پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   مولانا جلال الدين بلخي به روايت مولانا شمس الدين تبريزي (http://p30city.net/showthread.php?t=12297)

ساقي 07-01-2010 08:50 PM

دیوان شمس (غزلیات)
 

یکی مطرب همی خواهم در این دم
که نشناسد ز مستی زیر از بم


حریفی نیز خواهم غمگساری
ز بی خویشی نداند شادی از غم

همه اجزای او مستی گرفته
مبدل گشته از اولاد آدم

مسلمانی منور گشته از وی
مسلم گشته از هستی مسلم

چو با نه کس بیاید بشمری ده
ده تو نه بود از ده یکی کم

خدایا نوبتی مست بفرست
که ما از می دهل کردیم اشکم

دهل کوبان برون آییم از خویش
که ما را عزم ساقی شد مصمم

دهلزن گر نباشد عید عید است
جهان پرعید شد والله اعلم

پراکنده بخواهم گفت امروز
چه گوید مرد درهم جز که درهم

مگر ساقی بینداید دهانم
از آن جام و از آن رطل دمادم

مرادم کیست زین ها شمس تبریز
ازیرا شمس آمد جان عالم







دیوان شمس تبریزی (غزلیات)

MAHDI 09-24-2010 11:43 PM

هفت پند مولانا‎

در بخشیدن خطای ‏دیگران مانند شب باش


در فروتنی مانند زمین ‏باش
http://dc217.4shared.com/img/yNzKrpK...03297975269823

در مهر و دوستی مانند ‏خورشید باش
http://dc217.4shared.com/img/cOBVY_2...24802625236824

هنگام خشم و غضب مانند ‏کوه باش
http://dc217.4shared.com/img/B412w24...65180857535655

در سخاوت و کمک به‏ دیگران مانند رود باش
http://dc217.4shared.com/img/nQguIkW...34850026501183

در هماهنگی و کنار‏ آمدن با دیگران مانند دریا باش
http://dc217.4shared.com/img/3MmFb4I...12229244706284

خودت باش همانگونه که‏ مینمایی
http://dc217.4shared.com/img/KpMTBIg...84801865554474

پس از تعمق در این هفت‏ پند به این کلمات یک بار دیگر دقت کن :
شب ، زمین ، خورشید ،‏ کوه ، رود ، دریا و انسان


‏زیباترین‏ خلقت های آفریدگار



shokofe 09-25-2010 11:57 AM

سلام
نالیدن ستون حنانه چون برای پیامبر که درود خدا بر او باد منبر ساختند

پیامبر هنگام صحبت با مردم به درختی تکیه می دادند وقتی جمعیت زیاد شد گفتند ما روی مبارک تو را به هنگام صحبت نمی بینیم قرار شد برای پیامبر منبری بسازند

استن حنانه از هجر رسول
ناله می زد همچو ارباب عقول
گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون
گفت جانم از فراقت گشت خون
مَسندت من بودم از من تاختی
بر سر منبر تو مسند ساختی
گفت خواهی که تو را نخلی کنند
شرقی و غربی ز تو میوه چنند
یا در آن عالم حقت سروی کند
تا تر و تازه بمانی تا ابد
گفت آن خواهم که دایم شد بقاش
بشنو ای عاقل کم از چوبی مباش
آن که اورا نبود از اسرار داد
کی کند تصدیق او ناله جماد

دفتر اول بیت 2124




فرانک 12-15-2010 10:05 PM

بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من


سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد

نی حریف هر که از یاری برید
پرده هاایش پرده های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو:"رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست"

هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد

درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید_ والسلام

behnam5555 08-05-2011 04:25 PM



رباعی زیبا از حضرت مولانا ...

http://www.freemag.ir/wordpress/wp-c...ads/molana.jpg


تا از تو جدا شده ست آغوش مــرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا


در جان و دل و دید فراموش نه ای
از بهر خــــــدا مکن فراموش مرا


**********
آمد بر من چو در کفم زر پنداشت
چون دید که زر نیست وفــــا را بگذاشت


از حــــــلقه گوش او چنین پندارم
کانجـا که زر است گوش می باید داشت


***********
دلتنگم و دیدار تو درمـــان من است
بی رنگ رخت زمـــانه زندان من است


بر هیچ دلی مبـــــــاد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است


************
اندر دل بی وفا غــــــــم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد


دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غــــم که هزار آفرین بر غم باد


*************
ای نرگس پر خواب ربودی خوابم
وی لاله سیـــــــراب ببردی آبم


ای سنبـــــــــل پرتاپ ز تو در تابم
ای گوهر کمیاب تو را کی یابم؟


مولانا



fatemiii 10-20-2012 03:38 PM

روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
- حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
- در این موقع شب، شراب از کجا پیدا کنم؟

!
- به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا می شناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
- اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه می توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان می کند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی کرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می کنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد می کند و به او اقتدا می کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می برد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمی کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری می زنید، این شیشه که می بینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول می کند."
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است."
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر می کردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

ساقي 10-20-2012 09:47 PM

دیوان شمس تبریزی
 

محتسب در نيم‌شب جايی رسيد
در بُن ِ ديوار مستی خفته ديد

گفت: هی مستی؟ چه خوردستی؟ بگو
گفت: از اين خوردم كه هست اندر سبو

گفت آخر در سبو واگو كه چيست؟
گفت: از آنکِ خورده‌ام گفت: اين خفی ست

گفت: آنچ ِ خورده‌ای آن چيست آن؟
گفت: آنکِ در سبو مخفی‌است! آن!

دَور می‌شد اين سؤال و اين جواب
مانده چون خر محتسب اندر خلاب*

گفت او را محتسب: هين «آه» كن
مست «هو! هو!» كرد هنگام سَخُن

گفت: گفتم «آه» كن، «هو» می‌كنی؟
گفت: من شاد و تو از غم منحنی

«آه» از درد و غم و بيدادی است
«هوی‌هوی» می‌خوران از شادی است

محتسب گفت: اين ندانم؛ خيز! خيز!
معرفت متراش و بگذار اين ستيز!

گفت: رو؛ تو از كجا؟ من از كجا؟
گفت: مستی؛ خيز! تا زندان بيا!

گفت مست: ای محتسب بگذار و رو!
از برهنه كی توان بردن گرو؟

گر مرا خود قوّت رفتن بُدی
خانه ی خود رفتمی، وين كی شدی؟

من اگر با عقل و با امكانمی
همچو شيخان بر سر دكّانمی

{پپوله}

*خلاب= گل و لای، لجن زار

{پپوله}
حضرت مولانا


اکنون ساعت 12:39 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)