحظه می شود که نشان می دهد زنان نیز می توانستند پهلوان باشند و هنر رزم بیاموزند و آموزش های لازم را ببیند و در راه آمادگی جسمی خود برای مقبله با دشمن و با هنرنمایی بکوشند.
این دو زن یکی گردآفرین است که در ماجرای حمله تورانیان به راهبری شهراب به ایران با سهراب مصافی جانانه و مردانه درمیدان رزم می دهد. و دیگری کردیه است. خواهر بهرام چوبینه، که در شاهنامه صریحاً از او به عنوان "زن پهلوان" نام برده است.
یکی جام پر باده خسروان به کف بر نهاده آن زن پهلوان
ص 500 شاهنامه
همانطور که گفته شد زنان پهلوان تعدادشان در شاهنامه به همین دو نفر محدود است البته زنان زیادی هستند که سوارکاری می کنند، حتی در میدان جنگ حاضر می شوند (مثل همای) ولی زنان پهلوان همان دو نفر هستند.
من حیث المجموع می توان نتیجه گرفت که در شاهنامه در آن روزگار زنان نیز می توانستند آموزشهایی را ببیند حتی آموزشهای رزمی را. ولی در این کتاب نوع آموزشها، مربیان و... به روشنی و صراحت بیان نشده است. اما می توان حدس زد زنان وابسته به طبقات شهریاری و پهلوانی بالطبع برای آموختن و آموزش راحت ترو مستعدتر، امکانات و شرایط برایشان
فراهم تر بوده است.


جوایز

معمولا در پایان هر جنگ و یا هنرنمایی از سوی پادشاهان جوایزی به قهرمانان داده می شد. در سراسر کتاب شاهنامه جایی مشاهده نشد که کسی به غیر از پادشاهان، پهلوانان و ورزشکاران جایزه بدهد.
مثلاً مردم به پهلوانان و یا پهلوانان به پهلوانان.
پس از عقب نشینی تورانیان و پیروزی ایرانیان در عهد کیقباد، پادشاه، به همه پهلوانان جوایزی می دهد:
بسی خلقت آراست شاه و رمه بر پهلوانان بداد آن همه
یکی خلقت آراست شاه جهان چه از تاج پرمایه و تخت وزر
چو از باره و طوق و زرین کمر همان جامهای گرانمایه نیز
بعد از بازگشت موفق گیو از توران و یافتن کیخسرو و فرنگیس و آوردن آنها به ایران نزد کاوس شاه، شاه به گیو جایزه می دهد:
یکی خلقتش داد کاندر جهان کسی آن ندید از کهان و مهان
نبشتند منشور برپرنیان خراسان و ری با قم و اصفهان
و را داد سالار جمشیدفر دلاور برخورد بر بردسر
در شاهنامه البته همه پاداش ها مثبت نبوده است. وقتی پهلوانی شکست می خورد و یا پیروز می شد اما در راه پیروزی نمی توانست رضایت شاه را به دلایل مختلف جلب کند پادشاه با فرستادن جوایزی منفی، در واقع نارضایتی خود را اعلام می کرده است و پهلوان را خفت می داده است. ماجرای فرستادن دو کدان و پینه و جامه زنانه از سوی هرمز برای بهرام چوبینه. ص 468 شاهنامه


مهاجرت و تخصص

مهارت و شگرد ورزشگاران: همانطور که امروزه هم ملاحظه می شود، معمولاً ورزشگاران در هر رشته ای مهارت و تخصص دارند و در رشته خاص هم مهارت یا فنی را بهتر اجراء می کنند. در گذشته پهلوانان جمع مهارتهای جسمی و رزمی و ورزشی بوده اند اما از بعضی اشعار شاهنامه اینطور برداشت می شود که پهلوانان در میان رشته های رزمی و ورزشی، در یکی از آنها مهارت و تخصص بیشتری داشته اند و این طبیعی هم بوده است چون در جنگ ها، رشته ها و مهارتهای مختلف مورد استفاده بوده است و هر گروه از پهلوانان مسئول قسمتی از کار تهاجم و تدافع بوده اند:


تخصص در تیرو کمان

به ایران نبرده به تیر و کمان نبد چون فروهان دگر بی کمان (1) ص 236
چو او دست بردی به تیرو کمان نرستی کس از شست او بیگمان ص 310
سپردار و زوبین و رو نیزه دار ص 164
مجنبید گفت ایچ از جان خویش سنان و سپراندر آرید پیش


شمشیرزن

گزین کرد از آن لشگر نامدار سواران شمشیرزن ده هزار
کماندار ص 352
کماندار با تیر و ترکش هزار بیاورد با خویشتن شهریار
کمند افکن ص 362
بزانوش بد نام آن پهلوان سواری سرفراز روشنروان
که بودی بر قیصران ارجمند کمند افکنی نامدار و بلند

دانه کولانه 07-29-2008 04:48 PM

ورزش در شاهنامه (18)

ورزش های شاهنامه ای



http://img.tebyan.net/big/1384/12/68...3242176138.jpg
فصل اول: پهلوانی و پهلوانان در شاهنامه
بخش سوم
مقدمه
در دو بخش پیشین «ورزش در شاهنامه» را تا حد توان بررسی و مشخصات آن را تشریح کردیم در بخش آخر این رساله به عنوان حسن ختام و همچنین پرداختن به قسمت دیگری از عنوان تحقیق یعنی «جایگاه فرهنگی و مردمی» ورزش، می خواهیم به طور مختصر اما در حد کفایت برای این رساله، درباره دست پروردگان ورزش در شاهنامه سخن بگوییم. با تکیه بر ابیات و اشعار شاهنامه ببینیم ورزش در شاهنامه که در بخش های گذشته اهمیت و ضرورت آن روشن شد و همچنین انواع آن و ویژگیها و مشخصات آن از جنبه های مختلف بررسی شد که در عمل چه بازدهی ای داشته و مبلغ و مبین چه اخلاق و کردار و ... فرهنگی بوده است.
همان طور که در بخش ها و فصل گذشته نیز اشاره شد در شاهنامه طبقه پهلوانان بیش از همه طبقات دیگر در ارتباط با ورزش بوده اند و اصولاً یکی از راههای پهلوان شدن و قرار گرفتن در جرگه پهلوانان، عبور از مراحل خاص تربیتی بود که بیشتر این مراحل با آموزشها و مهارتهای ورزشی همراه بود. در واقع برای کسب مهارتهای رزمی و همچنین آراسته شدن به خو و خصلتهای پهلوانی و در یک کلام فرهنگ پهلوانی آموزشها و مهارتها ورزش بود و دیگر آموزشها مثل نکات اخلاقی و رفتاری و ... در ضمن آموزشهای ورزش صورت می گرفته است. بدین ترتیب برای این که بدانیم محصول این آموزشها چه بوده است و نتیجه این آموزشها چه فرهنگی را به بار می آورده است و در یک کلام دستاورد عصاره ورزش در شاهنامه چه بوده و چه کسانی بوده اند، بهتر از همه باید طبقه پهلوانان را بررسی کرد و دید این طبقه با آموزشهایی که می دیدند و پهلوان می شدند مروج چه ارزشهایی و مبلغ چه فرهنگ رفتاری و خصلتی بوده اند.
به قول یکی از نویسندگان شاهنامه شناس: «شاهنامه، کتاب نبرد بین خوبی و بدی است(1)» و ما در ادامه بحث خود می افزاییم: فرهنگ پهلوانی، فرهنگ دفاع خوبی در برابر بدی است، فرهنگ دفاع از حق مظلوم و مقابله با دشمنان دین و آیین و آب و خاک. طلایه داران این فرهنگ و مروجین این جهان بینی پیش از هر کس، کسانی بوده اند که پهلوان نامیده می شده اند و البته این سخن ما به معنای این نیست که پهلوان بی عیب وجود نداشته و هر کس در شاهنامه پهلوان نامیده شد و مهارتهای رزمی و ورزشی را خوب می دانسته «معصوم» بوده و مبرا از هر گناه و اشتباهی است. در واقع فرق بین پهلوان و فرهنگ پهلوانی در شاهنامه تورانی ها در صف بدی شمشیر می زنند، آنان مهاجمند و تجاوزگر و ایران، سرزمین آباد و سرزمین آزادگان است و همواره رشک و طمع همسایگان خود را بر می انگیزد. آراستگی و حسن او، او را در معرض کشمکش و مصیبت دائم قرار می دهد. ایران کشور بی آزاری است در جنگهای خویش، ناگریز می شود که از موجودیت خود و اصول انسانی دفاع کند. (2) اما این هم بدان معنا نیست که ایرانی ها همه از دم در صف ایزدی و تورانیان یکسره اهریمنی و جهنمی. خوشبختانه شاهنامه دارای وسعت نظری قابل لمس هست که تعصب کور را از خود دور کند و شاید یکی از دلایل عمده، ماندنی شدن این اثر بزرگ وجود این وسعت نظر است که در کلیات کتاب جاری است. در نزد تورانیان مردانی همچون پیران ویسه، پیلسم، اعزیرث، سرخه و ... پهلوانانی هستند که نیکی و مردانگی آنان را ایرانی ها هم تأیید می کنند و حتی گودرز پس از کشتن پیران؛ در مرگ او می گرید. در میان تورانیان «به مردانی که تجسم کامل بدی باشند، به بیش از دو تن برنمی خوریم آن گرسیوز و گروی زره اند. (3) به این ترتیب در شاهنامه تورانیان به هیچوجه ذاتاً بد و اهریمنی نیستند. همان طور که ایرانیان جملگی مبرا از عیب نیستند.
http://img.tebyan.net/big/1384/12/22...5811010679.jpg
کاووس در میان شاهان و طوس در میان پهلوانان ایرانی، از خصلتها و خلقیات قابل سرزنش و انتقادی برخوردارند به طوری که به ویژه کاووس بارها خشم رستم و دیگر پهلوانان نیکنام و حتی سیاوش پسرش را بر می انگیزد. شخصیت پردازی فردوسی که در نوع خود شاهکار است با تنوعی که در میان شخصیت افراد و کاراکترهای مختلف کتاب مشاهده می شود، به دست آمده است.
و اما به سراغ پهلوانان برویم. گفتیم که فرق است بین پهلوان و فرهنگ پهلوانی در شاهنامه هر آنکس که مرد جنگ و مهارتهای رزمی باشد «پهلوان» نامیده می شود، اما پهلوانی محبوب است و الگو که بیشتر بر خلقیات و صفات و ارزشهایی که مرد در مجموع آنها را تحت عنوان «فرهنگ پهلوانی» می شناسند، نزدیک باشد. در واقع فرهنگ پهلوانی فرهنگ ایده آل آن روزگار است که حتی ایده آل ترین پهلوانان نظیر رستم از نظر عمل به آن فرهنگ مطلق نیستند و مواردی هست که مثلاً «خشم» چشمان رستم را می بندد و او در راه انتقام از خون گناهکار و بی گناه نمی گذرد چنانکه رستم در راه انتقام از سیاوش دست به کشتاری بی رحمانه می زند با توجه به این موضوع می توان کلیه کسانی را که در شاهنامه «پهلوان» نامیده می شوند از حیث نزدیک یا دوری به فرهنگ پهلوانی به سه دسته تقسیم کرد: (4)
1- پهلوانان نیکوکار که عمر و سعادت خود رادر خدمت خوبی و دفاع از حق می گذراند. در این گروه فریدون، سیاوش، کیخسرو که شهریار هم هستند به حکم بهره مند بودن از فره ایزدی خیلی کمتر و یا اصلاً مرتکب خطا نمی شوند و تقریباً مبرا از عیب هستند اما بعضی دیگر خالی از عیب و ضعف نیستند نظیر: رستم، گودرز، طوس و... که پهلوانان صرف هستند و از فره ایزدی نابرخوردار ...
2- پهلوانان بدکار. پهلوانانی که کاملاً در نقطه مقابل فرهنگ پهلوانی قرار دارند و وجودشان سراپا از خبث و شرارت انباشته شده، کسانی چون ضحاک، سلم، تور گرسیوز، گروی زره، و در حد کمتری افراسیاب و سودابه. وجود اینان منشأ جنگ و زشتی و تباهی است.
3- پهلوانانی که آمیخته به فرهنگ پهلوانی و مغایر آن هستند. گاهی به سوی بدی و گاهی به سوی خوبی گرایش دارند. کاوس در ایران، پیران توران را می توان در این دسته قرار داد.
حال با توجه به این توضیحات به سراغ شاهنامه می رویم تا با کمک گرفتن از ابیات آن ببینیم، شاخصه های اصلی فرهنگ پهلوانی کدام است. فرهنگی که در میدان ورزش و آموزشهای پهلوانی آن را تبلیغ و تدریس می کرده اند و پهلوانان در انتخاب آن آزاد بوده اند چنانچه از نظر گرایش به سمت این فرهنگ همان طور که گفته شد، سه گرایش اصلی وجود داشت و هر ورزشکار و پهلوان لزوماً مبین و نمود عینی فرهنگ پهلوانی نبوده است. نکته دیگری را که لازم است قبل از شروع بحث فرهنگ پهلوانی توضیح بدهیم این است که منظور ما از فرهنگ پهلوانی در این بخش عجالتاً جنبه های اخلاقی و منش های پهلوانی است هر چند که در بخش های گذشته به جنبه های دیگر این فرهنگ نظیر کارکردها و ابزار و تکنیک ها چه تلویحاً و چه به طور مستقیم اشاراتی شده است و در پایان این بخش نیز درباره پوشاک، خوراک و اصطلاحات پهلوانی به اشاره نکاتی را که از شاهنامه استخراج کرده ایم خواهیم آورد.
پی نوشتها:
1- اسلامی ندوشن – زندگی و مرگ پهلوانان، شاهنامه ص 114
2- همان. ص 116
3- همان. ص 115
4- در این تقسیم بندی از کتاب زندگی و مرگ... کمک گرفته شده . ص 118

دانه کولانه 07-29-2008 04:48 PM

http://www.tebyan.net/Sports/Educati...4/9/16878.html

ورزش در شاهنامه (19)

