-
فرهنگ
(
http://p30city.net/forumdisplay.php?f=24)
- -
سیزده بدر
(
http://p30city.net/showthread.php?t=24184)
امیر عباس انصاری |
04-01-2012 03:02 AM |
پستها و تاپیکهای تکراری با موضوع "سیزده بدر" با هم ترکیب شدند
دوستان و عزیزان لطفا قبل از تاسیس تاپیک و پست تازه حتما از باکس سرچ گوگل در زیر فروم استفاده کنید تا بار فعالیت مدیریت مدیران محترم و ناظرین رو کم کنید
سپاس
تیم مدیریتی فروم
|
سیزده بدر
عيد نوروز و تعطيلات سال نو بيشباهت به خيار نيست! هم سبز است و هم بسته به اينكه چطوري آن را در دست بگيري اين سرش يا آن سرش تلخ است. بعضي مثل حقوقبگيرها آن را از سر تلخش شروع ميكنند و هر قدر هم از چاشني مواجب و پاداش شب عيد به آن ميزنند باز هم تا چند روز بعد از سال نو زهرآبهاش با هر ماچ و بوسهاي به طرف مقابل منتقل ميشود. برعكس براي بچه مدرسهايها شيريني گازهاي اول بهقدري زياد و دلچسب است كه اصلاً يادشان ميرود كه اين خيار سيزده ـ چهارده متري... ببخشيد سيزده ـ چهارده روزه هرقدر دراز و طولاني باشد بالاخره روزي به آخر ميرسد و تكاليف تلنبار شده شيريني جولان چند هفتهاي را از دل و دماغشان بيرون خواهد آورد.
قديمترها فكر ميكردم بعد از دوران مدرسه خيار نوروزي من با يك اصلاح ژنتيكي اساسي از هر دو سر شيرينتر از عسل خواهد شد اما زهي خيال باطل! بعد از گرفتن دو تا ليسانس و يك دكترا شيريني آن بيشتر كه نشد هيچ، بلكه مثل پرتقالهاي سرمازده شب عيد رگ تلخياش از اين سر تا آن سرش كشيده شد و علتي هم جز تعارفات نوروزي نداشت: محال بود كه در كنار اين تعارفات طرف آرزو نكند كه سال آينده به منزل خودم بيايد و يا از خدا نخواهد كه سال آينده با همسرم به بازديدشان بروم. هر قدر هم كه به روز سيزده نزديك ميشديم شدت اين آرزوها بالاتر ميرفت و حداقل ده ـ پانزده بار در روز اين جمله را با گوشهايم تحويل ميگرفتم: سال دگر، خانه شوهر... آن هم چي؟!... بچه به بغل!
فكر نميكنم لازم به گفتن باشد براي دختري كه پايش لغزيده و با احتساب تخفيفات ويژه هي... بفهمي، نفهمي چند سالي است كه به آن طرف مرز سي سالگي قدم گذاشته شنيدن اين حرفها از زبان همكلاسيها و دوستان قديمي كه حالا هركدامشان دو تا بچه قد و نيمقد دارند، فقط كمي از زهر هلاهل تلختر است.براي همين از يكي ـ دو سال پيش به اين طرف كمتر حوصله عيد ديدني را داشتم و هر بار به بهانهاي از دست مهماني و مهمانها در ميرفتم. يك بار آنفلوآنزاي مرغي مرا نجات ميداد، زماني از كرامت تب در رختخواب ميافتادم و گاهي حساسيت نسيم بهاري نميگذاشت كه از خانه بيرون بروم.اما به قول معروف اين تو بميري از آن تو بميريها نبود. از سه ساعت قايم شدن در اتاق حسابي كلافه شده بودم و «عمه خورشيد» كه تازه چانهاش گرم شده بود به هيچوجه خيال رفتن نداشت.وقتي صداي او را شنيدم كه به مادرم ميگفت: زنداداش! مبادا خودت را براي شام به زحمت بيندازي... فهميدم كه چارهاي جز تسليم نيست. يك كتاب زير بغل زدم و يك دل به دريا و از اتاق بيرون آمدم تا طبق سنت سنواتي نيمرخ عمهخانم را با دو تا ماچ آبدار از انتظار دربياورم.عمهخانم در حالي كه مقابله به مثل ميكرد گفت: بهبه... شيرينخانم. عيد شما هم مبارك.نميخواهي خورشيد را سالي يكبار هم ببيني؟!
