پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   اگر آن ترک شیرازی و باقی ماجرا (کل کل شاعران) (http://p30city.net/showthread.php?t=26393)

ساقي 07-15-2013 08:42 PM

هاهاها :21:
بجون خودم من بی تقصیرم :d
به ایشان بگویید :d
گریه چرا!
به دست آرد دل ما را ، نمی خواهم بخارا را :d


...

پریشان 07-15-2013 09:02 PM


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورده دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟

کارگر سایت 07-16-2013 07:42 AM

اگر آن ترك شيرازي هرچه سريعتر لطفا برنگرداند دل مارا به قران مجيد ميشكنم شيشه و در پنجره همسايه هارا


اورده خبر راوي كان يار هم ولايتي ژاوي! مي در سبو كرده با باقي !
درنيوش مرا پندي سيه موي ياغي بده جامي تا خرم برايت در لواسان باغي !

آناهیتا الهه آبها 07-16-2013 10:57 AM

کنون بشنوید دو کلمه از ما :d

اگر این کرد دخت شاهانی
به پا خیزد شب و روزی
بیاندازد به آنی بنیاد ترک شیرازی
به خال و خط نباید داد همه شهر و همه اجزا
به عشق و وفاداری بباید داد همه جان را
:پلکه شورر:

ساقي 07-18-2013 09:19 PM

اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
 
اوه اوه کارگر سایت هم عاشق دختر شیرازی شده :d
کاکو بش گوفتوم دلتو بیاره پس :21:
دختر شیرازو گفت بزار برم حافظیه و برگردم :)
در و پنجره نشکن کاوکم :d
پس میاره پس میاره :d

بزنم بشت کور بشه چشت {قاط}

بنازم ان شیرین سخن را
که اتش زد همه دلها را


{پپوله}




seifi1 03-13-2015 12:57 PM

استاد دادا بیلوردی در عالم حافظ شیراز

.

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم نه شهری بلکه دنیا را
زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود
همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را
من از بیلوردی ِ شیراز ، حال معنوی دارم
که نفروشم به دنیایی چنین احساس و رؤیا را
دگر بابای من حافظ، ندارد حدّ و سدّی را
چو عشق واحدی بینیم و رمز و راز سیما را
بده ساقی می ِ باقی که در جنّت نخواهی یافت
صفای ائل گؤلی را و زلالیات دادا را

.