دست پروردگان ورزش در شاهنامه



http://img.tebyan.net/big/1385/01/20...4237160236.jpg
مقدمه
از این شماره و در فصل دوم از بخش سوم، با تکیه بر ابیات و اشعار شاهنامه به پاره ای از خصلت ها و منش های پهلوانان شاهنامه چه در میدان جنگ و ورزش و چه در صحنه اجتماع و سیاست و چه در زندگی خصوصی (مثل پوشاک و غذا خوردن و...) اشاره می کنیم تا با توجه به آنچه که در دو بخش قبلی در باره اهمیت و ضرورت و کارکردهای ورزشی و پهلوانی در شاهنامه گفتیم، بخش سوم به مثابه نتیجه گیری روشن کند که دست پروردگان ورزش در شاهنامه، که «پهلوانان» بودند مبلغ و معرف و مبین چه فرهنگ و مرام و اخلاقی و ... بوده اند، امید که مقبول افتد.
فصل دوم:
فرهنگ پهلوانی
1- نام و ننگ
پهلوان دوست دارد با «نام » از دنیا برود، نام پهلوانی و گردی از خود باقی بگذارد و در همین حال از بین برود. مرگ در میدان جنگ یا هنگام شکار و در یک کلام «مرگ سواره» برای پهلوان آرزوست و بهترین نوع مردن.
مرا کشتن آسان تر آید زننگ و اگر با ز مانی ز پیکار و جنگ
شاهنامه – ص 309
نگویند بی نام گردی بمرد مگر زیر خاکم بباید سپرد
شاهنامه ص 170
دغدغه و نگرانی پهلوان این است که پس از مرگ او «نامش» باقی بماند و «نام» او یادآور و تداعی کننده گردی و پهلوانی در اذهان آیندگان باشد. این است که می بینیم تمام پهلوانان محبوب و دوست داشتنی شاهنامه به هنگام رزم یا در وقت شکار کشته می شوند و در دست دشمن اسیر نمی شوند. رستم در نخجیر گاه می میرد. و سیاوش در نبردی نابرابر جان می سپارد. حتی <<پیران>> پهلوان تورانی اما خوشنام و نیک سیرت در میدان به دست دشمن (گودرز ایرانی) کشته می شود. اما گرسیوز و افراسیاب و... ذلیل و در دست دشمن کشته می شوند.
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ
شاهنامه – ص 303
«نام» شیشه عمر پهلوان است و پهلوان حاضر نیست این شیشه بر خاک افتد که اگر بیفتد عمر او نیز به پایان آمده حتی اگر جسمش جان داشته باشد. در جنگ ایران با توران بهرام پسرگودرز، وقتی از میدان جنگ برمی گردد متوجه می شود که تازیانه خود را در میدان جا گذاشته است پس به میدان برمی گردد. اما سر راه گیو با او صحبت می کند.
گیو:
بدو گفت گیو ای برادر مرو فراوان مرا تازیانه است نو
و ...
ترا بخشم این هفت از ایدرمرو
چنین گفت با گیو بهرام گرد که این ننگ را خوار نتوان شمرد
شما را ز رنگ و نگارست گفت مرا آنکه شد ننگ با نام جفت
وز آنجا سوی قلب لشگر شتافت همی گشت تا تازیانه بیافت
شاهنامه – ص 156
2- آزادگی
برای پهلوان ننگ است دست به بند دادن و تسلیم شدن یا از میدان کارزار گریختن، در چند داستان مهم شاهنامه نظیر داستان رستم و اسفندیار، می خوانیم که اگر پهلوان دست به بند بدهد و تسلیم شود یا از صحنه بگریزد. مشکلی باقی نمی ماند. اما پهلوان این کار را نمی کند و فاجعه چهره می بندد به قیمت آزاد ماندن و دست به بند ندادن پهلوان. در داستان رستم و اسفندیار علی رغم این که اسفندیار به رستم قول می دهد که مدت بند کوتاه است اما رستم آن را نقطه ضعفی می داند که با همه کوچکی و مخفی بودنش پرونده روشن او را تیره می کند یا در داستان های دیگر پهلوان در میدان کشته می شود به قیمت فرار نکردن و به اصطلاح خودشان «پشت به دشمن نکردن و ... »
http://img.tebyan.net/big/1385/01/16...4614021797.jpg
این خصلت و آئین پهلوانی را در این ابیات به خوبی می توان دید و البته ابیات دیگری در این باره خواهد آمد:
تو دانی که من پیش تخت قباد به مردی چه کردم توداری به یاد
به گیتی سرشت سترگی مرا هم او داد و نام بزرگی مرا
تو فرمایی اکنون که پنهان شوم (؟!) و یا بند او را به فرمان شوم (؟!)
قبول بند از سوی پهلوان مساوی است با «عار»، «شکست»، «زشتکاری» و ... در یک کلام حقارت روح و در فرهنگ پهلوانی مرگ جسم را بر مرگ روح ترجیح می دهند. چرا که قبول این حقارت از سوی پهلوان یعنی پشت پا زدن به هر آنچه که او و نیاکانش در راهش بارها شمشیر زده اند و بارها جان بر کف نهاده اند چنان که رستم در مقابل تقاضای اسفندیار که تسلیم شدن او را طلب می کرد پاسخ می دهد:
زمن هر چه خواهی تو فرمان کنم ز دیدارت آرامش جان کنم
مگر بند، کز بند عاری بود شکستی بود زشتکاری بود
نبیند مرا زنده با بند کس که روشن روانم برین است و بس
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ
شاهنامه – ص 303
که گوید برو دست رستم ببند نبندد مرا دست چرخ بلند
مرا خواری از پوزش و خواهش است وزین چرب گفتن مرا کاهش است
شاهنامه – ص 304
ندیدست کس بند بر پای من نه بگرفت شیر ژیان جای من
شاهنامه – ص 303
پهلوان دلیلی برای بندگی کردن نمی بیند، او هر چه دارد به نیروی دست است و تکیه بر یزدان. مدیون کسی نیست. زیربار منت کسی نیست.
کجا گرد کردم به نیروی دست.
نترسم ز کس جز ز یزدان پاک
تو اندر جهان خود ز من زنده ای
چو خشم آورم شاه کاوس کیست
چه کاوس پیشم چه یک مشت خاک
مرا زور و پیروزی از داورست نه از پادشاه و نه از لشگرست
سرنیزه و گرز یار منند دو بازو و دل شهریار منند
چو آزادم از او نه من بنده ام یکی بنده آفریننده ام
دلیران به شاهی مرا خواستند همان گاه و افسر بیاراستند
سوی تخت شاهی نکردم نگاه نگهداشتم رسم و آئین و راه
اگر من پذیرفتمی تاج و تخت نبودی ترا این بزرگی و بخت
تاج بخش:
نشاندم بدین تخت من کیقباد چه کاوس دانم ز خشمش چه باک
شاهنامه – ص 189
پهلوانان
پهلوانان نیازی به مناصب و مقامات بالاتر ندارند و حتی در شاهنامه ملاحظه می کنیم که در مقاطع مختلف مردم از پهلوانان تقاضا می کنند و به آنها اصرار می ورزند که پادشاهی را قبول کنند اما هیچ کدام (رستم ، گودرز، گیو، طوس، سام و ...) نمی پذیرند چون آن را خلاف رسم و آئین پهلوانی می دانند.
چو گودرز و چون رستم پهلوان کس آهنگ آن تخت شاهی نکرد
شاهنامه – ص 470
مگر پهلوان رستم سرفراز به گنج و سپاه تو دارد نیاز
- خطاب به یکی از شهریاران
شاهنامه – ص 72
بندگی:
مرا مرگ بهتر از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی
شاهنامه – ص 209
جای دیگر:
که گر من دهم دستبند و را و گر سرفرازم گزند و را
دو کارست هر دو به نفرین و بد گزاینده رسمی نو آئین و بد
شاهنامه – ص 307
پشت نکردن به دشمن:
به افراسیاب این سخن مرگ بود که بایست پشتش به خسرو نمود
شاهنامه – ص 240
http://img.tebyan.net/big/1385/01/31...2278015052.jpg
و باز:
بکوشم بمیرم مگر مردوار نخواهیم از ایرانیان زینهار
سرانجام هر زنده مردن بود خود این زندگی دم شمردن بود
شاهنامه – ص 150
3- بی نیازی و مناعت
بی نیازی و مناعت یکی از منش ها است که از اجزای اصلی فرهنگ پهلوانی است. پهلوان از همه چیز و همه کس بی نیاز است؛ این دیگران (شهریاران و مردم) هستند که به او و قدرت و ابتکار و نیروی او احتیاج دارند. پهلوان به آنچه هست، قانع است؛ خیال و رویا در سر ندارد و بلند پرواز نیست؛ آرزوی بلند ندارد، خود راه را انتخاب کرده است و قصد دارد تا پایان زندگی هم در همان راه و با همان نام بمیرد.
پس نه چشم به تخت شاهی دارد و نه به مال و مکنتی نیاز دارد که خود و لیاقت هایش نتواند آنها را برآورد سازد. بی نیازی، دلیل آزادگی پهلوان است و این است که گستاخ و شجاع بر سر شاهان و فرمانروایی که راه بیداد می پویند فریاد می کشند و یا آبرو زندگی می کنند. در مقابل وعده و وعیدها تطمیع نمی شوند و فریب. نمی خورند و با تکیه بر خصلت ها و ویژگی های خود، انجام وظایف و کارکردهایی که برعهده دارند پا می فشارند و اصرار می ورزند. دلیل بی نیازی پهلوانان از دیگران را در دو عامل می توان خلاصه کرد که در ادبیات آینده آنها را بارها ملاحظه می کنیم:
1- اتکا به نیروی الهی (یزدان)
2- اتکا به نفس و قدرت و شجاعت خود
بی نیازی:
وقتی رستم برای نجات کاوس که دربند شاه مازندران گرفتار است به مازندران می رسد، از طرف پادشاه مازندران طی نامه ای او را برای صرف نظر کردن از هدف ترغیب و تطمیع می کند و رستم چنین پاسخ می دهد:
مگر پهلوان رستم سرفراز به گنج و سپاه تو دارد نیاز
ازین باب دیگر مجنبان زبان که آرد زبانت برون از دهان
شاهنامه – ص 72
و یا:
وقتی رستم از حرکات و رفتار کاوس ناراحت می شود او را چنین زیر ضربات سرزنش خود می گیرد، و بی نیازی خود را به رخ کاوس شاه می کشد:
تهمتن بر آشفت با شهریار که چندین مدار آتش اندر کنار
همه کارت از یکدگر بدترست ترا شهریاری نه اندر خورست
شاهنامه – ص 89
اخلاق پهلوانی:
من آن رستم زال نام آورم که از چون تو شه خم نگیرد سرم
رستم خطاب به کاوس:
شاهنامه – ص 89
دلیران به شاهی مرا خواستند همان گاه و افسر بیاراستند
سوی تخت شاهی نکردم نگاه نگهداشتم رسم و آئین و راه
و تنها پهلوانی که در شاهنامه بر تخت شاهی می نشیند بهرام چوبینه است که بارها مورد سرزنش جامعه و پهلوانان دیگر قرار می گیرد. مثل:
به کردار شاهان نشیند به بار ابا یوز در دشت جوید شکار
شاهنامه – ص 474
جز از رزم شاهان نداند همی
4- توکل و تکیه بر یزدان...
همان طور که گفته شد دلیل بی نیازی پهلوان، قدرت و نیروی اتکای به نفس است. اما دلیل مهمتری که در شاهنامه می توان یافت این است که پهلوانان توکل و اعتماد عجیبی به نیروی حمایت کننده یزدان دارند. پهلوان فقط خود را مدیون یزدان می داند و فقط در مقابل اوست که واژه ترس برایش معنا پیدا می کند و سعی دارد در راه و رضای او حرکت کند. حمایت اینان از شاهان تا وقتی است که شاهان در راه ایزدی گام برمی دارند و از فره ایزدی برخوردارند.
http://img.tebyan.net/big/1385/01/89...4104213126.jpg
داستان توکل پهلوانان به خدای سبحان، فصل مفصل و جداگانه ای دارد که در جای خود خواهد آمد. اما اینجا در ادامه بحث فرهنگ پهلوانی ناگزیر به اشاره به فرازهایی از آن هستیم تا در این مختصر توانسته باشیم لااقل سایه ای کمرنگ از این فرهنگ را به دست دهیم:
سرم گشت سیر و دلم کرد بس جز از پاک یزدان نترسم ز کس
شاهنامه – ص 90
نترسم ز کس جز ز یزدان پاک
شاهنامه – ص 311
مرا کشتن آسان تر آید ز ننگ اگر با ز مانی ز پیکار و جنگ
مرا گویی از راه یزدان بگرد ز فرمان شاه جهانیان بگرد
رستم پس از گذاشتن از خوان سوم
به یزدان چنین گفت کای دادگر تو دادی مرا دانش و زور و فر
شاهنامه – ص 67
سپهبد به گودرز کشواد گفت که این راز بر کس نشاید نهفت
موقع نا امیدی:
اگر لشگر ما پذیره شوند سواران بدخواه چیره شوند
شاهنامه – ص 163
همه دست یکسو به یزدان بریم منی از تن خویشتن بیفکنیم
شاهنامه – ص 89
مرا زور و پیروزی از داورست نه از پادشاه و نه از لشگرست
سرنیزه و گرز یار منند دو بازو و دل شهریار منند
سخن پهلوان در دم مرگ:
به هنگام مرگ، راست ترین سخنان بر زبان افراد جاری می شود. در این جاست که به قول مرحوم دکتر علی شریعتی: «فرصت عزیزی به دست می آید تا چهره حقیقی هر کس را خوب ببینم... آدمی بوی مرگ را که می شنود صمیمی می شود. بر بستر احتضار هر کس «خودش» است. وحشت مرگ او را چنان سرآسیمه می سازد که به حال تظاهر نمی ماند. حادثه چنان زرگ است که بزرگان همه کوچک می شوند...»(1)
آری در این لحظه است که می توان از زبان «رستم» عنصر اصلی فرهنگ پهلوانی را و عاملی که چگونه زیستن پهلوان را مشخص می سازد، شنید:
چنین گفت رستم ز یزدان سپاس که بودم همه ساله یزدان شناس
مرا زور دادی که از مرگ پیش ازین بی وفا خواسته کین خویش
گناهم بیامرز پوزش پذیر که هستی تو بخشنده و دستگیر
همان راه پیغمبر و دین تو پذیرفتم و راه و آئین تو
چو دارم ره دین و آئین پاک روانم کنون گر برآید چه باک...
بگفت این و جانش بر آمد ز تن سرو زار و گریان شدند انجمن
کوتاه سخن این که طبق گفته رستم راه و آئین پهلوانی همان راه دین و پیغمبر خداست و چون پهلوان چنین راه و روشی را در زندگی پیش گرفته است پس چرا از مرگ بترسد و به خاطر ترس از مرگ تن به ذلت و خواری و تسلیم و بندگی دهد... ؟!
پاورقی:
1- دکتر شریعتی، علی، اسلام شناسی (م. آ...) ص 419

