پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   رمان - دانلود و خواندن (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=163)
-   -   شهرزاد و قصه ای از هزارو یک شب (http://p30city.net/showthread.php?t=19767)

amir ahmadi 01-19-2010 01:07 PM

بنابراین فریادش به اسمان بلند شد که یکی به کمکم بیاید .دو پسر ترسان از خواب پریده اش با شنیدن صدای پدر در تاریکی به جانب هشتی خانه دویدند که هر دوی انها هم پایشان به هیکل فربه افتاده در هشتی خورد و روی پدر افتادند.

amir ahmadi 01-19-2010 01:23 PM

چون ان حوادث پشت سر هم در تاریکی رخ داد کنیزک رفت و فانوس اورد و پسران هم برخاسته و پدر فربه و چاق خود یا طبیب حاذق شهر را از جا بلند کردند .طبیب تا چشمش در روشنایی نور فانوس به جنازه کوتوله دلقک افتاد او را شناخت و دو دستی بر سر خود زد و گفت :بیچاره شدم زیرا این من بودم که با تنه گنده خود روی دلقک در بار افتادم و او را خفه کردم .وای بر من که اگر سلطان بفهمد دلقک لوس و ننر را من کشته ام یقینا سرم را از تنم جدا می کند زیرا او دایم ادایم را نزد سلطان در می اورد و من هم عصبانی می شدم و گاهی به او بد و بیراه می گفتم .یقینا سلطان گمان خواهد کرد من از روی عمد و قصد او را کشته اکم .انگاه از کنیزک خود پرسید :انها که این دلقک را اوردند کجا رفتند ؟اصلا کی بودند به تو چه گفتند ؟کنیزک پاسخ داد :انها خودشان را پدر و مادر این بچه معرفی کردند ولی وقتی دیدند شما روی بچه شان افتادید و او را کشتید رفتند داروغه خانه تا شکایت کنند و مامور بیاورند .طبیب باز هم دو دستی بر سرش زد و گفت:حالا که این دلقک دیوانه مرد این همه صاحب پیدا کرد؟پس چرا تا زنده بود همه می گفتند دلقک بی پدر و مادر است.

amir ahmadi 01-23-2010 12:53 PM

بالاخره طبیب و دو پسر و همسرش و کنیزک بعد از چند دقیقه مشورت تصمیم گرفتند جنازه دلقکرا از روی پشت بام به خانه همسایه پرت کنند زیرا در همسایگی مرد طبیب مباشر سر اشپز دربار و مامور خرید اشپزخانه سلطان سکونت داشت.همسر مرد طبیب اضافه کرد چون مباشر گوشت دامها و پرندگان را در حیاط خانه اش بعد از خرید از بازار و برای بردن به اشپزخانه دربار تمیز می کندلذا همیشه از لای در پشت حیاط تعدادی گربه و سگ برای خوردن خرده گوشت های بی مصرف و استخوانهای پس مانده می ایند.

amir ahmadi 01-23-2010 12:56 PM

پس ما اگر جنازه مزاحم این دلقک را از پشت بام به حیاط خانه مباشر بیندازیم به طور حتم و یقین خودمان را از شر عواقب بعدی این ماجرا خلاص خواهیم کرد.

amir ahmadi 01-23-2010 01:03 PM

همگان و بخصوص طبیب با ان پیشنهاد موافقت کردند و دو پسر جنازه دلقک را به پشت بام خانه بردند و برای انکه فرو انداختن جنازه ایجاد سرو صدا نکند از دو طرف هر کدام یک دست جنازه را گرفتند و به اهستگی او را سرازیر کردند .در نتیجه جنازه با دو پا رو به دیوار جلو در انباری به زمین رسید و دو دستش به در انبار برخورد کرد و در همان حالت ایستاده در حالی که دو دستش چسبیده به در انبار بود قرار گرفت به ترتیبی که هر کس جنازه در ان حالت می دید تصور می کرد شخصی می خواهد با فشار دو دست در انبار را باز کند .