با خنده گفتم: من هر روز كه پنجره را باز ميكنم ياد شما ميافتم!
ـ ماشاءالله چه سرزباني دارد. انشاءالله عروس شوي و بعد ادامه داد: شيرينجان،عمه! بالاخره كي ميخواهي به ما شيريني بدهي؟
ظرف شيريني را كه ديگر تقريباً خالي شده بود نشانش دادم و گفتم: عمهجان بفرماييد.هنوز شيريني روي ميز هست.
ـ ننه من قند دارم! اما شيريني عروسي شيرينخانم چيز ديگري است.خوردن دارد.
در حالي كه سعي ميكردم كمي خجالتزده شوم گفتم:عمهخانم چه فرمايشاتي ميفرماييد.من هنوز درس ميخوانم.تخصصم را نگرفتهام.
ـ شوهر كه كني تخصص كه هيچ،فوقتخصص را هم درجا ميگيري.دخترجان پختن شفتهپلو و كته باقالي كه تخصص نميخواهد.تازه اين مال قديمها بود.الان سر جهاز عروس به جاي روغن و برنج چند تا قوطي كنسرو و شماره پيتزاي تلفني را هم ميفرستند خانه داماد.
مادرم كه ميدانست ممكن است زود از كوره دربروم رو به عمه كرد و گفت:خورشيدخانم، دخترم هنوز بچه است.
ـ بچه كدام است خواهر! دير بجنبي به پاي هم پير ميشويدها!
ـ نگو عمهخانم! بچهام دلش ميگيرد.ماشاءالله هنوزم كه هنوز است صدتا صدتا خواستگار دارد.
ـ خواستگار داريم تا خواستگار.خودت بهتر ميداني كه از بين هر هزارتاي اينها يك داماد هم درنميآيد.هيچكدام اينها از من هم نميتوانند بله بگيرند!
در دلم گفتم:وسط دعوا نرخ تعيين ميكند.
اما مثل اينكه عمه آن را شنيده باشد ادامه داد:آن موقع كه جوانتر بودم روزي ده تا خواستگار داشتم.یك چيزي ميگويم يك چيزي ميشنوي.خواستگار بودندها خواهر! الان هم هستند بعضيهايشان كه پاسوز من شدهاند.مثل همين ميرزا يوسفخان!
مادرم با تعجب گفت: ولي ميرزا يوسف كه سه تا زن دارد!
ـ همين ديگر.وقتي از من جواب رد شنيد زد به سرش و سه تا زن گرفت!
به زحمت جلو خندهام را گرفتم و پرسيدم:عمهجان چطور شد كه شما ازدواج نكرديد؟ شما كه ماشاءالله هنوز هم بر و رويي داريد!
ـ چه بگويم شيرينجان؟! گره انداختند به كارم! بختم را بستند.
گفتم: اين حرفها چيه عمهجان!
عمه نگاهي عاقل اندر سفيه به من انداخت و رو به مادرم گفت:تو يك چيزي بگو.اين دخترهاي امروزي فكر ميكنند كه عقل كل هستند اما نميدانند كه چيزي سرشان نمي شود!
و بعد سرش را نزديك گوش مادرم برد و چيزي گفت كه پاسخش دو تا چشم از حدقه درآمده، يك دهان باز و يك نع بلند و كشيده بود! عمه كه گويا از موفقيت خودش در متعجب كردن مادرم بيشتر از شناسايي آن فرد مرموز احساس رضايت ميكرد يك شكلات در دهانش گذاشت و روي مبل لم داد و گفت: شايد بخت دختر تو را هم يكي مثل او بسته باشد!
مادرم با تكان دادن سرش به چپ و راست، صورتش را به حالت طبيعي برگرداند و گفت: خورشيدخانم... نگو تو را به خدا!
ـ خدا كند كه اينطور نباشد! من نميدانم... اما خودت بگو... دختري به اين خوشگلي و كمالات چرا تا حالا به خانه بخت نرفته؟
مادرم طوري مرا برانداز كرد كه انگار اولين بار است كه مرا ميبيند و بعد رويش را به طرف عمهخانم كرد و با لحني ايهامآميز گفت: اگر اين طوري باشد بايد چه كار كنيم؟
ـ غصه نخور.الان ميگويم. هيچ كار قديميها بيحكمت نيست. فكر ميكني سيزدهبدر را براي چي درست كردند؟ هان؟
مادرم خواست جواب بدهد اما عمهخانم گفت: بگذار خانم دكتر بگويد...