دانه کولانه 07-29-2008 04:49 PM

دست پروردگان ورزش در شاهنامه

ورزش در شاهنامه 18

http://img.tebyan.net/big/1384/12/68...3242176138.jpg
از این شماره و در فصل دوم از بخش سوم، با تکیه بر ابیات و اشعار شاهنامه به پاره ای از خصلت ها و منش های پهلوانان شاهنامه چه در میدان جنگ و ورزش و چه در صحنه اجتماع و سیاست و چه در زندگی خصوصی (مثل پوشاک و غذا خوردن و...) اشاره می کنیم تا با توجه به آنچه که در دو بخش قبلی در باره اهمیت و ضرورت و کارکردهای ورزشی و پهلوانی در شاهنامه گفتیم، بخش سوم به مثابه نتیجه گیری روشن کند که دست پروردگان ورزش در شاهنامه، که «پهلوانان» بودند مبلغ و معرف و مبین چه فرهنگ و مرام و اخلاقی و ... بوده اند، امید که مقبول افتد.
فصل دوم:
فرهنگ پهلوانی
1- نام و ننگ
پهلوان دوست دارد با «نام » از دنیا برود، نام پهلوانی و گردی از خود باقی بگذارد و در همین حال از بین برود. مرگ در میدان جنگ یا هنگام شکار و در یک کلام «مرگ سواره» برای پهلوان آرزوست و بهترین نوع مردن.
مرا کشتن آسان تر آید زننگ و اگر با زمانی زپیکار و جنگ
شاهنامه – ص 309
نگویند بی نام گردی بمرد مگر زیر خاکم بیاید سپرد
شاهنامه ص 170
دغدغه و نگرانی پهلوان این است که پس از مرگ او «نامش» باقی بماند و «نام» او یادآور و تداعی کننده گردی و پهلوانی در اذهان آیندگان باشد. این است که می بینیم تمام پهلوانان محبوب و دوست داشتنی شاهنامه به هنگام رزم یا در وقت شکار کشته می شوند و در دست دشمن اسیر نمی شوند. رستم در نخجیر گاه می میرد. و سیاوش در نبردی نابرابر جان می سپارد. حتی پیران پهلوان تورانی اما خوشنام و نیک سیرت در میدان به دست دشمن (گودرز ایرانی) کشته می شود. اما گرسیوز و افراسیاب و... ذلیل و در دست دشمن کشته می شوند.
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن که نامم برآید به ننگ
شاهنامه – ص 303
«نام» شیشه عمر پهلوان است و پهلوان حاضر نیست این شیشه بر خاک افتد که اگر بیفتد عمر او نیز به پایان آمده حتی اگر جسمش جان داشته باشد. در جنگ ایران با توران بهرام پسرگودرز، وقتی از میدان جنگ برمی گردد متوجه می شود که تازیانه خود را در میدان جا گذاشته است پس به میدان برمی گردد. اما سر راه گیو با او صحبت می کند.
گیو:
بدو گفت گیو ای برادر مرو فراوان مرا تازیانه است نو
و ...
ترا بخشم این هفت از ایدرمرو
چنین گفت با گیو بهرام گرد گه این ننگ را خوار نتوان شمرد
شما راز رنگ و نگارست گفت مرا آنکه شد ننگ با نام جفت
وز آنجا سوی قلب لشگر شتافت همی کشت تا تازیانه بیافت
شاهنامه – ص 156
2- آزادگی
برای پهلوان ننگ است دست به بند دادن و تسلیم شدن یا از میدان کارزار گریختن، در چند داستان مهم شاهنامه نظیر دستان رستم و اسفندیار، می خوانیم که اگر پهلوان دست به بند بدهد و تسلیم شود یا از صحنه بگریزد. مشکلی باقی نمی ماند. اما پهلوان این کار را نمی کند و فاجعه چهره می بندد به قیمت آزاد ماندن و دست به بند ندادن پهلوان در داستان رستم و اسفندیار علی رغم این که اسفندیار به رستم قول می دهد که مدت بند کوتاه است اما رستم آن را نقطه ضعفی می داند که با همه کوچکی و مخفی بودنش پرونده روشن او را تیره می کند یا در داستانهای دیگر پهلوان در میدان کشته می شود به قیمت فرار نکردن و به اصطلاح خودشان «پشت به دشمن نکردن و ... »
این خصلت و آئین پهلوانی را در این ابیات به خوبی می توان دید و البته ابیات دیگری در این باره خواهد آمد:
تودانی که من پیش تخت قباد به مردی چه کردم توداری به یاد
به گیتی سرشت سترگی مرا هم او داد و نام بزرگی مرا
تو فرمایی اکنون که پنهان شوم (؟!) و یا بند او را به فرمان شوم (؟!)
قبول بند از سوی پهلوان مساوی است با «عار»، «شکست»، «زشتکاری» و ... در یک کلام حقارت روح و در فرهنگ پهلوانی مرگ جسم را بر مرگ روح ترجیح می دهند. چرا که قبول این حقارت از سوی پهلوان یعنی پشت پا زدن به هر آنچه که او و نیاکانش در راهش بارها شمشیر زده اند و بارها جان بر کف نهاده اند چنان که رستم در مقابل تقاضای اسفندیار که تسلیم شدن او را طلب می کرد پاسخ می دهد:
زمن هر چه خواهی تو فرمان کنم ز دیدارت آرامش جان کنم
مگر بند، کزبند عاری بود شکستی بود زشتکاری بود
نبیند مرا زنده با بند کس که روشن روانم برین است و بس
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ
شاهنامه – ص 303
که گوید برو دست رستم ببند نبندد مرا دست چرخ بلند
مرا خواری از پوزش و خواهش است وزین چرب گفتن مرا کاهش است
شاهنامه – ص 304
ندیدست کس بند بر پای من نه بگرفت شیر ژیان جای من
شاهنامه – ص 303
پهلوان دلیلی برای بندگی کردن نمی بیند او هر چه دارد به نیروی دست است و تکیه بر یزدان. مدیون کسی نیست. زیربار منت کسی نیست.
کجا گرد کردم به نیروی دست.
نترسم زکس جز ز یزدان پاک
تواندر جهان خود زمن زنده ای
چو خشم آورم شاه کاوس کیست
چه کاوس پیشم چه یک مشت خاک
مرا زور و پیروزی از داورست نه از پادشاه و نه از لشگرست
سرنیزه و گرز یارمنند دو بازو و دل شهریارمنند
چو آزادم از او نه من بنده ام یکی بنده آفریننده ام
دلیران به شاهی مرا خواستند همان گاه و افسر بیاراستند
سوی تخت شاهی نکردم نگاه نگهداشتم رسم و آئین و راه
اگر من پذیرفتمی تاج و تخت نبودی ترا این بزرگی و بخت
تاج بخش:
نشاندم بدین تخت من کیقباد چه کاوس دانم چه خشمش چه ؟؟؟
شاهنامه – ص 189
پهلوانان
نیازی به مناصب و مقامات بالاتر ندارند و حتی در شاهنامه ملاحظه می کنیم که در مقاطع مختلف مردم از پهلوانان تقاضا می کنند و به آنها اصرار می ورزند که پادشاهی را قبول کنند اما هیچ کدام (رستم ، گودرز، گیو، طوس، سام و ...) نمی پذیرند چون آن را خلاف رسم و آئین پهلوانی می دانند.
چو گودرز و چون رستم پهلوان کس آهنگ آن تخت شاهی نکرد
شاهنامه – ص 470
مگر پهلوان رستم سرفراز به گنج و سپاه تو دارد نیاز
- خطاب به یکی از شهریاران
شاهنامه – ص 72
بندگی:
مرا مرگ بهتر از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی
شاهنامه – ص 209
جای دیگر:
که گر من دهم دستبند و را و گر سرفرازم گزند و را
دو کارست هر دو به نفرین و بد گزاینده رسمی نو آئین و بد
شاهنامه – ص 307
پشت نکردن به دشمن:
به افراسیاب این سخن مرگ بود که بایست پشتش به خسرو نمود
شاهنامه – ص 240
باز:
بکوشم بمیرم مگر مردوار نخواهیم از ایرانیان زینهار
سرانجام هر زنده مردن بود خود این زندگی دم شمردن بود
شاهنامه – ص 150
3- بی نیازی و مناعت
یکی از منش ها است که از اجزای اصلی فرهنگ پهلوانی است. پهلوان از همه چیز و همه کس بی نیاز است این دیگران (شهریاران و مردم) هستند که به او و قدرت و ابتکار و نیروی او احتیاج دارند. پهلوان به آنچه هست، قانع است، خیال و رویا در سر ندارد و بلند پرواز نیست، آرزوی بلند ندارد، خود راه را انتخاب کرده است و قصد دارد تا پایان زندگی هم در همان راه و با همان نام بمیرد.
پس نه چشم به تخت شاهی دارد و نه به مال و مکنتی نیاز دارد که خود و لیاقت هایش نتواند آنها را برآورد سازد. بی نیازی دلیل آزادگی پهلوان است و این است که گستاخ و شجاع بر سر شاهان و فرمانروایی که راه بیداد می پویند فریاد می کشند و یا آبرو زندگی می کنند. در مقابل وعده و وعیدها تطمیع نمی شوند و فریب. نمی خورند و با تکیه بر خصلت ها و ویژگیهای خود، انجام وظایف و کارکردهایی که برعهده دارد پا می فشارد و اصرار می ورزد. دلیل بی نیازی پهلوانان از دیگران را دو عامل می توان خلاصه کرد که در ادبیات آینده آنها را بارها ملاحظه می کنیم:
1- اتکا به نیروی الهی (یزدان)
2- اتکا به نفس و قدرت و شجاعت خود
بی نیازی:
وقتی رستم برای نجات کاوس که دربند شاه مازندران گرفتار است به مازندران می رسد از طرف پادشاه مازندران طی نامه ای او را برای صرف نظر کردن از هدف ترغیب و تطمیع می کند و رستم چنین پاسخ می دهد:
مگر پهلوان رستم برفراز به گنج و سپاه تو دارد نیاز
ازین باب دیگر مجنبان زبان که آرد زبانت برون از دهان
شاهنامه – ص 72
ویا:
وقتی رستم از حرکات و رفتار کاوس ناراحت می شود او را چنین زیر ضربات سرزنش خود می گیرد، و بی نیازی خود را به رخ کاوس شاه می کشد.
تهمتن بر آشفت با شهریار که چندین مدار آتش اندر کنار
همه کارت از یکدیگر بدترست تراشهریاری نه اندر خورست
شاهنامه – ص 89
اخلاق پهلوانی:
من آن رستم زال نام آورم که از چون توشه خم نگیرد سرم
رستم خطاب به کاوس:
شاهنامه – ص 89
دلیران به شاهی مرا خواستند همان گاه و افسر بیاراستند
سوی تخت شاهی نکردم نگاه نگهداشتم رسم و آئین و راه
و تنها پهلوانی که در شاهنامه بر تخت شاهی می نشیند بهرام چوبینه است که بارها مورد سرزنش جامعه و پهلوانانی دیگر قرار می گیرد. مثل:
به کردار شاهان نشیند به بار ابا و یوز در دشت جوید شکار
شاهنامه – ص 474
جز از رزم شاهان نداند همی
4- توکل و تکیه بر یزدان...
همان طور که گفته شد دلیل بی نیازی پهلوان، قدرت و نیروی اتکای به نفس است. اما دلیل مهمتری که در شاهنامه می توان یافت این است که پهلوانان توکل و اعتماد عجیبی به نیروی حمایت کننده یزدان دارند. پهلوان فقط خود را مدیون یزدان می داند و فقط در مقابل اوست که واژه ترس برایش معنا پیدا می کند و سعی دارد در راه و رضای او حرکت کند. حمایت اینان از شاهان تا وقتی است که شاهان در راه ایزدی گام برمی دارند و از فره ایزدی برخوردارند. داستان توکل پهلوانان به خدای سبحان، فصل مفصل و جداگانه ای دارد که در جای خود خواهد آمد. اما اینجا در ادامه بحث فرهنگ پهلوانی ناگزیر به اشاره به فرازهایی از آن هستیم تا در این مختصر توانسته باشیم لااقل سایه ای کمرنگ از این فرهنگ را به دست دهیم:
سرم گشت سیر و دلم کرد بس جز از پاک یزدان نترسم ز کس
شاهنامه – ص 90
نترسم ز کس جز ز یزدان پاک
شاهنامه – ص 311
مرا کشتن آسان تر آید ز ننگ اگر با زمانی ز پیکار و جنگ
مرا گویی از راه یزدان بگرد ز فرمان شاه جهانیان بگرد
رستم پس از گذاشتن از خوان سوم
به یزدان چنین گفت کای دادگر تو دادی مرا دانش و زور و فر
شاهنامه – ص 67
سپهبد به گودرز کشواد گفت که این راز بر کس نشاید نهفت
موقع نا امیدی:
اگر لشگر ما پذیره شوند سواران بدخواه چیره شوند
شاهنامه – ص 163
همه دست یکسو به یزدان بریم منی از تن خویشتن بیفکنیم...
شاهنامه – ص 89
مرا زور و پیروزی از داورست نه از پادشاه و نه از لشگرست
سرنیزه و گرز یار منند دو بازو و دل شهریار منند
سخن پهلوان در دم مرگ:
به هنگام مرگ راست ترین سخنان بر زبان افراد جاری می شود. در این جاست که به قول مرحوم دکتر علی شریعتی: «فرصت عزیزی به دست می آید تا چهره حقیقی هر کس را خوب ببینم... آدمی بوی مرگ را که می شنود صمیمی می شود. بر بستر احتضار هر کس «خودش» است. وحشت مرگ او را چنان سرآسیمه می سازد که به حال تظاهر نمی ماند حادثه چنان بزرگ است که بزرگان همه کوچک می شوند...»(1)
آری در این لحظه است که می توان از زبان رستم عنصر اصلی فرهنگ پهلوانی را و عاملی که چگونه زیستن پهلوان را مشخص می سازد، شنید:
چنین گفت رستم ز یزدان سپاس که بودم همه ساله یزدان شناس
مرا زور دادی که از مرگ پیش ازین بی وفا خواسته کین خویش
گناهم بیامرز پوزش پذیر که هستی تو بخشنده و دستگیر
همان راه پیغمبر و دین تو پذیرفتم و راه و آئین تو
چو دارم ره دین و آئین پاک روانم کنون گر برآید چه باک...
بگفت این و جانش بر آمد ز تن سرو زار و گریان شدند انجمن
کوتاه سخن این که طبق گفته ر ستم راه و آئین پهلوانی همان راه دین و پیغمبر خداست و چون پهلوان چنین راه و روشی را در زندگی پیش گرفته است پس چرا از مرگ بترسد و به خاطر ترس از مرگ تن به ذلت و خواری و تسلیم و بندگی دهد... ؟!
پاروقی:
1- دکتر شریعتی، علی، اسلام شناسی (م. آ...) ص 419

دانه کولانه 07-29-2008 04:50 PM

ورزش در شاهنامه (20)

