رزیتا |
11-06-2013 03:02 PM |
شعر سیمین بهبهانی که به سایه (امیرهوشنگ ابتهاج) تقدیم کرده است:
شعر سیمین بهبهانی که به سایه (امیرهوشنگ ابتهاج) تقدیم کرده است:
دیگر نه جوانم که جوانی کنم، ای دوست،
یا قصه از آن « افتد و دانی» کنم ، ای دوست.
هنگام سبک خیزی یِ آهوی جوان است،
پیرانه سر آن به که گرانی کنم، ای دوست.
غم بُرد چنان تاب و توانم که عجب نیست
نتوانم اگر آنچه توانی کنم، ای دوست.
در مرگ عزیزان جوان فرصت آن کو
تا کار به جز مرثیه خوانی کنم، ای دوست؟
دل مُرد و در او شعلهی رقصان غزل مرد،
حیف است تغزل که زبانی کنم، ای دوست.
در باغ نه آن گلبن سرسبز بهارم
تا بار دگر عطرفشانی کنم، ای دوست.
با برف زمستانیِ سنگین چه توان کرد
گر حوصلهی باد خزانی کنم، ای دوست؟
درسینه هوس بود و کنون غیرنفس نیست،
جز این به نمردن چه نشانی کنم ، ای دوست؟
آن است که خود را چو غباری بزدایم
میباید اگر خانه تکانی کنم، ای دوست.
|