چشمهايم را بستم و نفس عميقي كشيدم و شمرده شمرده گفتم: براي رفتن در دل طبيعت، براي اينكه باد بهاري آدم را قلقلك بدهد و از آواز پرندهها سرمست شود، جوان شود، شا...
ـ بسه! فيلم هندي كه نميخواهيم تعريف كنيم. سيزده بدر براي اين است كه بخت خودت را به بخت جفتت گره بزني. ببينم... تا حالا اصلاً سبزه گره زدي؟
ـ خب...
مادرم وسط حرفم دويد و گفت: چرا مثمث ميكني دختر! چه بگويم خواهر! يادت هست چهار سال پيش پايش شكسته بود؟خانم رفته بود بالاي درخت شاخه را گره بزند، شايد افاقه كند.
در حالي كه دندان قروچه ميكردم رو به مادرم گفتم: رفته بودم براي بچهها تاب ببندم!
ـ آره جان خودت! تا حالا كي ديده كه تاب را به درخت كاج دو متري ببندند؟
عمه رو كرد به من و گفت: دخترجان! سبزه گره زدن وقت و ساعت و آداب دارد.فكر كردي كشكي و كترهاي است؟
مادرم طوري به عمه خورشيد نگاه كرد كه او مجبور شد بلافاصله ادامه دهد: ها...ن! دو تا شرط كوچك دارد: شرط اول اين است كه سبزهاش آب نديده باشد، موقع گره زدن زير نگاه ناپاك و نامحرم نباشد،خورشيد روي شانه چپ باشد، قفل توي جيب نباشد،يك كليد توي دست راستت باشد،لباست سياه نباشد،هفت روز و هفت ساعت و هفت دقيقه گره دست نخورده باقي بماند، آفتاب به آن...
ـ عمهجان شما كه گفتيد دو تا شرط؟ اينكه شد كتابچه قانون؟ كي از پس آن برميآيد؟
ـ حواسم را پرت كردي نگذاشتي تمامش كنمها!
ـ آخر روز سيزدهبدر كه مردم مثل مور و ملخ از در و ديوار بالا ميروند مگر چنين جايي هم پيدا ميشود؟
ـ خورشيد را دستكم نگير.از اين جاها زياد سراغ دارم.
هيجان زده پرسيدم: كجا؟
ـ هول نشو عمهجان. الان ميگويم... اصلاً چطور است فردا دوتايي برويم سيزدهبدر؟!
***
صبح روز بعد با تهيه مقدمات به طرف جايي راه افتاديم كه فقط خدا ميدانست و عمهخانم. بالاخره قبل از غروب، عمهخانم مقابل چمنزار وسيعي دستور توقف را صادر كرد و گفت: همينجاست! قبلاً هفت ـ هشت بار براي سيزدهبدر اينجا آمدم. من همينجا كنار جاده ميايستم. برو ببينم چه كار ميكني عروس گلم!
خسته و كوفته از ماشين پياده شدم. هيچكس آن اطراف نبود. قدمزنان وسط چمنزار رفتم. وقتي نگاهم به دو تا سبزه خوش آب و رنگ افتاد ايستادم و مو به مو دستورات عمه را انجام دادم.
وقتي كار تمام شد احساس خيلي خوبي داشتم. حس ميكردم دنيا خيلي قشنگتر از قبل شده.لبخند عمهجان كه كنار جاده ايستاده بود مرا اميدوارتر ميكرد. وقتي كنارش رسيدم بياختيار او را در آغوش گرفتم و بدون اينكه حرفي بزنيم دوتايي به افق خيره شديم. شايد او به گذشتهاش فكر ميكرد و من هم به آيندهام و فوج خواستگاراني كه دوباره آنها را جواب خواهم كرد و شايد... شايد هر دو به گلهاي كه از كمركش تپهها بعبعكنان وارد چمنزار ميشدند و براي بدرقه ما نزديك و نزديكتر ميآمدند! بع... بع... بع...