دست پروردگان ورزش در شاهنامه



http://img.tebyan.net/big/1385/08/56...4263231145.jpg
فرهنگ پهلوانی

«توکل ...» و «شکر...»: یکی از ویژگی‌های برجسته و مشخصات آشکار پهلوانان شاهنامه، بویژه پهلوانان ایرانی، اعتقاد و اتکاء و توکل عمیق آنان به نیروی یزدان در پیکار با دشمن و هنگام گیر افتادن در سختی‌هاست.
شاهنامه را شاید از نگاه دیگر «جنگ‌نامه» هم بتوان نام گذاشت، چرا که در طول ماجراهایی که در این کتاب اتفاق می‌افتد، جنگ‌ها بیشترین و عمده‌ترین وقایع و رویدادها هستند. کمتر شاهی را می‌توان یافت که در دوران حیاتش، چند بار لشکر‌کشی نکرده و به میدان با دشمن نرفته باشد، جنگجویان شاه هم پهلوانان هستند که سلسله مراتب لشگر را بنا به سابقه و کسوف و هنر خود تشکیل می‌دهند و در طول این جنگ‌ها و در زبان این پهلوانان است که مساله «توکل» به خدا برای شکست دشمن مشاهده می‌شود. پهلوان خود را فقط «وسیله» می‌داند، وسیله‌ای که اگر خدا یارش باشد، بر دشمن فائق خواهد آمد و اگر از حمایت الهی برخوردار نباشد شکستش قطعی است.
البته دست به سوی آسمان بلند گردن پهلوانان فقط منحصر به دوران گیر افتادن در سختی‌ها یا قبل از آغاز جنگ با دشمن نمی‌شود و بارها ملاحظه می‌شود که پهلوانان پس از توکل به خدا و دعا و نیایش به درگاه یزدان؛ وقتی پیروزمندانه به میدان باز می‌گردند، باز گوشه‌ای را برای شکر‌گزاری پیدا می‌کنند و خدا را ستایش کرده و تکرار می‌کنند که این «تو بودی» و «نه من» و ... در واقع همان قضیه «مارمیت، اذرمیت، لکن‌الله رمی» را بارها به زبان شعر در کلام پهلوانان شاهنامه پیدا می‌کنیم. توکل و شکر در فرهنگ پهلوانان شاهنامه جایگاه خاصی دارد و وقتی با توجه به مباحث قبلی ملاحظه می‌شود که اصولاً پهلوانان سعی دارند در زندگی «راه و آئین خدایی» را در پیش بگیرند و در جهت رضای ایزدی گام بردارند، طبیعی است که اینان در هنگامه جنگ و غوغای رقص شمشیرها و هلهله دشمن و ... باید به یاد خدا باشند و از او مدد و کمک بخواهند، بخصوص که از این کار ضرر هم نکرده و بارها نتایج دعا را دیده بودند. با این حال برای روشن‌تر شدن بیان الکن ما و بهتر رساندن منظور به ابیاتی که در شاهنامه به مسئله «توکل و شکر» مربوط می‌شود اشاره می‌کنیم.
پهلوانان به مسأله دعا و نیایش و نتایج این کار اعتقاد داشتند. فریدون هنگامی که برای جنگ با ضحاک عازم می‌شود، به مادرش توصیه می‌کند: شاهنامه- ص 12
که من رفتنی‌ام سوی کارزار
ترا جز نیایش میاد هیچ‌کار
یا در نامه کیخسرو به پدرش (کاوس) می‌بینیم:
چو در پیش یزدان گشایی دو لب
نیایش کن از بهر من روز و شب
اگر پاک یزدان بود یاورم
توسل پهلوانان به خدا هنگام سختی و نومیدی:
در داستان بیژن وقتی با هومان تورانی می‌‌جنگد و می‌بیند که هومان زورش بیشتر است دست به دعا برمی‌دارد: شاهنامه- ص 215
بخورد آب و برخاست بیژن نه درد
زدادار نیکی دهش یاد کرد
تن از درد لرزان چو از باد بید
دل از جان شیرین شده ناامید
به یزدان چنین گفت کای کردگار
تو دانی نهان من و آشکار
اگر داد بینی همی جنگ من
وزین جستن کین و آهنگ من
زمن مگسل امروز توش را
نگهدار بیدار هوش را
نتیجه‌گیری از دعا: ز بیژن فزون بود هومان به زور
ولی: فکندش [بیژن] بسان یکی اژدها
بغلتید هومان به خاک اندرون
در جستجوی کیخسرو به دنبال افراسیاب، وقتی از یافتن افراسیاب ناامید می‌شود، تنها چاره را توسل و دعا به خدا می‌بیند: شاهنامه- ص251
جهاندار یک‌شب سر و تن بشست
بشد دور با دفتر زند و اُست
همه شب به پیش جهان آفرین
همی بود گریان و سر بر زمین [سجده]
و...
شاهنامه- ص252
باز هم: سرو تن بشوییم با پا و دست [وضو]
چنان چون بود مرد یزدان‌پرست
به زاری ابا کردگار جهان
به زمزم کنیم آفرین نهان
زمین را همی گشتند هر دو یکی
نگردید یک تن ز راه اندکی
وقتی سپاه ایران در برف و سرما گرفتار می‌شود و بیم مرگ و نیستی می‌رود باز هم سپهداران و پهلوانان دست نیایش و دعا به سوی خدا می برند. شاهنامه- ص164
سپهدار و گردن‌کشان آن زمان
گرفتند زاری سوی آسمان
که ای برتر از دانش و هوش و رأی
نه بر جای و در جای و هر جا به جای
همه بنده پر گناه توایم
به بیچارگی دادخواه توایم
در این برف و سختی تو فریادرس
نداریم جز تو کسی دادرس
در خوان ششم اسفندیار، وقتی سپاه در خشکی و بی‌آبی گرفتار می‌شود: شاهنامه- ص294
سپه یک‌سره دست برداشتند
نیایش از اندازه بگذاشتند
نتیجه‌گیری: همان‌گه بیامد یکی باد خوش
توسل پهلوان هنگام تنگی: شاهنامه- ص 215
بخورد آب و برخاست بیژن به درد
زدادار نیکی دهش یاد کرد
تن از درد لرزان چو از باد بید
دل از جان شیرین شده ناامید
به یزدان چنین گفت کای کردگار
تودانی نهان من و آشکار
ملاک پیروزی: اگر داد بینی همی جنگ من
وزین جستن کین و آهنگ من
در جای دیگر: ز مردی نپیچید هرگز دلم...
شاهنامه- ص184
بدین رزم تاریک شد روز من
سیه شد دل گیتی افروز من
کنون گر همه پیش یزدان پاک
بغلتیم با درد یک یک به خاک
سزاوار باشد که او داد زور
بلند اختر پخش کیوان و هور
شاهنامه- ص184
مبادا که این کار گیرد نشیب
مبادا که آید به ما بر نهیب
شاهنامه- ص177
کمیت و فزونی لشگریان در مقابل حمایت خداوند هیچ است:
شاهنامه- ص77
اگر صد سوارند و گر صدهزار
فزونی لشکر نیاید به کار
چو ما را بود یار یزدان پاک
سر دشمنان اندر آرم به خاک
به نیروی یزدان پیروزگر
به بخت و به شمشیر و تیر و هنر
شاهنامه- ص 68
جهان آفریننده یار منست
شاهنامه- ص 59
به زور خداوند خورشید و ماه
که چندان نمایم و را دستگاه
شاهنامه- ص 23
http://img.tebyan.net/big/1385/08/64...2297142227.jpg
دوران سیاوش:
نخست آفرین کرده بر دادگر
کزو یست نیرو و فرو هنر
زیزدان زورآفرین زور خواست
بزد دست و آن سنگ برداشت راست
شاهنامه- ص206
به نیروی یزدان و شمشیر تیز
برآرم از آن انجمن رستخیز
شاهنامه- ص220
گیو به فرنگیس:
به نیروی یزدان و دیهیم شاه
نترسم من از جنگ توران سپاه
خسرو پرویز:
ورایدونکه پادشاهی مراست
پرستنده‌ای دانیم داد و راست
شاهنامه- ص475
تو پیروز گردان سپاه را
به بنده [بهرام چوبینه] مده تاج و گاه را
وزو خواست پیروزی و دستگاه
نمودن دلش را سوی داد راه
شاهنامه- ص419
و گر من ز بهر تو کوشم همی
به رزم اندرون سر فروشم همی
شاهنامه- ص463
خدا محوری:
جهان و مکان و زمان آفرید
پی مور و کوه گران آفرید
خرد داد و جان و «تن زورمند»
بزرگی و دیهیم و تخت و بلند
شکر گزاری: پهلوانان زور و نیرو و قدرت خود را از خدا می‌‌دانند. پهلوان، خدا محور است و همه چیز را در «خدا» و از «خدا» می‌بیند و از خدا می‌خواهد، در این اشعار جهان‌بینی و نظر پهلوان را در این باره ملاحظه می‌کنیم:
جهان و مکان و زمان آفرید
پی مور و کوه گران آفرید
خرد داد و جان و «تن زورمند»
بزرگی و دیهیم و تخت بلند
همه چیز از اوست و هر چه ما داریم از او داریم. خرد،جان، زور، بزرگی، تاج، تخت، نیرو و ...
پس پیروزی را باید از او خواست و پس از پیروزی هم یادمان نرود که او خواست که پیروز شویم و او بود که را پیروز کرد... این طرز تلقی؛ محور فرهنگ پهلوانی در شاهنامه است.
در قسمت قبل توسل و توکل پهلوانان را هنگام نبرد و گیر افتادن در سختی و مشکلات دیدیم، در این قسمت به زمزمه پهلوانان پس از پیروزی و حل مشکل گوش می‌دهیم:
اسفندیار پس از پیروزی در خوان اول (کشتن دو گرگ):
همی گفت کای داور دادگر
تو دادی مرا زور و فر و هنر
شاهنامه- ص290
اسفندیار پس از پیروزی در خوان دوم (کشتن شیران):
چنین گفت کای داور داد پاک
به دستم ددان را تو کردی هلاک
شاهنامه- ص 291
رستم بعد از پیروزی در جنگ با کافور مردم‌خوار:
تهمتن چنین گفت کاین زور و فر
یک خلقتی باشد از دادگر
شما سر به سر بهره دارید ازین
نه جای گله ست از جهان آفرین
شاهنامه- ص 187
رستم پس از پیروزی بر شنگل:
گر ایدونکه نیرو دهد دادگر
پدید آورد رخش رخشان هنر
جای دیگر: پس از پیروزی رستم در خوان هفتم و کشتن دیو سپید:
گشاد از میان آن کیانی کمر
برون کرد خفتان و جوشن زبر
زبهر نیایش سر و تن بشست
یکی پاک جای پرستش بجست
شاهنامه- ص70
گیو درباره بیژن با خدا راز و نیاز می‌کند:
به دادار گفت از تو دارم سپاس
تو دادی مرا پور نیکی‌شناس
همی زور دادی همی هوش و دین
شناسای هر کار و جویای کین
شاهنامه- ص209
بعد از رزم هجیر با سپهرم و کشته شدن سپهرم:
همه زور و بخت از جهان‌دار دید
شاهنامه- ص226
شکرگزاری کیخسرو پس از هزیمت افراسیاب:
تو دادی مرا فرو دیهیم و زور
تو کردی دل و جان بدخواه کور
جهاندار یزدان مرا یار گشت
سر بخت دشمن نگون‌سار گشت
شاهنامه- ص240
وقتی کیخسرو افراسیاب را می‌کشد:
زیزدان چو شاه آرزوها بیافت
شاهنامه- ص 254
که بردست من کرد یزدان هلاک
شاهنامه- ص229
که دارای کیهان مرا یاورست
که از دانش برتران برتر است
شاهنامه- ص394
شکرگزاری بهرام پس از پیروزی بر دشمن:
به پیروزی چین‌ چو سر بر فراخت
همه کامکاری ز یزدان شناخت
... مرا کرد پیروز یزدان پاک
سر دشمنان اندر آمد به خاک
به جز بندگی پیشه من مباد
جز از دادار اندیشه من مباد
(فقط از خدا می‌ترسم.)
ز یزدان بخواهید تا هم‌چنین
دل ما بدارد به آیین و دین
همه نیکوئی‌ها ز یزدان بود
کسی را کجا بخت خندان بود
شاهنامه- ص464
توکل و شکرگزاری بهرام از پیروزی بر ساوه شاه:
چو او را بکشتند بر پای خاست
چنین گفت کای داور داد راست
نژندی و هم شادمانی ز تست
انوشه دلیری که راه تو جست
وقتی در جریان شکار بهرام گور و هنرنمایی او در نخجیرگاه، پهلوانان زبان به ستایش و مدح او می‌گشایند و از چیره‌دستی او و تیراندازی دقیق او تعریف می‌کنند، بهرام بی‌درنگ پاسخ می‌دهد:
بدو گفت بهرام این نه تیر من است
که پیروزگر دستگیر من است
کرا پشت و یاور جهاندار نیست
ازو خوارتر در جهان خوار نیست
شاهنامه- ص392
در داستان جنگ بهرام با گرگ در کشور هند به خوبی مساله توکل، اعتقاد به خواست خدا و نتیجه‌گیری از نیایش و بالاخره شکرگزاری را با هم یک‌جا می‌بینیم که ما برای حسن ختام این فصل آن را عیناً نقل می‌کنیم:
شاهنامه- ص399
توکل:
بدو گفت بهرام پاکیزه رای
که با من بیاید یکی رهنمای
چو بینم به نیروی یزدان تنش
به بینی به خون غرفه پیراهنش
اعتقاد به قدر:
چنین داد پاسخ که یزدان پاک
مرا گر به هندوستان داد خاک
به جای دگر مرگ من چون بود
که اندازه ز اندیشه بیرون بود
کمان را به زه کرد مرد جوان
تو گفتی همی خوار گیرد روان
بیامد دمان تا به نزدیک گرگ
پر از خش دل سر نهاده به مرگ
کمان کیانی گرفته به چنگ
ز ترکش برآورده تیر خدنگ
همی تیر بارید همچون تگرگ
بدین هم نشان تا غمی گشت گرگ
یکی تیر زد بر سرینگاه او
که تیره شد اندر زمان ماه او
چو دانست کورا سرآمد زمان
برآمیخت خنجر به جای کمان
سر گرگ را پست ببرید و گفت
به نام خداوند بسی یار و جفت
شکر:
که او داد چندین مرا فرو زور
به فرمان او تابد از چرخ هور

دانه کولانه 07-29-2008 04:50 PM

ورزش در شاهنامه (21)

