پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   سهراب سپهری (http://p30city.net/showthread.php?t=32940)

مستور 11-19-2012 01:17 AM

واحه ای در لحظه


به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
و در این تنهایی
سایه نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

سهراب سپهری

افسون 13 11-23-2012 05:25 PM

آوای گیاه

از شب ریشه سر چشمه گرفتم و به گرداب آفتاب ریختم
بی پروا بودم دریچه ام را به سنگ گشودم
مغاک جنبش را زیستم
هوشیاری ام شب را نشکفت روشنی ام روشن نکرد
من ، ترا زیستم شبتاب دوردست
رها کردم تا ریزش نور شب را بر رفتارم بلغزاند
بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
و همیشه کسی از باغ آمد و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت و کنار من خوشه راز از دستش لغزید
وهمیشه من ماندم و تاریک
بزرگ من ماندم و همهمه آفتاب
و از سفر آفتاب سرشار از تاریکی نور آمده ام
سایه تر شده ام
و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام
شب می شکافد لبخند می شکفد زمین بیدار می شود
صبح از سفال آسمان می تراود
و شاخه شبانه اندیشه من بر پرتگاه زمان خم می شود


مستور 11-23-2012 05:45 PM

در قیر شب


دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح شب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
نفس آدمها
سر به سر افسرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
دست ها ، پا ها در قیر شب است


افسون 13 11-28-2012 08:19 AM

آفتابی

صدای آب می آید مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف نخ های تماشا
چکه های وقت طراوت روی آجرهاست
روی استخوان روز چه میخواهیم؟
بخار فصل ، گرد واژه های ماست
دهان ، گلخانه فکر است
سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند
ترا در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند
چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است؟
چرا مردم نمی دانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟

مستور 12-11-2012 05:22 PM


وهم



جهان ، آلوده خواب است
فرو بسته است وحشت در به روی
هر تپش ، هر بانگ
چنان که من به روی خویش
در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست
و دیوارش فرو می خواندم در گوش
میان این همه انگار
چه پنهان رنگها دارد فریب زیست
شب از وحشت گرانبار است
جهان آلوده خواب است
و من در وهم خود بیدار
چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست
در این خلوت که حیرت نقش دیوار است


ترنم 12-14-2012 02:58 AM

سهراب سپهری
 
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

(سهراب سپهری)

افسون 13 12-14-2012 10:12 AM

از سبز به سبز

من دراین تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد

من دراین تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد

من در این تاریکی
درگشودم به چمنهای قدیم
به طلایی هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم

من در این تاریکی
ریشه ها را دیدم
و برای بوته نورس مرگ آب را معنی کردم


مستور 12-14-2012 11:54 AM

سپیده


در دور دست
قویی پریده بی گاه از خواب
شوید غبار نیل زبال و پر سپید
لب های جویبار
لبریز موج زمزمه در بستر سپید
در هم دویده سایه روشن
لغزان میان خرمت دوده
شبتاب می فروزددر آذر سپید
همپای رقص نازک نیزار
مرداب می گشاید چشم تر سپید
خطی ز نور روی سیاهی است
گویی بر آبنوس درخشد زر سپید
دیوار سایه ها شده ویران
دست نگاه در افق دور
کاخی بلند ساخته با مرمر سپید

سهراب سپهری

ترنم 12-24-2013 09:15 PM

سهراب سپهری
 

http://static.cloob.com//public/user...2db6d88cae-425



ای حرمت سپیدی کاغذ!
نبض حروف ما،
در غیبتِ مرکبِ مشاق می زند
در ذهن حال، جاذبه شکل از دست می رود

باید کتاب را بست
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید
باید دویدن تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت...
باید به ملتقای درخت و خدا رسید
باید نشست،
نزدیک انبساط،
جایی میان بیخودی و کشف....


/ هشت كتاب - دفترِ ما هیچ ما نگاه - شعرِ هم سطر هم سپید






اکنون ساعت 03:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)