نه...!اين پايان خيلي غمانگيز است. طور ديگري تمام شود بهتر است. پس ادامه داستان:
... عمهخانم كه از ديدن گله حسابي جا خورده بود و احتمالاً آن را بدشگون ميدانست،عقب عقب رفت وسط جاده و درست در همان لحظه يك بنز آخرين مدل كه از سيزدهبدر برميگشت او را زير گرفت! جيغ عمه به هوا رفت. دواندوان خودم را به او رساندم، سر خونآلودش را روي پايم گذاشتم و بياختيار گريه كردم. راننده كه هول كرده و پشت فرمان خشكش زده بود بعد از چند ثانيه با سر و صورت عرقكرده از ماشين پياده شد.عينك آفتابياش را به چشمش زد.چند لحظه به خورشيد نگاه كرد و بعد به چشمهاي من كه از اشك تر شده بود خيره ماند!... نسيم بهاري ميوزيد، پرندهها هنوز ميخواندند و خورشيد غروب كرده بود! در دلم گفتم: عمهجان كارت خيلي درست است!
***
در اين سيزده سال پس از ازدواج، هر سيزدهبدر با همسرم و عمهخورشيد براي يادآوري همان اتفاق شيرين به آن چمنزار ميرويم اما دريغ از يك خودرو عبوري ديگر!
مهدی شکوری،از شماره مخصوص نوروز ۸۷ ماهنامه گلآقا
|
امیر عباس انصاری |
04-03-2013 01:31 AM |
حقیقت تاریخی تلخ (برای ایرانیان) به نام
سیزده بدر
هولوکاست ایرانی
مسلّماً يهوديان و كسانى را كه شرك ورزيدهاند، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت... (قرآن کریم.سوره المائده 82)
سيزدهمين روز فروردين، نه روز نحسي است! نه روز جشن! و نه حتي روز طبيعت!! بلكه روزي تاريخي براي ملت ايران است. روز كشتار وحشيانهي ايرانيان توسط فرقه اي از يهوديان!
روز ملي اعلام حضور ايرانيان!
زماني كه پادشاه نيك سيرت ايراني،كورش، به حكومت رسيد با شكست بخت النصر ،پادشاه جبار و خونخوار بابل، سرزمين خود را تا سواحل مديترانه گسترش داد. ديدگاه الهي كورش باعث شد تا وي پيروي از تمام اديان الهي را در ايرانِ بزرگ آزاد بداند به شرط آنكه هيچ فرقه اي با فرقهي ديگر جنگ نكند و يا قصد آشوب و شورش عليه حكومت را نداشته باشد.
همين مهرباني پادشاه باعث شد يهودياني كه توسط بخت النصر شكنجه و كشته مي شدند، ايران را كشوري امن و مناسب براي خود ببينند و آزادانه به فعاليت هاي خود ادامه دهند.
سه نسل از حكومت كورش مي گذشت كه خشايارشا پادشاه ايران شد.
در اين زمان به علت خيانت هاي فراوان و پيمان شكني هاي مكرر قوم يهود (فرقهي Zion)، آنها از دستيابي به مقامات دولتي و حكومتي منع شده بودند
در همين وضعيت شخصي به نام "مُردخواي" فرزند "پايير" از فرقهي زيون با پنهان كاري و فريبِ حكومت توانست به دربار نفوذ كند و صاحب پست و مقام شود. وي پس از مدتي با وسوسهي خشايارشا دخترخواندهي خود "هدسه" را كه يك يهودي متعصب بود با تغيير نام به "استر" وارد دربار كرد و به ازدواج خشايارشا درآورد.ين دخترك زيبا و خائن با حقههاي زنانهي خود هر روز بيشتر به پادشاه نزديك مي شد و حتي در بسياري از امور حكومتي نيز دخالت مي كرد.
در همين زمان "هامان" وزير اعظم و لايق ايراني كه از مفاخر علم و سياست و دانش در دورهي هخامنشي است، متوجه رابطهي مردخواي با استر مي شود و پس از تحقيق متوجه مي شود كه اين دونفر باهم نسبت فاميلي دارند و هردو از يهوديان Zion هستند. اين موضوع را روزهاي پاياني اسفند (به گفته برخي مورخان: 23 اسفند) به اطلاع خشايارشا مي رساند و از او مي خواهد اين 2نفر را مجازات كرده و به خاطر پيمان شكنيهاي مكرر، يهوديان را از ايران اخراج كند. پادشاه اين موضوع را قبول مي كند و از هامان مي خواهد تا روزي را براي اعلام اين موضوع مشخص كند. وزير بزرگ ايران، نيمهي فروردين را براي اين كار مناسب مي بيند.