دست پروردگان ورزش در شاهنامه



http://img.tebyan.net/big/1385/09/16...3911415121.jpg


فرهنگ پهلوانی

فرهنگ، علاوه بر کردار و گفتار و اعمال، نحوه خوردن و پوشیدن و ... را نیز در برمی‌گیرد اما همان طور که گفته شد در این بحث اگر از فرهنگ پهلوانی سخن می‌گوئیم فقط برای این است که نشان دهیم ورزش در شاهنامه با آن مشخصات و... از چه فرهنگی برخوردار بوده و چه دست پروردگانی داشته و در واقع علت واقعی جذابیت‌های پهلوانی و بالطبع دلایل گرایش به ورزش به عنوان ابزاری برای رسیدن به پهلوانی در آن روزگار چه بوده است. مع‌الوصف بد نیست ذکر شود که پهلوانان از لحاظ خوراک و پوشاک و... هم، فرهنگ خاص خود را دارند و در لابه لای ابیات شاهنامه به کلماتی همچون: پهلوان خوان و... و پهلوانی قبا کم برنمی‌خوریم. پهلوانان به خاطر وضعیت جسمی و فیزیکی، بیش از حد معمول و طبیعی می‌خورند. این به معنای پرخوری و شکمبارگی پهلوان نیست بلکه همان طور که ذکر شد طبیعت وضعیت جسمی و فیزیکی پهلوان با سایر افراد جامعه متمایز است پس سفره و غذای پهلوانی هم متفاوت است. پهلوان با توجه به وضعیت جسمانی خود، از اسراف و پرخوری و... جلوگیری می‌کند و این را در بیان و گفتار آنها می‌بینیم.
سفره پهلوانی:
یکی پهلوانی نهادند خوان نشستند برخوان او فرجان
ملاحظه می‌شود که تکیه روی خوان پهلوانی نشان دهنده این است که این سفره‌ای است با مشخصاتی خاص پهلوانان...
خوردن پهلوانی:
چو بنهاد رستم به خوردن گرفت بماندند از آن خوردن اندر شگفت
همی خورد رستم از آن همه شگفت اندر و ماند شاه و رمه
شاهنامه- ص 306
همی ماند از رستم او در شگفت ز آن خوردن و یال و با زر گفت
شاهنامه- ص 202
با همه اینها: پهلوان در مورد خوردن بسیار و بیش از حد تذکر می‌دهد و آن را مضر برای نیرو و قدرت می‌داند:
ترا خورد بسیار بگزایدت و گر کم‌خوری زور بفزایدت
شاهنامه- ص 428
پوشاک پهلوانی:
چو شد روز رستم بپوشید گیر نگهبان تن کرد بر گبر ببر
شاهنامه- ص 309
تهمتن بپوشید ببر بیان ...........
(دوران کیومرث):
سرو تخت و بخشش بر آمد ز کوه پلنگینه پوشید خود با گروه
(دوران کیومرث):
بپوشید تن را به چرم پلنگ که جوشن نبود آنگه آئین جنگ
(دوران منوچهر):
تنش را یکی پهلوانی قبای بپوشید و از کوه بگذارد پای
بعد از کشف آهن و آتش و تحولی در پوشاک و...
به آهن سراسر پوشید تن بدان تا نداند کس از انجمن
شاهنامه- ص14
(دوران جمشید):
پیدایش پوشاک پهلوانی و مخصوص جنگ:
دگر پنجه اندیشه جامه کرد که پوشند هنگام جنگ و نبرد
زکتان و ابریشم و موی و قز قصب کرد پرمایه دیبا و خز
بیاموختشان رشتن و تافتن بتار اندرون پود را بافتن
القاب و اصطلاحات پهلوانی: در شاهنامه علاوه بر به کار بردن واژه «پهلوان» برای این طبقه و این افراد، به اصطلاحات و واژه‌های دیگری برمی‌خوریم که بی‌مناسبت ندیدیم در این بخش که اشارتی است به فرهنگ پهلوانی به آنها اشاره کنیم:
گرد:
یکایک همان گرد کمتر به سال کشیدن زسر تا به پایش دوال
(شاهنامه- ص 10)
همه گرد ایران دو رویه سیاه بر زین عمود و بر زین کلاه
(شاهنامه- ص 19)
همی رفت پیش اندرون مرد گرد سپاهی بر او انجمن شدند خرد
(شاهنامه- ص 16)
دلاور: بفرمود شاه دلاور بدوی ...........
(شاهنامه- ص 14)
کنارنگ: کنارنگ مرد است ماهوی نیز ...........
(شاهنامه- ص 522)
پس اکنون ز بهر کنارنگ طوس ...........
(شاهنامه- ص 523)
کندر شیرگیر: همان تیغ زن کندر شیرگیر که بگذاشتی نیزه بر کوه و تیر
(شاهنامه- ص 290)
اصطلاحات و القاب پهلوانی: گو، سوا، نیو، پهلوان، یل، دلاو، و...
(شاهنامه- ص 210)
نیوا: ابا نامداران و گردان نیو ..........
(شاهنامه- ص 210)
گو: گوی پر منش، گوی زورمند ..........
(شاهنامه- ص 42)
زخواب اندر آمد گو تاج بخش ..........
(شاهنامه- ص 68)
یل: فریبرز گفت ای یل تاج بخش ..........
(شاهنامه- ص 167)
نشان ده که پیکار سازم بدوی میان یلان سرفرازم بدوی
(شاهنامه- ص591)
صفی بر دگر دست بنشاندند همی نام نیساریان خواندند
کجا شیرمردان جنگ آورند فروزنده لشکر و کشورند
(شاهنامه- ص 7)
نامدار:
وز آن سو برآراست افراسیاب ابا نامداران با خشم و آب
(شاهنامه- ص 591)
سرکش:
به پیش سپه رستم پهلوان پس پشت او سرکشان و گوان
(شاهنامه- ص 591)
در زبان زال و در وصف رستم، همگی معنای پهلوانی می‌‌دهد:
گوا، شیرگیرا، یلا، مهترا دلاور، جهانگیر و کند آورا
جهان پهلوانی: یعنی پهلوان اول. پیشکسوت پهلوانان هر سرزمین که در صحنه هم حضور دارد و مقام رهبری پهلوانان را دارد. این مقامی است که در طی سالیان و ابراز لیاقت‌ها به دست می‌آید. و اصطلاحی است از اصطلاحات پهلوانی که در بسیاری از صفحات شاهنامه می‌آید.
جهان پهلوان گر بجنبد زجای جهانی به رامش ندارند پای
(شاهنامه- ص 19)
پدر سام یل پهلوان جهان سرافرازتر کس میان جهان
(شاهنامه- ص 28)
جهان پهلوان سام به پای خاست .........
(شاهنامه- ص 28)
در شاهنامه پس از سام که جهان پهلوان است، زال جهان پهلوان می‌شود اما او چون از صحنه کنار می‌کشد و به حکومت زابل مشغول می‌شود می‌خوانیم که پادشاه وقت (کیقباد یا...) جهان پهلوانی را به رستم واگذار می‌کند. یعنی در واقع جهان پهلوانی منصبی است که علاوه بر عرفی بودن با انتصاب و تنفیذ شاه رسمیت پیدا می‌کند:
جهان پهلوانی به رستم سپرد همی روزگار بهی بر شمرد
حیوانات و پهلوانان
در بسیاری از ابیات و اشعار شاهنامه، ملاحظه می‌شود که قهرمانان و پهلوانان را به حیوانات خاصی تشبیه می‌کنند. این تشبیه پهلوانان و مردان رزم و جنگ به حیوانات امروز هم در الفاظ و افواه عامه وجود دارد. رزمندگان جبهه‌ها و ورزشکاران موفق و قهرمان را به عنوان تشویق به برخی حیوانات تشبیه می‌کنند. اتفاقاً حیواناتی که امروز پهلوانان و ورزشکاران را به آن تشبیه می‌کنند همان حیواناتی است که در شاهنامه پهلوانان را با آنها مقایسه می‌کردند و البته امروز دایره نام حیوانات محدود شده، اما حیواناتی نظیر شیر، پلنگ، عقاب و... حتی گرگ در ورزشگاه‌ها و بر زبان تماشاگران، مربیان و حتی خود ورزشکاران به کار گرفته می‌شود. مثلاً امروز به هنگام برگزاری مسابقات فوتبال، هنگامی که در آغاز اسامی بازیکنان اعلام می‌شود، طرفداران تیم‌ها با شنیدن نام بازیکن مورد علاقه خود، یکصدا فریاد می‌زنند. «شیره»... یا درباره دروازه‌بانان موفق در فوتبال، از واژه عقاب استفاده می‌کنند. مثلاً عقاب آسیا کیه- فلانیه، فلانیه!
البته تشبیه به حیوانات همیشه جنبه تشویق ندارد و گاه تشبیه کردن پهلوانان و ورزشکاران به حیواناتی خاص نظیر روباه، موش، آهو، کبک، گوزن و... قصد کوچک کردن و تضعیف آنها را هم دارند.
حیواناتی که به عنوان صفت مثبت و برای تعریف از پهلوانان از آنها نام برده می‌شده در درجه اول شیر و پیل بوده و به علاوه پلنگ، نهنگ و سپس اژدها، گرگ و... و حیواناتی که برای خفیف کردن و تضعیف نمودن پهلوانان نام برده می‌شوند: روباه، ببر، آهو، کبک، گوزن.
شیر:
گزین دلیران و شیران تویی... به رزم اندرون شیر پاینده‌ای
(شاهنامه- ص28)
دوران فریدون: در صفحه 23 باز هم ملاحظه می‌شود که نفرات یک لشگربه «شیرژیان» تشبیه می‌شوند.
دلیران لشگر چو شیر ژیان همه بسته بر کین ایرج میان
بچه‌های کوچک را هم به حیواناتی نظیر شیر تشبیه می‌کردند:
(شاهنامه- ص 28)
یکی پهلوان بچه شیردل
بروبازوی شیر وخورشید روی به دل پهلوان است شمشیر جوی
(شاهنامه- ص 29)
زشیران نزاید چنو نیز کرد چو گرد از نهنگانش باید شمرد
(شاهنامه- ص33)
یکی نره شیر است روز شکار یکی پیل جنگی گه کارزار
(شاهنامه- ص52)
همی بر خروشید چون نره شیر
(شاهنامه- ص 59)
پیل: فیل یا پیل نیز یکی دیگر از حیواناتی است که زورمندی و قدرت پهلوانان را با آن مقایسه می‌کردند: در صفحه 29 درباره زال می‌سراید:
تنش پیلوار و رخش چون بهار یکی پیل جنگی گه کارزار
(شاهنامه- ص 52)
چو پیل ژیان رستم آمد بدوی
(شاهنامه- ص 177)
ابا جوشن و گرگ و ببربیان به زیر اندرون ژنده پیل دمان
(شاهنامه- ص 178)
نه پیلست و نه گشته با شیر جفت
دل شیر دارد و تن ژنده پیل نهنگان برآرد ز دریای نیل
(شاهنامه- ص 303)
به بالای سروست و همزور پیل به بخشش کفش همچو دریای نیل
(شاهنامه- ص 433)
یکی ژنده پیلست بر پشت کوه
(شاهنامه- ص182)
به رستم چنین گفت کای ژنده پیل
(شاهنامه- ص 182)
نهنگ: .......... چه گرد از نهنگانش باید شمرد
(شاهنامه- ص 430)
پسر را چنین داد پاسخ پشنگ که افراسیاب آن دلاور نهنگ
(شاهنامه- ص 52)
ز دریا نهنگی به جنگ آمدست که جوشنش چرم پلنگ آمده است
(شاهنامه- ص 179)
.......... به خشکیش پیل به دریا نهنگ
(شاهنامه- ص 195)
پلنگ: که ایشان چون آهو بدند او پلنگ
(شاهنامه- ص 176)
مرا مهربانیست با مرد جنگ به ویژه که دارد نهاد پلنگ
(شاهنامه- ص 177)
که جوشنش چرم پلنگ آمده است
دلیران لشکر بسان پلنگ..........
(شاهنامه- ص 209)
مرا دل چو شیرست و چنگ پلنگ
(شاهنامه- ص 209)
که روباه بودی به چنگش پلنگ
(شاهنامه- ص 216)
میان تنگ و باریک همچون پلنگ
(شاهنامه- ص 306)
شیر: به تیر و ز شیر ژیان برتر است
(شاهنامه- ص 175)
که بودی همیشه هم آورد شیر
(شاهنامه- ص 176)
برو بوم ما جای شیران کند
(شاهنامه- ص 176)
برفتیم چون شیر جنگی دمان
(شاهنامه- ص 179)
چو شیر آمدیم و چو روبه شویم
(شاهنامه- ص 179)
نه پیلست و نه گشته با شیر جفت
(شاهنامه- ص 179)
چو شیر ژیان لشگر آراستی
(شاهنامه- ص 212)
که روباه با شیر ناید به راه
(شاهنامه- ص 213)
بسیجیده جنگ و شیر ژیان
(شاهنامه- ص 209)
سپاهی به کردار شیر دژم
(شاهنامه- ص 209)
مرا دل چو شیر است و چنگ پلنگ
(شاهنامه- ص 209)
چو نستیهن آن شیر شرزه بجنگ
که روباه بودی به چنگش پلنگ
(شاهنامه- ص 216)
شیر: که پیران یکی شیر دل مرد بود
همه ساله جویای آورد بود
(شاهنامه- ص 228)
بیامد به کردار شیر ژیان
(شاهنامه- ص 252)
گرامی گوی بود با زور شیر
(شاهنامه- ص 279)
دل شیر دارد و تن ژنده پیل
نهنگان برآرد ز دریای نیل
(شاهنامه- ص 303)
ستبرست با زوت چو بازوی شیر
برویال چون اژدهای دلیر
(شاهنامه- ص 306)
بدو گفت رستم کای شیر خو
(شاهنامه- ص 307)
گو سرفراز اژدهای دلیر
زواره که بر نامبردار شیر
که داند که با شیر و روباه شوم
که شیری چو رستم بدان...
(شاهنامه- ص 317)
یکی داستان زد سوار دلیر
که رو به چه سنجد به چنگال شیر
(شاهنامه- ص 207)
که شیری نترسد زیک دشت گور
(شاهنامه- ص 207)
بدانست لشگر که او شیر غوست
به چنگش سرین گوزن آرزوست
(شاهنامه- ص 182)
یکی شیردل بود ضرغ و نام
(شاهنامه- ص 188)
تضعیف و کوچک کردن پهلوان:
روباه:
تو گردن کشان را کجا دیده‌ای
که آوازه روباه نشنیده‌ای
(شاهنامه- ص 302)
که داند که با شیر و روباه شوم
(شاهنامه- ص 317)
که روبه چه سنجد به چنگال شیر
(شاهنامه- ص 207)
که شیری نترسد ز یک دشت گور
(شاهنامه- ص 207)
بترسد ز چنگال او کبک نر
(شاهنامه- ص 207)
به چنگش سرین گوزن ارزوست
(شاهنامه- ص 182)
دلیری مکن جنگ ما را مخواه
که روباه با شیر ناید به راه
(شاهنامه- ص 213)
چو شیر آمدیم و چو رو به شویم
(شاهنامه- ص 179)
که داند که با شیر و روباه شوم
(شاهنامه- ص 317)
اضافات:
اژدها: در فرسنگ چون اژدهای دژم
(شاهنامه- ص 207)
به تنها کسی رزم نر اژدها
(شاهنامه- ص 182)
گرگ: اگر بشنود نام چنگال گرگ
(شاهنامه- ص 207)
شیر: ز شیر ژیان برتر است
(شاهنامه- ص 175)
پیل: به خشکیش پیل و به دریا نهنگ
(شاهنامه- ص 195)
تشبیه پهلوانان به دیگر مظاهر طبیعت نظیر درختان(سرو) و دریا (نیل) برای توضیح و روشن کردن دیگر مشخصات و صفات نیز در شاهنامه وجود دارد.
مثلاً در مورد قد و بالا
به بالای سرو است همزور پیل
و در مورد مناعت طبع و بذل و بخشش:
به بخشش کفش همچو دریای نیل
منبع: کیهان ورزشی


ولی من از سایت تبیان برداشت کردم البته کامنت گذاشتم که اگر ناراضی بودند حذفش کنم

دانه کولانه 07-29-2008 04:51 PM

ورزش در شاهنامه (22)

حکمت‌ها و حکایت‌های پهلوانی در شاهنامه



http://img.tebyan.net/big/1385/11/22...9921212757.jpg
به یزدان‌ هر آن کس که شد ناسپاس به دلش اندر آید زهر سو هراس


مقدمه:

در سه بخش گذشته، ابتدا به اثبات وجود پدیده ورزش در شاهنامه پرداختیم و گفتیم که وقتی در این کتاب و آن روزگاران به کرات به طبقه «پهلوانان» بر می‌خوریم، کسانی که بیش از هر چیز به زور و بازوی خود متکی بودند و از توانایی‌های جسمی و مهارت‌های رزمی برخوردار بودند، حتی اگر در هیچ جای شاهنامه به مقوله ورزش به‌طور مستقیم و صریح نپرداخته باشد- که پرداخته- به‌طور طبیعی وجود پدیده ورزش اثبات می‌شود.
در ادامه بخش اول، اهمیت و جایگاه ورزش در شاهنامه را مورد بررسی قرار دادیم. برای این کار ابتدا کارکردهای (FUNCTION) ورزشی را بر شمردیم و آنگاه برای نشان دادن جایگاه ورزش، به نقش و کارکردهای گسترده و حساس طبقه پهلوانان یعنی آن طبقه‌ای که ورزش را براساس وظیفه و به‌عنوان حرفه و یک ضرورت دنبال می‌کردند، اشاراتی داشتیم و نوشتیم که علاوه بر این، بررسی ارزش‌های اجتماعی آن روزگار نشان می‌دهد که ارزش‌های منبعث از ورزش و تعلیمات ورزشی مثل زورمندی، تنومندی، هنرمندی (به معنای هنررزم)، رادمردی، جوانمردی، شجاعت، دلیری، و... در کنار دیگر ارزش‌های متعالی اجتماعی مثل خردمندی، گهر و اصالت، خداپرستی، دادگری و عدالت‌خواهی و... مطرح و مکمل آن هستند که این علاوه بر این که از اهمیت ورزش و جایگاه آن در آن روز گار حکایت می‌کند، ثابت می‌کند که اصل ورزش به عنوان یک «ارزش» مطرح بوده است.
در بخش بعدی به مطالعه ورزش در شاهنامه پرداخته و در آن ضمن ارایه کلیاتی درباره ورزش در شاهنامه، دست به نوعی «تحلیل محتوی» زدیم و انواع رشته‌های ورزشی را از ابیات و سطور کتاب حکیم بزرگ طوس استخراج و به تفکیک با ذکر مشخصات و چگونگی انجام و زمان و مکان و کار کرد و ابزار و ... طی چند شماره تقدیم علاقه‌مندان نمودیم، در ادامه این بخش هم‌چنین راجع به مربی و مربیگری، آموزش و سال‌های شروع آموزش، جوایز ورزشی، مکان‌های ورزشی، زنان و ورزش و ... در شاهنامه، نکاتی مطرح شد.
بخش سوم را تحت عنوان «دست پروردگان ورزشی در شاهنامه» که همان طبقه پهلوانان باشند. تقدیم کردیم و با ذکر عناصری از فرهنگ پهلوانی مثل: مردمی بودن، عدالت‌طلبی، بخشش و آشتی‌پذیری، وفاداری به عهد و پیمان، احترام به پیشکسوت، آزادگی، بی‌نیازی و مناعت، توکل و شکرگزاری که جزو خوبی و خصلت‌های پهلوانان شاهنامه است، نشان دادیم که پهلوانی که شاهنامه معرفی می‌کند و تعلیمات و آموزش‌های جسمانی و رزمی و مربیان ویژه آن تحویل می‌دهند، چه کسانی و دارای چه خصوصیاتی هستند.
از این شماره، بخش چهارم را آغاز می‌کنیم که مفصل‌تر از سه بخش گذشته است. در این بخش با مراجعه جداگانه و مشخص به چند حکایت شاهنامه، حکمت‌ها و فرهنگ پهلوانی را از ابیات آن استخراج می‌کنیم که مکمل بخش‌های قبلی باشد. این بخش از همین نظر با قسمت‌های قبلی فرق می‌کند، که در آنجا در نگاهی کلی به «ورزش و فرهنگ پهلوانی» در شاهنامه پرداختیم و در این بخش قصد داریم با روایت داستان‌های مهم شاهنامه که در ارتباط با پهلوانان است، فرهنگ ورزش و پهلوانانی را در هر یک از آنها مشخص نمائیم. امید که مورد پسند واقع شود، و مهمتر این که ما را از راهنمایی‌های خود و نقصان‌های فنی و محتوایی این نوشته، بی‌نصیب نگذارید.
برای شروع این بخش لازم است در مقدمه به شکل‌گیری طبقه پهلوانان و چگونگی ورود آنان به داستان‌های شاهنامه، به عنوان یک طبقه مشخص و رسمی، بپردازیم، برای این کار شاهنامه را ورق می‌زنیم و نگاهی سریع و گذرا به دوران اسطوره‌ای که با پادشاهی کیومرث آغاز می‌شود، خواهیم داشت تا به دوران پهلوانی و حضور قهرمانان در حکایت‌های شاهنامه‌ برسیم.


از کیومرث تا جمشید

شاهنامه با داستان پادشاهی کیومرث آغاز می‌شود. فردوسی می‌گوید: که آیین پادشاهی را اول با کیومرث بنا نهاد:
پژوهنده نامه باستان که از پهلوانی زند داستان
چنین گفت کایین تخت و کلاه کیومرث آورد کو بود شاه
کیومرث سی سال حکومت می‌کند، حکومتی توأم با عدل و داد، آن چنان که حتی دان و جانوران نیز در آرامش و سلامت زندگی می‌کردند و از کیومرث خشنود و راضی و سپاسگزار بودند.
به گیتی درون سال سی‌ شاه بود به خوبی چو خورشید بر گاه بود
دد و دام و هر جانور کش بدید ز گیتی به نزدیک او آرمید
دو تا می‌شدند بر تخت اوی از آن بر شده فره و بخت او
به رسم نماز آمدندش پیش از آن جایگه بر گرفتند کیش
پسر کیومرث، سیامک وجودش باعث شادی و خوشحالی پدر شده بود و کیومرث سخت به او علاقه نشان می‌داد، نگران حال و آینده او بود.
زگیتی به دیدار او شاد بود که بس بارور شاخ بنیاد بود
به جانش پر از مهر گریان بدی زبیم جداییش بریان بدی


چرا که:

چنین است آیین و رسم جهان پدر را به فرزند باشد توان
بدین منوال کیومرث در گیتی (جهان) دشمن نداشت و تنها دشمن او اهریمن بود که او نیز در نهان و خفا به او شک می‌ورزید و علیه او افکار غلط در ذهن می‌پروراند. یکی از فرزندان اهریمن یعنی «دیو»، به خود جرأت می‌دهد و دشمنی قبیله اهریمن را از حالت خفا و پنهان خارج و آن را آشکار نموده و مدعی تاج و تخت کیومرث می‌شود.
همی گفت با هر کسی راز خویش جهان کرد یکسر پر آواز خویش
چون آوای این دشمنی و اعلام جنگ به گوش کیومرث و پسرش سیامک هم می‌رسد، سیامک از این موضوع بر آشفته شده و برای جنگ با «دیوپلید» آماده می‌شود.
سخن چون به گوش سیامک رسید زکردار بدخواه دیوپلید
دل شاه بچه درآمد به جوش سیاه انجمن کرد و بگشاد گوش
بپوشید تن را به چرم پلنگ که جوشن نبود آنگه آیین جنگ
در این بیت آخر به پوشاک رزم و جامه جنگ اشاره می‌شود که در زمان وقوع این ماجرا، رزم‌آوران و جنگجویان از «چرم پلنگ» برای لباس رزم استفاده می‌کردند و هنوز جوشن که لباسی ساخته شده از آهن است، استفاده نمی‌شده و علت آن هم این است که اصولاً در آن زمان هنوز «آهن» کشف نشده بود. این فلز در زمان فرزند همین سیامک یعنی هوشنگ کشف و استخراج می‌شود.
باری، سپاه سیامک با سپاه فرزند اهریمن (دیو) رو به رو می‌شود و طی جنگی تن به تن دیو بر سیامک فائق می‌آید و او را به قتل می‌رساند.
مرگ سیامک و شکست لشگر او، روزگار را پیش چشم کیومرث سیاه می‌کند و ملک او یکسره سیاهپوش و عزادار می‌شود و همه ساکنان اعم از آدمیان و مرغان و ددان و... دست جمعی و گریان و نالان به سوی مقر و تخت‌گاه او (کوه) می‌روند و به عزاداری می‌پردازند. سوگواری یک سال طول می‌کشد تا این که از سوی خداوند (داور کردگار) به کیومرث پیامی می‌رسد با این مضمون که بیش از این زاری و ناله در این سوگ- هر چند تلخ و سنگین- مکن و با نشستن و زانوی غم و یأس بغل گرفتن، تسلیم نشو، بر پا خیز و با بدی و سیاهی مبارزه کن و انتقام از آن دیو سیاه- که مظهر پلیدی است- بگیر، که دنیا به پایان نرسیده است و زندگی ادامه دارد:
نشستند سالی چنین سوگوار پیام آمد از داور کردگار
درود آوریدش خجسته سروش کز این بیش مخروش و باز آر هوش
سپه ساز و برکش به فرمان من برآور یکی گرد از آن انجمن
از آن بد کنش دیو روی زمین بپرداز و پردخته کن دل زکین
کیومرث هم به فرمان یزدان گردن نهاده و با نام او برای گرفتن انتقام خون سیامک کمر همت می‌بندد و شب و روزش یکی می‌شود و سرآرام بر بستر نمی‌گذارد. از این پس کیومرث تمام عشق و علاقه را به نوه خود هوشنگ، پسر سیامک، معطوف می‌کند و به آموزش و پرورزش او مشغول می‌شود:
نیایش به جای پسر داشتی جز او بر کسی چشم نگماشتی
همه گفتنی‌ها بدو باز گفت همه رازها برگشاد از نهفت
و بعد از آن که هوشنگ به سن و سال مناسب و شرایط فیزیکی مساعد رسید، به فرمان کیومرث سپاهی متشکل از همه موجودات اعم از انسان و درندگان و پری و پلنگ و پرندگان و مرغان و... را فراهم می‌آورد و فرماندهی سپاه را به نوه خود هوشنگ می‌سپارد و خود نیز با او برای گرفتن انتقام روانه جنگ با دیو می‌شود. در این جنگ فتح و پیروزی با سپاه هوشنگ است. او در چنگی تن به تن دیو را شکست می‌دهد و سر او را از تن جدا می‌کند.
چندی بعد از این، کیومرث می‌میرد و نوه او هوشنگ به جای پدربزرگ بر تخت می‌نشیند. او چهل سال حکومت می‌کند. هوشنگ نیز همان روش کیومرث را در پیش می‌گیرد و خیلی از ابزار و آلات و فلزات و حتی آتش و... در دوران او کشف و در خدمت جامعه و رفاه حال مردم به کار گرفته می‌شود.
ببخشید و گسترد و خورد و سپرد برفت و جز از نام نیکی نبرد
بسی رنج برد اندر آن روزگار به افسون و اندیشه بی‌شمار
بعد از هوشنگ، طهمورث معروف به «دیوبند» بر تخت سلطنت می‌نشیند. طهمورت نیز روش اسلاف خود را پی می‌گیرد و از یاد خدا و راه ‌یزدان جدا نمی‌شود و به همین علت عدل و داد را سولوحه حکومت خود قرار می‌دهد:
چنین گفت کاین را نیایش کنید جهان آفرین را ستایش کنید
که او دادمان بر ددان دستگاه ستایش مرو را که بنمود راه
طهمورث در آغاز کار هدف خود را چنین اعلام می‌دارد:
چنین گفت کامروز این تخت و گاه مرا زیبد و تاج و گرز و کلاه
جهان را بدی‌ها نشویم به رای پس آنگه ز گیتی کنم گرد پای
زهر جای گونه کنم دست دیو که من بود خواهم جهان را خدیو


منیت جمشید و سرنگونی...

طهمورث هم سی سال حکومت می‌کند و نوبت به فرزند او جمشید می‌رسد.
طول سلطنت جمشید هفت‌صد سال است و این مدت طولانی باعث می‌شود که او در اواخر کار از مسیر اسلاف خود منحرف شود و بدتر از همه از فرمان خداوند سرپیچی کند و همین باعث شود که هم خود او فره ایزدی را از دست بدهد و هم روزگارش توسط ضحاک تباه شود و سرمایه و کاشته‌های خود و پدرانش را به باد دهد و تخت حکومت را تقدیم ضحاک کند و هم مردم به مدت یک روز کمتر از هزار سال زیر سلطه قدرت دد منشانه و ستمگرانه ضحاک قرار بگیرند.
این در حالی بود که جمشید در آغاز با توکل به خدا و مسلح بودن به فره ایزدی راه اسلاف خود را پیش گرفت و با یکی دانستن مذهب و سیاست به عدالت و داد از یک سو و سازندگی و خدمت به مردم از سوی دیگر- که از دوران پدران او آغاز شده و موجب آسودگی مخلوقات اعم از انسان و سایر موجودات شده بود- ادامه داد.
زمانه بر آسود از داوری به فرمان او دیو و مرغ و پری
جهان را فزوده آبروی فروزان شده تخت شاهی بدوی
منم گفت با فره ایزدی همم شهریاری وهم موبدی[پیوند دین وسیاست]
بدان را زبد دست گونه کنم روان را سوی روشنی ره کنم


پیدایش طبقه پهلوانان

البته پرداختن به دوران طولانی پادشاهی جمشید از حوصله و موضوع این مقال خارج است، اما آنچه در ارتباط با بحث ما حتماً باید به آن اشاره شود این است که: در دوران جمشید تلاش پدران او برای نظام دادن به وضعیت اجتماعی و اقتصادی حتی طبیعی و... جهان که از دوران کیومرث آغاز شده بود، در دوران هوشنگ با کشف آتش و دوران طهمورث به اوج رسیده بود، ادامه پیدا می‌کند و یکی از اقدامات مهم او تعیین طبقات اجتماعی است. در این دوره، جمشید به روشنی و صراحت جایگاه اجتماعی هر گروه و پایگاه هر طبقه را روشن می‌کند تا بر آن اساس و طبق ترتیب، اهمیت و جایگاه هر طبقه صورت «رسمی» و «قانونی» به خود بگیرد؟ چرا؟ پاسخ از زبان حکیم طوس این است:
که تا هر کس اندازه خویش را ببیند، بداند کم و بیش را
در این طبقه‌بندی، جایگاه «پهلوانان» هم مشخص می‌شود و آن هم جایگاهی بسیار بالا با وظایف و کار کردهای بسیار مهم. طبقه پهلوانان بعد از طبقه کاتوزیان (روحانیون) که در رأس همه طبقات است قرار می‌گیرد و در امور اجتماعی و سیاسی، مهمترین نقش را دارد چرا که وظیفه اصلی کاتوزیان (روحانیون) را جمشید چنین تعیین کرده است.
گروهی که کاتوزیان خوانیش به رسم برستندگان دانیش
جدا کرداشان از میان گروه پرستنده را جایگه کر، کوه
بدان تا پرستش بود کارشان نوان پیش روش جهاندارشان
کار ایشان پرستش و پرداختن صرف امور مذهبی و دینی است. اما درباره پهلوانان (نیساریان) وضع فرق می‌کند. و آنان دارای کارکردهای مهمی در عرصه‌های اجتماعی، سیاسی و حتی فرهنگی هستند.
صفی بر بردگی دست بنشاندند همی نام نیساریان خواندند
کجا شیر مردان جنگاورند فروزنده لشکر و کشورند
کزیشان بود تخت شاهی به جای وزیشان بود نام مردی به جای