amir ahmadi 01-23-2010 01:07 PM

پپسران طبیب چون از ان کار فارغ شدند شتابان به نزد پدر برگشتند و وی را مژده دادند و گفتند :برو و اسوده بخواب زیرا دیگر هیچ وقت و هیچ کس به سراغ تو نخواهد امد و هرگز هم به جرم کشتن دلقک دربار محاکمه و قصاصت نخواهند کرد.

amir ahmadi 01-23-2010 01:15 PM

و اما ای سلطان بشنوید از مباشرکه شب دیر وقت به خانه امد و در حالی که ظرف روغنی در دست داشت داخل حیاط شد تا ظرف روغن را در انباری گوشه حیاط جای دهد .از اتفاق مباشر هم بدون فانوس در حال فشردن در انبار و باز کردن ان بود که ناگهان با عصبانیت چوبدستی خود را از کنار حیاط برداشت و فریاد کشان گفت:به به سگ و گربه کم داشتیم که سر و کله اقا دزده هم پیدا شد.

amir ahmadi 01-23-2010 01:28 PM

الان حساب تو دزد جسور را می رسم تا هوس امدن خانه مباشر سلطان از سرت بیفتد و بعد بی رحمانه و با غیظ سه ضربه محکم با چوبدستی بر سر جنازه در ان حالت ایستاده زد که جنازه نقش زمین شد و بعد مباشر با خود گفت :بروم فانوس بیاورم تا قیافه نحس این بچه دزد چیره دست را ببینم من تا به حال بچه به این فسقلی و این قدر زبر و زرنگ را ندیده بودم .مرد مباشر به اشپزخانه گوشه حیاط رفت و با فانوس برگشت و چون بالای سر جنازه دلقک رسید و چهره او را دید فانوس از دستش افتاد و دو دستی محکم به سرش زد و ناله کنان گفت :خدایا به دادم برس که بیچاره شدم .ادم نکشتم نکشتم تا اینکه دلقک مخصوص شاه را کشتم.بعد از گفتن این جمله مرد مباشر از حال رفت و چون بعد از ساعتی به حال عادی برگشت با خود اندیشید که چه کار کند و بر سر جنازه چه بلایی بیاورد.

amir ahmadi 01-23-2010 01:39 PM

زیرا اولا باورش شده بوددلقک را خودش کشته و ثانیا شنیده بود که سلطان بعد از ساعتی پشیمان شده و فراشان را برای یافتن دلقک در شهر مامور کرده است لذا با خود گفت:اگر پادشاه بفهمد که من دلقک او را کشته ام بدون درنگ دستور می دهد سر از تنم جدا کنند .به این جهت جنازه دلقک را به دوش گرفت و انچنان که مردی کودک خواب الود خود را به خانه می برد با عجله به سوی کوی خراباتیان به راه افتاد و در ان محله او را در مسیر راه مردمان مست از خرابات برگشته نهاد با این خیال و تصور که اگر کسی چشمش به جنازه بیفتد فکر می کند وی مردی است که در خوردن شراب زیاده روی کرده و مرده است.مباشر بعد از نهادن جنازه کوتوله در ان محل نفسی به راحتی کشید .

amir ahmadi 01-23-2010 01:49 PM

و اما ای شوهر دانای من باید به عرض سرور خود برسانم که مباشر و مامور خرید اشپزخانه در بار سلطان چین پسری داشت شرور بیعار و ولگرد بیکار که اوقات روزش با معاشرت دوستان ناباب صرف می شدو هنگام شبش به انجام اعمال ناصواب و گاهی نشستن پای صحبت نقالان می گذشت که خروارها نصیحت پدر به اندازه ارزنی در ذهن الوده او اثر نکرده بود و هرگز هم رعایت حال پدر و وضع و موقعیت او را نمی کرد.مباشر تقریبا از هر حیث مرفه سلطان تنها غصه اشوجود ان پسر نا اهل بود که همیشه مست به خانه می امد از جمله ان نیمه شبی که مباشر جنازه کوتوله را به کوی خراباتیان برد د.


اکنون ساعت 06:43 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)