دخترك نحس يهودي ،استر، موضوع را متوجه مي شود و با همكاري مردخواي در روزهاي دهه اول فروردين خشايارشا را باخوراندن شراب بسيار مست مي كنند و در حال مستي از او حكمي مي گيرند كه
- 1-هامان و برخي از ديگر وزراي ايراني دربار بايد اعدام شوند
- 2- تمام قبايل منتسب به اين افراد بايد كشته شوند
- 3- تا 6 روز يهوديان آزادند كه هركاري بكنند ولي مجازات نشوند.
يهوديان در روز 13 فروردين، يك قتل عام بزرگ راه مي اندازند و علاوه بر هامان وزير داناي ايران، بيش از 100000 ايراني را سر ميبرند (در بعضي منابع اينگونه آمده: يهوديان در اين روز آنقدر كشتار كردند كه از هر 11 نفر ايراني، يك نفر را سر بريدند)
از آن سال به بعد [تا هم اكنون] يهوديان به ويژه زيونها (Zion) روزهاي آخر اسفند ماه را با آتش زدن و توهين به عروسك هاي هامان و ديگر نمادهاي ايران، اين نسل كشي و وحشيگري را جشن ميگيرند
[بسياري از مورخان، ريشه و اصل جشن چهارشنبه سوري را همين موضوع مي دانند كه به علت نفوذ زيونها در دربار پادشاهان ايران، همواره برگزار گرديده است] پس از انقلاب اسلامي در ايران با كمرنگ شدن نفوذ يهوديان در حكومت، با اين جشن مخالفت شد و سعي در جلو گيري از آن همچنان ادامه دارد.
هرچند در ديگر كشورها به ويژه اسرييل، يهوديان هرساله جشن هامان سوزي يا ايراني كشي را در روزهاي آخر اسفند برگزار مي كنند كه تصاوير زنندهي بسياري از اين جشن ها در فضاي اينترنت منتشر شده است.
از آن سال به بعد ايرانيان در روز 13 فروردين ماه (سالروز كشتار ايرانيان توسط يهود) به خيابان و طبيعت مي روند كه جامعهشناسان و مورخان دليل آن را اينگونه ذكر مي كنند:
- 1- به ياد آن روز كه همهي ايرانيان براي فرار از دست يهوديان به كوه و صحرا پناه برده اند
- 2- اعلام همبستگي و اينكه اگر 100 ها هزار ايراني را بكشيد باز هم ما در صحنه حضور خواهيم داشت
- 3- اعلام انزجار از يهوديان زيون.
لازم به ذكر است كه قبر استر و مردخاي هم اكنون در همدان قراردارد، و در نقشه نيل تا فرات رژيم غاصب قدس (اسراييل) همدان و مقبرهي اين دو خائن، جزء كشور اسرائیل ديده شده است.
پ.ن:
۱- در جواب سوال دوستان در مورد منبع ذکر این واقعه و هلوکاست واقعی ایرانی:
تمام این واقعه در کتاب استر آمده است.استر نام آخرین دفتر از کتاب تورات است در این دفتر نامی از یهوه ، خدای بنی اسرائیل برده نشده . این کتاب در اواخر عهد هخامنشی و یا پس از آن نوشته شده است . بنابر نوشته د. جوینی مطالب کتاب استر تماما در خدمت مصالح رباخواران حاکم بر جهان ، یعنی صهیونیستها و فراماسونها است .
این کتاب عمق نفرت و انزجار تند یهود نسبت به غیر یهودیان به ویژه ایرانیان را نشان می دهد . شدت و تندی نفرت بحدی است که حاخام ها و فقیهان قوم یهود در سده اول میلادی مطمئن و متفق القول نبودند که آیا باید کتاب استر را در کتاب مقدس بیاورند یا نه ؟
از ابتدا تا انتهای کتاب استر هیچ کلمه ای که نشان دهد خون از بینی حتی یک یهودی ریخته شده است ، وجود ندارد . به هیچ آزار عملی ای از سوی ایرانیان نسبت به یهود اشاره نشده است .(این درحالیست که در افکار عمومی و برخی منابع وابسته به صهیونیستها واقعه به صورت وارونه نقل شده است و بنا برعادت معمول صهیونیستها مبنی بر مظلومیت نمایی و غرامت گیری، تاریخ دستکاری شده است. به عنوان مثال ویکی پدیای فارسی قضیه را با تحریفات امروزی شرح داده است.)
۲-یهودیان برخی کشورها خود این واقعه را با نام عید پوریم جشن میگیرند.