شرح یک راز به قلم دادا ( منبع : وبلاگ غزل های دادا بیلوردی ):
.
ایضاح (شرح یک راز):
در روزگاران قدیم به روستای ( بیلوردی = بلویردی = بلوردی ) تبریز ( زادگاه اینجانب دادا بیلوردی ) زلزله می آید و همه ی خانه ها را خراب می نماید. روستا چنان تخریب می شود و با خاک یکسان می گردد که دیگر می ترسند دوباره در همانجا خانه بسازند. آنگاه گروهی از اجداد باقیمانده ی من در دو کیلومتری حادثه ، دوباره روستای بیلوردی را احداث می کنند و گروهی دیگر به شیراز کوچ می کنند و کویی را بنا می نهند و اسم محلشان را « بیلوردی » می گذارند.
اینک « بیلوردی » از بزرگترین و آبادترین کوی های شهر شیراز است. آنجا با لهجه ی خاصّی به زبان ترکی با همدیگر صحبت می کنند.
بیست سال پیش به شیراز رفته بودم . بطور اتّفاقی در ایستگاهی شنیدم یک نفر در بغل تاکسی اش به دنبال مسافر است و پیدر به زبان ترکی صدا می زند: « بیلوِردی، بیلوردی، بیلوردی.... بیر نفر بیلوِردی... ). برایش نزدیک شدم به زبان ترکی گفتم منظورتان از « بیلوردی = bilverdi » همان کویی است که اهالی اش ترکی حرف می زنند؟ گفت : هه یه ( آره )
گفتم: شما صدا می کنید « بیلوردی » اما روی اتوبوس های خط واحدشان نوشته شده « ابیوردی » ! چرا؟!
گفت: بعداً این اسم را شهرداری عوض کرده.
احساسم به جوش آمد. با همان تاکسی رفتم به آن کوی.
کویی است با صفا .
دیدم از زن و بچه گرفته تا پیر و جوان ، همه دارند با لهجه ای خاص و شیرینی به زبان ترکی حرف می زنند. محبتم به جوش آمد.
تازه از حافظیّه آمده بودم و طبعم داغ می کرد. می خواستم از یک راز با خبر باشم اما خودم را گم کرده بودم. نمی دانستم چکار کنم. همه به من مهربانانه نگاه می کردند. نتوانستم تحمل کنم. رفتم پیش یک مرد و ضمن سلام ، با زبان ترکی پرسیم:
« آیا از اولین های اصلی این کوی خبر دارید؟ اجداد شما از کجا به اینجا آمده اند؟ ».
جواب داد: « یک چیزهایی شنیده ام ، مثل کوچ اجدادمان از روستایی بنام بیلوردی در نزدیکی تبریز و ... اما مطمئنم که آقای ... از من خوبتر بلد است.»
گفتم: آقای ... را می توانم ببینم؟
گفت: کارخانه ی .... مال ایشان است. آنجا دورتر از شهر است اما خانه شان همین نزدیکی هاست.
خانه شان را به من نشان داد و رفت.
خانه ، دارای حیاطی بزرگ و سرسبز بود و آن طرفش ساختمان زیبایی ( دو طبقه ) داشت.
درب را آرام آرام زدم ، بعد از چند بار تکرار ، دیدم از پنجره ی طبقه ی بالا دختری صدا می زند:
کیمیدیر؟ ( کیست؟ )
کمی رفتم عقبتر با صدای بلند و لرزان گفتم: باغیشلایین آتاز هاردادیر آتاز ایله ایشیم واردیر ( ببخشید بابایتان کجاست؟ با پدرتان کار دارم )
- نه ایشیز واردیر؟ ( چکار داری؟ )
- مهندسم. ایشلمک اوچون گلمیشم. ( مهندس هستم برای کار آمده ام. )
- کیمسن؟ هاردان گلیبسن؟ ( چه کسی هستی از کجا آمده ای؟ )
- من دادایام اهر یولوندا کی بیلوردی کندیندن گلمیشم ( من دادا هستم از آن روستای بیلوردی که در راه شهر اهر است آمده ام )
- تبریزین بیلوردی سیندن؟ ( از بیلوردی نزدیک تبریز؟ )
- بله اوردان گلمیشم ( آره از آنجا آمده ام )
- آتام کارخانایا گئدیبدیر ساعات ایکی ده گله جکدیر اوندا گلیب گؤررسن.( بابایم به کارخانه رفته ساعت دو می آید آنوقت می آیی می بینی ).

یک ساعت بعد بر گشتم دوباره در را زدم. آقای .... در را باز کرد و مرا با مهربانی تحویل گرفت و با زبان ترکی پرسید؟ « چکار داری؟ » گفتم: حقیقتش من با دخترتان شفاف حرف نزدم که خیال نکند که دیوانه ام. برای تحقیق و کشف رازی آمده ام. می خواهم بدانم که اجداد شما از کجا به این کوی آمده اند؟
جواب داد: پدران ما چنین گفته اند که اجدادمان از روستای بیلوردی که در نزدیکی تبریز بوده آمده اند. تو از آنجا آمده ای؟
- آره من از بیلوردی تبریز آمده ام. شاعرم.
- به به. چه با صفا. پس شاعر هم هستی!! شعر ترکی هم داری؟
- آره دارم.
- من الآن بر می گردم به کارخانه بیا در داخل ماشین باهم حرف زنیم و برویم از کارخانه ام نیز دیدن کنید....
- عجب کارخانه ی بزرگی!!! عجب تشکیلاتی!!! من افتخار میکنم به تلاشتان. ماشاءالله
- می خواهی بمانی شیراز کار کنی؟ ....
- دلم می خواهد، اما تِرم آخرم ، درسم تمام نشده هنوز. در دانشگاه تبریز درس می خوانم...
- ...