کارکردهای پهلوانی

همان‌طور که ملاحظه می‌شود بعد از تعیین جایگاه طبقه پهلوانان بعد از روحانیون، وظایف و کارکردهای این طبقه نیز مشخص شده است که مهمترین آنها، جنگاوری و دفاع از کیان سرزمین و مقابله بامتجاوزان و حضور فعال و تأثیرگذار در امور لشگری و کشوری است. هم‌چنین نگهبان تخت و حکومت و هدایت شاهان در مسیر داد و عدالت که از ابتدا (دوران کیومرث) بر این پایه، بنا شده بود.
و بالاخره الگو و مروج و میلغ فرهنگ و اخلاق جوانمردی در جامعه. در آینده و در مرور داستان‌های شاهنامه متوجه خواهیم شد که پهلوانان بنام و واقعی شاهنامه در راه اجرای این نقش و کارکردها در چارچوب جایگاه طبقاتی و هم‌چنین اختیاراتی که دارند. چقدرکوشا و ساعی هستند و سعی می‌کنند از آیین و راه پهلوانی منحرف نشوند.
باری، جمشید در عمر طولانی حکومت و پادشاهی، در اواخر کار و عمر برخلاف راه و روش پیشینیان و رویه‌ای که خود در آغاز منطبق با آن راه و روش در پیش گرفته بود و منشأ خدماتی هم شده و در سایه خدمت او جهان در آسایش و شادی به سر می‌برد.
جهان بد به آرام از آن شاد کام زیزدان بدو نو بنو بد پیام
از مسیر منحرف شد و به عجب و خودپسندی و منیت روی آورد و فخر فروختن به مردم و اطرافیان از سرداران گرفته تا محترمان و ریش سپیدها و... و ناسپاسی و سرپیچی از خداوند را پیشه کرد و لاجرم موجبات سرنگونی خود و به زحمت افتادن مردم و در نهایت حاکم شدن ضحاک ماردوش بر جهان و سواری گرفتن او از گرده مردم را فراهم آورد.
جهان سر به سر گشت او را رهی نشسته جهاندار، با فرهی
یکایک به تخت مهی بنگرید به گیتی جز از خویشتن را ندید
منی کرد آن شاه یزدان شناس زیزدان بپیچید و شد ناسپاس
گرانمایگان را ز لشگر بخواند چه مایه سخن پیش ایشان براند!
چنین گفت با سالخورده مهمان که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید چو من نامور، تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم چنان گشت گیتی که من خواستم
خور و خواب و آرامتان از من است همه پوشش و کامتان از من است
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست که گوید که جز من کسی پادشاست
او حتی ادعای فناناپذیری هم می‌کند:
جز از من، که برداشت مرگ از کسی؟ و گر بر زمین شاه باشد بسی
و بالاخره ادعای خدایی کردن!
شما را ز من هوش و جان در تن است به من نگرود هر که اهرمن است
گر ایدون که دانید من کردم این مرا خواند باید جهان آفرین
جمشید به زودی چوب این حرف‌ها و ادعاهایش را می‌خورد و تاوان روش غلط و روبه ناصوایی که در پیش گرفته پس می‌دهد و خداوند (یزدان) حمایت خود را از او که به بیماری مهلک «منیت» دچار شده، برمی‌‌دارد، و نزدیکان و اطرافیان، روحانیون و پهلوانان و... از او روی بر می‌گردانند و به ضحاک روی می‌آورند و از چاله به چاه اسیر می‌شوند، تا روند سقوط و زمین خوردن او سرعت پیدا کند:
چواین گفته شد فریزدان[فره ایزدی]ازاوی گسست و جهان شد پر از گفت وگوی
هر آن کس ز درگاه برگشت روی نمایدی به پیشش یکی نامجوی
سه و بیست سال از دربارگاه پراکنده گشتند یکسر سپاه
و از این داستان، فردوسی یک اصل و قاعده کلی را نتیجه می‌گیرد و برای عبرت‌آموزی مطرح می‌کند که با خدا نبودن و از خدا فاصله گرفتن نتیجه‌اش شکست است و رمز پیروزی و سرفرازی، «بندگی کردگار» است.
هنر چون نپیوست با کردگار شکست اندر آورد و بر بست کار
چه گفت آن سخن‌گوی با فروهوش چو خسرو شوی بندگی را بکوش
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس به دلش اندر آید ز هر سو هراس

دانه کولانه 07-29-2008 04:51 PM

حکمت‌ها و حکایت‌های پهلوانی در شاهنامه

حکومت ضحاک و شروع دوران جاهلیت...!



http://img.tebyan.net/big/1385/11/12...7341521681.jpg


حاکمیت رذائل و مرگ فضایل

تا واپسین سال‌های عمر جمشید، حکومت نیکان برقرار و روش دادگری و عدالت حاکم بود. اما وقتی- به شرحی که در شماره پیش‌آمد- جمشید در اواخر عمر «منی» می‌کند و از «آیین و راه» منحرف می‌شود و خود را تاحد «آفریدگار» بالا می‌کشاند و باور می‌کند، به کژی و نابخردی می‌گراید، «فره ایزدی» از او سلب و راه برای نابودی خودش و سلطه حکومت «بدان» و گرفتاری و اسارت مردم، حتی دختران خودش (شهرناز و ارنواز) همواره می‌شود.
نحوه و روش حکومت جمشید چنان باعث اذیت و آزار طبقات مختلف مردم می‌شود که ایرانیان به «هر کسی جز او» رضایت می‌‌دهند و از غرور و تکبر جمشید به ظلم و ستم ضحاک پناه می‌برند! و از چاله به چاه، آن هم چاهی مهیب گرفتار می‌شوند.
از اواخر دوران جمشید تا پایان دوران ضحاک (هزار سال، یک روز کم) حکومت نیکی جای خود را به حکومت بدی و زشتی می‌‌دهد. حکومتی که مظهر آن ضحاک است و در حکومتی که ضحاک بر آن حکومت می‌کند، معلوم است چه خبر است. فضایل در آن می‌میرند و رذایل در آن رشد و پرورش می‌یابند، عالمان و فرزانگان خانه‌نشین می‌شوند و رجاله‌ها و بی‌مخ‌ها بر مستد می‌نشینند، عقل یکسره تعطیل می‌شود و هوس حاکم می‌گردد. اگر بخواهیم این دوره از شاهنامه را با دوران تاریخی منطبق کنیم، بدون شک باید دوران ضحاک را آغاز « دوران جاهلیت» نامید که بیش از هر جا سرزمین مرکزی عربستان را شامل می‌شود و حاکمیت آن تا دوران ظهور اسلام و بعثت پیامبراکرم(ص) ادامه پیدا میکند و... (البته بعد از آن و حتی تا به امروز یعنی قرن بیست ویکم هم به صورت‌های گوناگون، کم و بیش ادامه داشته است!)
فردوسی درباره حاکمیت و حکومت ضحاک در سه بیت همه‌چیز را روشن می‌کند:
نهان گشت آیین فرزانگان پرآگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز زنیکی نبودی سخن جز به راز
شکی نیست که حکومت ضحاک، کسی که در بست و به ‌طور کامل در چنگ «ابلیس» اسیر است و چون موم بازیچه دست این دشمن بزرگ انسان، حکومتی ضد انسانی است و ظلم و بیداد و نامردمی و اختناق و تبعیض و تملق و ترس و... انواع و اقسام رذایل در آن سکه رایج و «ارزش» به حساب می‌آیند. این حکومت هزار سال، یک روز کم پا برجاست و هزار سال ایرانیان گرفتار چنین حاکم و حکومتی بودند. ضحاک آن چنان در برابر شیطان وا داده و تسلیم بود که برای رسیدن به قدرت و جانشینی پدر، به اغوا و تحریک ابلیس، پدرش (مرداس) را که مردی گرانمایه و دادگر بود، به قتل می‌رساند.
فرومایه ضحاک بیدادگر بدین چاره بگرفت گاه پدر
به سر بر نهاد افسر تازیان بریشان ببخشود سود و زیان
ابلیس که ضحاک را موجودی مستعد برای بازی خوردن و گمراه شدن می‌یابد، دست از سر او- که حالا صاحب تاج و تخت هم شده و بر گردن مردم سوار شده- برنمی‌‌دارد و باز هم با وعده‌هایی او را می‌فریبد و بیش از گذشته به خود متمایل می‌کند:
چو ابلیس پیوسته دید این سخن یکی پند دیگر نو افکند بن
بدو گفت چون سوی من تافتی زگیتی همه کام دل یافتی
اگر همچنین نیز پیمان کنی نپیچی زگفتار و فرمان کنی
جهان سربه سر پادشاهی تو راست دد و دام با مرغ و ماهی تو راست
چون این گفته شد ساز دیگر گرفت دگرگونه چاره گرفت، ای شگفت!
خب! وقتی پادشاهان و امیران یک سرزمین گوش به فرمان ابلیس باشند و ابلیس برای آنها «خدایی» کند و تکلیف بایدها و نبایدها را تعیین کند و به قول فردوسی:
سخن هر چه گویدش فرمان کند به فرمان او دل گروگان کند
بوسه ابلیس و در رنج افتادن مردم
تکلیف مردم آن سرزمین و سرنوشت آنها ناگفته پیداست. ظلم و ستم هر روز دامنه وسیع‌تری پیدا می‌کند و مردم بیشتر در تنگنا و مضیقه قرار می‌گیرند و ... این وضعیت وقتی از این بدتر می‌شود که به‌ دنبال بوسه ابلیس که در صورت خوالیگر، (آشپز) خوش دست آشپزخانه شاهی درآمده، دو مار سیاه بر کتف ضحاک می‌‌روید. بعد از آن که هر بار با تیغ بریدن مارها، مارهای تازه‌ای بر شانه او می‌روید و درمان پزشکان موثر واقع نمی‌شود، ابلیس این بار به صورت پزشکی دلسوز ظاهر می‌شود و چنین تجویز می‌کند:
خورش ساز و آرامشان ده به خورد نشاید جز این چاره‌ای نیز کرد
به جز مغز مردم مده‌شان خورش مگر خود بمیرند از این پرورش
ابلیس بار دیگر دشمنی خود را از با «انسان» به نمایش می‌گذارد و از فرصتی که خود ایجاد کرده بود، نهایت استفاده را در جهت اعمال این دشمنی می‌برد و به غلام حلقه به گوش خود، ضحاک- که فکر می‌کند شاه است و مقتدر است و هر کاری خودش! می‌خواهد انجام می‌دهد...!- توصیه می‌کند و برای او نسخه می‌پیچید که برای آرامش دادن به مارهایی که روی شانه‌اش روئیده- مارهایی که بر اثر گوش سپردن به رهنمودهای! ابلیس به جان ضحاک و بعد مردم افتاده بود- «مغز جوانان» را به عنوان خورش به آنها بخورانند، شاید از این روش بمیرند!


مارهای سیاه نشانه چیست؟

و باز هم ضحاک گم کرده راه و مسخ شده توسط ابلیس به این نسخه ضدانسانی عمل می‌کند و به جان جوانان ایرانی می‌افتد و دستور می‌‌دهد تا هر روز سر دو جوان را ببرند و از مغز آنها برای تغذیه مارها، طعام بسازند... و این وضعیت تا چهل سال قبل از «هزار سال، یک روز کم» ادامه پیدا می‌کند. قبل از آن که ببینیم در آن چهل سال آخر دوران ضحاک چه می‌گذرد، خوب است به این نکته ظریف هم اشاره شود که به راستی معنای روییدن مارها بر دوش ضحاک و به زحمت افتادن او و مصیبت دیدن مردم از ناحیه آن مارها چه معنایی می‌ دهد؟ اهل فن و اساتید شاهنامه‌شناس، هر کدام به فراخور خود و بنابر سلیقه و دیدگاه و آبشخور فکری خود پاسخی به این سوال داده‌اند. که بررسی یک یک آنها خارج از حوصله این مقال است، اما برای این که این پرسش بدون پاسخ نمانده باشد، به یک جواب خیلی روشن و بدیهی که شاید منطقی‌ترین و بهترین آنها باشد اشاره می‌کنیم و آن این است که آن قدرت و کامیابی که یا دور شدن از مسیر حق و صراط مستقیم و بر خلاف رضای حق و با تحریک و اغوای شیطان به دست بیاید با آفات و بلایای جانکاه توام است که هم آن صاحب قدرت را (از لحاظ جسمی و روانی) یکسره و بدون درمان می‌آزارد و رنج می‌دهد و هم کسانی را که تن به چنین قدرت شیطانی سپرده‌اند و در برابر آن به مقاومت و مبارزه دست نمی‌زنند از شر آن مصون نیستند، قدرت بازیچه شیطان، دشمن انسان و گرسنه مغز و جان جوانان مردم است. این یک اصل بی‌بدیل تاریخ است. با مطالعه تاریخ، رویدادهایی که در زمانه و روزگار ما- و دم‌دستی‌تر از همه همین همسایه‌ غربی ما،عراق روزگارصدام و...- اتفاق افتاده و می‌افتد، می‌بییم که تمثیل شاهنامه درباره ضحاک مار به دوش، در بسیاری از رویدادهای گذشته و حال مصداق عینی دارد و کتاب حکیم توس از این حکایات پرحکمت اخلاقی و عبرت‌آموز، فراوان دارد. از فرصت استفاده می‌کنیم و این نکته را هم می‌افزاییم که اصولا خدا محوری جهان‌بینی شاهنامه است و قهرمانان مثبت آن جملگی خداجو و در راه رضای یزدان گام برمی‌دارند. در اکثر داستان‌ها و ماجراهای ان جنگ حق یا باطل، خیر یا شر، خداجویان و موحدان با اهریمن صفتان و گمراهان به شدت برپا و درگیر است و جانبداری راوی شاهنامه از جناح حق و خیر و خداجویان کاملاً آشکار و غیرقابل انکار است، به مصادیق این نکته در آینده اشاره می‌کنیم و به آن بیشتر خواهیم پرداخت.
بر گردیم به ادامه ماجرای ضحاک:


خواب ضحاک

گفتیم که این وضعیت و عمل به نسخه ابلیس تا چهل سال قبل از «هزار سال، یک روز کم» حکومت ضحاک ادامه پیدا می‌کند تا این که در یکی از این شب‌ها، ضحاک خواب عجیبی می‌بیند، خوابی که و را وحشت زده می‌کند و آن را با مویدان درمیان می‌گذارد اما تا سه روز کسی جرات بازگویی تغییر آن را ندارد تا این که در روز چهارم به دنبال خشم و تهدید و اصرار شاه، یکی از مویدان زبان به سخن می‌گشاید و او را از واقعیتی هولناک که در آینده نزدیک به وقوع می‌پیوندد، با خبرمی‌سازد:
سه روز اندر آن کار شد روزگار سخن کس نیارست کرد آشکار
به روز چهارم بر آشفت شاه بدان موبدان نماینده راه
که گر زنده‌تان، دار باید بسود و گربودنی‌ها، بباید نمود
همه موبدان سرفگنده نگون به دو نیمه دل، دیدگان پر زخون
از آن نامداران بسیار هوش یکی بود بینا دل و راستکوش
خردمند و بیدار و زیرک بنام از آن موبدان او زدی پیش‌گام
دلش تنگ‌تر گشت و بی‌باک شد گشاده زبان پیش ضحاک شد
بدو گفت پر دخته کن سر زیاد که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
جهان‌دار پیش از تو بسیار بود که تخت مهی را سزاوار بود
... و خلاصه این که:
کسی را بود زین سپس تخت تو به خاک اندر آرد سر بخت تو
کجا نام او آفریدون بود زمین را سپهری همایون بود
هنوز آن سپهبد ز مادر نزاد نیامد گه ترسش و سر و باد
چون او زاید از مادر پر هنر بسان درختی بود بارور
به مردی رسد برکشد سر به ماه کمر جوید و تاج و تخت و کلاه
به بالا شود چون یکی سرو و برز به گردن برآرد ز پولاد گرز
زند بر سرت گرزه گاوروی به بندت درآرد زایوان به کوی
دلیل دشمنی فریدون


ضحاک از این پاسخ برآشفته می‌شود و از موبد دلیل دشمنی فریدون را سوال می‌کند:

بدو گفت ضحاک ناپاکدین چرا بنددم، چیست با منش کین؟

و موبد به این پاسخ می‌دهد که پدر فریدون یعنی آبتین هم از جمله کسانی است که به دست سربازان ضحاک کشته شده و از مغز سر او برای مارهای کذایی طعام تهیه شده است و به همین دلیل فریدون برای انتقام و کین خواهی علیه ضحاک وارد جنگ شده، پیروز می‌شود:
ضحاک از هوس می‌رود و بعد از آن که به هوش می‌آید دستور می‌دهد تا مامورانش به جستجوی فریدون برخیزند و از این پس مبارزه بی‌حاصل ضحاک را با «تقدیر» شاهدیم و اقدامات بی‌حاصل، نابخردانه و گاه جنون‌آمیز او را برای مبارزه با سرنوشتی محتوم که دیر یا زود یقه‌اش را می‌گرفت!