پوریم یکی از بزرگترین جشن های یهودیان است . یهودیان در جشن پوریم در دو نوبت به قرائت کتاب استر می پردازند . آنان واقعه کشتار 75800 نفر از ایرانیان را معجزه الهی می دانند و به همین مناسبت سیزدهم ماه ادار را روزه می گیرند . چهاردهم و پانزدهم ماه ادار را به رقص و پایکوبی می پردازند .
|
امیر عباس انصاری |
04-03-2013 01:35 AM |
داستان وشتی و استر و خشايارشا و عيد پوريم به همراه عکسها و تابلوها:
http://rs.gwallet.com/r1/pixel/x1931r8826795
روانشاد "حسین کاظم زاده ایرانشهر" (1262-1340 ه.ش.) از نویسندگان دانشمند ایرانی بود که در سال 1923 میلادی، مجله "ایرانشهر" را در برلین پایه گذارد. این مجله که چهار سال متوالی منتشر میشد، رویکردی فرهنگی و اجتماعی داشت، و شماری از بهترین پژوهشگران ایرانی با آن همکاری داشتند. "ایرانشهر" پایگاهی برای شیفتگان فرهنگ ایران بود، و تلاش در برانگیختن احساسات ملی در جامعه قاجاری به خواب رفته ایران داشت. این مجله نه تنها در اکثر شهرهای ایران، بلکه در کشورهای هندوستان، افغانستان، ترکیه، بحرین، کویت، مصر و سایر کشورهای خاورمیانه، نمایندگی و مشترک و خواننده داشت.
در اویل دهه 60 خورشیدی، انتشارات اقبال، دوره های این مجله را در چهار مجلد، از نو منتشر ساخت. در این صفحه، یکی از مقالات این مجله را به قلم "هوشیار شیرازی" به تاریخ 19 اوت 1924، آورده ام:
اگرچه یوسف مصری ز خویشتن خبرش نیست ... گواست عشق زلیخا که ماه کنعانست
اگر ما ایرانیان هنوز به حکایات تاریخی و حقایقی که اثرات بزرگواری و امتیازات روحی ملت ایران را عرضه میدارند، عطف توجهی ننموده و آن دقایق مهم را ندیده ایم، هستند اشخاص بزرگی که در اقطار عالم در زوایای وطن خودشان نشسته و حالات داخلی یک هیأت اجتماعی دیگر و روابط آنرا با اقوام مجاور از عهود گذشته تا امروز با نظری موشکافانه دیده و در تحت تحقیق و تدقیق کشیده اند ...
یک واقعه تاریخی که در قرون سالفه، یعنی در آن ایامی که پرچم سلاطین ایران مینو نشان بر قطب عالم آنروزی موج میزد، در آن سرزمین رخ داده و انبیای بنی اسرائیل آنرا بنحو حکایت در مجمع القصص خودشان "تورات" از دست عدم مصون داشته اند، در سوره "استر" باقی مانده است.
اگرچه این گو را ایرانیان بازی کرده و چوگان زن آن تا درجه ای ایرانی بوده و نگاهدارنده این داستان، آسیایی ها هستند، ولی از آنجاییکه روی زیبای تو را چشم تو نتوان دید، انعکاس این سرگذشت را در نوشته های بزرگان غرب، مثل شاعر فرانسوی "راسین" که اثراتش آبگینه ادبیات و معارف فرانسه است و در مجموعه "گریل پارتسر" اتریشی که یکی از معاریف ادبا و شعرای زبان آلمانی ست، میبینیم، که آنها زمینه را از کتب انبیای سلف گرفته و به رشته نظم درآورده و درامی مهم از آن ساخته اند ... مخصوصا درامی را که راسین فرانسوی از آن ساخته، همه ساله در پاریس نمایش میدهند:
پس از آنکه اساس سلطنت سلسله هخامنشی نهاده شد و داریوش بزرگ، مستملکات سیروس (کوروش) را نظم و نسق داد و قبل از آنکه خشایارشا (کزرسس) به خیال انجام فکر پدر و توسعه مملکت فارس، عازم باختر گردد، این سلسله در اوج سعادت خویش میزیست و به اندازه ای عظمت این سلطنت، طرف توجه مردمان آن زمان بود، که سرزمین داریوش را مرکز عالم میدانستند و بزرگان یونانیان مثل "تمیس تکلس" و امثال او، در زیر بیرق فارس پناه میگزیدند. ولی به مضمون "فواره چون بلند شود، سرنگون شود"، ایران قوس صعود خود را طی کرده بود ...
http://pardis.150m.com/shakiba00.jpg
خشایارشا که نقطه وقفه این قوس صعود بود، یعنی همان نقطه فیزیکی که انتهای صعود و ابتدای نزول است ... تاج خسروی را پس از وداع پدر، بر سر نهاد.