اما گیجم.
همینطور حالا هم در حیرتم که چرا اکنون از ( بلوردی = بیلوردی = بلویردی ) در نوشته هایی که سرچ می کنم خبری نیست؟
شاید تعداد کوچی های سمت خراسان بعداً زیاد شده اند و دیگر طایفه ی اصیل « بلوردی ِ تبریز » به چشم نیامده است و تنها سخن از ابیوردی یا بلوردی های غالب خراسان سخن به میان آمده است.
حقیقتی بود که به خاطرم انداختم. حقیقتی که کمی بیشتر شبیه تخیّل و رؤیاست...
در هر حال، عالمی بوده که گفتم و گذشتم. خواستم محبتم را به خاک پای حضرت حافظ اعلام دارم.
فارس و ترک و عرب و .... همه در آغوش این مملکت عزیزمان ( ایران ) برادریم.
روح حضرت حافظ شاد و روانش قرین رحمت حق باد


seifi1 04-01-2015 12:31 AM

رقص قلم حافظ در دست دادا . صائب . شهریار:

http://www.axgig.com/images/83806018637181364072.jpg
.
دادا بیلوردی در دوستی با حافظ شاهکار کرده:
.
http://www.axgig.com/images/96870005961657002349.jpg
.


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را ...

seifi1 04-06-2015 07:21 PM

جواب دادا به صائب و شهریار در جریان خال هندوی ترک شیراز:
.
.


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تجمّل های دنیا را
نه چونان شهریار و صائب و غیره که میبخشند
به خال ترک شیرازی تمام روح و اجزا را
امانت هست روح و جسم از سوی خدا در ما
خیانت بــــر امانت هیچ نبوَد رسم دادا را


seifi1 04-06-2015 11:32 PM

درک و معرفت عمیق دادا بلوردی در قبال عالم حافظ شیراز



ثابت می شود که در بین سه شاعر ( صائب ، دادا و شهریار ) ، معرفت « دادا » در محضر حافظ بسی بیشتر و قابل تأمّل است.
حافظ می گوید :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را