دانه کولانه 07-29-2008 04:52 PM

ورزش در شاهنامه (24)

حکمت‌ها و حکایت‌های پهلوانی در شاهنامه
جهان را به چشم جوانی مبین




http://img.tebyan.net/big/1385/11/65...5311614910.jpg
تولد فریدون و تلاش فرانک برای حفظ جان او
فریدون از مادر (فرانک) متولد می‌شود. در حالی که پدرش، آبتین، به دست سربازان ضحاک اسیر شده بود و او نیز به پای تخت این شاه مار به دوش سفاک قربانی شده بود. فرانک نیز که از جستجوی ضحاک برای یافتن فریدون آگاه شده بود، احساس خطر کرده و نوزاد خود را به مرغزاری برده و فریدون در آنجا به مدت سه سال از پستان «گاو پرمایه» که از این پس نقش دایه او را بازی می‌کند، شیر می‌خورد و رشد می‌کند.
در این مدت ضحاک همچنان دست از جستجو بر نداشته و پس از آن که به فرانک الهام می‌شود، او فرزند خود را از آن «گاو طاوس رنگ» تحویل می‌گیرد و برای حفظ جان فریدون، چاره تازه‌ای می‌اندیشد:
سه سالش پدروار زان گاو شیر همی داد هشیار زنهار گیر
نشد سیر ضحاک از آن جست وجوی شد از گاو، گیتی پر از گفت وگوی
دوان مادر آمد سوی مرغزار چنین گفت با مرد زنهاردار
که اندیشه‌ای در دلم ایزدی فراز آمدست از ره بخردی
همی کرد باید کزان چاره نیست که فرزند و شیرین روانم یکیست
فرانک به عنوان چاره پسر را از آن «خاک جا دوستان» به سوی «هندوستان» و به نزد مرد دینداری که بر فراز کوهی بلند (البرز کوه) زندگی می‌کرد، می‌برد و ماجرای خود و خطری را که این کودک را تهدید می‌کند، با وی در میان می‌گذارد و از او می‌خواهد که وی را در نگهداری کودک یاری کند:
یکی مرد دینی بدان کوه بود که از کار گیتی بی‌اندوه بود
فرانک بدو گفت کای پاکدین منم سو گواری از ایران زمین
بدان که گرانمایه فرزند من همی بود خواهد سر انجمن
ببرد سرتاج ضحاک را سپارد کمر بند او خاک را
ترا بود باید نگهبان اوی پدروار لرزنده بر جان اوی
آن مرد دیندار هم خواهش فرانک را اجابت می‌کند و فریدون را در نزد خود به گرمی و مهربانی نگهداری می‌کند. حمله ضحاک به مرغزاری که پیش از این فریدون در آن نگهداری می‌شد، از صادق بودن الهامی که به فرانک شده بود، حکایت می‌کند. البته ضحاک فریدون را نمی‌یابد اما همان طور که از سفاکان بی‌مغزی مثل او انتظار می‌رود و تاریخ نشان می‌دهد، می‌زند و خراب می‌کند و می‌سوزاند و... می‌رود...
سبک سوی خان فریدون شتافت فراوان پژوهید و کس را نیافت
به ایوان او آتش اندر فگند ز پای اندر آورد و کاخ بلند
خردمندی و گردی
چون فریدون شانزده ساله می‌شود (چو بگذشت بر آفریدن دو هشت) از البرز کوه پایین می‌آید و پیش مادر می‌رود و از وی درباره نژاد و اصل و نسب خود پرس وجو می‌کند. فرانک هم برای او می‌گوید که نژادش کیانی و جدش طهمورث است و پدر او نیز آبتین بود که: «خردمند و گرد و بی‌آزار» بود. همین‌جا پرانتزی باز می‌کنیم و این نکته را که در بخش‌های قبلی هم تحت عنوان «اخلاق پهلوانی» به آن پرداختیم، یادآوری نمائیم و آن این که در شاهنامه همواره خردمندی و گردی (پهلوانی) همراه و ملازم یکدیگر می‌آیند و این مصداق همان فرمایش معروف رسول‌ اکرم(ص) است که «عقل سالم در بدن سالم است». در شاهنامه کسی که پهلوان است «بی مخ» نیست، لات و لوت نیست که فقط بازو و گردن کلفت کرده باشد و با زبان «زور» حرف بزند، بلکه «خردمند» است، عاقل است. زورش در خدمت عقل و قوه تشخیصش است، به همین دلیل هم می‌بینیم که کلمه «بی‌آزار» بلافاصله بعد از گردی و خردمندی به صاحب آن صفات اضافه می‌شود. کسی که به حکم خردش شمشیر بزند و با عقلش تشخیص دهد که چه کسی را و برای چه باید بزند، کسی است که فقط در راه «حق» شمشیر می‌کشد و در راه دفاع از مظلوم به ظالم می‌تازد، این است که از زبان مولای متقیان علی(ع)، این قهرمان حقیقی و نه اسطوره‌ای و ساختگی، این قهرمان وسط معرکه و عرصه اجتماع و نه در لابلای کتاب‌ها، می‌شنویم که در وصف شمشیرش و ضربانی که با آن شمشیر زده، می‌فرماید:
«با این شمشیر کسی را نزدم، مگر آن که یکسره به جهنم رفت.»
یعنی شمشیر حق فقط علیه باطل فرود می‌آید و باطل جایی جز جهنم ندارد. شمشیر علی(ع) این داناترین و خردمندترین مردم، مدافع مظلوم است و علیه ظالم و ظالم جایی جز قعردوزخ ندارد.
و در لسان و قلم حکیم توس نیز همواره تأکید می‌شود که ای کسانی که ادعای پهلوانی و قهرمانی دارید، در فرهنگ دینی و ملی ما- که از یکدیگر جدایی ناپذیرند- پهلوان کسی است که علاوه بر زورو بازو و برزو بالا، و حتی پیش از آن، باید عاقل باشد و با منطق و تدبیر کارهایش را به پیش ببرد و موضع‌گیری کند و صف خود را مشخص سازد. چون در این صورت می‌توان اطمینان داشت که چنین قهرمانی، «بی‌آزار» هم هست، برای جامعه و مال مردم و ناموس مردم، ناامنی و خطر ایجاد نمی‌کند، بلکه نگهبان و نگاهدار آنان است. فرهنگ ما چنین فردی را «قهرمان» و «پهلوان» می‌خواند، نه کسی و کسانی را که یکسره به جسم و تن خود و فربه و پرواز کردن آن می‌اندیشند و به عقل و در نتیجه اخلاق توجهی ندارند. کسانی که به تعبیری دیگر فقط در کار ساختن «خلق» خود هستند بدون توجه به پرداختن و پالایش «خلق» خود.
در مطالب آینده باز هم به این مطلب خواهیم پرداخت. بر گردیم به ادامه ماجرای فریدون:
فریدون و اعلام کین خواهی
فرانک سرنوشت تلخ آبتین و گرفتار و کشته شدن او به دست ضحاک و بالاخره خواب دیدن ضحاک و به خطر افتادن جان فریدون و تلاش‌های خودش (فرانک) را برای نجات جان فریدون و... را برای پسرش بازگو می‌کند و این موجب برآشفته شدن فریدون و تصمیم او برای گرفتن انتقام از ضحاک می‌شود:
فریدون برآشفت و بگشاد گوش زگفتار مادر درآمد به جوش
دلش گشت پردرد و سر پر زکین به ابرو زخشم اندر آورد چین
چنین داد پاسخ به مادر که شیر نگردد مگر به آزمایش دلیر
کنون کردنی کرد جادوپرست مرا برد باید به شمشیر دست
بپویم به فرمان یزدان پاک برآرم زایوان ضحاک خاک
فریدون در پاسخ از عزم راسخ خود برای برپایی جنگی با انگیزه «کین‌خواهی» سخن می‌گوید و این نکته را هم اضافه می‌کند که من هر که هستم و هر چه هستم و پدران و اجداد من هرچه بودند و هر افتخار و نژادی که داشتند، وقتی کسی می‌شوم که در صحنه آزمایش و کشاکش دهر حاضر و از آن موفق و پیروز بیرون بیایم. بالیدن به این که من از نژاد کیانی هستم و جدم طهمورث دیوبند و پدرم آبتین خردمند کرد، دردی را دوا نمی‌کند و وضع و شرایط مرا تغییر نمی‌دهد (گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل) باید در میدان عمل و عرصه آزمون و آزمایش جوهر و لیاقت خود را به اثبات برسانم. مسئله آزمون و آزمایش (که به عنوان عامل تکامل و رشد انسان در جای خود یک اصل دینی و قرآن هم هست) هم یکی از مواردی است که در شاهنامه و بویژه در داستان‌های پهلوانان آنان بسیار به چشم می‌خورد و در مواردی که در آینده برخورد می‌کنیم، به آن خواهیم پرداخت.
کین فرزند، مهر مادر
و اما ببینیم فرانک در پاسخ به واکنش فریدون چه می‌گوید. فرانک نیز از پاسخ فریدون برآشفته می‌شود. برآشفتگی فرانک، برخلاف برآشفتگی فریدون که از سر «کین» بود، از سر «مهر» است! فریدون به عنوان کسی که مسئولیت آزادی میهن و نجات کشور و انتقام ستمدیدگان را بردوش دارد، به طور طبیعی نسبت به ضحاک «کین» می‌ورزد و می‌خواهد انتقام بگیرد و فرانک به عنوان یک «مادر» بر جان فریدون بیمناک شده و از این تصمیم او می‌هراسد و نگران می‌شود و او را از ضحاک می‌ترساند و از وی می‌خواهد که جهان را به چشم جوانی نبیند:
بدو گفت مادر ک این رای نیست ترا با جهان سربه سرپای نیست
جهاندار ضحاک با تاج و گاه میان بسته فرمان او را سپاه
چو خواهد زهر کشوری صدهزار کمر بسته او را کند کارزار
جزین است آیین پیوند و کین جهان را به چشم جوانی مبین
که هر کو نبید جوانی چشید به گیتی جز از خویشتن را ندید
بدان مستی اندر دهد سر به یاد ترا روز جز شاد و خرم مباد
تو را ای پسر پند من یاد باد بجز گفت مادر دگر باد، باد
فرانک حق دارد که از اقتدار و قدرت بسیج نیروی ضحاک که حدود هزار سال بر تخت پادشاهی تکیه زده، در هراس باشد و مبارزه فرزند خود را که او با آن همه دردسر و تحمل سختی بزرگ کرده با ضحاک را از سر ناپختگی و جوانی ببیند. مبارزه فریدون که در آن زمان 16 سال دارد، این سال‌ها را یا در مرغزار و با گاوی شیرده زندگی کرده یا بر فراز کوهی بلند و باز هم دور و بی‌خبر از اجتماع مردم و شرایط و مناسبات حاکم بر جامعه، و لاجرم فاقد تجربه لازم در جهت در افتادن با قدرت حاکم، آن هم قدرت خونریز و ستمکاری مثل ضحاک که فقط هزاران مثل فریدون را غذای مارهای دوشش ساخته، به‌طور منطقی و عقلایی معلوم است به نفع کدام طرف تمام می‌شود بویژه اگر به موارد بالا این نکته را هم اضافه کنیم که فریدون که تا دقایقی پیش از گفتگو با مادرش از اصل و نسب خود و خاندان و خانواده خود بی‌اطلاع بوده و حتی خودش را به عنوان یک «شهروند» به درستی نمی‌شناخته، چطور می‌خواهد سایر شهروندان و مردم را علیه یک قدرت جبار و یک هدف واحد بسیج کند و اصلاً چطور توقع دارد که مردم به او اعتماد کرده و وی را در جهت تحقق آن هدف یاری رسانند؟ به همین دلیل است که فرانک، برآشفتگی و تصمیم فریدون علیه ضحاک را به حساب جوانی وی می‌‌گذارد، جوانی که اینجا معنای غرور کور و خامی و اسیر احساسات بودن و ... می‌‌دهد و نتیجه‌ای جز «سر به باد دادن» و «نفله شدن» ندارد.
که هر کو نبید جوانی چشید به گیتی جز از خویشتن کس ندید
بدان مستی‌اندر دهد سر به یاد ترا روز جز شاد و خرم مباد
حرف فرانک، منطقی است اما او نیز علی‌رغم تجربه غافل از بازی «تقدیر» و «اراده خداوند»ی است و هنوز شاید «باور» نکرده که اگر اراده «او» که «احکم الحاکمین» است، بر عزت و ذلت و ظهور و سقوط کسی و قدرتی قرار بگیرد، چنان وسایل و شرایطش را فراهم می‌آورد و چنان راحت وضعیت را دگرگون می‌کند که کسی باور نمی‌کرد. چنانکه فرانک در اینجا باور نمی‌کند و تاریخ بشر و سرگذشت تمدن‌ها پر از ماجرای قدرت‌ها و سلاطین به ظاهر فناناپذیری است که در چشم بر هم زدنی با «تلنگری» فرو ریختند و پودر شدند و در پیچ و خم‌های تاریخ محو گشتند... در داستان فریدون و ضحاک هم ماجرا از همین قرار است، به شرحی که خواهد آمد ان‌شاء‌الله.


اکنون ساعت 08:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)