هر ساله، چنانچه عادت ایرانیان بود، روز تاجگذاری را مسعود میداشتند ... در یکی از اینروزهای نوروز و ایام تاجگذاری، شاهنشاه جشن بزرگی در قصر خویش در شهر "شوش" گرفته و سفره بذل و بخشش گسترده و امرای مملکت را از هر اقلیمی بسوی خود خوانده و اعیان پایتخت را به خوان شاهانه دعوت کرده و روزی چند، بزرگان و ارکان مملکت به عیش و عشرت مشغول بودند. مغنیان خوش الحان از خوش خوانی، روح انسانی را طیران میآموختند و نوازندگان چون مضراب را بر موی تار میزدند، هزار دستان را آواز شاهناز یاد میدادند و گوییا تار بر منقارش میبستند. مطربان به چنگ و ترانه، عاقل و فرزانه را مدهوش میکردند و ساقیان مهجبین، از جام زرین، شراب ناب گواراتر از شهد و انگبین میبخشودند. پس از آنکه همه مست باده و از خویشتن بیگانه بودند، شاهنشاه بار عام داده، پیر و برنا در جلو کاخش ایستاده و ویرا تبریک و تهنیت میگفتند.
در یک چنین موقعی که حشمت سلطنتی کامل و عظمت سلطانی، چشم همه را به سمت خود، خیره داشته بود، رأی جهان آرای شاه، بر احضار ملکه "وشتی" قرار گرفت و خواست تا ملکه که چهرش چون مهر منیر تابان بود و عارضش از قرص ماه، گوی مسابقت می ربود و در زیبایی بی همتا بود، شکوه جشن را بیافزاید و مجلس را با پرتو جمال خویش بیاراید ...
http://pardis.150m.com/normandt1.jpg
زنان ایران را در ایام گذشته، عادت چنان بود که در ضیافت مردان حضور بهمرسانیده و از سرور و شادی مردان هم قسمتی میبردند. اما در مجالسی که باده پیمایی به حد افراط میرسید و مجلسیان را عنان سمند سرکش طبع از دست میگسیخت و از حالت طبیعی خارج شده و حدود ادب را میشکستند، زنان پارسای عفیف، احترامات خویش را محفوظ میداشتند و دامن پاک خود را به لوث رذالت مردان نیالوده و هرچه زودتر مجلس را به مجلسیان واگذار نموده و تا میتوانستند از دایره زیاده روی مردان خارج میشدند.
در اینروزها که شاهنشاه، خیمه عیش را برافراشته و مجلس عشرت به پا داشته بود، از طرفی حالت جمعیت، پریشان و ملکه دخول خود را در چنین مجامع مقتضی نمیدانست، و از جهتی جمعی از زنهای بزرگان و ملکه های ممالک دیگر، در حرمسرای سلطان، در خدمت وی بودند و ملکه به پذیرایی ایشان مشغول، و این اشتغال او را از حضور به خدمت سلطان بازمیداشت.
پس از آنکه ندیمان، حکم شاهنشاه را به حضور "وشتی" پیش کردند، این حکم شاق، موافق طبع پارسای ملکه نیامده و از احکام عفت تجاوز نکرده و اطاعت به قوانین شرم و حیا را مقدم شمرده و داشتن میهمان را بهانه نموده، از رفتن معذرت خواست.
پیشخدمتان به نزد شاهنشاه باز آمدند و او را از معذرت ملکه آگاه ساختند. این سرپیچی از حکم پادشاهی، خشایارشا را در حالت مستی، به هیجان آورده، رگهایش پر خون و حالتش دگرگون گردید. اطرافیان شاه که صرفه خود را در همراهی سلطان میدیدند، هیزم بر شراره اش ریخته و آتش غضبش را دامن زدند و این آتش را چنان تیز نمودند که خرمن بخت و اقبال ملکه بیگناه را پاک بسوخت. آنها اظهار داشتند که اگر شاهنشاه، این سرپیچی را تحمل کند و کیفر اعمال خطاکاران را ندهد، شبهه ای نیست که زنهای دیگر هم قدم بر قدم ملکه نهاده و فرمانبرداری مردان خود را ننموده و بر مردها خروج نمایند و نظام امور مختل گردد. خشایارشا چاره کار را از وزرای خویش استفسار نموده، ایشان با یکدیگر مشورت کرده و راندن ملکه را مصلحت دیدند. پادشاه ضعیف النفس که از خویش جز وحشت و استبداد رأی، چیز دیگر نداشت، عقد ملکه را منفصل نموده و کلید قصرهای ملکه را که همیشه بدان وسیله درها را میگشود و به خدمت ملکه میرسید، به او پس فرستاد.