از کلمه ی « هندو » معلوم است که این غزل کاملاً غرق در عالم عشق مجازی است زیرا که مکان خال هندو رسماً مابین دو ابرو در زیر پیشانی فرد مؤنّث می باشد و نشانه ی دیگر مجازی بودن احساس فوق ، در محتوای کلام پیداست ، زیرا که حافظ صرفاً مادّیات را به خال می بخشد نه آنچه را که در وجودش از سوی خدا امانت گذاشته شده است.
انسان بطور کلی از چه اجزایی ساخته شده است؟
جواب: بدن ، ذهن ، خرد ، روح
این اجزا در ما امانت است و نمی توانیم به جز « الله » به کسی دیگر ببخشیم. امروز اگر من آنقدر پول داشته باشم که یک شهر را بطور کلی بخرم ، می توانم آن شهر را موقع مرگ به فرزندم ارث بگذارم تا بعد از من او نیز از این مادّیات بهره مند شود اما نمی توانم روح و دل و بدن و عین جوهره ی درون و بطور کلی اجزایم را به فرزندم ارث بگذارم و این ارث ، نسل به نسل همچنان بچرخد. زیرا که اجزا در انسان از طرف خدا امانت است و بعد از مرگ ( زود یا دیر ) به جایگاه اصلی اش بر گردانده می شود و بخصوص روح انسان که جزئی از اجزا می باشد: انّا لله و انّا الیه راجعون.
حافظ در این غزل، محبوب و مطلوب موقّتی اش را به چشم عرفان نگاه نمی کرده و با تکیه بر همین اساس نیز دو دستی و محکم از روح و تن و دل و جگر و کلّ اجزایش مواظبت نموده و در برابر لذّات عشق مجازی تنها به بخشش مادّیات غیر از وجود خویش کفایت کرده است.
عبارت بخشش « سمرقند و بخارا » به این معنا نیست که حافظ خیال کرده باشد مُلک اوست. منظور حافظ ، چشم پوشی کردن از دیگر لذّات مجازی بوده است. حافظ می گوید : اگر آن ترک شیرازی دل ما را به دست آورد به خاطر جذبه و خال هندویش از لذت های شهر سمرقند و بخارا در می گذرم و در قبال او به لذتهای نهفته در سمرقند و بخارا ( دنیای مادّیات و تجملات صوری ) بی اعتنا می باشم.
از احساس لطیف حضرت حافظ چنان برداشت می شود که گویا ایشان از حوادث روزگار و بذل و بخشش سلاطینی متأثر بوده که این واقعه کمی به عکس ضرب المثل « عطایش را به لقایش بخشیدم » نیز شباهت دارد. آنهایی که به حضرت لسان الغیب - عارف زمان – ایراد می گیرند از درک عالم زیبای او بی خبرند.
صائب تبریزی، عالم حافظ را درک نکرده است. او می گوید:
اگر آن ترکِ شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
آقای صائب! انسان عارف سرش را به جز خدا به کسی نبخشد ، تو سر خود را به یک دختر می بخشی؟!
آقای صائب! انسان فاضل دستهایش را به جز خدا به کسی دیگر نبخشد، آنوقت تو به یک دختر می بخشی؟!
یعنی حافظ به اندازه ای فهم نداشت که از امثال تو سبقت گیرد و وجود مبارک خود را با نفس مادّی معامله نماید؟!
حافظ، خواسته هایی زودگذر از دنیای مادّی را که سمرقند و بخارا را نمادین ساخته است هدف می گیرد که برایش بجز ارضاء نفس امّاره ثمری نداشت و این احساس مادّی مربوط به خود اوست و اصلاً مال اوست . مختار است آن همه را به لذّتی دیگر ببخشد. یعنی به خاطر لذت و منظری دیگر از همه ی خواسته های مجازی اش در گذرد. از یکسو نیز حافظ وقتی می شنود فلان شاه نتوانست بر هوس خویش غلبه کند و فلان شهرها را به خاطر رسیدن به دختری به پای معامله کشید، خواسته های هوس انگیز جهان مادّی را به تمسخر می گیرد .
آقای صائب! حالا تو از مال خویش می بخشی؟!
سری که خدا به تو داده ، مال توست؟!
با این حال آیا می توانی سرت را موقع مرگ به فرزندت هدیه بدهی ؟!
شهریار نیز عالم حافظ را درک نکرده است. او می گوید:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سرو دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
با توجّه به مطلب بالا کاملاً واضح است که شهریار نیز بدتر از صائب ، عالم زیبای حافظ بزرگ را درک نکرده است.
شهریار خواسته به صائب جواب دهد اما جوابش را درست نداده که هیچ ، بلکه کار را خرابتر هم کرده است زیرا که صائب، روحش را نگهمیدارد و جسمش را می بخشد اما شهریار هم روحش را می بخشد و هم جسمش را. کار شهریار بی مطالعه و بی تأمّل و عجولانه بوده است، برای اینکه:
اولاً - روح، جزئی از اجزای انسان است و در داخل اجزا ، بخشش های صائب نیز وجود دارد. پس « هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد » رفت پی کارش.
آقای شهریار ! می خواهی روح و اجزا ( عقلانیت، دست، پا، سر، دل و جگر، جوهره ی درون ، کل هیکل، روان ، ذهن و ... ) را به خال یک دختر شیرازی ببخشی که حتّی در خواب هم او را ندیده ای؟!! آقای شهریار! به فرض اینکه تو در کمال اختیار، سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشی و روحت را به خال هندوی یک دختر شیرازی!!!! پس به خدا چه می ماند؟! - بنازم بر چنین مردانگی!!!!!
آقای شهریار! یعنی شما آن خال هندو را واضحتر و نزدیکتر از حافظ دیده اید که اینقدر مجذوبش شده اید که حتّی از روح و اجزای خود نیز می گذرید و به خال هندو می بخشید ؟! خال هندو چه کارش با روح تو ؟! خال هندو چه کارش با اجزای تو ؟!
آقای شهریار! حالا که خال هندوی یک دختر را مقدّمتر از وجود خدا دانسته و روح و اجزا را به خاطر کسب لذّت دنیوی به یک خال می بخشی پس به خدا چه خواهی بخشید؟!
آقای شهریار! بدان که روح ( این امانت بزرگ الهی ) فقط برازنده ی خداست و عارف بزرگ عصر ( حضرت حافظ ) بی تأمل سخن نگفته است. او در چنین موقعیّتی خوب فهمیده که روح و روانش را به که خواهد بخشید....
امّا در این میان ، فهم و درک « دادا » در عالم حافظ بسی عمیق و دوست داشتنی است.
زیرا که دادا بر خلاف صائب و شهریار، همسو با حافظ حرکت کرده و در پی کلام شیرین حافظ ، خط سخن او را دنبال می نماید. دادا در اینجا آنقدر بر اندیشه و عالم حافظ احترام قائل گشته که حتّی بطور غیر مستقیم برایش می گوید : خوب کاری کرده ای که سمرقند و بخارا را بخشیده ای! اگر من به جای تو بودم بیشتر از آن را نیز می بخشیدم.
و شاید هم دادا بیلوردی از روی لج با جاهلان عالم حافظ یا از روی خشم بر مخالفان اندیشه ی حافظ ، دنیا را به خال هندو می بخشد. یعنی از دیگر لذتهای مادّی این دنیا می گذرد. قصد حافظ هم از سمرقند و بخارا ، لذتهای دیگر مادی بوده که در سهم خودش برایش مالک بود اما نه آنقدر اسیر که وجود مبارک خویش ( این امانت بزرگ الهی ) را فدای هوس و شهوت خویش گرداند.
دادا می گوید:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم نه شهری بلکه دنیا را
زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود
همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را
بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت
صفای ائل گلی را و زلالیـّات دادا را
و در جای دیگر همسو با حضرت حافظ به صائب و شهریار جواب می دهد:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تجمّل های دنیا را
نه چونان شهریار و صائب و غیره که میبخشند
به خال ترک شیرازی تمام روح و اجزا را
امانت هست روح و جسم از سوی خدا در ما
خیانت بــــر امانت هیچ نبوَد رسم دادا را
حضرت دادا در خلاف اندیشه ی حضرت حافظ حرکت نمی کند برای اینکه عارف بر قضیّه است. دادا حتّی به حافظ خرده نمی گیرد که چرا در این دنیای بدین بزرگی فقط از لذّت دو شهر ( سمرقند و بخارا ) در گذشته است ؟ زیرا در بیتی می گوید : « زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود – همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را » یعنی: زمانی که حافظ بر لذت های مادی شبیه سمرقند و بخارا مالک بود شاید به همانها قانع شده بود و از بین لذّات مادّی، همانها را نمادین قرار داده بود .
دادا در اینجا باز هم بر عالم والای حافظ احترام گذاشته و بر عمق اندیشه ی او انگشت اشاره دراز می کند.
همچنین از بیت « بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت – صفای ائل گلی را و زلالیّات دادا را » کاملاً همسویی و احترام دادا در عالم دل انگیز حافظ آشکارتر می شود.
الحق که از پدر سبک شعر زلال جز این نباید انتظار داشت.
دست مریزاد دادا
التماس دعا
خانی


اکنون ساعت 05:03 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)