بزودی آوازه انفصال ملکه در اقطار مملکت پیچیده و دیگر آفتاب مسرت در دل ملکه بیگناه نتابید. پس از آنکه حکم جدایی و انفراق بین ملکه و پادشاه صادر گردید، "وشتی" بیچاره، بر روی تخت آبنوس که مانند بختش سیاه و به انواع جواهرات مزین میبود، بر روی بالش پرنیان و دیبا که مانند دریا موج میزد، دراز کشیده و سر مملو از فکر و خیال را بر دست تکیه داده، گریه و زاری میکرد. پس از چند دقیقه چون بر اطراف نظری افکند، خود را تنها دید. کنیزان و غلامان زرین کمر که او را ستایش میکردند، او را گذاشته و پروانه شمع دیگری گردیدند و فقط در آن میانه، کنیزی که چون بانوی خویش آشفته بود، در پای تختش نشسته و در غم خانم خود شریک بود.
چندی بر آن برنیامد، که ملک هم از کرده خویش پشیمان شد، ولی پشیمانی سودی نداشت، چه: "تیری که ز شست رفت، باز نتوان آورد."
درام دو شاعر بزرگ و افسانه وارده در تورات و انجیل، بدینجا ختم نمیشود، ولی آنچه راجع به مقال ما بود، همین قسمت است. در اینجا میبینیم که چگونه ملکه در پیروی قوانین عفت، از جاه و جلال سلطنت محروم گردید؛ و با آنکه حق دخول و اجازه حضور به خدمت سلطان را داشت، خودداری نموده و نخواست که در مجلس نامشروع قدم گذارد و از احترامات خویش بکاهد. این است، یک نمونه عفت در زنان تاریخی ایران ... (مجله ایرانشهر، جلد دوم. انتشارات اقبال 1363. صص 742-749.)
________________________________________
http://pardis.150m.com/ester991t.jpg
کتاب استر، یکی از بخشهای کتب "عهد عتیق" را دربر میگیرد. این داستان الحاقی که در درستی آن تردید است، در حدود 350 پیش از میلاد نوشته شده، و اینک یهودیان هر ساله در "عید پوریم" تمام این بخش را در کنیسه ها میخوانند. کتاب استر، چنین روایت میکند که پس از "وشتی"، دختری یهودی به نام "استر" ملکه پارس میگردد و با نفوذی که بر خشایارشا (اخشورش) دارد، به یهودیان قدرت نابودی دشمنانشان را میدهد.
http://pardis.150m.com/ester992t.jpg
در کارناوال جشن پوریم، یهودیان لباس شخصیتهای این داستان را به تن میکنند و به اجرای نمایشی شاد و کمدی از این داستان میپردازند. علاوه بر آن، خوراکی خاص این جشن را پخته و در حد افراط شراب مینوشند. این جشن مفرح، بیش از همه کودکان و جوانان را خوش میآید.
تابلوها و نگاره های بسیاری بر پایه کتاب استر، بوسیله نامداران عالم هنر خلق شده است. همینگونه فیلمها و کارتونهایی که روایتگر این داستان اند، ساخته شده است.
یکی از این فیلمها، فیلم 90 دقیقه ای تلویزیونی "استر" (1999) به کارگردانی "رافائل مرتز" و بازی "لوئیز لومبارد" (استر) و "مورای آبراهام" (مردخای) است که من در این صفحه، پوستر آنرا آورده ام.
http://pardis.150m.com/estermovi.jpg
برای آگاهی خوانندگانی که این داستان را در تورات (کتاب عهد عتیق) نخوانده اند، کل این داستان را بصورت PDF در اینجا آورده ام (این PDF را از اینترنت گرفته ام و در نوشتار آن، دست نبرده ام). همینگونه عکسهایی از جشن پوریم آورده ام:
http://pardis.150m.com/b0499.gif کتاب استر از عهد عتيق http://pardis.150m.com/snappdf.gif
|
اکنون ساعت 02:36 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)